بازخوانی مواضع روحانیت در انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوی

نوع مقاله : علمی - پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری گروه تاریخ و باستان شناسی، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران.

2 استادیار گروه تاریخ و باستان شناسی، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران .

3 استادیار گروه تاریخ و باستان شناسی، واحد تهران مرکزی، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران.

چکیده

این بررسی می‌خواهد مواضع روحانیت را در فرآیند انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوی بازشناسد. هدف تحقیق کندوکاوی ژرف در باب موجبات درگیری این قشر دیرپا در پهنة سیاست ایران از پیدایش سردار سپه تا برآمدن پادشاهی پهلوی است. پرسش بنیادین چنین است که آیا روحانیت در برکناری سلطنت قاجار اثراتی اساسی و ممتاز داشت؟ در پاسخ، با بهره‌گیری از روش تحلیل تاریخی و بر پایة فرآورده‌های پژوهش، می‌توان گفت رضاخان در روند ریشه‌کن‌سازی قاجارها سه مرحله را از سر گذرانید. در دو مرحلة آغازین، بیشتر کنش‌های روحانیت بی‌طرفانه یا انتقادی بود. ولی از فرجامِ بحران خوزستان، یعنی آغاز واپسین مرحله‌، وضع دگرگون شد. دیدگاه مراجع که بر لزوم تثبیت قدرتی متمرکز برای حفظ کیان مذهب تأکید می‌کرد، غلبه یافت و بهسازی مناسبات با سید حسن مدرس، رضاخان را در موقعیت برتر سیاسی قرار داد. پیوند این ‌هر دو تأثیری شگرف بر کامیابی آتی‌ او بخشید.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Rereading Clergy’s Stances on the Power Transition from the Qajars to the Pahlavi Dynasty

نویسندگان [English]

  • Mohammad Sadjed Soltani Abri 1
  • Fayyaz Zaahed 2
  • Seyyed Mohammad Saqafi nejad 3
1 Department of History and Archeology. Faculty of Literature and Humanities. IAUCTB. Tehran. Iran
2 Department of History and Archeology. Faculty of Literature and Humanities. IAUCTB. Tehran. Iran
3 Department of History and Archeology. Faculty of Literature and Humanities. IAUCTB. Tehran. Iran
چکیده [English]

The present article aims to investigate the stances taken by the clergy during the process of power transition from the Qajar to the Pahlavi dynasty. The purpose of this study is to delve deep into the causes for the involvement of this long-lasting social class in the Iranian political arena from the rise of the Sardar Sepah to the emergence of the Pahlavi dynasty. The main question is whether the clergy played a significant and essential role in the deposition of the Qajar dynasty. Using the historical analytical method and based on the findings of this study, it can be argued that Reza Khan went through three stages in the process of overthrowing the Qajar dynasty. In the first two phases, the clergy mainly adopted an essentially neutral or, at most, critical stance. However, since the conclusion of the Khuzestan crisis, i.e. the beginning of the last phase, the clergy fundamentally changed its attitude. The viewpoint held by religious authorities (marājiʿ) which considered a central power necessary for preserving the religion, prevailed. Furthermore, the improvement of the relationship with Seyyed Hasan Modarres gave Reza Khan the upper hand in the political struggle. The two factors, together, significantly contributed to Reza Khan’s impending success.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Clergy’s Stances
  • The Shi’a Clergy
  • Power transition
  • The Qajar Dynasty
  • The Pahlavi Dynasty

مقدمه

مجموعه رویکردهای موافق و مخالفِ روحانیت شیعه طی رخداد زوال و انقراض قاجاریه در مرکز جُستار حاضر قرار دارد. نظرگاه‌های مختلف، با زوایای دید متفاوت، گاه نتایجی ناهمساز و متضاد از پدیدارهای یگانه به ‌دست می‌دهند و رویدادهایی با پیامدهای پُردامنه، چون تغییر حکومت‌ها، پیچیده‌تر از آن­اند که بشود دلایلی چند برای بروز‌شان برشمرد. پس در این مقاله صرفاً نمودارهای مربوط به خودِ موضوع اساس بحث است و از بیان علل و کیفیت عوامل دیگر پرهیز می­شود. علت اصلی پرداختن به این سوژة خاص در اهمیتِ نفوذِ ریشه‌ای روحانیون ایران به­عنوان قشری نیرومند در جامعه‌ای نهفته است که بیشتر افراد آن تا مرز جانبازی آمادة قربانی شدن در راه ارزش‌هایی بودند که روحانیت خود را پرچمدارش می‌پنداشت. شناخت سازه‌های اصلی جهان‌بینیِ روحانیت و یافتن نشانه‌های آن در بستر تاریخی دورة معاصر و بررسی مواضع سیاسی برخی از روحانیون که برخلاف یا در مدارِ اصول تخطی‌ناپذیرِ شریعت بود و نیز نگاه آنها به پدیده‌ها و تحولات اجتماعی ـ سیاسی از نظرگاه یک نگرش ویژه به دنیای بیرون، نگارش این مقاله و آثاری از این دست را ضروری‌تر می‌سازد.

پیداست که ایران در دهة نود از سدة دوازدهم خورشیدی، متأثر از درهم‌تنیدگی و به‌خودمشغول‌بودگیِ عناصر موجود، کانون انواع بحران‌ها بود؛ از ناکارآمدی، ناامنی، فروپاشی اقتصادی و ازهم‌گسیختگی اجتماعی گرفته تا قحطی و تجزیه‌طلبی و اِشغال خارجی. از اسفند 1299ش با ورود مُهره‌ای تعیین‌کننده به نام رضاخان بی‌نظمیِ پیشین به‌ میزان زیادی کنترل شد. خاندان سلطنتی تحقیر گردید، سیاست­گران به کناری رانده شدند و سران ایلی سرنوشتی جز سرکوب نیافتند. در این میان، روحانیت تنها نیرویی بود که توانست تا برکناری احمدشاه به ‌طور منظم و پیوسته با رضاخان هم‌زیستی کند، بر مشروعیت او بیفزاید و در جامعة ایران که حالا در سایه‌سار اقتدار یک منجی از امنیت نسبی برخوردار شده بود، از اعتبار خود محافظت نماید. از این چشم‌انداز، روحانیت به ‌سبب نفوذ در میان توده‌ها هم توانست آرزوی جمهوری­خواهی رضاخان را ناکام بگذارد و هم موجبات سلطنت او را فراهم آورد. بر این اساس، فرضیة بنیانی پژوهش حاضر این است که روحانیت در تغییر و انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوی اثرگذار بوده است. بدین ترتیب، با تکیه بر این فرضیه، و با بهره‌گیری از نظرگاهِ روش‌شناسانة تحلیل تاریخی، تلاش می­شود ابعاد، وجوه، ژرفا و کیفیت مواضع روحانیت طی فرآیند گذر از قاجاریه به پهلوی بررسی و تجزیه و تحلیل گردد.

با جست­وجو در انبوهی از کتاب­ها، مقالات و رساله‌ها مشخص شد تحقیقی که آشکارا با موضوع این پژوهش هم‌پوشانی داشته باشد، در داخل و بیرون از ایران به قلم نرفته است. نمونه‌هایی از پژوهش‌هایی که تا حدودی با این مبحث ارتباط و مشابهت‌ دارند و حولِ کلیت موضوع یا زمانة آن بحث کرده­اند، بدین ترتیب‌اند: مطالعات محمدعلی همایون‌کاتوزیان درخصوص بُرهة زمانی فرود قاجاریه و پیدایش سلطنت پهلوی در قالب مقالاتی در کتابی با عنوان دولت و جامعه در ایران، انقراض قاجار و استقرار پهلوی (1998) به چاپ رسیده است. سیروس غنی ماحصل تحقیق خود را بر مبنای اسناد وزارت امور خارجة انگلستان در اثری با نامِ ایران و ظهور رضاخان، از برافتادن قاجار تا برآمدن پهلوی (1998) بیش از دو دهة پیش به رشتة نگارش درآورده است. محسن بهشتی‌سرشت نوشتاری با نام نقش علما در سیاست (از مشروطه تا انقراض قاجار) (1380) فراهم کرده است که در آن رفتار عمومی روحانیون در مسائل حکومتی، پس از انقلاب مشروطه تا پایان سلطنت قاجار، مرور می‌شود. ع. ورامینی در مقالة «روحانیت بیدار» (1388) عملکرد روحانیون شیعه را در رویدادهای تاریخی پسامشروطه تا پادشاهی رضاشاه کاوش می‌کند. او فعالیت‌های محلی علما و همکاری آنها را در برانگیزاندن جامعه در برابر وقایعی چون قرارداد 1919، جمهوریت و... به‌دقت زیر نظر می‌گیرد. رضا کلاهی نیز در مقالۀ «تغییر در قدرت تشکیلاتی و قدرت معنوی روحانیت در گذار از قاجار به پهلوی» (1392) به کالبدشکافی نیروی تشکیلاتی و معنوی روحانیت می‌پردازد.

جز آنچه سخن رفت و صرف‌نظر از پاره‌ای از آثار عبدالهادی حائری که به ‌طور کلی به نقش روحانیت شیعه در تاریخ معاصر می­پردازند، و البته بخش‌هایی از جلدهای نخستینِ کتاب تاریخ بیسـت‌­سالة ایران، ویراستة حسـین مکی، همچنین پژوهش‌هایی در حوزه‌های میان­رشته‌ای از جمله نبرد قدرت در ایران: چرا و چگونه روحانیت برنده شد؟، به خامة محمد سمیعی، و کتاب دو جلدی داود فیرحی به نام فقه و سیاست در ایران معاصر، تحقیقاتی که غیرمستقیم با بخش‌هایی از موضوع سایش پیدا می‌کنند، زیاد هستند. این مطالعات پُرشمار به جنبه‌های گوناگونی از کنشگری‌ روحانیت در تحولات منجر به برآمدن پهلوی اشاره کرده‌اند. اما در این پژوهش تلاش می­شود جدا از جهات فرعی، منحصراً پیکره‌ای شفاف از علل و عوامل و چرایی پشتیبانی روحانیت از رضاخان ترسیم گردد. روحانیت یکی از اجزا و تابع جریانات درونی جامعه‌ای بود که در آن می‌زیست و رفتار عمومی او در چارچوب کلیات همان جامعه قابل فهم خواهد بود. با توجه به اینکه در گسترة زمانی مورد نظر موضع‌گیری‌های روحانیت بر طبقات مختلف جامعة ایرانی و حکومت اثراتی تاریخ‌ساز داشته است، بازکاوی نسبت پایگان مذهبی و نهاد سیاست، به‌ طور مستقل، زوایای نوینی از رویدادها را انعکاس خواهد داد.

نکته‌ای که می‌بایست پیش از آغاز سخن بدان اشارتی رَوَد این است که در این مقاله منظور از روحانیت آن بخش از معممانی هستند که به علما مشهور بودند، خواسته یا ناخواسته دستی در سیاست داشتند، گفتارشان میان گروه‌های مهمی از جامعه خریدار داشت و در مسجد و بر منبر می‌توانستند به آنی تودة مردم را بسیج کنند. دیگر آنکه باید عنایت داشت که درجة نفوذ و دخالت روحانیون، بسته به کم‌و‌کیف امور، متفاوت بوده است و آنها برخلاف سلسله‌مراتبِ به‌سامان سنتی، همانند دیگر اقشار، در آرا و روش سیاسی دارای یک‌دستی و انسجام عمل نبودند. بنابراین، بدیهی است این نکته در پژوهش حاضر در نظر گرفته شده است.

 

 

توسعة قدرت رضاخان و آرایش اجزای روحانیت در مواجهه با او

آغاز سدة 1300ش با تحولات ژئوپولتیکی ناشی از تصمیم‌گیری‌های کنفرانس پاریس تقریباً همزمان بود. از سوی دیگر در ایران، تسلط شمار نه‌چندان زیادی قزاق بر پایتخت، مناسبات سیاسی درون کشور را به‌یک‌باره واژگون ساخت. کودتای 1299ش از این جنبه سرچشمة تغییراتی ژرف در تاروپود جامعة ایران شد و آغازگاه دوران و رویدادهایی گردید که در پایان به سقوط قاجاریه انجامید. آشنایی با وضع قزاق‌ها، شایستگی‌های فردی و احتمالاً سفارش فرماندهان نظامی انگلستان عوامل اصلی رسیدن رضاخان از ریاست دیویزیون به وزارت‌ جنگ در روزهای نخست اردیبهشت 1300ش بود. او از همان ابتدا، پس از دریافت لقب «سردار سپه» از شاه، قاطعانه عمل کرد و به‌تدریج قدرت و نفوذ خود را بسط داد.

به‌موازات، در سال‌های منتهی به پایان قاجاریه، روحانیت نیرومندترین عنصر برانگیزانندة اکثریت مردم در هر تحولی به‌ چشم می‌آمد و چون سردار سپه نمی‌توانست توان و تأثیر غیرقابل انکار روحانیت را در سطح اجتماع نادیده انگارد، از آن‌ هنگام که به سیاست ایران گام نهاد، کوشید به علما نزدیک شود. روحانیون و روضه‌خوانان را به خانه‌‌اش دعوت می‌نمود و در حضور اینان از خدمات خود و کارشکنی بدخواهان سخن می‌گفت[1] و به ‌دست نزدیکانش میان آنها پول پخش می‌کرد.[2] همسر رضاخان به گاه محرم ده شب در تهران مجلس عزاداری داشت.[3] بسیاری معممین از امام‌جمعه تا وعاظِ مشهور روزانه به دیدار او می‌شتافتند و بعضاً مرحمتی دریافت می‌کردند.[4] خودش هم با توجیهات گوناگون به قم می‌رفت و مجتهدین را می‌دید. گویی سردار سپه عمداً می‌خواست به جامعه القا کند مناسبات او با روحانیت صمیمانه است. چنانکه یک بار به آقا سید کمال‌الدین بهبهانی چیزی نزدیک به این مضمون گفت: «این قزاق‌ها همه یاران شما و امام‌زمان هستند و آمده‌اند تا سر بسپارند و از دعای خیر شما بهره‌مند شوند. دعا کنید خدا توفیق دهد تا اینها به اسلام و مملکت خدمت کنند. ما که وارد بیت علما می‌شویم هدفمان این است که وابستگی خودمان را به مردم و علما ثابت کنیم.»[5] برپایی مراسمی چون دریافت شمشیر نمادین حضرت ابوالفضل (ع) که از نجف برای رضاخان ارسال شده بود،[6] چهره‌ای معنوی‌ و گیراتر از وی نمایش می‌داد.

ارتباطات سردار سپه با مراجع البته کم‌کم نزدیک­تر و بیشتر شد. بزرگ علمای تهران، شیخ ‌عبدالنبی نوری، شیخ ‌المجتهدین، شاید اولین روحانی ارشدی بود که رضاخان پا به سرای او گذاشت و رهنمودهایش را در اموری که پیچ‌وتابی خورده بود، ‌پذیرفت.[7] نوری دانش‌های منقول و معقول را خوب می‌دانست و در فقه نیز دستی بر آتش داشت.[8] شیخ‌ عبدالکریم حائری‌یزدی مورد احترام رضاشاه بود و پس از قضایای بین‌النهرین و ورود مراجع نجف به قم، به‌ دستور او دولت و نظام همة وسایل آسایش را برای آنها فراهم کردند. حتی پس از سوءتفاهم‌هایی که در جریان جنبش جمهوری‌خواهی ایجاد شد، با امر مستقیم سردار سپه حکومت قم برای جلب نظر سیاسی مراجع، دربارة منهیات شرعی، صرفاً آنچه را که روحانیت می‌خواست به اجرا درآورد.[9] اینکه سیاست نزدیکی به علما تا چه اندازه در بهبود موقعیت رضاخان مؤثر بود، یک طلبة هم‌روزگار تا حدودی موفق ارزیابی کرده است.[10]

هر قدر روحانیون در سطوح عالی ارتباط دوستانه‌ای با سردار سپه داشتند، معممین میان‌مایه از مهر رضاخان بی­نصیب بودند. پیش از قدرت‌گیریِ سردار سپه این گروه دستی در امور همگانی پیدا کرده بودند. چنانکه بیرون از مرکز، یک آخوند می‌توانست حق رسیدگی به دعاوی را کُنترات[11] کند.[12] بعضی از روحانیون با این توجیه که در پیروزی نهضت مشروطه مایه گذاشته بودند، از دولت مستمری دریافت می‌کردند. اما گاهی هم پیش می‌آمد که برخی از روحانیون روی خرده‌حساب‌های شخصی به دشمنی سرسختانه‌ با دولت روی ‌آوَرَند. اینها عمدتاً چون در فقر و محرومیت زندگی می­کردند، تا جایی نان و نوایی می‌دیدند به همان سو متمایل می‌شدند. بدین ‌خاطر سردار سپه به این طیف از معممین و اصولاً فرصت‌طلبی هرگز روی خوش نشان نداد. این بدبینی گاهی به رفتار ستمگرانه با روحانیون ساده و تهی‌دست می‌انجامید. برای نمونه یک‌ بار وقتی رضاخان به وزارت عدلیه وارد ‌شد، آخوند نابینایی به نام شهیدزاده[13] از جای خود برنخاست و بی‌جهت شدیداً کتک خورد.[14]

جنبه‌های نفوذ روحانیت در سیاست

روحانیت در دوران وزارت‌ جنگِ رضاخان از چند بُعد در سیاست راه داشت. مهم‌ترینش حضور در مجلس بود. صورت دیگرِ فعالیت‌های سیاسی روحانیون در سال‌های پس از کودتا را می‌توان در ادارة پاره‌ای از مطبوعات جست­وجو کرد. بعد از برکناری سید ضیاءالدین طباطبایی، یک دوره شکوفایی در روزنامه‌نویسی کشور از نظر شمار پیدا شد که روحانیون نیز از آن سهمی بُردند. سوای مجلس و مطبوعات، بخشی از روحانیت در پایتخت و دیگر ولایات به‌ طور مستقل و در موازات احزاب سیاسی، البته نه در سطح حرفه‌ای و با انگیزة دستیابی به قدرت، بلکه با هدف اثربخشی بر کلیت سیاست ایران، به کار تشکیلاتی روی آوردند. بخشی دیگر از روحانیون علاقه‌مند به سیاست هم پایه‌گذاری حزب را بایسته دانستند. عمدة آنان در مجلس حضور داشتند یا با نمایندگان به‌ نحوی در ارتباط بودند. روی‌هم‌رفته جز معممان وابسته و حقوق‌بگیر، روحانیون سیاسی به دو دستة بی‌طرفان و منتقدین سردار سپه تقسیم می‌شدند. هرچند هر دو بر اهلیت نظامی رضاخان سزاوارانه صحه می‌گذاشتند.

     در سایة ضعف و بی‌اثریِ جریان‌های سیاسی، چند رویداد مهم باعث شد نقش‌آفرینی روحانیت در سیاست ایران پُرمایه‌تر شود. نخستین رخداد که در تقویت جایگاه تاریخی روحانیت و ایجاد پایگاهی ثابت برای باززایی دانش‌های دینی و تربیت طلاب بسیار مفید واقع گشت، کوچیدن شیخ ‌عبدالکریم حائری‌یزدی به قم و در پی آن شکوفایی حوزة علمیة این شهر پس از مدت‌ها بود. رهبری شیخ بر حوزه از هر نظر جایگاه روحانیت شیعه‌ را در ایران ارتقا بخشید. بالاترین مقام محلی حکومت جمعیت قم را طی سال‌های 1303 و 1304ش حدود شصت هزار نفر تخمین زده[15] (اگرچه رضاخان در حوالی سال 1303ش به رقم حداکثر 30 هزار نفری[16] ساکنان قم اشاره می‌کند) و شمار طلاب محصل در آن را هفتصد تا هشتصد نفر برآورد کرده است.[17] حال آنکه تا پیش از ریاست حائری تعداد محصلین دروس مذهبی در شهر قم هیچ‌گاه به این حد نرسیده بود. تمرکزگرایی در مرجعیت ایران و مرکزیت یافتن قم سبب شد روحانیت علاوه بر رشد کمی[18] از جایگاه و موقعیت بسیار نیرومندی برخوردار شود، تا جایی که دیگر همگان خود را مکلف به اطاعت از دیدگاه‌های مرجعیت می‌دیدند. از سویی حکومت نیز می‌کوشید حتی در ظاهر هم که شده به آنچه علما می‌خواستند و بدان تأکید می‌ورزیدند، تن دهد. همین دلیلی شد تا در موارد بسیار حیاتی قم و مرجعیت نقشی بی‌نظیر در سرنوشت سیاسی ایران بازی کنند.

رویداد دیگری که در آغاز برای علما خوشایند نبود، ولی نتایجش روحانیت را از منظر سیاسی در وضعیت مطلوب‌تری قرار داد، تبعید مراجع شیعه از بین‌النهرین به ایران بود. این پیش‌آمدِ تاریخی در گستره‌ای پهناور شور و هیجان ایجاد کرد[19] و به وجهة روحانیت تشخص فوق‌العاده‌ای بخشید. بین‌النهرین یک دهه در جوشش و برافروختگیِ پیامدهای جنگ‌ جهانی به خود می‌پیچید. مردمان این سرزمین بارها به جنگ مسلحانه با نیرویی چند برابر قدرتمندتر از خود تن داده و هر نوبت شکست­‌خورده و تسخیرشده، به امید گشایش، دست به دامان علما شده بودند و در جست­وجوی حق حاکمیت ملی امروز را به امید فردا می‌گذراندند. خلاصة خواست مردم و روحانیت در واژة «استقلال» می‌گنجید و حاکمان انگلیسی نیز به اشکال گوناگون از زیر بار آن شانه خالی می‌کردند. در نتیجه مردم خشمگین‌تر می‌شدند و انگلیسیان درجة سخت‌گیری را بالاتر می‌بردند. کشمکش آنقدر پیش رفت که نمایندگان انگلستان در عراق راهی جز تبعید مراجعی که رهبری جنبش استقلال‌طلبانه را در ‌دست داشتند، نیافتند. مراجع به ایران رانده شدند و دستگاه حکومتی و ملت در استقبال از آنان چیزی کم نگذاشتند.[20]

مراجع نسبت به دیگر اجزای روحانیت همیشه بالاترین پایگاه اجتماعی را داشتند. یک پله پایین‌تر، مجتهدین و روحانیون سنتیِ پراکنده در سراسر ایران شأن خود را ارجمندتر از دخالت مستقیم در سیاست و امور دنیوی می‌پنداشتند. آنان زیربنای زندگی‌شان را برپایة پیراستگی اخلاق، گسترش معارف دینی و پاسداری از اصول شریعت نهاده بودند و پیش از همه با همراهی ائمة جمعه که پیشه‌ای نیمه‌رسمی داشتند، به­‌رغم برخی سوءظن‌ها، بر اهمیت رضاخان و ضرورت حفظ او برای نگاهبانی از اساس دین تأکید می­کردند. رفتار شخص سردار سپه در این سوگیری البته بسی مؤثر بود.

ناهمسازی روحانیت در مواجهه با ایدة جمهوری

در آستانة روزی که رضاخان زمام دولت را به دست گرفت، ایران در وضعیت بسیار آشفته‌ای قرار داشت. پیامدهای بنیان‌کنِ ناکارآمدیِ مزمن‌شده گریبان کشور را رها نمی‌کرد. ناتوانی سیاسی و سقوط پیاپی و شتابان دولت‌ها بسیاری را سرخورده کرده و امید به گشایش و بازگشت به زندگی عادی را از آنها گرفته بود. اقتصادِ تقریباً ورشکسته نیز ضعیف‌تر از آن بود که کوچک­ترین افق روشنی برای آیندة حتی دور در خیال‌ها باقی گذارد. سردار سپه که از چندی قبل، با دخالت پیدا و پنهان صاحب‌منصبان نظامی در انتخابات، به ‌اندازة کافی مجلس آینده را به سود خود مهره‌چینی کرده بود، پیش از خروج احمدشاه از ایران، در روز سوم آبان 1302ش، هم‌هنگام با ریاست‌جمهوری مصطفی ‌کمال‌پاشا در ترکیه، ردای ریاست پوشید و گامی بلند برای قبضه کردن قدرت برداشت. درست در همین‌ روزها سلطان‌ محمد ششم، پادشاه عثمانی، از سلطنت کنار گذاشته شد و نظام جمهوری ادارة امور آن کشور را بر عهده گرفت.[21]

زمزمه‌های ناخرسندی از قاجاریه از پیشترها به گوش‌‌ می‌رسید، ولی اینکه اندیشة تغییر سلطنت چگونه و دقیقاً از کِی به ذهن سردار سپه افتاد، دشوار بتوان پاسخی درخور بدان داد. به‌ نظر می‌رسد سرنگونی امپراتوری عثمانی با رأی مجلس ملی ترکیه انگیزه‌ای قوی در رضاخان ایجاد کرد تا سرانجام کار قاجارها را به پایان رساند.[22]

در رویداد «جمهوری‌خواهی» روحانیت نقش محوری داشت. راهبرانِ موافقان و مخالفان جمهوریت در هر دو سو روحانیون بودند و اراده و اقدام آنان پیش‌رانِ هواداران پُرشورشان بود. دلیل اصلی مخالفت بیشینة روحانیت آن روزِ ایران با نظام جمهوری به‌درستی معلوم نیست، ولی تجربة آزموده­شدة رضاخان در عرض سه سال، مدرس پیشوای جمهوری‌‎ستیزان و به‌ طور کلی مخالفان را متقاعد ساخت که نتیجة مستقیمِ نظام جمهوری چیزی جز تضعیف دین و برقراری یک دیکتاتوری نخواهد بود.[23] از این‌ رو سخت کوشیدند از برکناری قاجاریه جلوگیری کنند. در ‌عین ‌حال و از آن ‌سو استدلال جمهوری‌خواهان نیز چندان وجهی نداشت و احمدشاه، ولیعهد، دربار و اصلاً نهاد سلطنت در مسائل کشور وارد نبودند که با براندازی آنان بشود اوضاع را بهتر کرد. تنها خواست آنها پیش‌بُرد اهداف رضاخان و متمرکز ساختن قدرت در دستان او بود و بس. چنین دریافتی سبب شد وجدان عمومی‌ سرآخر با این ایده هم‌سویی نشان ندهد. آونگ جمهوری‌خواهی که برخاست، بخش مهمی از روحانیت دیری خاموش ماند تا گَرد هیاهو بنشیند. علما از دو رویداد، یکی نفوذ کمونیسم بین‌المللی و دیگری امکان توسعة لائیسیسم، نگران و نظاره‌گر تحولات بودند. پس به کناره‌ای رفتند تا ببینند چه پیش می‌آید.[24] پراکندن اندیشة گسست دین از مناسبات جامعه و فروکاستن جایگاه روحانیون به مقامی تشریفاتی، چنانکه در ترکیه پیش آمد، چیزهایی نبودند که روحانیت شیعه بتواند با آن موافق و هم‌دل باشد. سوای معممین وابسته به سردار سپه و روحانیون سیاسی مخالف قاجاریه، روحانیت به مفهوم عام، دورنمای جمهوری بلشویکی و جمهوری از گونة آتاترکی را دو لبة یک قیچی فرض کردند و به ‌همین‌ خاطر با همة توان به جنگ با جمهوریت زورآور شدند. دخالت نظمیه در بستن درب مساجد، تلاش برای به تعطیلی کشاندن بازار و وانمود کردن همراهی تجار با جمهوریت و به‌کارگیری خشونت و بگیر و ببند ابعاد بحران‌ را گسترده‌تر و متدینین را عصبانی‌تر کرد.[25] از دیگر سو در مجلسِ تازه‌گشوده‌شدة پنجم، مدرس و جمعی از همکارانش در برابر تصویب قانون تغییر رژیم به مقاومتی جدی و فعالانه دست زدند. سخنان مدرس در جلسة روز 27 اسفند 1302ش چنان بر نمایندگان جمهوری‌طلب گران آمد که سید محمد تدین (رهبرِ معممِ جمهوری‌خواهان)، بیمناک از برگشتن ورق، از هم‌گروهی‌های خود خواست جلسة علنی را ترک کنند. مجلس از رسمیت افتاد.[26] مدرس در راهرو و اتاق تنفس سخنانش را پی گرفت و گفت و گفت تا سیلی آب‌داری از حسین بهرامی (احیاءالسلطنه) خورد. در واکنش، سید محی‌الدین مزارعی (نمایندة شیراز) کشیده‌ای جانانه‌تر به صورت بهرامی زد و همه چیز درهم‌ریخت.[27] اثر نواختن آن سیلی بر گوش مدرس در جامعه بسیار ژرف بود. ضربت خوردن مدرسِ روحانی از مردی کراواتی، وقتی که او داشت از عدم صلاحیت مجلس در تصمیم­گیری برای تغییر حکومت سخن می‌گفت، ناخواسته به همراهی بیشتر افکار عمومی با مخالفان جمهوری کمک کرد.[28]

مخالفان ضمناً دور از چشم نامحرمان با فرستادن نامه‌هایی به قم بر ذهن و ضمیر علما چیره گشتند.[29] آنها از نظر خودشان می‌خواستند غیرت و تعصب دینی را به ‌میان اندازند تا از آن جنگ‌افزاری برای آسیب ‌زدن به سردار سپه در دست داشته باشند. از این رو، در قم جایی که عالی‌ترین مقامات روحانی شیعه موقتاً جمع بودند، خروشی پا گرفت. میرزا عبدالله واعظ هر روز منبر می‌رفت و نگران از ‌آشفتگی اوضاع تهران روضه می‌خواند. دیگر رضاخان محبوبیت نسبی خود را از دست داد، به صفات رکیکی موصوف گردید و اگر کسی نامی از جمهوری می‌برد کافر ‌خوانده می‌شد.[30]

مراجع، اقلیت مجلس به رهبری مدرس، روحانیت مستقل سنتی تهران به سرآمدی حاج‌آقا جمال‌الدین اصفهانی و روحانیون رادیکال بیگانه‌ستیز به سرکردگی شیخ ‌محمد خالصی‌زاده همگی، بی‌اعتنا به اقدامات حریف، به تحرک اجتماعی گسترده‌ای دست زدند و با قرار دادن جمهوری در برابر اسلام و القای توطئة جایگزینی این شکل از حکومت با فرامین قرآن، تودة پُرشماری را وارد صف خود کردند و چون می‌دانستند افکار عمومی پشتیبان رأی آنها خواهد بود، پیروزمندانه دیدگاه‌شان را در پوشش نظر جامعه به دستگاه حکومتی و سردار سپه غالب نمودند. روحانیون از همان دست‌آویز همیشگی و دوگانه‌سازی دین و ضددین بهره بردند. می‌گفتند جمهوریت مسئلة ما نیست ــ واقعاً هم نبود ــ بلکه این مردم هستند که منکرات و رفتار دین‌ستیزانه را تحمل نخواهند کرد.

آنچه طی روزهای پایانی سال 1302ش تا روز تاریخی دوم فروردین 1303ش در مجلس گذشت، در پیوند با احساسات مذهبی مردم و البته دخالت نهانی و ناپیدای عوامل روس، بالاخره ایدة جمهوریت را به ناکامی کشانید. این جریان را می‌بایست پایان‌بخش این دور از کوشش‌های قاجاریه‌براندازانه و شکست برنامه‌های رضاخان برای دستیابی به مقامی ورای ریاست‌وزرایی محسوب کرد.

صف‌آرایی روحانیون موافق و مخالف جمهوری

در رویداد جمهوری‌خواهی، جز معدودی، تقریباً همة روحانیونِ معتبر و صاحب­نام به میدان آمدند و به رَویة جاری اعتراض کردند. شیخ ‌عبدالنبی نوری، حاج‌آقا ‌جمال‌الدین اصفهانی، شیخ ‌عبدالحسین خرازی، شیخ ‌ابوالقاسم تویسرکانی، شیخ ‌یحیی امام‌جمعه ‌خویی، میرزا سید محمد تفرشی، سید محمدتقی هراتی و میر سید محمد بهبهانی مهم‌ترین‌‌هاشان بودند.

پس‌رَوی رئیس‌الوزرا و آشتی صوری­اش با روحانیون مخالفِ جمهوری در مجلس، از سر ناچاری، او را به دشواری انداخت و البته از تیرگی روابط و بدبینی میان آنها چیزی نکاست. به‌ویژه که با فروکش کردن درگیری‌ها رضاخان در حضور علما و رؤسای محله‌های تهران به مجلسیان گفته بود دیگر نمی‌تواند با شاه و ولیعهد کار کند.[31] اهانت به روحانیون مورد احترام شهروندان در روز دوم فروردین بازتاب بسیار بدی از خود به‌ جای گذاشت و نوکِ پیکانِ خشم عموم را به سمت رضاخان نشانه گرفت. کسی که در بهارستان تماشاگر این صحنه بود گزارش می‌دهد: «خیل مردمان درون تا بیرون مجلس را پُر کرده. حاج‌آقا‌ جمال‌الدین، سوار بر مَرکب، جلودارِ بازاریان می‌خواست به مجلس راه یابد که نگهبانان با سرنیزه چهارپا را زدند تا مانع از پیش‌روی جمعیت شوند.»[32] شیخ ‌مهدی سلطان‌الواعظین با چوب‌دستیِ سردار سپه نواخته شد[33] و زدوخورد شدید از اینجا آغاز گشت. در کنار اینها، درست یا نادرست، در جامعه این طرز تفکر پی ‌افکنده شده بود که جنبش جمهوری‌خواهی حرکت برنامه‌ریزی‌شدة انگلیسی است و مجریان این طرح افراد پیرامونی رضاخان هستند.[34] نخستین بار علما جمهوریت را توطئة اطرافیان رئیس‌الوزرا قلمداد کردند و کوشیدند چهرة شخص رضاخان را از آلایش و آلودگی نزدیکانش پاک کنند.[35] جراید مخالف با گرایش به اقلیت مجلس نیز تقریباً به‌ طور هماهنگ مسئولیت لطمات واردشده بر حیثیت سردار سپه را متوجه اطرافیان وی دانستند.[36]

در این میانه دو روحانی نسبتاً خوش‌نام هم به‌سختی آبرو باختند. اولی سید نصرالله سادات‌اخوی، رئیس دیوان‌ عالی ‌تمیز و از نمایندگان ادوار اول و دوم مجلس، بود. او که سالیان دراز مورد اعتماد مردم بود، به ‌دلیل سرودن چکامه‌ای بلند در مدح سردار سپه چنان از چشم شهروندان تهران افتاد که دیگر کسی در کنارش نماند.[37] روحانی دیگر آقا سید اسدالله خرقانی بود که سال‌ها در پیشة امامت ‌جماعت مسجد «حاجی ‌حسن ‌معمار» مرید می‌پروراند[38] و اگر مبالغه نکرده باشند چند هزار هوادار داشت.[39] گفته می­شود او در جوانی بابی و فرزندش کسی بود که پس از فتح تهران مقاله‌ای در حبل ‌المتین دربارة به‌روز نبودن دین نوشت و جای او برادر مدیر نشریه سه سال به زندان رفت.[40] آقا سید اسدالله در آغاز روی خوش به جمهوریت نشان نداد، ولی چندی بعد موافق جمهوری شد. چرخش آشکار او برایش گران درآمد. دوستداران از گِردش پراکنده شدند و حتی «روزی یک تومان حق او را هم که از موقوفة مسجد بود قطع کردند.»[41] می‌گویند کمک‌های مالی­ای که از سوی رضاخان به وی پرداخت می‌شد در سوگیری‌اش به جمهوری‌خواهان بی‌اثر نبوده است.[42]

در برابرِ این دو و نمایندگان روحانی همسو با رضاخان، سید حسن مدرس و شیخ ‌محمد خالصی‌زاده نزد بیشتر مردم اعتبار فراوانی یافتند. به باور عارف ‌قزوینی که از پرشورترین هواخواهان جمهوریت بود، مدرس و خالصی‌زاده مؤثرترین عناصر در ناکامی جنبش بودند.[43] مدیر روزنامة شفق ‌سرخ نیز مدعی است اثر مدرس بر فروپاشی فکر جمهوریت، شخصی از صاحب‌منصبان بلندپایه را واداشت تا برای جبران فرصت ازکف­رفته به سردار سپه پیشنهاد دهد مدرس ترور شود.[44] خالصی‌زادة جوان هم از یک سال پیش محبوبیتی برای خود دست‌وپا کرده بود و با آغاز تنش‌ها، مسجد سلطانی (شاه) را، به‌رغم فعالیت‌های موازی‌ جمهوری‌خواهان، پایگاه مبارزه با جمهوریت قرار داد. خالصی عصر روز 29 اسفند 1302ش دست به کاری بی‌باکانه زد و در بازار تهران به نماز جماعت ایستاد و از آنجا با انبوه جمعیت به مجلس رفت. در مجلس از چند نماینده کتک خورد ولی از مخالفت پا پس نکشید.[45] پدر خالصی‌زاده، در جایگاه مرجعیت، دیدگاهی معتدل‌تر از فرزندش داشت. وی قبلاً با توجیه لزوم تقویت قوا و حفظ، به گفتة او، تمامیت نظام اسلامی اجازه داد کمبودهای لجستیکی قشون از محل سهم امام تدارک شود.[46] به ‌هر روی، خالصی‌زاده و دوستش شیخ‌ حسین لنکرانی در بیرون از مجلس بر ضد جمهوری­خواهی بسیار کوشیدند و توانستند شمار انبوهی را سازمان دهند.

موضع‌گیری مراجع شیعه

باری با قدرت‌نمایی روحانیون جمهوریت به ‌ترتیبی که طراحی شده بود، پیش نرفت. سردار چند روزی به بیرون از شهر رفت و در سعدآباد ماند و در اندیشة تقویت خود به ‌سر بُرد. سیاست‌گران و اوضاع عمومی هر دو در سایه‌روشن قرار داشتند و جمهوری‌خواهان و جمهوری‌ستیزان در انتظار کنش دیگری درنگ نموده بودند. بیش از همه در مطبوعات بحث‌ها داغ بود و برخی از روزنامه‌های هوادار رضاخان هنوز جمهوری را کاملاً ازدست­رفته نمی‌دیدند.[47] رئیس دولت راه چاره را در جلب نظر مراجع جُست و در آستانة بازگشت آنان به بین‌النهرین رهسپار قم شد. ظاهراً به‌دشواری آقایان را متقاعد ساختند تا پذیرای سردار سپه باشند. رئیس‌الوزرا تک‌تک و به نوبت سید ابوالحسن اصفهانی و میرزا محمدحسین غروی‌نائینی را می‌بیند و با آنان به گفت­وگو می‌نشیند. گویا حائری‌یزدی راضی نبود با رضاخان رودر‌رو شود و هنگامی‌که با اصرار او مواجه شد دیدار را منوط به حضور دیگر مراجع کرد. آن دو هم حاضر می‌شوند و ساعاتی هر چهار نفر در خلوت به رایزنی می‌پردازند.[48] فرزند شیخ ‌عبدالکریم جلسه را چنین وصف کرده است: پس از جنجال فراگیری که بر سر شعار «جمهوری‌خواهی» درگرفت، سردار سپه به قم رفت تا از دیدگاه روحانیون ارشد و متنفذ شیعه باخبر شود که چند ماهی بود در معیتِ آیت‌الله مؤسس (لقب حائری‌یزدی) در این شهر اقامت داشتند. پیش از ورود رضاخان، هر سه مرجع در منزل شیخ شور کردند تا در برابرِ درخواست احتمالی رضاخان برای تأیید فرمانروایی­اش پاسخی یکتا پیش‌بینی کنند. این سه بر آن شدند با اصل دیکتاتوری، حال در هر قالبی، مخالفت ورزند، ولی ضمناً درِ باغ سبزی به رضاخان نشان دهند و او را مجاب سازند که در صورت صرف‌نظر کردن از جمهوری، تصریحاً مشروعیتش را در قامت پادشاه به‌ رسمیت شناسند. گویا نائینی در این گفت­وگو موقعیت شاه را به «نقش دیوار» تشبیه کرده بود، احتمالاً به معنای نگاه­دارندة اساس کشور.[49] از قول آقابهاءالدین، فرزند شیخ ‌عبدالنبی نوری، گفته شده است که علما در ملاقات خصوصی مطالبات خود را در چهار سرفصل به آگاهی رضاخان رساندند. اول، انتشار اعلان و متحدالمآل به ولایات که هر کس اسمی از جمهوری آورد، مجازات گردد. دوم، شش نفر از وکلا که اسامی دبیراعظم، تدین، بهرامی و دولت‌آبادی میانشان بود، از مجلس بیرون شوند. سوم، روزنامه‌نویس‌های هتاک تبعید شوند و به مجازات رسند. و چهارم، مشیرالدوله وزیر خارجه و مستوفی‌الممالک وزیر داخلة دولت باشند.[50] این شروط مطرح شدند یا نه؟ به هر حال روشن است هیچ‌ کدام پس از فرونشستن بحران جامة عمل به خود نپوشیدند. کسی که خود را منشی شیخ‌ عبدالکریم معرفی کرده ادعا دارد در دیدار رضاخان با مراجع برخی از مجتهدین هم حضور داشته‌اند. او از حسن طباطبایی، عبدالحسین شیرازی، ‌شیخ‌ مهدی خراسانی و جواد صاحب‌جواهر یاد می‌کند و می‌گوید لحن علما آن روز بسیار تند و خشن بوده است.[51]

بازگشت سردار سپه از قم با انتشار بیانیه‌ای همراه شد. رضاخان همه را به خویشتن‌داری فراخواند و از جمهوری‌خواهان‌ خواست از مواضع خود عقب‌نشینی کنند. تأکیدی در سخن رئیس‌الوزرا بود که اهمیت فراوان داشت و آن اینکه او به مردم توصیه کرد «تمام سعی و هم خود را مصروف سازند که موانع اصلاحات و ترقیات مملکت را از پیش برداشته، در منظور مقدس تحکیم اساس دیانت و استقلال مملکت و حکومت ملی» با وی «معاضدت و مساعدت نمایند.»[52] با این وصف نمی‌بایست کمترین تردیدی برای سیاسیون باقی می‌ماند که از دید سردار سپه اصلی‌ترین موانع اصلاح و ترقی جامعة آن روز ایران پادشاه و پادشاهی قاجار هستند.

پس از بیانیة رئیس‌الوزرا، بلافاصله تلگرافی که نام سه مرجع پای آن نقش بسته بود در مطبوعات بازتاب یافت. در این متن خبر قبول نقض جمهوریت توسط رضاخان به جامعه اعلان گردید و از عموم خواسته شد قدردان نعمت سردار سپه باشند. یک روز بعد از سفر رئیس‌الوزرا، مشخص نیست به چه منظور، مدرس نیز به قم رفت.[53] رضاخان هم با وجودِ شکست، بار دیگر رأی اکثریت نمایندگان را به‌ دست آورد و در قدرت ماند و در جلسة 26 فروردین 1303ش برنامة دولت جدید را به مجلس تقدیم کرد.[54] پی‌آورد شکست طرح جمهوریت پشتیبانی بیشتر مردم از روحانیت، حمایت قاطعانة مراجع از رضاخان، شیوع تظاهر به دین‌داری در میان سیاست‌گران و در یک جمله مذهبی‌تر شدن جامعة ایرانی بود. پیروزی مخالفان جمهوریت این درس را به سردار سپه داد که هنوز می‌توان و می‌باید با آویختن به ریسمان مذهب کامیابی‌های بزرگی به‌ دست آورد.

کنش‌های روحانیون سنتی و سیاسیِ مخالف پس از رویداد جمهوریت

ماه رمضان سال 1303ش شاهد نفوذ بسیار زیاد روحانیت شیعه در سطح وسیعی از اجتماع تهران بود. هر شب و روز روحانیون، از شیخ ‌محمد واعظ، روحانی سالخورده و با‌ پیشینة حضور مؤثر در مشروطة نخست، تا میرزا عبدالله واعظ، شیخ‌ محمد خالصی‌زاده، فصیح‌الزمان واعظ‌شیرازی و دیگران، در مساجد به منبر می‌رفتند و جمعیتی عظیم از مردمان ساده، فوکلی و به‌اصطلاح متجدد به سخنانشان گوش فرامی‌دادند. بنیان اساسی گفتار آنها انتقاد از جمهوری و سادگی رئیس‌الوزرا بود. حتی شب شهادت حضرت امیر (ع) در مراسم روضه­خوانی در ادارة قشونی هم روحانیون کم نگذاشتند.[55] هر اندازه مراجع در پاس‌داشتِ سردار سپه می­کوشیدند و تا حدی در پی اعتباردهی به او بودند، روحانیت سنتی و مخالفِ رئیس‌الوزرا در جهت عکس تلاش می‌کردند، به‌ گونه‌ای که برای مثال اگر اعلان می‌شد فلان روز قرار است تمثال اهدایی امام اول از جانب مراجع نجف در باغ­شاه به رضاخان پیشکش شود، به‌فوریت وعاظ تهران خبر می‌پراکندند تا مردم برای شنیدن مطالب مهمی در همان ساعت به مساجد شاه یا جامع مراجعت کنند.[56] میرزای‌نائینی در نوشته‌ای هدیة ارسالی را ارمغانی برای جبران زحمات رضاخان در راه اسلام شمرده بود، ولی میرزا عبدالله واعظ بالای منبر می‌گفت: «من به آن شاه ولایتی که برای سردار سپه تمثال داده باشد هم عقیده ندارم. مردم شما هم نداشته باشید.»[57]

مقابلة روحانیون سنتی با جمهوری ‌شکست‌خورده کم­کم از جنبة سیاسی بیرون آمد و ماهیت مذهبی به خود گرفت. گاه مردمان ناراضی وزرا و مخالفین سلطنت را کتک می‌زدند.[58] در تبریز نظامیان هوادارِ شاه آخوندی را به دلیل سخن گفتن از جمهوری در همان بالای منبر هدف گلوله قرار دادند.[59] خلاف این هم پیش می‌آمد که مخالفان جمهوری‌ به تیر غیب گرفتار شوند. میرزاده عشقی، شاعر و مدیر جریدة قرن‌ بیستم، رسماً ترور شد و در مراسم تشییع پیکر او مردم گریان به آمر و کشنده‌‌اش نفرین و ناسزا گفتند.[60] تنش‌ آنقدر تداوم یافت که پس از رویداد شک‌برانگیز قتل یک دیپلمات امریکایی در روزِ روشن، حکومت‌نظامی برقرار گردید و بسیاری، از جمله روحانیان نامداری چون خالصی‌زاده و شیخ‌ عبدالحسین خرازی که از قرار معلوم نفوذ زیادی در میان بازاریان داشت[61]، دستگیر و تبعید شدند. به‌واقع کشور که از چندی پیش به ‌دست نظامیان افتاده بود، نظامی شدنش رسمیت یافت. تجربة ماه رمضان به سردار سپه باز چیزی جدید آموخت؛ اینکه در ماه‌های محرم و صفر از سیاسی شدن مجالس عزاداری جلوگیری کند.

به­منظور برون‌رفت از اختناق ایجادشده، اقلیت مجلس تصمیم می‌گیرد دولت را استیضاح کند. نقشة مدرس برای غافلگیر کردن رضاخان پس از شکست استیضاح، به صورت خلاصه، این بود که می‌بایست کانون مخالفتی در جنوب غرب ایران سازماندهی شود و همزمان احمدشاه در یک اقدام فوری به ایران بازگردد تا بدین طریق بتوان سردار سپه را از بازی قدرت کنار گذاشت.

گرایش به همکاری با پادشاه نه­تنها یک رویکرد سیاسی ضد رضاخانی‌ بود، بلکه به‌ سبب کارکردهای سلطنت و پشتیبانی مداومِ این نهاد از مذهب، برای روحانیون سیاسی ناآگاه از جزئیاتِ گفت‌وشنودهای رضاخان و مراجع اهمیت بسزایی داشت. سیاستی که مدرس ساز کرد، تدارکِ جنبشی دینی به پیشوایی روحانیون نبود، بلکه ایجاد حرکتی سیاسی ـ اجتماعی با نقش‌آفرینی آمیزه‌ای از عناصر کوشای مخالف رضاخان، در درون و بیرون کشور، بود. از برخورد منفعلانة شاه با برنامة رهبر اقلیت می‌توان گمان برد مدرس و دوستانش تا چه اندازه دلسرد شده‌اند. احتمالاً همین بی‌عملی احمدشاه اسباب آن بود که مدرس ناگزیر راه خود را از قاجاریه جدا کند. اسناد زیادی در دسترس‌اند که فاش می‌سازند سید حسن مدرس لااقل تا شکست شیخ‌ خزعل، سرنگونی رضاخان را پی‌گیر بود، ولی از هنگامی‌که سنگ استیضاح دولت در مرداد 1303ش به در بسته خورد و «کمیتة ‌قیام ‌سعادت» آن‌گونه به‌آسانی فروپاشید، مدرس دریافت که دیگر زورآزمایی به شیوه‌های پیشین میسر نیست. پس بنا به  تغییر تاکتیک و یا واقعاً تغییر باور، رویة دوستی با رئیس دولت را پیش گرفت. رضاخان هم مدارا اختیار کرد و مراسم آشتی‌کنان در خانة یکی از علمای تهران در حضور شیخ‌الاسلام ‌ملایری برگزار شد.[62] در این دیدار رضاخان با فروتنی شگفت‌انگیزی هرچه مدرس گفت، پذیرفت و مدرس، برخلاف منش سیاسی خود، ساده‌اندیشانه به تحقق پاره‌ای از خواسته‌هایش از سوی رضاخان دل‌خوش کرد. در هفت هشت ماهِ پایانی پادشاهی قاجار، رضاخان از رودررویی سخت و مستقیم پرهیز داشت و حقیقتاً با ولیعهد و رهبر پیشینِ اقلیت کنار آمد. این تغییرات عجیب مدرس را به عنصری صاحب نفوذ بر اکثریت مجلس بدل نمود.

رخداد دیگری که به متمرکزتر شدن قدرت در دست رضاخان صورت قانونی داد، تصمیم مجلس و برگزیدن وی به ریاست عالیة کل قوای دفاعیه و تأمینه (امنیه) مملکتی در جلسة روز 25 بهمن 1303ش بود. مدرس و نمایندگان مستقل با ریاست رئیس‌الوزرا بر نیروهای نظامی موافقت کردند تا خاطر او از برکناری توسط شاه جمع باشد و به امور نظامی و ادارة کشور اکتفا کند.[63] گویا چندی پیش از این، در باغ میر سـید محمد بهبهانی، رضاخان و مدرس با یکدیگر دیدار و گفت­وگوهای بی‌پرده‌ای داشتند.[64] ملاقات‌ها ادامه پیدا کردند[65] و شاید یکی از موضوعات مذاکرات همین بوده است. از یادداشت‌های سلیمان بهبودی هم برمی‌آید که در هفتة منتهی به تنفیذ ریاست عالیه، بزرگان علمای پایتخت به دیدار رضاخان رفته و چه­بسا دربارة این مسائل سخنانی گفته و شنیده‌ بودند. بالاخره سردار سپه به ریاست عالیة کل قوای دفاعیه و تأمینه (امنیه) گمارده شد و از صندلی ریاست‌وزرایی نیز دل نکند.

مواضع روحانیت در قبال انتقال قدرت و پایان قاجاریه

با پایان یافتن بحران خوزستان و استقرار آرامش نسبی در ایران، سال 1304ش به ایرانیان نوید زندگانی بهتر و آینده‌ای امیدوارکننده‌تر ‌می‌داد. آنقدر زمان گذشته و احمدشاه بی‌تحرک مانده بود که بازگشت پادشاه عملاً دیگر از موضوعیت افتاده بود. مناسبات مراجع و رضاخان پس از سفر زیارتی او به عتبات در بهترین حالت قرار گرفت.[66] از دید سیاسی، اقلیت سابق مجلس و دولت به همکاری‌ در زمینه‌های گوناگون روی آوردند و بالاخره امنیت و آرامش پایدار تقریباً در همه جای ایران سایه افکند. تصویب قوانین نوین نیز اصلاحات مهمی در شمار می‌آمدند که پس از سال‌ها ناپایداری به سود جامعه بودند. روحانیت به جایگاه مهمی دست یافته بود و رئیس‌ دولت همه‌گونه امکانات در اختیارش می‌گذاشت. حتی روحانیون در برخی از میهمانی‌های رسمی و دیپلماتیک شرکت داده می‌شدند.[67] از منظر اجتماعی مقبولیت رضاخان پهلوی در شهرها و ‌بسا روستاهای دورافتاده، به ‌علت مقابله با خان‌خانی و تأثیر مثبت امنیت بر زندگانی مردمان آن سامان‌ها، بسیار بیش از تهران بود[68] و سر‌مایه‌ا‌ی چنین گران‌بها برای رسیدن به هدف غایی او دستاوردی درخشان می‌نمایید. اما در مرکز وضع تفاوت معناداری داشت. به‌ طور کلی مردم پایتخت با اینکه دل خوشی از احمدشاه نداشتند، به پهلوی هم میل چندانی نشان نمی‌دادند و این موضوع رضاخان را به­شدت برمی‌آشفت.

پس از یک دوره آرامش نسبی، سیر رویدادها از شهریور 1304 تا نهم آبان خیلی پُرشتاب گذشت. اول خبر اسائة‌ ادب به اماکن مقدسه در مدینه وجدان مسلمانان ایران را سخت تکان داد. در مسجد مرویِ تهران اجتماعی اعتراضی برپا شد و علما، تجار و مردمِ نگران پای سخنان مدرس و دیگر علما نشستند.[69] مجلس، دولت و روحانیت اعلان دادند و بیرون از شهر گردهم‌آیی پُرشماری برگزار کردند.[70] سپس تلگراف ارسالی احمدشاه برای رئیس دولت و اعلام زمان بازگشتش به ایران[71] بود که ثبات چند ماهه و زحمت ‌بُرده را درهم‌‌ریخت. همین که احتمال مراجعت شاه قوت گرفت، پشت سر هم اتفاقاتی پیش آمدند تا به ‌هر ترتیب او از تصمیم خود بازگردد. مهم‌ترین آنها آشوب دو روزه‌ای بود که به «بلوای نان» شهرت یافت. در این ناآرامی‌ها نیروهای دولتی خشونت به خرج دادند. یک روحانی با تیراندازی مأموران کشته شد و از روحانیون مخالف رضاخان، شیخ ‌عبدالمجید مینوچهر و سید محمد کمره‌ای موقتاً به زندان افتادند.[72] به‌ نظر می‌رسد دولت میل داشت از این بلوا رزمگاهی برای مخالفان قاجار بسازد که نتیجة وارونه داد. ولی تیرِ رهاشده به هدف خورد. احمدشاه از بازگشت پشیمان شد و در پاریس ماند. رضاخان توانست با سلسله اقداماتی، از جمله هراس‌افکنی در میان سیاست‌گران و سطح اجتماع، بهره‌گیری از فشار نظامیان برای ایجاد کارزارهای تبلیغاتی قاجاریه‌براندازانه در ولایات به نام مردم، هماهنگی با علما و ساخت‌وپاخت با نمایندگان مجلس، به برکندن قاجارها سر و شکلی عملی دهد. به گفتة ناظری با گرایش قاجاری در آستانة تغییر سلطنت: مردم همه ناراضی هستند ولی کسی یارای نفس کشیدن ندارد. به ‌گمان او تنگ‌دستیِ ریشه‌دار مردمان را از آزاد کردن فریاد منصرف کرده است. او در یک جملة کلیدی می‌گوید: «مردم سر ندارند. علما سر آنها هستند که همه ُنه ماهه آبستن­اند.»[73]

با پیش‌درآمد جلسة 7 آبان 1304ش که تیراندازی مشکوک به مجلس آن ‌را نیمه‌کاره گذاشت و متعاقباً قتل شـیخ ‌یحیی واعظ‌قزوینی، حال به هر دلیلی، در روز 9 آبان با آرای موافقِ بیشتر نمایندگان که شمار قابل ملاحظه‌ای از آنان روحانی بودند، پادشاهی قاجاریه منقرض شد و تغییر قانون‌ اساسی به رأی مجلس مؤسسان موکول گردید.

عملکرد سید حسن مدرس در جلسة 9 آبان 1304ش با ابهام آمیخته است. وی با اینکه مدت‌ها سرآمد مخالفان رضاخان به ‌شمار می‌آمد، موضع او در این مقطع کاملاً تغییر کرده بود. مدرس دیگر رویکرد تهاجمی گذشتة خود را نداشت.[74] در این زمان سخت بیمار بود و در فاصلة ماه‌های مهر تا آذر بارها نتوانست یا به این بهانه نخواست در جلسات مجلس شرکت کند.[75] میرزا یحیی دولت‌آبادی تنها نمایندة معممی بود که در مخالفت با «قانون اعلام انقراض سلطنت قاجاریه و تفویض حکومت موقتی به شخص رضاخان پهلوی» سخن گفت. او تذکرِ نظام‌نامه‌ای، تأکید بر خواندن استعفای مستوفی از ریاست مجلس، عدم انتخاب رئیس جدید و سرانجام خروج مدرس از مجلس را تبانی میان مدرس، مستوفی و رضاخان، و نیز تاکتیکی برای بهانه یافتن و در نتیجه عدم ورود مدرس به دستور جلسه و پرهیز آگاهانه از دخالت در موافقت یا مخالفت با تغییر سلطنت می‌داند. به داوریِ سخت‌گیرانة دولت‌آبادی، مدرس در نهان با تغییر سلطنت همراه شده و شرط کرده بود در صورت ریاست‌وزراییِ مستوفی با پادشاهی رضاخان مخالفت نکند.[76] قطع ‌نظر از ادعای دولت‌آبادی، آشکار است که از اوایل سال 1304ش روابط رضاخان و مدرس خیلی صمیمانه بود و از این‌ حیث مشکل بتوان قرینه‌ای یافت که در موقع تغییر سلطنت مدرس به دشمنی با رضاخان کمر بسته باشد.

همة این پیش‌آمدها و البته ابلاغیة روز 11 آبانِ رئیس حکومت موقتی که در آن رضاخان بر اجرای عملی احکام شرع مبین اسلام به‌عنوان یکی از منویات دیرینة خود تأکید کرده بود، در نگاه رهبران مذهبی اموری پسندیده و دلپذیر می‌آمدند. با اینکه نشانی جدی از شادمانی عمومی از تغییر سلطنت دیده نشد،[77] بیشتر علما، ائمة جمعه و تشکیلات وابسته به روحانیتِ بلاد با ارسال پیام یا تبریک‌نامه و بیان عبارات مبالغه‌آمیز از پهلوی ستایش کردند. پس از تغییر قانون ‌اساسی، پیام‌های تبریک مراجع و مجتهدین بود که به تهران می‌رسید؛ سید ابوالحسن اصفهانی، مـحمدحسین غروی‌نائینی[78]، ‌شـیخ‌ مهدی خراسانی، آقا ضیاءالدین عراقی، جواد صاحب‌جواهر، محسن علاءالمحدثین و شیخ ‌محمدصالح حائری‌مازندرانی شخصاً تلگراف ارسال و از پادشاهی رضاشاه ابراز رضایت کردند.[79]

پس از برگزاری تشریفات مجلس مؤسسان (به غیر از حضور چشم‌گیرِ بزرگانِ روحانیت در افتتاحیة مجلس مؤسسان و انتخاب یک روحانی محترم به ریاست موقت این مجلس، برخی نمایندگان روحانی در دستور جلسات نیز مشارکت فعالانه داشتند) و تغییر بندهایی از قانون اساسی و ادای سوگند رضاشاه در مجلس، چیزی نگذشت که نوبت به مراسم تاج‌گذاری رسید. به گزارش مطبوعات وقت، پیش از خواندن خطبه توسط حاج‌ سیـد محمد مجـتهد، شیخ‌یحیی امام‌جمعه‌ خویی و میر سیدمحمد بهبهانی که گوشة راست تخت ایستاده بودند، تبریکات صمیمانه‌ای به رضاشاه تقدیم کردند. نمایندة روحانیون در سخنان خود از پادشاه جدید استدعا کرد بیش از پیش به حفظ اساس دیانت و مقام روحانیت توجه نماید. رضاشاه هم در اظهاراتی که ایراد کرد، اذعان داشت توجه مخصوص او معطوف به حفظ اصول دیانت و تشیید مبانی آن بوده و بعدها نیز خواهد بود.[80]

به ‌هر حال رضاشاه توانست با تعیین هدفِ رسیدن به بالاترین و دوردست‌ترین مقام ممکن، ارادة خود را به سایر بازیگران موجود تحمیل نماید. در این‌ غایت، مراجع شیعه پشتیبانان اصلی او بودند و همین دلیل کشانده‌ شدن علما، مجتهدین، وعاظ، روضه‌خوانان، روحانیون سنتی و در پایان معممین سیاسی به راه موافقت یا تن ‌دادن به پادشاهی او بود.

نتیجه‌گیری

این مقاله ضمن برشمردن جنبه‌های سلبی و ایجابی نقش‌آفرینی روحانیت در مراحلی که رضاخان از سر گذراند تا پادشاه شود، به مرور اثرات اساسی و دلایل و ملاحظات روحانیون موافق و مخالف پرداخت و اینکه چرا روحانیت شیعه در پدیدة تغییرِ سلطنت، رضاخان را به احمدشاه ترجیح داد. دعوا بر سر خواستن یا نخواستن احمدشاه و قاجاریه بود. احمدشاه به سادگی شناخته می‌شد و از سیاست چیز زیادی نمی‌دانست. نحوة تربیتش نمی‌گذاشت از او انتظار رَوَد رفتاری متناسب با بحران‌های آن روز ایران نشان دهد. هیچ‌گاه با مناسبات تودرتو و پیچیدة سیاست آگاه نشد و چون از جامعه گریزان بود، با روحانیت هم ارتباط چندانی نگرفت. مردمان ایران در کل مذهبی بودند؛ تعصب مذهبی میانشان به‌شدت چیرگی داشت و به‌آنی تحریک می‌شدند. بنابراین، نفوذ رهبران مذهبی در جامعه‌ بسیار زیاد بود و احمدشاه شانس حمایتِ این قشر مهم و اثرگذار را از خود سلب کرد. در مقابل، رضاخان درک درست‌تری از واقعیت‌های اجتماع داشت. خیلی زود به نیرو و ژرفای مذهب پی بُرد و کوشید هرچه بیشتر خود را به روحانیت نزدیک سازد. به ‌خانة روحانیون سرشناس می‌رفت. برای خوش‌آمدشان مقررات نظامی سخت‌گیرانه وضع کرد. به تنبیه کسانی پرداخت که شعائر مذهبی را رعایت نمی‌کردند و خود در روضه‌خوانی و دسته‌های سینه‌زنی محرم شرکت جُست. ارسال نامه‌های پی‌درپی و هدایای گوناگون مراجع به او در تحکیم موقعیت وی و فروش مشروعیتش به جامعه مؤثر افتادند. علما گمان می‌بردند مزایای رضاخان بیش از اشکالات اوست و تقویت هرچه بیشتر نظام و امنیت در نهایت به سود ایران و روحانیت خواهد شد. درست است که گروه‌های اجتماعی دیگر مثل بخشی از روشنفکران، برخی از دموکرات‌های پیشین و البته تمام قشون از رضاخان پشتیبانی می‌کردند اما آنکه حمایتش بیش از دیگران در پیمودن راه پادشاهی به نفع وی تمام شد، روحانیت بود.

روحانیت شیعه در لحظة تغییرِ سلطنت رویکردی نسبتاً منسجم داشت، اما اجزای آن در روش، موضع‌گیری‌ها و رفتار سیاسی به­تناسب سلسله‌مراتب، منافع، مقتضیات و ملاحظات متفاوت عمل کرد و به‌تدریج شمار، اراده‌ و اثر مخالفان رو به کاستی گرفت. بیان این نکته هم ضروری است ‌که جبهة موافقان و مخالفان تغییر سلطنت بنا به شرایط، مقتضیات و زمان متفاوت بود و این امکان وجود داشت که برخی از روحانیون مخالف در مواردی موضع خود را به موافق یا بالعکس تغییر داده باشند، اما از مجموع ‌آنچه گفته شد، می‌توان نتیجه گرفت عواملی که مراجع و عمدة روحانیت را متقاعد کرد که زمامداری و پادشاهی رضاخان را با خاطری آسوده پذیرا شوند، در چند محور قابل شناسایی و تحلیل‌ است:

الف. مهم‌ترین عامل احتمالاً به امنیت عمومی بازمی‌گشت. ایران پس از پیروزی انقلاب مشروطه روز خوش ندیده بود. آشوب و بی‌نظمی در سراسر این دوره بر همة شئون زندگی اجتماعی ایرانیان سیطره یافته بود و بسیاری از زنان و مردان ایرانی زندگانی و هستی خود را در سایة ناامنی باخته بودند. رضاخان طی کمتر از پنج سال توانست حتی در دورافتاده‌ترین نواحی کشور تا حدودی امنیت برقرار کند و از این جنبه اقدامی منحصربه‌فرد انجام دهد. به‌ طور طبیعی علما میل داشتند این نظم پابرجا بماند.

ب. در سراسر ربع نخست سدة بیستم میلادی، به‌ دلایل گوناگون، خارجیان در امور داخلی ایران دست داشتند و در کوچک‌ترین تا بزرگ‌ترین تحول سیاسی، پیدا و پنهان، سرنخی از نفوذ و دخالت اجنبی که روحانیون آنان را دشمنان اسلام می‌شناختند هویدا بود. با افزایش حساسیت رضاخان به بیگانگان و ممانعت او از جولان دادن عواملِ بیرونی، راندن شماری از کارگزاران و افسران غیرایرانی از قشون و نیز برچیدن سازمان‌های نظامیِ در چنبرة بیگانه، عملاً یکی از آرزوهای دست‌نیافتنی روحانیت شیعه برآورده گردید و این انگیزه‌ای بود تا بخش مهمی از  علما به پادشاهی رضاخان رضایت دهند.

پ. علما توسعة روابط جامعه با فرنگ را نمی‌پسندیدند. سخت‌گیری رضاخان به مناسبات افراد با اتباعِ خارجی در نظر روحانیت شیرین می‌آمد و تصور می‌کردند زور او در مرتبة پادشاهی بسی بیش از گذشته است و از این جهت مانعی بر سر روابط عموماً زیان‌بارِ مسلمانان و غیرمسلمانان ایجاد خواهد شد.

ت. نفوذ ایدئولوژی‌ و مکتب‌هایی که تهدید مستقیمی علیه گستره و نفوذ مذهب در جامعة ایران به ‌شمار می‌رفتند، روحانیون، یعنی متولیان اصلی دین، را عمیقاً نگران می‌کرد. شریعت‌مداران از لائیسیسم به گونة ترکیه‌ای و کمونیسم روسی هر دو به یک‌ اندازه تنفر داشتند. در مقابل، رضاخان از همان سالی که در صحنة سیاست ایران پدیدار شد، کوشید از خود سیمایی مذهبی و باورمند به دین نشان دهد. همواره خود را به اجرای عملی احکام شرع متعهد دانست و چه چیز برای روحانیت از این می‌توانست بهتر باشد؟

ث. بیم از دست ‌رفتن کنترل عمومی و زوال امتیازات اجتماعی ـ اقتصادی و به‌ویژه توسعة فرهنگی که از نظر روحانیت با افزایش بی‌دینی مساوی پنداشته می‌شد.

بدین ‌ترتیب، انتظار می‌رود این پژوهش، چنانکه بحث شد، مواضع روحانیت را در روند انتقال قدرت و شناخت مخالفان و موافقان روحانیِ تغییر سلطنت از پادشاهی قاجاریه به پهلوی بررسی کرده و بازشناسانده باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[1]. محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران انقراض قاجاریه، ج 1 (تهران: زوار، 1387)، ص 244.

[2]. نصراله سیف‌پور فاطمی، آئینة عبرت (خاطرات دکتر سیف‌پور فاطمی)، به‌ کوشش علی دهباشی (تهران: سخن و شهاب ‌ثاقب، 1378)، ص 276.

[3]. قهرمان‌میرزا سالور، روزنامة خاطرات عین‌السلطنه، به‌ کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، ج 9 (تهران: اساطیر، 1379)، ص 7340.

[4]. غلامحسین میرزا صالح، رضاشاه (خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی، علی ایزدی) (بی‌جا: طرح ‌نو، 1372)، ص 73-74.

[5]. سید حسین بدلا، هفتاد سال خاطره از آیت‌الله سید حسین بدلا (تهران: مرکز اسناد انقلاب ‌اسلامی، 1396)، ص 32.

[6]. حسین مکی، تاریخ بیست­­سالۀ ایران، ج 2 (تهران: بنگاه ‌ترجمه‌ و نشر کتاب، 1359)، ص 97.

[7]. سالور، ج 8، ص 6513.

[8]. محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف (تهران: انتشارات وحید، 1364)، ص 45.

[9]. حسین‌علی صدری، خاطرات احمد صدری (اعتمادالدوله) (تهران: نشر تاریخ ‌ایران، 1396)، ص 266.

[10]. بدلا، ص 93.

[11]. Contract

 

[12]. رضا پهلوی، سفرنامة خوزستان 1303 (طهران: مطبعه‌ کل ‌قشون، بی‌تا)، ص 168.

[13]. مهدی‌قلی هدایت، خاطرات‌ و خطرات: توشه‌ای از تاریخ شش پادشاه و گوشه‌ای از دورة زندگی من (تهران: زوار، 1389)، ص 358.

[14]. محمدقلی مجد، از قاجار به پهلوی 13091298؛ براساس اسناد وزارت‌ خارجۀ آمریکا، مترجم سیدرضا مرزانی و مصطفی امیری (تهران: مؤسسۀ مطالعات ‌و پژوهش‌های ‌سیاسی، 1389)، ص 261.

[15]. صدری، ص 286.

[16]. پهلوی، ص 7.

[17]. صدری، ص 273.

[18]. سید محمدحسین علوی طباطبائی، خاطرات زندگانی حضرت آیت‌الله العظمی آقای بروجردی (تهران: سازمان چاپ و انتشارات اطلاعات، 1341)، ص 40.

[19]. محمد رازی، آثارالحجه یا تاریخ و دائره­المعارف حوزة علمیة قم (قم: کتابفروشی برقعی، 1332)، ص 24.

[20]. علی الوردی، تاریخ عراق: دیدگاه‌های اجتماعی از تاریخ عراق معاصر، مترجم هادی انصاری، ج 3 (تهران: شرکت چاپ و نشر بین‌الملل)، ص 260-261.

[21]. مرد آزاد، س 1، ش 159، 1302ش، ص 1.

[22]. شفق ‌سرخ، س 2، ش 74، 1302ش، ص 1.

[23]. ناصرالمله، س 1، ش 11، 1303ش، ص 1-2.

[24]. محمود پورشالچی، قزاق: عصر رضاشاه پهلوی براساس اسناد وزارت خارجة فرانسه (تهران: نشر فیروزه، 1398)، ص 107.

[25]. محمد خالصی‌زاده، آه از این راه خاطرات و مبارزات آیت‌الله شیخ‌ محمد خالصی‌زاده، مترجم علی شمس (تهران: مؤسسۀ مطالعات و پژوهش­های سیاسی، 1397)، ص 260-261.

[26]. ایران، س 8، ش 1566، 1302ش، ص 1-2.

[27]. [ابراهیم] خواجه‌نوری، بازیگران عصر طلائی (سید حسن مدرس) (بی‌جا: انتشارات ‌جاویدان، 1358)، ص 85.

[28]. حبیب‌الله مختاری، تاریخ بیداری ایران (طهران: چاپخانة دانشگاه، 1326)، ص 232-233.

[29]. خواجه‌نوری، ص 74.

[30]. سالور، ج 9، ص 6855.

[31]. سیروس غنی، ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسی­ها، مترجم حسن کامشاد (تهران: نیلوفر، 1397)، ص 334.

[32]. سید محمدرضا میرزاده‌ عشقی، کلیات مصور میرزاده عشقی، تألیف و نگارش علی‌اکبر مشیر سلیمی (تهران: امیرکبیر، 1357)، ص 285.

[33]. هدایت، ص 367.

[34]. پورشالچی، ص 117.

[35]. سالور، ج 9، ص 6855.

[36]. سیاست، س 3، ش 8، 1303ش، ص 1.

[37]. سالور، ج 9، ص 6908.

[38]. رسول جعفریان، سید اسدالله خرقانی: روحانی نوگرای روزگار مشروطه و رضاشاه (تهران: مرکز اسناد انقلاب ‌اسلامی، 1382)، ص 47.

[39]. سالور، ج 9، ص 6807.

[40]. همان، ص 6808.

[41]. همان، ص 6908.

[42]. میرزا صالح، ص 120.

[43]. ابوالقاسم عارف‌ قزوینی، خاطرات عارف قزوینی (به همراه اشعار چاپ نشده)، به کوشش مهدی نورمحمدی (تهران: انتشارات‌ سخن، 1388)، ص 354.

[44]. علی دشتی، پنجاه و پنج (تهران: مؤسسۀ انتشارات ‌امیرکبیر، 2535)، ص 104.

[45]. عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دورة قاجاریه، ج 3 (تهران: زوار، 1398)، ص 594-595.

[46]. محمد خالصی‌زاده، سردار اسلام شهید آیت‌الله‌العظمی شیخ‌ محمدمهدی خالصی (تهران: مرکز اسناد انقلاب ‌اسلامی، 1388)، ص 91.

[47]. ستاره ایران، س 9، ش 156، 1303ش، ص 1-2.

[48]. سالور، ج 9، ص 6869.

[49]. مهدی حائری‌یزدی، خاطرات مهدی حائری‌یزدی، به‌ کوشش حبیب لاجوردی (تهران: نشر کتاب نادر، 1381)، ص 18-21.

[50]. سالور، ج 9، ص 6870.

[51]. سیف‌پور فاطمی، ص 398-399.

[52]. حبیب‌اله نوبخت، شاهنشاه پهلوی قسمت اول در تاریخ فرماندهی و وزارت جنگ و زمامداری شاهنشاه پهلوی (بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا)، ص 134.

[53]. عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق (تهران: مؤسسۀ انتشارات ‌امیرکبیر، 1364)، ص 208.

[54]. کوشش، س 2، ش30، 1303ش، ص 1-2.

[55]. سالور، ج 9، ص 6997.

[56]. همان، ص 7065.

[57]. همان، ص 7066.

[58]. همان، ص 7118-7119.

[59]. همان، ص 7149.

[60]. مستوفی، ج 3، ص 616-617.

[61]. حسن اعظام‌قدسی، خاطرات من یا روشن‌شدن تاریخ صدساله، ج 2 (تهران: چاپخانة ‌حیدری، 1342)، ص 34.

[62]. خواجه‌نوری، ص 131.

[63]. سالور، ج 9، ص 7229.

[64]. همان، ص 7220.

[65]. میرزا صالح، ص 202.

[66]. محمد حرزالدین، معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء، ج 1 )قم: مطبعه الولایه، 1405)، ص 49.

[67]. موریس پرنو، در زیر آسمان ایران، مترجم کاظم عمادی (بی‌جا: کتابفروشی محمدعلی علمی، 1324)، ص 16-17.

[68]. فتح‌الله نوری ‌اسفندیاری، رستاخیز ایران: مدارک مقالات و نگارشات خارجی 1299-1323 (بی‌جا: کتابخانة‌‌ ابن‌سینا، 1335)، ص 236.

[69]. بهار، ج 2، ص 224.

[70]. سید محمد فاطمی‌قمی، خاطرات سید محمد فاطمی قمی (نویسندة قانون‌مدنی و مستشار دیوان تمیز)، پژوهش، تصحیح و توضیحات احمدرضا نائینی و حسن زندیه (تهران: کتابخانه، موزه‌ و مرکز اسناد مجلس ‌شورای ‌اسلامی، 1394)، ص 84-85.

[71]. حسین مکی، {تاریخ بیست­سالۀ ایران} انقراض قاجاریه و تشکیل سلسلۀ دیکتاتوری پهلوی، ج 3 (تهران: مؤسسۀ انتشارات ‌امیرکبیر، 1357)، ص 370.

[72]. سالور، ج 9، ص 7355.

[73]. همان، ص 7370.

[74]. همان، ص 7367.

[75]. منصوره تدین‌پور، اسناد روحانیت و مجلس (3) (تهران: کتابخانه، موزه‌ و مرکز اسناد مجلس‌ شورای‌ اسلامی، 1376)، ص 180.

[76]. یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، مقدمه، تصحیح و تعلیقات مجتبی برزآبادی ‌فراهانی (تهران: فردوس، 1387)، ص 1626.

[77]. محمدحسن ادیب‌ هروی خراسانی، تاریخ پیدایش مشروطیت ایران (مشهد: شرکت چاپخانۀ خراسان، 1331)، ص 435.

[78]. حائری، ص 194.

[79]. عبدالله امیرطهماسب، تاریخ شاهنشاهی اعلیحضرت رضاشاه پهلوی یا علل و نتیجۀ نهضت عمومی ملی آبان­ماه 1304 (تهران: مطبعۀ مجلس، 1305) ص 628-631.

[80]. اقدام، س 5، ش 19، 1305ش، ص 2.

کتابنامه
ادیب هروی خراسانی، محمدحسن. تاریخ پیدایش مشروطیت ایران، مشهد: شرکت چاپخانۀ خراسان، 1331.
اعظام‌قدسی، حسن. خاطرات من یا روشنشدن تاریخ صدساله، ج 2، تهران: چاپخانة حیدری، 1342.
الوردی، علی. تاریخ عراق دیدگاه‌های اجتماعی از تاریخ عراق معاصر، ترجمه و تحقیق هادی انصاری، ج 3، تهران: شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، 1391.
امیرطهماسب، عبدالله. تاریخ شاهنشاهی اعلیحضرت رضاشاه پهلوی یا علل و نتیجۀ نهضت عمومی ملی آبان­ماه 1304، تهران: مطبعۀ مجلس، 1305.
بدلا، سید حسین. هفتاد سال خاطره از آیت‌الله سید حسین بدلا، تهران: مرکز اسناد انقلاب ‌اسلامی، 1396.
بهار، محمدتقی. تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران انقراض قاجاریه، ج 1 و 2، تهران: زوار، 1387.
پرنو، موریس. در زیر آسمان ایران، ترجمۀ کاظم عمادی، بی‌جا: کتابفروشی محمدعلی علمی، 1324.
پورشالچی، محمود. قزاق: عصر رضاشاه پهلوی براساس اسناد وزارت‌ خارجة فرانسه، تهران: نشر فیروزه، 1398.
پهلوی، رضا. سفرنامة خوزستان 1303، طهران: مطبعه‌ کل ‌قشون، بی‌تا.
تدین‌پور، منصوره. اسناد روحانیت و مجلس (3)، تهران: کتابخانه، موزه ‌و مرکز اسناد مجلس ‌شورای ‌اسلامی، 1376.
جعفریان، رسول. سید اسدالله خرقانی: روحانی نوگرای روزگار مشروطه و رضاشاه، تهران: مرکز اسناد انقلاب ‌اسلامی، 1382.
حائری، عبدالهادی. تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران: مؤسسۀ انتشارات ‌امیرکبیر، 1364.
حائری‌یزدی، مهدی. خاطرات مهدی حائرییزدی، به‌ کوشش حبیب لاجوردی، تهران: نشر کتاب نادر، 1381.
حرزالدین، محمد. معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء، ج 1، قم: مطبعه الولایه، 1405.
خالصی‌زاده، محمـد. سردار اسلام شهید آیت‌الله‌العظمی شیخ ‌محمدمهدی خالصی، تهران: مرکز اسناد انقلاب ‌اسلامی، 1388.
ــــــــــــــــــ. آه از این راه خاطرات و مبارزات آیت‌الله شیخ‌ محمد خالصی‌زاده، ترجمه و بازپژوهی علی شمس، تهران: مؤسسۀ مطالعات و پژوهش­های سیاسی، 1397.
خواجه‌نوری، [ابراهیم]. بازیگران عصر طلائی (سید حسن مدرس)، بی‌جا: انتشارات ‌جاویدان، 1358.
دشتی، علی. پنجاه و پنج، تهران: مؤسسۀ انتشارات‌ امیرکبیر، 2535.
دولت‌آبادی، یحیی. حیات یحیی، مقدمه تصحیح و تعلیقات مجتبی برزآبادی‌فراهانی، تهران: فردوس، 1387.
رازی، محمد. آثارالحجه یا تاریخ و دائره­المعارف حوزة علمیة قم، قم: کتابفروشی برقعی، 1332.
روزنامة اقدام، سال 1305ش.
روزنامة ایران، سال 1302ش.
روزنامة ستاره ایران، سال 1303ش.
روزنامة سیاست، سال 1303ش.
روزنامة شفق‌سرخ، سال 1302ش.
روزنامة کوشش، سال 1303ش.
روزنامة مرد آزاد، سال 1302ش.
روزنامة ناصرالمله، سال 1303ش.
سالور، قهرمان‌میرزا. روزنامة خاطرات عین‌السلطنه، به ‌کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، ج 8 و 9، تهران: اساطیر، 1379.
سیف‌پور فاطمی، نصراله. آئینة عبرت (خاطرات دکتر سیف‌پور فاطمی)، به‌ کوشش علی دهباشی، تهران: سخن و شهاب ‌ثاقب، 1378.
صدر، محسن. خاطرات صدرالاشراف، تهران: انتشارات ‌وحید، 1364.
صدری، حسین‌علی. خاطرات احمد صدری (اعتمادالدوله)، تهران: نشر تاریخ ‌ایران، 1396.
عارف ‌قزوینی، ابوالقاسم. خاطرات عارف قزوینی (به همراه اشعار چاپ نشده)، به کوشش مهدی نورمحمدی، تهران: انتشارات ‌سخن، 1395.
علوی طباطبائی، سید محمدحسین. خاطرات زندگانی حضرت آیت‌الله العظمی آقای بروجردی، تهران: سازمان چاپ و انتشارات اطلاعات، 1341.
غنی، سیروس. ایران: برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسی­ها، ترجمۀ حسن کامشاد، تهران: نیلوفر، 1397.
فاطمی‌قمی، سید محمد. خاطرات سید محمد فاطمی قمی (نویسندة قانون‌ مدنی و مستشار دیوان تمیز)، پژوهش تصحیح و توضیحات احمدرضا نائینی و حسن زندیه، تهران: کتابخانه‌ موزه ‌و مرکز اسناد مجلس ‌شورای‌ اسلامی، 1394.
مجد، محمدقلی. از قاجار به پهلوی 1309 1298؛ براساس اسناد وزارت‌ خارجۀ آمریکا، ترجمۀ سیدرضا مرزانی و مصطفی امیری، تهران: مؤسسۀ مطالعات ‌و پژوهش‌های ‌سیاسی، 1389.
مختاری، حبیب‌الله. تاریخ بیداری ایران، طهران: چاپخانة دانشگاه، 1326.
مستوفی، عبدالله. شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دورة قاجاریه، ج 3، تهران: زوار، 1398.
مکی، حسـین. تاریخ بیست­سالۀ ایران، ج 2، تهران: بنگاه ‌ترجمه‌ و نشر کتاب، 1359.
ــــــــــــ. {تاریخ بیست­سالۀ ایران} انقراض قاجاریه و تشکیل سلسلۀ دیکتاتوری پهلوی، ج 3، تهران: مؤسسۀ انتشارات ‌امیرکبیر، 1357.
میرزاده‌ عشقی، سید محمدرضا. کلیات مصور میرزاده عشقی، تألیف و نگارش علی‌اکبر مشیر سلیمی، تهران: امیرکبیر، 1357.
میرزا صالح، غلامحسین. رضاشاه (خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی، علی ایزدی)، بی‌جا: طرح‌ نو، 1372.
نوبخت، حبیب‌اله. شاهنشاه پهلوی قسمت اول در تاریخ فرماندهی و وزارت جنگ و زمامداری شاهنشاه پهلوی، بی‌جا: بی‌نا، بی‌تا.
نوری‌اسفندیاری، فتح‌الله. رستاخیز ایران: مدارک مقالات و نگارشات خارجی 1299 1323، بی‌جا: کتابخانة ‌‌ابن‌سینا، 1335.
هدایت، مهدی­قلی. خاطرات و خطرات: توشه‌ای از تاریخ شش پادشاه و گوشه‌ای از دورة زندگی من، تهران: زوار، 1389.