Document Type : Research Paper
Authors
1 PhD Candidate of History, Department of History, Shahid Beheshti University, Tehran, Iran.
2 Associate professor, History Department, Shahid Beheshti University, Tehran, Iran.
Abstract
Keywords
Main Subjects
مقدمه
تظلمخواهی و رسیدگی به آن یکی از دیرپاترین راههای مراودة مردم و حکومت در تاریخ ایران، اسلام و بسیاری دیگر از مناطق و تمدنهای جهان است. در باب اولین نمونههای رسیدگی به تظلمات در تاریخ ایران و اسلام تناقضهایی وجود دارد. از این رو، ریشۀ تشکیل نهاد تظلمات، که در سنت اسلامی از آن با عنوان «نهاد مظالم» یاد میشود، مبهم است. عدهای رسیدگیهای عصر ساسانی و برخی حلفالفضول[1] را اولین نمونههای این سنت میدانند.[2] به هر حال، میتوان ریشۀ تظلمخواهی را دورة ایران باستان در نظر گرفت. حمدالله مستوفی میگوید اولین پادشاهی که به مظالم نشست اورمزد بود و او «داد مظلوم دادی.»[3] اما انوشیروان، پادشاه ساسانی، احتمالاً مشهورترین پادشاه تاریخ ایران در این زمینه است که زنجیر عدل وی شناختهترین نماد اعمال این عدالت است. نظامالملک در سیاستنامه از برپایی مجالس مظالم انوشیروان گزارشهایی آورده است.[4] به روایت ابنبلخی نیز بوذرجمهر، وزیر انوشیروان، موبد موبدان را به امر رسیدگی به مظالم گمارد.[5] نظامالملک به رسم داددهی شاهان ایران در روزهای مهرگان و نوروز اشاره میکند.[6] این رسم به گفتۀ او «از اردشیر تا به روزگار یزدگرد بزهگر» رواج داشته است.[7] براساس شاهنامۀ فردوسی نیز سه پادشاه ساسانی، یعنی اردشیر بابکان، شاپور و انوشیروان، مجالس مظالم برپا مینمودهاند.[8] علاوه بر اینها، در برخی منابع به نظام تظلمات در دوران اسطورهای اشاره شده است که مشخص نیست تا چه میزان ریشه در تاریخ داشته و تا چه اندازه زادۀ اندیشۀ اندیشهورزان دورۀ اسلامی باشد که دغدغۀ عدالت داشتند. برای نمونه در تاریخ بلعمی آمده است جمشید که دست به کارهای بزرگی زده بود، چارۀ بقای حکومت را از علما پرسید و آنان جواب دادند که وی باید نیکویی کند و داد بگستراند. «پس او داد بگسترد و علما را بفرمود که روز مظالم من بنشینم، شما نزد من آیید تا هرچه باشد مرا بنمایید تا من آن کنم و نخستین روز که به مظالم بنشست روز [هرمز بود] از ماه فروردین، پس آن روز نوروز نام کرد.»[9]
با گسترش اسلام و فتح سرزمینهای تازه، حکومت اسلامی به مقابله با بیعدالتیها نیاز بیشتری پیدا کرد و ظاهراً این دوران را باید آغاز جدی و سازمانیافتة جریان رسیدگی به تظلمخواهیهای افراد نیز قلمداد کرد. جدای از برخی نمونهها در عصر پیامبر اسلام (ص) که نمیتوان چندان نام رسیدگی به تظلمات را بر آن نهاد، ظاهراً اولین بار در زمان حضرت علی (ع) بود که از رسیدگی به تظلمات سخن رفت.[10] با این حال، ماوردی معتقد است هیچ یک از از خلیفگان چهارگانه به مظالم رسیدگی نکردند، «زیرا در آن روزگار روح دینی بر مردم غلبه داشت و افزون بر این، آنان با مردمانی رویاروی بودند که انصاف به حق رهنمونشان میشد و اندرز از ستمشان بازمیداشت و نزاعهایی که میان آنها وجود داشت بر سر چیزهایی بود که دربارۀ آن ابهام داشتند و داوری قاضیان این ابهام را میزدود.»[11] ماوردی میگوید از زمان امام علی (ع) بهتدریج برخی ستمگری آغاز کردند و نیاز به رسیدگی به شکایات مردم بیشتر شد، اما بنیادی خاص برای رد مظالم پدید نیامد.[12] در دوران پس از خلافت وی نیاز به تأسیس دیوانی چون مظالم بهشدت احساس شد. بدینگونه، براساس منابع، رسیدگی به تظلمخواهیهای مردم تقریباً در تمام دورههای اموی و عباسی رواجی تام داشت.[13] اجرای بیدرنگ و فوری حکمها و سادگی و رها بودن از تشریفات پیچیدۀ دادرسی از مهمترین ویژگیهای رسیدگیها بود، اما در دورۀ عباسیان این سادگی از بین رفت و با تشریفاتی همراه شد که ظاهراً تحت تأثیر سازمان اداریِ ایرانِ عصر ساسانی بود. چنانکه این دوران را دوران سازمانیافتگی «دیوان مظالم» میدانند.[14] علاوه بر خلفا، وزرا، قضات و برخی اشخاص دیگر نیز مسئولیت این رسیدگیها را بر عهده میگرفتند.[15]
بنابراین، نهاد مظالم از اواخر عصر اموی و سپس در عصر عباسی دارای سازمان تقریباً مشخصی شد که نخستین بار ماوردی در احکامالسطانیه مفصلاً به آن پرداخت.[16] همچنین این نهاد دارای برخی مناصب، مکانها و زمانهای رسیدگی و دیگر الزامات خاص خود گردید و در بیشتر نقاطی که زیر چتر حکومت اسلامی بودند، از جمله در ایران، به صورت سنتی مداوم درآمد. اما برچیده شدن بساط خلافت و ایلغار مغول کافی بود تا برای مدت زمان قابل توجهی، برقراری محاکم مظالم به محاق رود. بررسی تاریخی حیات نهاد مظالم آشکار میکند که برپایی محاکم تظلمات تا چه میزان در گرو امنیت و آرامش سیاسی و اجتماعی جامعه است.
صفویان با برپایی حکومتی دیرپا وارثان و متصدیان نهاد دادرسی نیز شدند. به نظر میرسد چگونگی نهاد تظلمات[17] در عصر صفوی و تأثیر شرایط سیاسی بر فرایند تغییر آن قابلیت بررسی داشته باشد. لذا تحقیق حاضر درصدد پاسخگویی به این پرسش است که روند رسیدگی به تظلمخواهیها در ایران عصر صفوی از ابتدا تا انتهای این حکومت چگونه بود و چه تحولاتی را از سر گذراند؟
تاکنون پژوهش مستقلی درخصوص نحوة رسیدگی به شکایات در چارچوب نظام گستردة تظلمات در ایران عصر صفوی انجام نگرفته است. برخی پژوهشها در کنار بررسی نظامهای قضایی، اشارههایی جستهوگریخته به مسئلة رسیدگی به تظلمخواهی در طول تاریخ ایران داشتهاند. تعدادی دیگری از آثار نیز بیشتر دربارة نهاد مظالم در دوران اولیة اسلامی سخن گفته و برخی هم که عرایض دوران معاصر را بررسی کردهاند، گریزی به تاریخچۀ مظالم زدهاند. در باب ایران عصر صفوی، ویلم فلور در بخشی از کتاب نظام قضایی عصر صفوی به صورتی مختصر به نمونههایی از تظلمخواهیهای این دوره اشاره کرده است.[18]
این تحقیق روند رسیدگی به تظلمخواهیها و تغییرات نهاد تظلمات در ایران عصر صفوی را در ذیل سه دوره به بحث میگذارد؛ از تأسیس حکومت صفوی تا آغاز سلطنت شاه عباس یکم، دورۀ سلطنت شاه عباس یکم، و دورۀ جانشینان او تا فروپاشی صفویان. و سپس ویژگیهای هر دوره را بهتفصیل بررسی میکند.
ظهور صفویان دستکم در بادی امر چندان نقطۀ عطفی به شمار نمیرفت و دوران ابتدایی حکومت آنان به نحوی تداوم حکومتهایی با رنگوبوی قبایلی بود. شاید آنان به هنگام تأسیس حکومتشان چندان برنامهای برای تثبیت و گسترش قدرت خود در نظر نداشتند. چنانکه مینورسکی حکومت آنان را دورۀ سوم حکومت ترکمانان تصور میکند؛[19] حکومتی ایلیاتی و عشایری و منطقهای بدون پشتوانۀ فراگیر نهادهای غیرنظامی. در واقع صفویان، در ابتدای کار، تفاوت چندانی با حکومتهای پیش از خود نداشتند و از برخی جنبههای حکومتی به اسلافشان، ترکمانان، شبیه بودند.[20]
نمونههای برجایمانده از تظلمخواهیها در دورۀ اول حکومت صفوی چندان چشمگیر نیستند. شاهان صفوی در این دوره کمتر ادعای عدالتگستری از طریق نهادی خاص را داشتند. شاه اسماعیل اول که با رقبای داخلی و خارجی درگیر بود، کمتر مجالی برای رسیدگی به تظلمخواهیها داشت. برای مثال یکی از ونیزیانی که دادگاه به شکایت او از یکی از طلبکارانش رسیدگی نکرده بود، شاه اسماعیل را در اردوگاهی نظامی یافت و پس از فتح دربند بود که توانست نزد وی تظلمخواهی کند.[21]
گزارشهای متناقضی از رسیدگی به تظلمات در عصر شاه تهماسب وجود دارد که برخی از آنها از عدم تمایل او به این کار حکایت دارد. طاهری، به نقل از دالساندری، مینویسد متظلمان که جامههای خود را میدریدند و خود را از دیوارهای دولتخانه میآویختند، فریادرسی نداشتند و برخی مواقع تنبیه هم میشدند.[22] گویا شاه تهماسب در انظار کمتر ظاهر میشد و فرمان میداد دادخواهان را که شب و روز در برابر کاخش با صدای بلند گریه میکردند و گاه تعدادشان به بیش از هزار نفر میرسید، دور کنند و آنان را به قاضیان حواله میداد و مدعی بود قاضیان نایبانش در رسیدگی به مظالم هستند. جالب توجه است که دالساندری میگوید در همین زمان دفتری برای ثبت تظلمات وجود داشت.[23]
از سوی دیگر در اسناد و منابع وقایعنگارانه رسیدگی به شکایات در این زمان دیده میشود. برای مثال فرامینی از شاه تهماسب در پاسخ به تظلمخواهی برخی ارامنۀ جلفای آذربایجان درخصوص تعرضات جدیدالاسلامها به املاک وقفی آنان وجود دارد که با کمک صدر و مثالهای صادرشده از «دیوانالصداره» حق به آنان داده شده است.[24] برخی گزارشها نیز از توجه شاه به تظلمات خبر میدهند.[25] منشی قمی اشاره میکند شاه تهماسب «خود به نفس همایون متوجه احوال عجزه [= ضعیفان] و رعایا گشته، غازیخان و اتباعش را که در اوقات محاصره [هرات توسط عبیدخان ازبک] جهات ایشان مردم را به ظلم و ستم گرفته بودند در موقف عتاب درآورد و به اخذ زمرهای از ظلمه حکم فرمود از اموال و جهات ایشان بسیاری از مظلومان را خوشحال و مستمال ساخت و بعضی از عجزه را از خزانۀ عامره نوازش نمود.»[26] یا بعد از فرار عبیداللهخان «آفتاب معدلت بر فرق رعایا انداخته به عدل و داد مشغول شد.»[27]
در باب نحوۀ رسیدگیها در این دوره اطلاعات ناچیز است. ظاهراً هنگام رسیدگی به تظلمخواهیها هر شخصی میتوانست ابراز نظر کند[28] و بینظمیهایی در محاکم تظلمات به وجود آورد. در جلسۀ رسیدگی به شکایت مردم از قوامالدین نوربخش، وقتی قاضیمحمد از وی در باب تحرکات زیادهخواهانه و قدرتطلبانهاش میپرسید، «مردم شکوهچی فریاد برآوردند که کاری که تو کردهای در این ایام بدتر از عبیداللهخان و مردم خراسان بوده است.»[29]
دوران سلطنت شاه اسماعیل دوم بهرغم بدبینیهایی که نسبت به وی وجود دارد، از منظر توجه به فرودستان جالب است. اسکندربیگ میگوید او دستور به برپایی «دیوان عدل» داد.[30] رهربرن این دیوان را بهمثابة شورایی قضایی میداند که دیوانبیگیباشی تصدی آن را بر عهده داشت و در حضور وزیر اعظم و دو نفر از امرای قزلباش تشکیل میشد.[31] ضمن اینکه سِمت حامل عرایض مظلومین و فقرا که «پروانچی عجزه و مساکین» نامیده میشد در همین زمان به وجود آمد.[32] با این حال، حکومت شاه اسماعیل دوم مستعجل بود و نپاییدن «دیوان عدل» او نشان از آشفتگی نهاد تظلمات در ایران اوایل عصر صفوی داشت.
دورة سلطنت سلطانمحمد خدابنده نیز با هرجومرج در کشور مقارن بود. واضح است که در این شرایط نه تنها تمایل حکومت برای رسیدگی به تظلمات بسیار کمرنگ میشد، تظلمخواهی از سوی مردم نیز تا حدود زیادی ناممکن میگشت. به مانند امور سلطنت، رسیدگی به تظلمخواهیها نیز بر عهدۀ حمزهمیرزای ولیعهد بود.[33] با این حال، جایگاه متزلزل شاه تا میزان زیادی نتیجۀ رسیدگی به تظلمخواهیها را نیز با شکست مواجه میکرد. شکایت مردم کاشان از محمدخان ترکمان که منجر به محکومیت وی شد نمونۀ جالبی است.[34] اسکندربیگ میگوید اهالی کاشان «به دیوان آمده از سلوک ناهموار محمدخان ترکمان حاکم آنجا که قوت طامعهاش از حد اعتدال بیرون بود شکایت نمودند.» بنابراین، «از موقف سلطنت حکم به پرسش معاملات ایشان صادر گشته دیوانیان بدان بازرسیدند و ظلم و زیادتیهای او بهوضوح پیوسته و مورد عتاب و خطاب گشته حکم جهانمطاع به تغییر الکاء او صادر شد.»[35] اما او زیر بار این حکم نرفت و راه نافرمانی پیش گرفت.[36] مشارکت دیوانیان در امور دادرسی آغاز سهیم شدن آنان با پادشاه در امر دادرسی متظلمان بود که گرچه با شکست همراه شد، در دورههای بعد قوام یافت.
در دورۀ اول حکومت صفوی، زمان خاصی برای رسیدگی وجود نداشت و یا بهتر است گفته شود منابع به زمان خاص رسیدگیها اشارهای ندارند. در باب مکانهای رسیدگی نیز از داددهی شاهان در فضاهای باز گزارشهایی وجود دارد. خواندمیر میگوید شاه اسماعیل در «مرغزاری» در حوالی هرات به تقاضاهای مردم رسیدگی کرد.[37] همو گزارش میدهد پادشاه در «مرغزاری جنتآثار نزول اجلال فرمود و در تشیید اساس عدول و انصاف کوشیده در باب انهدام بناء جور و اعتساف اهتمام نمود.»[38] در جهانگشای خاقان آمده است به شکایت خویشان امیرغیاثالدین از امیرخان موصللوی ترکمان، امیرالامرای خراسان، به دلیل قتل امیرغیاثالدین در «چمن اوجان» رسیدگی شد.[39] احتمالاً صفویان اولیه هنوز در بند سنتهای ترکیـ مغولی برجایمانده از اسلاف تیموری و ترکمانشان بودند و رسیدگی به شکایات بر سر راه شاهان و مکانهایی به غیر از کاخها رایج بود. البته باید توجه داشت آنان در کاخها نیز میتوانستند به تظلمخواهیها رسیدگی کنند. دالساندری از کاخ شاه تهماسب با عنوان «کاخ عدالت» یاد میکند.[40] با این حال، اشارۀ منابع به رسیدگی به شکایات در مکانهایی غیر از کاخها جالب توجه است.
بنابر مباحثی که مطرح شد، در باب رسیدگی به تظلمات این دوره میتوان گفت این رسیدگیها عمدتاً پراکنده، کمتر سازماندهیشده و تا حدود قابل توجهی بیبرنامه بودند. ضمن اینکه مناصب عالیرتبۀ دیوانسالاری کمتر در آنها حاضر بودند. این امر احتمالاً به خاطر حضور و قدرت نیروهای قبایلی و قزلباشان بود که به نحوی ادارۀ امور کشور را در دست داشتند و به شاه فرصت عرضاندام نمیدادند. البته نمیتوان این واقعیت را نادیده گرفت که منابع این دوران، تا برآمدن شاه عباس یکم، بسیار کمتر وقایع را بازتاب میدهند.
برآمدن شاه عباس یکم بلافاصله تغییرات محسوسی در امور حکمرانی ایران پدید نیاورد. کنار زدن و آرام کردن نیروهای گریز از مرکز داخلی و اتمام درگیری با دشمنان خارجی که فرصت شکلگیری ساختار کلی حکومت در عرصههای اداری و نظامی را مهیا ساخت، روندی تدریجی داشت. به نظر میرسد این تحولات در نحوۀ رسیدگیهای حکومت به تظلمخواهیها بیتأثیر نبود.
گزارشهای برجایمانده از نهاد تظلمات در دورۀ شاه عباس یکم که فضلی خوزانی در اشاره به آن از عنوان «دیوان فقرا و مساکین»[41] یاد میکند، خبر از رسیدگی به تظلمخواهیها توسط شخص شاه با همراهی اعتمادالدوله و دیوانبیگی و تا حدودی صدر دارد. گرچه مطابق گزارشهای افوشتهای نطنزی، منشی قمی و بافقی، شاه عباس خود به تظلمخواهیها رسیدگی میکرد،[42] در مجموع کمتر پیش میآمد خود شخصاً این کار را کند[43] و معمولاً به دستور او دیگر مقامات این کار را بر عهده میگرفتند و نتیجه را به وی اعلام میکردند تا او حکم نهایی را صادر کند.[44] اعتمادالدوله یا وزیر اعظم که وزیر دیوان اعلی نیز خوانده میشد، اولین و مهمترین این مقامات بود. نقش برجستۀ این منصب در رسیدگی به شکایاتی که از مقامات بالای کشور میشد مشخص است و وی اگر در مجاب کردن صاحبمنصب ستمکننده ناکام میماند ماجرای تظلمخواهی را به شخص شاه گزارش میداد. فضلی خوزانی از اقدامات اعتمادالدوله در رسیدگی به تقاضاهای مردم در این دوره میگوید.[45] وزیر اعظم معمولاً به دویست عریضۀ شکایت در روز رسیدگی میکرد.[46] او برخی مواقع در پی ناخشنودی مردم از حاکم ایالات، برای برقراری «قانون عدالت» و رسیدگی به شکایات، از سوی شاه به آن ایالات فرستاده میشد.[47]
علاوه بر اعتمادالدوله، دیوانبیگی، یعنی قائممقام شاه در امر دادگستری، نیز در رسیدگی به تظلمخواهیها از دورۀ شاه عباس دارای نقشی برجسته شد.[48] اردوبادی میگوید چون شاه عباس به این نتیجه رسیده بود که برخلاف سابق، پادشاهان صفوی به دلیل سفرها و لشکرکشیها و رسیدگی به دیگر امور حکومت چندان فرصت دادرسی و رسیدگی به تظلمخواهیهای مردم را نمییابند و «جهت تضییق وقت و رفاه ذات اقدس، دیوانبیگی تعیین فرمودند که هر وقت پادشاه به جهات مزبوره نخواهد که متوجه آن امر شود، دیوانبیگی به نیابت اشرف متوجه دیوان مردم شود.» دیوانبیگی اختیاراتی داشت؛ از جمله «تعلیقجات حسبالامر الاعلی به اطراف و اکناف نوشته، هرکس را که خواهد حاضر میسازد و عرایضی که مردم جهت رفع تعدیات به او میدهند، هرگاه مدعی ایشان در ولایت بوده باشد، برطبق نوشتة دیوانبیگی، حکم حسابی صادر و به مُهر مهرآثار مزین میشود که احقاق حق نمایند.»[49] ملاجلال نیز گزارش میدهد بالا رفتن میزان تظلمخواهیها، بهخصوص در راهها و سیرگاهها و ایجاد مزاحمت برای شاه، موجب وضع قانونی شد که مدعیان تظلمخواه ملزم میشدند در سه دسته به ابراز شکایات خود بپردازند: «اول شرعیات آن حسبالحکم صدارتپناه به مهر دیوانبیگی ساخته شود، دوم عرفیات آنچه مالیات دیوانی باشد به عرض اشرف رسانند، و یکی ستمرسیدهها آن به حکم دیوانبیگی و به وقوف صدارتپناه رفع ستم و ظلم بکنند.»[50] گویا رسیدگی به شکایات از شخصیتهای عالیمقام بر عهدة دیوانبیگی بود. در نمونهای جالب توجه، دیوانبیگی کار رسیدگی به شکایت کلانتر، داروغۀ ارامنه و عسس اصفهان از داروغۀ این شهر را که داماد شاه عباس نیز بود، بر عهده گرفت.[51]
منصب صدر نیز در این دوره براساس وظایفی که داشت میتوانست به تظلمخواهیها رسیدگی کند. گویا در تظلمخواهیهایی که به نظرات شرعی نیاز بود، حضور صدر ضرورت بیشتری مییافت. فضلی خوزانی میگوید در جلسات رسیدگی به تقاضاهای مردم، علاوه بر اعتمادالدوله، صدر هم حاضر میشد تا امور «موافق شرع» باشد.[52] در بیشتر مواردی که به حضور صدر در روند رسیدگی به تظلمخواهیها اشاره شده، دیوانبیگی هم حاضر است.[53] براساس اسناد برجایمانده، در شکایات عمدتاً حقوقی، شاه از صدر میخواست تا نظر خود را ابراز دارد.[54]
به نوشتة اسکندربیگ، در ماجرای کشته شدن یکی از قورچیان به دست احمدآقا، داروغۀ قزوین، وقتی خویشان مقتول از داروغه شکایت میکنند، «دیوانیان اعلی» مأمور رسیدگی به این امر میشوند و داروغه «را در معرض یرغو حاضر» میسازند و پس از اقرار وی به قتل، نتیجه را با شاه عباس در میان میگذارند.[55] شاه در ایالات نیز برخی مواقع شخصاً به «عجزه و مساکین» رسیدگی میکرد[56] و گاه «مطالب و مقاصد ارباب حاجات را توسط دیوانیان به انجاح مقرون» میکرد.[57] این گزارشها از معدود موارد شرکت و دخالت برخی از دیوانیان در رسیدگی به شکایات این دوره حکایت میکنند. در اینجا باید یادآوری کرد منابع از چگونگی رسیدگی به شکایات سخنی نمیگویند.[58]
شاید چندان بیمناسبت نباشد به شورای سلطنتی عصر صفوی هم اشاره شود که به قول فلور به ریاست شاه عباس، با هدف کاهش نفوذ قزلباشان، زیر نظر مدیران دستگاه اداری منتخبِ شاه تشکیل میشد و به امور مختلف مملکتی، از جمله عرایض مردم، رسیدگی میکرد. فلور به نقل از سفرنامۀ شرلی میآورد شاه هر چهارشنبه، با حضور همۀ اعضای شورای سلطنتی دربار، بار عام میداد و مردم اعم از فقیر و غنی و از هر قوم و طایفهای در مجلس حاضر میشدند. آنان در این جلسات دربارۀ مشکلات خود آزادانه با شاه سخن میگفتند و عریضههای خود را به او تقدیم میکردند. شاه برخی عرایض را تأیید و برخی را رد میکرد. عریضههای تأییدی همراه با اقدامی که میبایست درخصوص هر یک صورت گیرد در دفتر سلطنتی ثبت میشد. سپس خواجۀ اندرون دفتر مکتوبات را در سرای شاه محفوظ میداشت.[59] شاید این شورا پیشپردهای برای ورود به دورۀ حیات و فعالیت «دیوان عدالتبنیان» در سالهای بعد از سلطنت شاه عباس بود.
در باب زمان رسیدگی به تظلمخواهیها در این دوره، اشارۀ چندانی در منابع دیده نمیشود. برخی مواقع خود حکومت از مردم تقاضا میکرد شکایتشان را ابراز دارند و جارچیان حکومتی این وظیفه را بر عهده میگرفتند.[60] بار عامها نیز میتوانست فرصتی برای رسیدگی به تظلمات مردم باشد. فیگوئرا از حضور مردم کوچه و بازار در بار عام شاه سخن به میان میآورد، گرچه این اتفاق بهندرت روی میداد.[61] در اعیاد و مناسبتها و در مسیر عبور شاهان نیز مردم میتوانستند دست به تظلمخواهی زنند. در باب مکانهای رسیدگی نیز منابع چندان امیدوارکننده نیستند. منشی قمی به داددهی شاه عباس در «دولتخانۀ مبارکه» قزوین اشاره میکند.[62] این گزارش افوشتهای علاوه بر اینکه وضعیت دوگانۀ نهاد تظلمات این دوره را بهخوبی نشان میدهد که راه تثبیت تدریجی را در پیش گرفته بود، از منظر مکان رسیدگی به تظلمات نیز قابل توجه است: پس از استقبال از شاه عباس و چراغانی بسیار اهالی اصفهان،
خاطر عدالتمآثر خسرو کسروی اتصاف به بسط بساط معدلت و انصاف و تفحص اوضاع مملکت و تفقد احوال رعیت میل فرموده روی توجه و التفات به تمشیت مهمات ولایات آورده رعایا و عجزه هر محال که از تعدی و تغلب حکام و عمال پریشانحال گشته بعضی سرهای راه و بعضی بر درگاه گیتیپناه به رسم دادخواه آمده بودند، زبان به شکوه و شکایت گشوده پادشاه معدلتپناه حکایت ایشان را به سمع ترحم و اشفاق شنیده به نفس نفیس به حقیقت آن قضایا باز رسید.[63]
دورۀ سلطنت شاه عباس یکم از یک سو بازتاب رسیدگیهای کمتر ساختارمند شاهان اولیۀ حکومت صفوی بود و از دیگر سو راه را برای ایجاد نهادی نظاممند برای رسیدگی به تظلمخواهیها در سالهای بعد فراهم میساخت. از این رو، هم شخص شاه به تظلمخواهیهای افراد رسیدگی میکرد و هم واگذاری تدریجی رسیدگیها به دیگر ارکان حکومت از همین زمان آغاز شد. در واقع در این دوران، انتقال تدریجی قدرت از نیروهای قبیلهای به عناصر دیوانسالاری رخ داد و این مهم در تحول نهاد تظلمات نیز مؤثر واقع شد. از همین منظر است که این دوره را میتوان دورۀ گذار نهاد تظلمات عصر صفوی از آشفتگی به ثبات دانست.
گرچه دوران جانشینان شاه عباس یکم تا سقوط حکومت صفوی بیشتر بهعنوان دوران انحطاط این حکومت شناخته میشود، برقراری آرامش کلی در مملکت و تثبیت نسبی مرزهای سیاسی از ویژگیهای این دوران است. علاوه بر این، بسیاری از نهادها و سازمانهای برآمده از عصر شاه عباس یکم در این دوره تثبیت و فربه شدند. مهمتر از همه، ادارۀ امور در این دوره، در مقایسه با دورههای اول و دوم، بسیار بیشتر در دستان حکومت مرکزی قرار گرفت. گرچه دوران شاه عباس سپری شده بود، میراث وی نه تنها حفظ شد بلکه در برخی موارد گسترش یافت. ضمن اینکه بیشترین تظلمخواهیها و البته رسیدگی به آنها، دستکم به گواه منابع، در همین دوران رخ داد. به نظر میرسد این شرایط جدید بر نهاد تظلمات این دوره تأثیر آشکاری گذاشت.
منابع عصر صفویه در دورۀ سوم این حکومت خبر از تأسیس «دیوان عدالتبنیان» میدهند[64] که نشاندهندة نهادینه شدن نهاد تظلمات و رسیدگی به تظلمخواهیهای مردم توسط خود شاه و عالیترین مقامات دیوانی و درباری است. این دیوان که یادآور «دیوان عدل» زمان شاه اسماعیل دوم است،[65] از منظر نفرات تشکیلدهنده تفاوت معناداری با آن داشت. در دیوان عدل بهجز دیوانبیگیباشی و وزیر اعظم، دو نفر از امرای قزلباش هم حضور داشتند،[66] حال آنکه تشکیلدهندگان دیوان عدالتبنیان کارکنان عمدتاً اداری بودند که تحت تأثیر تحولات دورۀ شاه عباس یکم روی کار آمده و یا به جایگاه بالایی رسیده بودند. اعضای این دیوان شامل اعتمادالدوله (بهعنوان متصدی دیوان عدالتبنیان) و دیوانبیگی، ایشیکآقاسی، قورچیباشی و سایر ارکان و اعیان دولت میشد که اصطلاحاً «ارکان دولت قاهره» نامیده میشدند و موظف بودند دربارة شکایات از کارگزاران حکومتی به تحقیق و تفحص بپردازند و نتیجه را به شاه اعلام کنند تا او دستورات لازم را صادر کند.[67]
گویا از زمان شاه صفی که برای «تحصیل دعای خیر جهت قوام و دوام دولت ابدی اعتصام» به تظلمات پرداخته میشد[68] این دیوان به کار افتاد. مردم فارس در همین زمان با کمک مستوفی این ایالت از وزیر به «دیوان عدالتبنیان» شکایت بردند.[69] الئاریوس که در زمان شاه صفی به ایران آمده بود، در باب قضاوت شاه میگوید اگر شاه به قضاوت مینشست، 10 یا 12 نفر از جمله اعتمادالدوله، قورچیباشی، مهتر، دیوانبیگی، صدر، منجم و حکیم نیز در آن حضور مییافتند.[70] نمونههایی هرچند اندک از رسیدگی به تظلمخواهیها در دیوان عدالتبنیان در زمان شاه صفی باقیمانده است.[71]
شاه عباس دوم به نحوی احیاگر رسم رسیدگی به مظالم بود. واله اصفهانی میگوید این شاه
به امضای قاعدۀ مقرره و احیای دستور مستمره فرمان داده، سه روز از ایام اسبوع را چنانچه در سوابق ازمان ایمایی به آن شده، دیوان عدل و احسان نام نهادند[72] و در آن ایّام بر اورنگ جهانبانی جلوس فرموده از صباح تا رواح و از بام تا شام ابواب پژوهش حال بر روی دادخواهان و مظلومان میگشودند و در آن روزها قرارداد مقرر آن بود که چون آن مهر انور بر تخت زر سایهافکن گردد قاپوچیان و دربانان ابواب دولتخانه چوب منع از سر راه کافۀ خلقالله برگرفته سر خود گیرند و از این راه پیوسته ستمرسیدگان و جفادیدگان به دیوان عدالتبنیان حاضر شده به عرض حال خود میپرداختند و برحسب دلخواه کار ظالمان و ستمکاران را در دیوان عدل خاقان صاحبقران میساختند.[73]
بیشترین اشاره به رسیدگی به تظلمخواهیها در دیوان عدالتبنیان در زمان سلطنت شاه عباس دوم است. [74] این رسیدگیها که با ضوابط خاص خود و در حضور شاه و عالیمقامترین شخصیتهای مملکت صورت میگرفت، احتمالاً پیام خاصی به مقامامات کشوری و لشگری متمرد داشت. گرچه سانسون از فقدان شورای دولتی یا مرجع رسیدگیکننده به شکایات مردم سخن میگوید،[75] در عصر شاه سلیمان نیز این دیوان به تظلمخواهیها رسیدگی میکرد[76]. گزارشهایی وجود دارد که نشان از حیات دیوان عدالتبنیان در زمان شاه سلطان حسین دارد. به گفتة فندرسکی، او «هرچند روز یک بار خود به نفس نفیس در دیوان عدالت» مینشست و به تظلمخواهیهای مردم رسیدگی میکرد.[77] یا به هنگام سواری عرایض مردم را از آنان میگرفت و فیالفور رسیدگی میکرد و اگر جای بحث و بررسی داشت آن را «به یکی از خواص ملازمان» میسپرد تا «بعد از تأمل موافق قانون معدلت» به آن رسیدگی کند.[78] نصیری نیز از اصطلاح «آستان عدالتبنیان» استفاده میکند.[79] در تذکرهالملوک آمده است که در کشیکخانه و در حضور وزیر اعظم، امرا «به ترتیب موافق رتبۀ منصب خود» مینشستند و «ارباب مناصب و مستوفیان عظام و خوانین عظیمالشأن و وزرا و صاحبرقمان» نیز در آنجا حضور مییافتند تا به تقاضاها و شکایات مردم رسیدگی کنند.[80]
به غیر از شاه که در رأس رسیدگی به تظلمخواهیها قرار داشت و هر زمان که میخواست یا میتوانست ریاست دیوان عدالتبنیان را بر عهده میگرفت، سه منصب اعتمادالدوله، دیوانبیگی و صدر نیز بیشترین و فعالانهترین حضور را در این دیوان داشتند، بهخصوص وزیر اعظم که معمولاً به نیابت از شاه به عرایض رسیدگی میکرد.[81] او که وزیر دیوان اعلی بود، میبایست هر روز به تقاضاهای افراد رسیدگی میکرد و اگر احیاناً از عهدة شکایتی برنمیآمد آن را به شاه ارجاع میداد.[82] کمپفر نیز میگوید وزیر اعظم برخی مواقع ابتدا عریضه را میخواند و سپس آن را به شاه میداد.[83] او همچنین وظیفه داشت اعمال ظالمانه و خطاهای حاکمان ولایات و نیز شکایات مردم را مستقیماً به شاه گزارش کند.[84] علاوه بر این، او تظلمخواهیهای افراد طبقات بالا را که معمولاً به صورت عرضحال بود به شاه میداد.[85] در مجموع، او پررنگترین نقش را در رسیدگی به تظلمخواهیها داشت.[86] در باب اهمیت وزیر اعظم در نظام تظلمات، ماجرای شکایت مردم از راهزنان افغان که در حوالی کرمان و راه اصفهان به یزد به قافلة تجار «مسلمان و هنود» حمله کرده بودند بسیار جالب مینماید. مشیزی میگوید چون در اصفهان «وزیر اعظم تعیین نشده بود» رسیدگی به شکایات به تعویق میافتاد.[87]
دیگر صاحبمنصب برجستۀ دیوان عدالتبنیان در این دوره دیوانبیگی بود.[88] اگر مردم ولایاتی که برای شکایت از بیگلربیگیان، حکام و سلاطین به دربار میآمدند، مطالب خود را نمیتوانستند به وزرای اعظم بگویند، دیوانبیگی میبایست به شکایات ایشان رسیدگی میکرد و کیفیت آن را با شاه در میان میگذاشت.[89] میرزا رفیعا میگوید متظلمانِ «سایر سکنۀ اهل شهر و ده را بهخصوص دعاوی که تعلق به مال دیوان نداشته، خود [دیوانبیگی] متوجه شده، قطع و فصل میداد.»[90] برخی مواقع شاه بهرغم اطلاع از ماوقع، دستور رسیدگی به شکایات مردم، بهخصوص شکایات پیچیدهتر، را به دیوانبیگی میداد تا رسیدگی و نتیجه را به وی اعلام کند.[91] یکی از امتیازات دیوانبیگی این بود که میتوانست هر کسی را از هر ایالتی احضار کند. او اطلاعات مربوط به خانها و بزرگان را میتوانست دریافت دارد.[92]
کارری به رسیدگی مشترک صدر و وزیر اعظم به شکایات در دیوان عدالتبنیان اشاره دارد.[93] شاهان صفوی در این دوره، طبق اسنادی که از اقلیتهای مذهبی باقی مانده است، در مواردی که متظلمان شکایاتشان را تسلیم میکردند نظر صدر را جویا میشدند و مثال صادره از دیوانالصداره بهمثابة اتمام حجتی بود که در فرمانها به آن اشاره میشد. رسیدگی به اختلافات ارثی،[94] لزوم جلوگیری از تعدی به اراضی وقفی کلیسا،[95] و جلوگیری از تعرضات جدیدالاسلامها به موقوفههای همکیشان سابقشان[96] و حتی رد ادعاهای ملکی مسلمانان[97] برخی از این موارد بود. در پی صدور مثال مذکور، شاهان نیز بر آن صحه میگذاشتند و طی فرمانهایی متمردان را از تعدی برحذر میداشتند.[98] صدر همچنین به همراه دیوانبیگی به شکایات رسیدگی میکرد.[99] فندرسکی نیز میگوید هر روز صدر و دیوانبیگی در دولتخانۀ همایون نزدیک عالیقاپو به دعاوی رسیدگی میکردند.[100]
روند رسیدگی به تظلمخواهیها
اطلاعات برجایمانده از روند دقیق و جزئیات رسیدگی به تظلمخواهیها حتی در دورۀ سوم حکومت صفوی که نهاد تظلمات ساختمندتر شده بود و منابع بسیار گویاتر هستند چندان امیدوارکننده نیست. منابع چندان به شرح رسیدگیها نمیپردازند و به صورت سربسته و کلی به این روند اشاره میکنند.[101] گویا در پی هر تظلمخواهی و قبل از شروع تحقیقات، باید به سخنان هر دو طرف، یعنی متظلمان و کارگزاران ظلمکننده، گوش فراداده میشد.[102] مثلاً برای رسیدگی به شکایت قورچیان و رعایا از کلبعلی سلطان سِیل سُپُر، شاه در ری دستور داد «امرا و ارکان دولت و اعیان حضرت جمعیت نموده به حقیقت سخنان دادخواهان و کلبعلی سلطان مشارالیه رسیده غث و سمین آن» را به شاه اطلاع دهند.[103] یا در ماجرای شکایت دستهجمعی مردم شیروان از بیگلربیگی این شهر، مقرر شد سخنان طرفین مورد توجه قرار گیرد «تا بدانچه موافق قانون عدالت بوده باشد معمول گردد» و سپس به شاه گزارش شود.[104] چون همۀ متظلمان به هر دلیلی کمتر میتوانستند با شاه یا دیگر صاحبمنصبان حکومت همکلام شوند، از آنان خواسته میشد سخنورترینشان به ابراز تظلمخواهیها بپردازند.[105] گواهی شاهدان نیز بسیار مهم بود. وقتی مردم از توپچیباشی شکایت کردند که عدهای از مردم را به دلیل ظن چشمچرانی به اهل حرمش کشته است، تعدادی از گواهان شهادت دادند بیش از بیست تن از همسایگان صاحبمنصب مذکور به همین ظن کشته شدهاند.[106] در ماجرای شکایت از ناظر (رئیس کل دربار) و حضور عدۀ قابل توجهی از مردم ایالات و برخی شاکیان درباری، دو خواجۀ دربار در فرصتی مناسب شاه را در جریان بیعدالتیهای وی قرار دادند.[107]
از دیگر امور مربوط به رسیدگی به شکایات این بود که تظلمخواهان و صاحبمنصبانِ ظلمکننده را احضار میکردند و به بررسی گفتههای آنان و تطبیق آن گفتهها با اسناد موجود میپرداختند.[108] علاوه بر درخواستهای شفاهی، مکتوب کردن شکایات هم بسیار مهم بود. برای مثال در ماجرای شکایات از منوچهرخان، حاکم لرستان، شاه مقرر کرد که شاکیان «از راه عرضحال خود روانۀ موکب اقبال شده شکوه و شکایت» خود را از خان مذکور ابراز دارند.[109] شاردن نیز میگوید شاه پس از شنیدن فریاد تظلمخواهی مردم «کسی را میفرستد تا از حقیقت مطلب آگاه شود. مردم عرضحال کتبی میدهند و شاه مأمور میفرستد تا به آنها بگوید کارشان را به فلان و بهمان محول خواهد کرد.»[110] یا وقتی عدهای از اهالی خبیص کرمان خود را به «اردوی معلی» رساندند تا از داروغههای آنجا شکایت کنند، شاه به آنان گفت باید «طرفین عرایض بر مطالب خود بنویسند [تا آنچه] مقرر گردد به عمل آید.»[111] گویا نگارش عریضۀ مستقیم به دیوان عدالتبنیان نیز رایج بوده است.[112]
شاه برخی مواقع برای مشروعیت بخشیدن به رسیدگی به شکایات هم که شده با تعدادی از درباریان مشورت میکرد. در ماجرای رسیدگی به شکایت مردم استرآباد از حاکمشان، شاه که به گفتۀ تاورنیه از ماوقع و مظالم وی آگاه بود، نظر دو تن از درباریان (که یکی از آنان مطرب دربار بود!) را جویا شد.[113] احتمالاً عمومی شدن رسیدگی به تظلمخواهیها به روند آن مشروعیت میبخشید. واله اصفهانی گزارش میدهد در جریان تظلمخواهی کشیکچیباشی از دو تن از درباریان که وی را در حالت مستی مورد ضربوشتم قرار داده بودند، شاه در هنگام شب دستور خاصی صادر نکرد و او را به «روز دیگر» حواله داد. بدین ترتیب، او بار دیگر تظلمخواهی کرد و زمانی که همگان از ماوقع مطلع شدند دستور تحقیق صادر شد.[114] در مجموع باید گفت در دورۀ سوم حکومت صفوی با تقویت بنیانهای ساختار اداری و نظامی و آرامش کلی مملکت فرصت مناسبی مهیا شد تا تظلمخواهیها با جزئیات دقیقتر و در زمانی بیشتر نسبت به دورههای قبل رسیدگی شود. گرچه رسیدگیهای فوری شاهان همچنان رواج داشت، رسیدگیهای دیوان عدالتبنیان نشانی از تثبیت قطعی نهاد تظلمات در این زمان داشت.
در دورۀ سوم حکومت صفوی، زمان رسیدگیها براساس سنت کهن مظالم مشخص شد. همانگونه که اشاره شد، شاه عباس دوم سه روز از هفته را به رسیدگی به تظلمخواهیها اختصاص میداد.[115] قزوینی که اثرش، رفیق توفیق، را در اواخر عصر شاه سلیمان نوشت، میگوید ایّام هفته باید به چهار قسمت میگردید و قسمت اول آن به «غوررسی احوال عبادالله و رفع ظلم و ستم» اختصاص داده میشد.[116] کارری متوجه شده بود وزیر، صدر و آخوند روزهای بهخصوصی از هفته را به رسیدگی به شکایات اختصاص میدادند.[117] با این حال، باید توجه داشت تظلمخواهیها محدود به این زمانها نمیشد و براساس منابع، برخی شاهان این دوره مقدار زیادی از اوقاتشان را صرف دادرسی میکردند. در دستورالملوک نیز آمده است وزیر دیوان اعلی میبایست هر روز به تقاضاهای «خلایق» رسیدگی میکرد.[118] ضمن اینکه هنگام شکار شاهان، جشنها، اعیادی چون نوروز و مناسبتهایی چون ماه رمضان فرصتهایی برای دادخواهی و البته دادرسی بود. گویا در این دوره نیز حکومت از طریق جارچیان از مردم تقاضا میکرد تظلمخواهی خود را ابراز دارند.[119] بار عامها نیز میتوانست فرصتی برای ارائة تظلمات مردمی باشد.[120] جدای از این موارد، برخی از وقایعنگاران صفوی ابراز میدارند شاهان این دوره هر روز و تمام اوقاتشان را صرف داددهی میکردند که نمیتوان آن را چندان جدی گرفت.
در این دوره دربار و ساختمانهای وابسته به آن، به صورتی قطعیتر، به مکانهای رسیدگی به شکایات تبدیل شدند. منابع از کشیکخانه در دولتخانۀ مبارکه بهعنوان مکانی یاد میکنند که تظلمخواهان را به آنجا احضار میکردند و به بررسی گفتههای آنان و تطبیق آن گفتهها با اسناد موجود میپرداختند.[121] کارری یکی از اتاقهای عالیقاپو را محل رسیدگی به شکایات ذکر میکند.[122] فندرسکی دولتخانۀ همایون در مجاورت عالیقاپو را محل رسیدگی میداند.[123] نصیری نیز به یک مورد تظلمخواهی که در عالیقاپو رخ داد، اشاره دارد.[124] علاوه بر اینها، گویا یکی از مکانهای رسیدگی به تظلمات تالار طویله بود.[125] در ماجرای شکایت تعدادی از ایروانیان از خان خود، کلانتر که نمایندگی آنان را بر عهده داشت، در ساعتی خاص در اصطبل شاه حاضر شد و شکایتشان از ظلم و جور خان را عرضه کرد.[126] البته باید توجه داشت در این دوره نیز الزاماً دربار محل رسیدگی به تظلمخواهیها نبود. برای مثال به تظلمخواهی کشیکچیباشی از دو تن از درباریان در خانۀ امیرالامرای خراسان رسیدگی شد.[127] ضمن اینکه طبق سنت، هر جایی که امکان داشت، مردم میتوانستند عریضه و شکایت خود را تقدیم شاه و دیگر مناصب عالیرتبه کنند تا به آنها رسیدگی شود.
دورۀ سوم حکومت صفوی در واقع دوران تثبیت بسیاری از سازوکارهای رسیدگی به تظلمخواهیها و شکوفایی نهاد تظلمات بود که تبلور آن دیوان عدالتبنیان بود؛ دیوانی که براساس سنتهای کهن در چارچوب حکومت تثبیتشدۀ ایران پساشاه عباسی نماد عدالتگستری صفویان شده بود. این نهاد به همان نحو که با آرامش کشور جان گرفت، با تزلزل بنیانهای حکومت تا دوران جدید محو شد.
در پایان این پژوهش باید به مراودۀ نظام قضایی و نهاد تظلمات اشاره شود. اگر تقسیمبندی وقایعنگاران و تاریخنویسان عصر صفوی در باب تقسیم محاکم قضایی به عرف و شرع[128] و سیر رسیدگی به تظلمات بررسی شود، مشاهده میشود که پادشاه در رأس نهاد مذکور نه تنها این دو محکمه را زیر نظر و کنترل خود داشت، بلکه از متصدیان اصلی این دو محکمه یعنی «دیوانبیگی» و «صدر» نهایت استفاده را میکرد. در واقع این دو بهمثابة بازوان حکومت برای رسیدگی به تظلمخواهیها عمل میکردند. بنابراین، نهاد تظلمات در عصر صفوی در دستان حکومتی انحصارطلب قرار گرفته بود که در سطحی فراتر از دادگاههای عرف و شرع فعالیت میکرد. نکتة دیگر اینکه، احتمالاً نقش قابل توجه «صدر» بهعنوان منصبی عالی و مذهبی در نظام تظلمات، بحث نقش علمای شیعه در این نظام را پیش بکشد. واقعیت این است که چنانکه در صفحات پیشین نیز گفته شد، منابع برجایمانده از این عصر نقش ناچیزی را برای روحانیون، علما و فقه شیعه در نظر گرفتهاند. به نظر میرسد عمدة دخالتهای آنان در این میان به حضور صدر که منصبی برکشیدۀ حکومت بود بازمیگشت و طبق اسناد تاریخی، منصب مذکور براساس فقه شیعه به تطابق دعاوی عمدتاً حقوقی میپرداخت.
نتیجهگیری
بررسی تاریخی نهاد تظلمات در ایران عصر صفوی نشان از نوعی تحول در رسیدگی به تظلمخواهیهای مردم از ابتدا تا انتهای آن دارد. صفویان در دورۀ اول حکومتشان، یعنی از زمان تأسیس تا سلطنت شاه عباس یکم، هنوز تحت تأثیر فرهنگ ترکمانان بودند و به دلیل داشتن مشغلههای سیاسی بسیار و قدرتنمایی جریانهای گریز از مرکز، کمتر توانستند رسیدگی به تظلمات را بهعنوان یک نهاد در جامعه جای بیندازند. رسیدگی آنان به تظلمخواهیها اندک، پراکنده و کمتر نظاممند بود. ناپایداری نهادی چون «دیوان عدل» در زمان شاه اسماعیل دوم دلیلی بر این مدعاست. در دورۀ دوم حکومت آنان، یعنی در عصر شاه عباس یکم، در پی تحولات ساختاری حکومت، برخی از اجزای نهاد تظلمات بهتدریج تثبیت شد. شاه بهرغم رسیدگی به تظلمات به شیوۀ قبل، برخی از مسئولیتهای خود را در این زمینه با مناصبی چون اعتمادالدوله، دیوانبیگی و صدر که در همین دوره تبدیل به مناصبی کلیدی شده بودند، سهیم شد. این دوران دوران گذار «نهاد تظلمات» بود. در دورۀ سوم، یعنی دوران جانشینان شاه عباس یکم تا سقوط صفویان، انباشت تجربیات با آرامش سیاسی مقارن شد و این به معنای تثبیت و شکوفایی نهاد تظلمات بود. دیوانیان که «ارکان دولت قاهره» خوانده میشدند، سهم بیشتری را در رسیدگی به شکایات به خود اختصاص دادند و «دیوان عدالتبنیان» را تشکیل دادند تا از طریق آن به شکایات مردم رسیدگی کنند. روزهای خاص و مکانهای مشخصتری برای رسیدگی به تظلمخواهیها در این دوره در نظر گرفته شد و این روال تا آخرین روزهای این حکومت ادامه یافت.
[1]. طبق این پیمان عدهای از بزرگان ملزم میشدند داد مظلوم را از ظالم بگیرند.
[2]. بنگرید به: محمدحسین ساکت، نهاد دادرسی در اسلام (مشهد: موسسۀ چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1365)، صص 262-265.
[3]. حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی (تهران: انتشارات امیرکبیر، 1339)، ص 107.
[4]. ن.ک.: ابوعلی حسن بن علی نظامالملک طوسی، سیاستنامه (سیرالملوک)، به کوشش جعفر شعار (تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1348)، ص 47-58.
[5]. ابنبلخی، فارسنامه، به کوشش، تحشیه و تصحیح گای لسترنج و رینولد الن نیکلسون (تهران: انتشارات اساطیر، 1385)، ص 92.
[6]. طوسی، ص 60.
[7]. همان، ص 62.
[8]. ساکت، ص 259.
[9]. ابوعلی محمد بن محمد بن بلعمی، تاریخ بلعمی (تکمله و ترجمۀ تاریخ طبری)، تألیف ابوجعفر محمد بن جریر طبری، به تصحیح محمدتقی بهار، به کوشش محمد پروین گنابادی، ج 1 (تهران: کتابفروشی زوار، 1353)، ص 131.
[10]. ساکت، ص 266.
[11]. ابوالحسن علی بن محمد بن حبیب ماوردی، آیین حکمرانی، ترجمه و تحقیق از حسین صابری (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1383)، ص 164.
[12]. همان، ص 165.
[13]. ساکت، ص 266.
[14]. همان، ص 266.
[15]. همان، صص 266-274.
[16]. ماوردی، صص 163-200.
[17]. چون در هیچ منبع تاریخی عصر صفوی از اصطلاح مظالم بهعنوان یک نهاد استفاده نشده است، در این مقاله به جای نهاد مظالم از نهاد تظلمات استفاده میشود.
[18]. ویلم فلور، نظام قضایی عصر صفوی، ترجمۀ حسن زندیه (قم: پژوهشکدة حوزه و دانشگاه، 1381)، ص 18-30.
[19]. ولادیمیر مینورسکی، سازمان اداری حکومت صفوی یا تحقیقات و حواشی و تعلیقات مینورسکی بر تذکرهالملوک، ترجمة مسعود رجبنیا با حواشی و فهارس و مقدمه و امعان نظر محمد دبیرسیاقی (تهران: انجمن کتاب ـ زوار، 1334)، ص۵۰.
[20]. هریبرت بوسه، پژوهشی در تشکیلات دیوان اسلامی بر مبنای اسناد دوران آققویونلو و قراقوینلو و صفوی، ترجمۀ غلامرضا ورهرام (تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1367)، ص ۱۱.
[21]. جوزافا باربارو و دیگران، سفرنامههای ونیزیان در ایران (شش سفرنامه)، ترجمۀ منوچهر امیری (تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ۱۳۸۱)، ص ۴۵۵ و ۴۵۶.
[22]. ابوالقاسم طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از تیمور تا مرگ شاه عباس (تهران: کتابهای جیبی، فرانکلین، ۱۳۵۴)، ص ۲۱۱ و ۲۱۲.
[23]. جوزافا باربارو و دیگران، ص ۴66.
[24]. شکوهالسادات اعرابی هاشمی، ارامنۀ جلفای نو در عصر صفوی (تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، 1394)، ص 265-268.
[25]. احمد بن حسین منشی قمی، خلاصه التواریخ، به تصحیح احسان اشراقی، ج 1 (تهران: مؤسسة انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1383)، ص ۳۷۹ و 563؛ کمال بن جلال منجّم یزدی، زبدهالتواریخ، تصحیح و تحقیق: غلامرضا مهدوی راونجی، با مقدمة شعله، آ. کوئین (قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1397)، ص 201؛ عالمآرای شاه تهماسب (زندگی داستانی دومین پادشاه صفوی)، به کوشش ایرج افشار (تهران: دنیای کتاب، 1370)، ص ۱۸۶ و 187.
[26]. منشی قمی، همان، ص ۲۲۵.
[27]. عالمآرای شاهتهماسب، ص ۸۰.
[28]. همان، ص ۸3.
[29]. همان، ص ۸۲ و ۸۳.
[30]. اسکندربیگ منشی ترکمان، تاریخ عالمآرای عباسی، به اهتمام و تنظیم ایرج افشار، ج 1 (تهران: امیرکبیر، 1378)، ص 207.
[31]. کلاوس میشائیل رهربرن، نظام ایالات در دورة صفویه، ترجمة کیکاووس جهانداری (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349)، ص 99.
[32]. منشی قمی، همان، ج 2، ص 627.
[33]. ترکمان، همان، ص 341 و 342.
[34]. همان، ص 248.
[35]. همان، ص 248.
[36]. همان، ص 248 و 249.
[37]. غیاثالدین همامالدین الحسینی خواندمیر، تاریخ حبیبالسیر فی التاریخ افراد بشر، مقدمه جلالالدین همایی، زیر نظر محمد دبیرسیاقی، ج 4 (تهران: خیام، 1380)، ص ۵۳۹.
[38]. همان، ص ۴۸۲ و ۴۸۵.
[39]. جهانگشای خاقان، مقدمه و پیوستها و فهارس: اللهدتا مضطر (اسلامآباد: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان، ۱۳۶۴)، ص ۵۹۶.
[40]. جوزافا باربارو و دیگران، ص ۴66.
[41]. Fazli beg Khuzani isfahani, A chronicle of the Reign of shah Abbas, Edited by Kioumars Ghereghlou, With an introduction by Kioumars Ghereghlou and Charles Melville, Vol. 1 (Cambridge: Gibb Memorial Trust, 2015), p. 74.
[42]. محمد بن هدایتالله افوشتهای نطنزی، نقاوهالآثار فی ذکرالأخیار، به اهتمام احسان اشراقی (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373)، ص 453 و 454؛ منشی قمی، همان، ج 2، ص۸۹۰؛ محمدمفید مستوفی بافقی، جامع مفیدی، به کوشش ایرج افشار، ج 3 (تهران: اساطیر، 1385)، ص 177 و 178.
[43]. آنتونی شرلی، سفرنامة برادران شرلی، ترجمة آوانس، به کوشش علی دهباشی (تهران: کتابهای جیبی، فرانکلین، ۱۳۶۲)، ص ۸۸ و ۸۹.
[44]. ملاجلال از رسیدگی مشترک شاه و اعتمادالدوله به تظلمات گزارش میدهد (ملاجلالالدین منجم، تاریخ عباسی یا روزنامة ملاجلال (شامل وقایع دربار شاه عباس صفوی)، به کوشش سیفالله وحیدنیا (تهران: وحید، ۱۳۶۶)، ص ۴۱۴ و ۴۱۵).
[45]. Khuzani isfahani, Ibid.
[46]. ویلم فلور، دیوان و قشون در عصر صفوی، ترجمة کاظم فیروزمند (تهران: آگه، 1388)، ص ۵۱ و ۵۲.
[47]. بنگرید به: کالین میچل، سیاستورزی در ایران عصر صفوی: قدرت، دیانت، بلاغت، ترجمة حسن افشار (تهران: فرهنگ جاوید، ۱۳۹۷)، ص ۲۶۹؛ ترکمان، ص 459؛ Khuzani isfahani, p. 112؛ ملاعبدالفتاح فومنی گیلانی، تاریخ گیلان در وقایع سالهای 923-1038 هجری قمری، به تصحیح و تحشیة منوچهر ستوده (تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1349)، ص 177 و 178.
[48]. پییر سانسون، سفرنامة سانسون، وضع کشور شاهنشاهی ایران در زمان شاه سلیمان صفوی، ترجمة تقی تفضلی (تهران: ابنسینا، ۱۳۴۶)، ص ۴۹.
[49]. میرزا علینقی نصیری اردوبادی، القاب و مواجب دورة سلاطین صفویه، تصحیح یوسف رحیملو (مشهد: دانشگاه مشهد، ۱۳۷۱)، ص ۲۳.
[50]. منجم، ص ۳۹۹.
[51]. نصرالله فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، ج 2، (تهران: دانشگاه تهران، 1347)، ص 201 و 202.
[52]. Khuzani isfahani, p. 74.
[53]. بنگرید به: ملاجلال، ص 399.
[54]. اعرابی هاشمی، ص 275 و 276.
[55]. ترکمان، ج 2، ص 687.
[56]. رهربرن، ص 97.
[57]. ترکمان، ج 2، ص ۸۵۵.
[58]. بنگرید به: منجم، ص ۱۶۰ و ۱۶۱.
[59]. فلور، همان، ص 51.
[60]. فومنی، ص ۱۹۹ـ۲۱۴؛ محمدطاهر بسطامی، فتوحات فریدونیه (شرح جنگهای فریدونخان چرکس، امیرالامرای شاه عباس اول)، مقدمه و تصحیح سیدسعید میرمحمدصادق و محمدنادر نصیری مقدم (تهران: نشر نقطه،۱۳۸۰)، ص ۱۷۳ و ۱۷۴.
[61]. دن گارسیا د سیلوا فیگوئرا، سفرنامة فیگوئرا، سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس اول، ترجمۀ غلامرضا سمیعی (تهران: نشر نو، ۱۳۶۴)، ص ۳۲۵.
[62]. منشی قمی، ج 2، ص ۸۹۰.
[63]. افوشتهای نطنزی، ص 453 و 454.
[64]. محمدیوسف واله اصفهانی، خلد برین (حدیقه ششم و هفتم از روضه هشتم)، تصحیح و تعلیق و توضیح و اضافات محمدرضا نصیری (تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1380)، ص 155؛ شاملو میگوید مردم مراغه و سلطانیه از تعدی دولتیار، حاکم کردستان، شکایت به «دیوان عدالتبنیان» آوردند (ولیقلی شاملو، قصصالخاقانی، تصحیح و پاورقی سیدحسن سادات ناصری، ج ۱ (تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371)، ص ۱۳۱ و ۱۳۲). بعید نیست شاملو استفاده از اصطلاح «دیوان عدالتبنیان» را به خاطر رواج آن در زمان شاه عباس دوم به کار برده باشد.
[65]. ترکمان، ج 1، ص 207.
[66]. رهربرن، ص 99.
[67]. محمدطاهر وحید قزوینی، عباسنامه، به تصحیح ابراهیم دهگان (اراک: کتابفروشی داوودی، فردوسی سابق، ۱۳۲۹)، ص ۵۷.
[68]. ابوالمفاخر سوانحنگار تفرشی و محمدالحسین الحسینی التفرشی، تاریخ شاه صفی (تاریخ تحولات ایران در سالهای 1038-1052 هـ ق)، مقدمه، تصحیح و تعلیقات محسن بهرامنژاد (تهران: میراث مکتوب، 1389)، ص 106 و 107.
[69]. اسکندربیگ منشی ترکمان و محمدیوسف واله اصفهانی، ذیل عالمآرای عباسی، به تصحیح سهیلی خوانساری (تهران: کتابفروشی اسلامیه، 1317)، ص ۲۹۵؛ واله اصفهانی، ص ۳۶۲.
[70]. آدام الئاریوس، سفرنامة آدام الئاریوس، ترجمه از متن آلمانی و حواشی: احمد بهپور (تهران: ابتکار نو، 1380)، ص 323-327.
[71]. بنگرید به: واله اصفهانی، ص 205 و 292.
[72]. خلد برین تنها منبعی است که برای «دیوان عدالتبنیان» از عنوان «دیوان عدل و احسان» نیز استفاده میکند.
[73]. همان، ص 546.
[74]. بنگرید به: واله اصفهانی، ص 404 و 574 و 575؛ وحید قزوینی، ص ۵۵ـ۵۷؛ واله اصفهانی، ص 405؛ وحید قزوینی، ص220؛ واله اصفهانی، ص 579-582؛ وحید قزوینی، ص 238؛ واله اصفهانی، ص ۶۰۸؛ شاملو، همان، ج ۲، ص ۲۰ و ۲۱؛ واله اصفهانی، ص ۵۷۶ و ۵۷۷؛ شاملو، ج ۲، ص ۱۸؛ واله اصفهانی، ص 535. وحید قزوینی، ص ۲۶۶.
[75]. سانسون، ص ۱۸۵.
[76]. بنگرید به: مشیزی، ص 579.
[77]. ابوطالب بن میرزابیک موسوی فندرسکی، تحفهالعالم در اوصاف و اخبار شاه سلطان حسین صفوی، به کوشش رسول جعفریان (تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1388)، ص 41.
[78]. بنگرید به: همان، ص 41 و 42.
[79]. محمدابراهیم بن زینالعابدین نصیری، دستور شهریاران (سالهای 1105-1110 هـ ق پادشاهی شاه سلطان حسین صفوی)، به کوشش محمدنادر نصیری مقدم (تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1373)، ص 60.
[80]. میرزا سمیعا، ص 6 و 7.
[81]. فلور، همان، ص ۵۱ و ۵۲.
[82]. محمد رفیع بن حسن میرزا رفیعا، دستورالملوک میرزا رفیعا، به کوشش و تصحیح محمداسماعیل مارچینکوفسکی، ترجمة علی کردآبادی، با مقدمة منصور صفتگل، به سفارش مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی (تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1385)، ص ۱۸۸.
[83]. انگلبرت کمپفر، سفرنامة کمپفر به ایران، ترجمة کیکاووس جهانداری (تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، 1363)، ص ۷۵ـ۷۷.
[84]. میرزا رفیعا، ص ۳۷۰.
[85]. ژان شاردن، سیاحتنامة شاردن، ترجمه محمد عباسی، ج 8 (تهران: امیرکبیر، ۱۳۴۵)، ص 193.
[86]. بنگرید به: شاردن، همان، ص ۲۳۸ و ۲۳۹؛ سانسون، ص ۱۸۴؛ رودلف متی، ایران در بحران، زوال صفویه و سقوط اصفهان، ترجمة حسن افشار (تهران: نشر مرکز، 1393)، ص 62 و80؛ ملامحمدمؤمن کرمانی، صحیفهالارشاد (تاریخ افشار کرمانـ پایان کار صفویه)، تصحیح و تحشیه و مقدمة محمدابراهیم باستانی پاریزی (تهران: نشر علم، 1384)، ص 276 و 277.
[87]. میرمحمدسعید مشیزی (بردسیری)، تذکره صفویه کرمان، مقدمه و تصحیح و تحشیة محمدابراهیم باستانی پاریزی (تهران: نشر علم، ۱۳۶۹)، ص ۵۸۳ـ۵۸۵.
[88]. شاردن، همان، ج 8، ص ۲۳۸ و ۲۳۹.
[89]. بنگرید به: محمدسمیع میرزا سمیعا، تذکرهالملوک (تشکیلات اداری و سازمان حکومتی و درباری و طبقات و مشاغل و مناصب عهد صفویه)، به کوشش محمد دبیرسیاقی (تهران: کتابفروشی طهوری، ۱۳۳۲)، ص ۱۲ و ۱۳؛ میرزا رفیعا، دستورالملوک میرزا رفیعا، ص ۲۰۰؛ شاردن، ج ۷، ص ۱۴۳؛ سانسون، ص ۱۸۴؛ مشیزی، ص ۴۵۶.
[90]. میرزا رفیعا، ص ۱۹۹.
[91]. بنگرید به: مشیزی، ص۲۲۰.
[92]. جووانی فرانچسکو جملی کارری، سفرنامة کارری، ترجمة عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ (تهران: شرکت علمی و فرهنگی، 1383)، ص ۱۹۳.
[93]. همان، ص ۱۳۲.
[94]. اعرابی هاشمی، ص 280 و 281.
[95]. گودرز رشتیانی، گزیدة احکام و فرامین شاهان ایران به حکام قفقاز، از شاه تهماسب تا شاه سلیمان صفوی، ج 1 (تهران: ادارة نشر وزارت امور خارجه، 1394)، ص 212.
[96]. اعرابی هاشمی، ص 266.
[97]. همان، ص 267.
[98]. همان.
[99]. فندرسکی، ص40.
[100]. همان.
[101]. بنگرید به: وحید قزوینی، ص 188.
[102]. بنگرید به: واله اصفهانی، ص 574 و 575؛ وحید قزوینی، ص 238.
[103]. وحید قزوینی، ص 266؛ واله اصفهانی، ص ۶۲۹.
[104]. وحید قزوینی، ص 315 و 316.
[105]. بنگرید به: واله اصفهانی، ص 579-582؛ نصیری، ص 70.
[106]. شاردن، ج 7، ص 209.
[107]. تاورنیه، ص 211 و 212.
[108]. بنگرید به: وحید قزوینی، ص 55-58؛ میرزا رفیعا، ص ۱۸۸؛ شاملو، ج ۲، ص ۲۰ و ۲۱؛ واله اصفهانی، ص 405.
[109]. واله اصفهانی، ص 534 و 535.
[110]. شاردن، ج 8، ص 194.
[111]. مشیزی، ص ۲۱۹.
[112]. بنگرید به: مشیزی، ص 579 و 580.
[113]. تاورنیه، ص 212 و 213.
[114]. واله اصفهانی، ص 202.
[115]. واله اصفهانی، ص 527؛ وحید قزوینی، ص 175 و 190.
[116]. محمدعلی قزوینی، رفیق توفیق: در رسوم وزارت و آداب سلطنت با تأکید بر دورة صفوی (تألیف در 1104 هجری)، مقدمه و تصحیح رسول جعفریان (قم: نشر مورخ، 1396)، ص 694.
[117]. کارری، ص ۱۳۲.
[118]. میرزا رفیعا، ص ۱۸۸.
[119]. مشیزی، ص ۳۳۶.
[120]. بنگرید به: همان، ص ۳۵۴. البته فیدالگو میگوید مردم عادی اجازۀ حضور در بار عام را نداشتند. پس طبق عادت عرایض خود را بر سر دست گرفته و بیرون از قصر به شاه میدادند. در این مورد هم شاه عرایض را فوراً به صدراعظم میداد و او نیز تنها عرایضی را که خود صلاح میدانست با شاه در میان میگذاشت (گریگوریو پرئیرا فیدالگو، گزارش سفیر کشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمه از زبان پرتغالی و حواشی از ژان اوبن، ترجمة پروین حکمت (تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۵۷)، ص۸۱).
[121]. بنگرید به: وحید قزوینی، ص 58 و 220؛ میرزا رفیعا، ص ۱۸۸؛ واله اصفهانی، ص 579-582؛ فلور، دیوان و قشون، ص 53؛ فلسفی، ص 404.
[122]. کارری، ص ۱۳۲.
[123]. فندرسکی، ص40.
[124]. نصیری، دستور شهریاران، ص70.
[125]. سوسن بابایی، اصفهان و کاخهایش: کشورداری، تشیّع و معماری بزم در آغاز دوران ایران مدرن، ترجمة مصطفی امیری (تهران: فرهنگ جاوید، 1398)، ص 362.
[126]. تاورنیه، ص 222 و 223.
[127]. واله اصفهانی، ص 202 و 203.
[128]. در عصر صفویه نظام قضایی و حقوقی در ایران به دو قسمت تقسیم شد: یکی حقوق عرف که براساس رویههای قضایی رایج در یک محل، بر عهدۀ دیوانبیگی یا داروغهها بود و دیگری حقوق شرع که بر عهدۀ صدر، قضات روحانی که شرع حاکم نامیده میشدند، بود. وظیفۀ دیوانبیگی مورد تعقیب قرار دادن قتل و غارت براساس قوانین جزایی در سراسر کشور بود و در محکمۀ او چهار جرم مورد دادرسی قرار میگرفت: ضربوجرح بدنی، کور کردن، تجاوز به ناموس و قتل. قضاوت سایر جرائم با داروغۀ هر محل بود و به اختلافات حقوقی در حضور قاضی (شرع حاکم) رسیدگی میشد (کمپفر، ص 99). قضاوت در محاکم عرفی عمدتاً مبتنی بر دستورها، فرامین قضایی زمامداران و آداب و رسوم حاکم بود. دستورات و فرامین صادره از سوی پادشاه به مرور زمان نوعی قاعدۀ عرفی را به وجود میآورد که در محاکم عرفی مورد استناد قرار میگرفت. نیروی الزامآور این قواعد به نفوذ و اقتدار صادرکنندگان آن بستگی داشت و برای شناخت این قواعد و قوۀ الزامآور آن هیچ معیاری وجود نداشت (محمود آخوندی، آیین دادرسی کیفری (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1374)، ص 92 و 93؛ محمد زرنگ، تحول نظام قضایی ایران از مشروطه تا سقوط رضاشاه (تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382)، ص 95). شواهد نشان میدهند در حکومت صفوی، محاکم عرف نسبت به محاکم شرع از قدرت بیشتری برخوردار بودند، چون معمولاً حکم قطعی را شاه صادر میکرد. آنان در قضاوتهای خویش کمتر از اصول و ضوابط اسلامی پیروی میکردند. این رفتار قضایی سلاطین نخستین رویارویی قضاوت شرعی با قضاوت عرفی بود. به طور کلی ریشۀ اصلی این رویارویی را باید در وجود اندیشهای دانست که به موجب آن شاه عالیترین مرجع قضایی و سرچشمۀ قانونگذاری تلقی میشد و حق داشت مطابق میل و سلیقۀ خود احکام قضایی و فرامین حقوقی را صادر کند (بنگرید به: پیترو دلاواله، سفرنامۀ پیترو دلاواله، ترجمۀ شعاعالدین شفا، (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348)، ص 376).