Journal of history of Iran)

Document Type : Research Paper

Authors

1 PhD Candidate of Political Sciences, Ahvaz Branch, Islamic Azad University, Ahvaz, Iran,

2 Assistants Professor Department of Political Sciences, Ahvaz Branch, Islamic Azad University, Ahvaz, Iran,

Abstract

Two important notions, after Constitutionalism, were developed on the basis of an important "background": the creation of a "sovereign state" and "national unity". Among many intellectuals, these two grew as modern "motives" and "intentions" and emerged from the heart of the turbulent post-constitutional era. Security, meanwhile, was one of the main demands of the intellectuals and statesmen of the day, demanding both "sovereign state" and "national unity." Hence, in the writings of the transition period from Qajar to Pahlavi, much attention was paid to this issue. The main question in this article is to find the relationship between these two through a review of one of the most important press of the late Qajar and early Pahlavi, namely "Ayandeh" and the speeches of its founder Mahmoud Afshar Yazdi. This article seeks to answer the question: What is the relationship between "national unity" and the notion of " sovereign state " in "Ayandeh" magazine? Method: Skinner's intentional hermeneutics. Results: "Ayandeh", emphasizing the need for "national unity" and explaining its characteristics, considers the "powerful national constitutional government" as one of the basic tools for its realization. Moreover, "national unity" in "Ayandeh", as a "systemic" thinking, is closely related to categories such as security and education.

Keywords

Main Subjects

 

مقدمه

سال‌های پایانی عصر قاجار یکی از مهم‌ترین ادوار تاریخ معاصر ایران است، سال­هایی پرآشوب که در پی وضعیت نابه­سامان مملکت، پس از استبداد صغیر و اعادۀ مشروطیت و ناتوانی رجال و نخبگان سیاسی در تسلط بر اوضاع به‌ وجود آمده بود. این وضعیت بسیاری از روشنفکران ایرانی را به ‌سمت دو ایدۀ مهم پیش برد که اندک‌اندک این دو ایده به ‌هم «پیوند» خورد و زمینه را برای برافتادن قاجار و روی کار آمدن دولتی «نو» فراهم آورد. این دو ایده یکی «دولت مقتدر» و دیگری «وحدت ملی» بود. دولت مقتدر را می‌توان یکی از آرمان‌های مشروطه دانست که ایرانیان از میانۀ روزگار قاجار به ‌صورتی مشخص به دنبال آن بودند و ناامنی‌های پس از مشروطه نشان داد که «زمان تاریخیِ» ایجاد آن فرا رسیده است. پس توجه به مسئلۀ «امنیت» خواست بسیاری از روشنفکران آن روزگار شد و آن را پیش‌درآمدی بر وحدت ملی می­دانستند که از قضا آن نیز در سایۀ ایجاد مشروطیت، شکل و رنگ جدیدی به‌ خود گرفته بود.

در این میان، مطبوعات آن روزگار این دو مقوله را با یکدیگر در پیوند می‌دیدند که برخی از آنها نظیر آینده در دورۀ رضاشاه نیز همچنان منتشر شدند. آینده از اصلی‌ترین جراید آن روزگار بود که به­‌رغم عمر کوتاهش، در نخستین دور انتشار، نقش مهمی در گسترش مسئلۀ وحدت ملی داشت، چنانکه خود را ماهنامه‌ای «سیاسی و ملی» می‌دانست. آینده در تیرماه 1304 تأسیس شد. سال‌های اول و دوم آن در 24 شماره و 1800 صفحه تا سال 1306 ادامه پیدا کرد.[1] بنیانگذار این جریده، محمود افشار یزدی، در سال 1267 در یزد به ‌دنیا آمد. او که بازرگان‌زاده بود، تحصیلاتش را در ایران و هند به‌ پایان رساند و در سال 1290ش به سوئیس رفت.[2] در آنجا در رشتۀ علوم سیاسی تحصیل کرد و دکتریِ خود را در این رشته دریافت نمود و پس از بازگشت به ایران، مجلۀ آینده را تأسیس کرد. او در جریده‌اش به فرهنگ و ادبیات و اقتصاد و بهداشت و زنان توجه زیادی نشان می‌داد. مقالۀ حاضر به‌ دنبال پاسخ دادن به این پرسش است که میان مسئلۀ «وحدت ملی» و ایدۀ «دولت مقتدر» در مجلۀ آینده چه نسبتی وجود دارد؟ این پژوهش با بهره‌گیری از روش «هرمنوتیک قصدگرای اسکینر»، ضمن بررسی زمینۀ تاریخی شکل‌گیری دو ایدۀ دولت مقتدر و وحدت ملی، اولی را «انگیزه» و دومی را «قصد» جریدۀ آینده در نظر می­گیرد و آنها را به بحث می‌گذارد. بر این مبنا، بیش از همه به آرا و نظرات دکتر محمود افشار، بنیانگذار و مدیر آینده، می­پردازد، بدین ‌خاطر که جهت‌گیری اساسی آینده را او ترسیم می‌کرد و مقالات اصلیِ این مجله در زمینۀ سیاسی و نیز درخصوص مقولۀ «وحدت ملی» نوشتة خود اوست.

روش هرمنوتیک قصدگرای اسکینر به­عنوان مبنای پژوهش

برای فهم اندیشه‌های سیاسی یک اندیشمند هم باید گفتمان سیاسی مسلط بر جامعه و زمانۀ وی را شناخت و هم قصد و نیّت آن اندیشمند را برای برقراری ارتباط در چنین گفتمانی دریافت. شناخت گفتمان سیاسی مسلط بر هر جامعه در هر دورۀ تاریخی مستلزم فهم عوامل متعددی است که در واقع اجزای متشکلة آن دوره به ‌شمار می‌روند. از جملة این اجزا ‌مشکلات و پرسش‌های سیاسی مطرح­شده در آن دوره و نیز پاسخ‌ها و راه‌حل‌هایی است که برای آنها در نظر گرفته می­شوند. از نظر اسکینر، آثار و گفتار هر متفکر پاسخی است به‌ سؤالات و مشکلات رایج عصر خود وی و از این ‌رو، لازمۀ شناخت هر اثر سیاسی شناخت سؤالات و مشکلات رایج آن عصر است.[3] و درک صحیح این سؤالات و مشکلات ممکن نمی­شود مگر با شناخت «زمینه­ها» و «انگیزه­ها» و «قصد مؤلف».

زمینه‌ها: هر اندیشه‌گری در بسترهای تاریخی، اجتماعی، اندیشه‌ای و زبانی متنی را می‌آفریند و تفسیر متن او بدون توجّه به این زمینه‌ها ممکن نخواهد بود. بر این اساس، «برای تحلیل اندیشۀ سیاسی باید زمینۀ اندیشه بازسازی شود» و مورخان تاریخ اندیشه، از جمله اسکینر، «به‌ شیوۀ سنتیِ نگارشِ تاریخ ایده‌ها که در آن متون بدون توجّه به ‌زمینه و با تکیه بر انسجام متن و ادعای حقیقت بررسی می‌شود، انتقاد می‌کنند. آنان با تأثیر گرفتن از نظریۀ کنشی زبان، حرف را نوعی عمل می‌بینند و نویسنده را به‌عنوان کنشگر در نظر می‌گیرند.»[4]

انگیزه‌ها: «سخن گفتن از انگیزه‌های یک نویسنده ظاهراً همواره در حکم سخن گفتن دربارۀ شرطی مقدّم بر، و احتمالاً مرتبط با، پیدایش آثار او است، اما سخن گفتن از نیّت‌های یک نویسنده ممکن است یا معطوف به ‌نقشه یا طرحی برای آفریدن اثری از نوع خاص باشد (نیّتی در راه اجرای x) یا ممکن است به ‌شیوه‌ای خاص به اثری بالفعل ارجاع دهد (اثری که نیّت خاصی را در انجام دادن x تجسم بخشیده است). در مورد اوّل، به ‌نظر می‌رسد که (همانند سخن گفتن دربارة انگیزه‌ها) ما به ‌یک شرط احتمالی مقدم بر پیدایش اثر اشاره می‌کنیم، اما در مورد دوم چنین می‌نماید که بر یکی از ویژگی‌های خود اثر انگشت می‌گذاریم. به ‌بیان دقیق‌تر، به‌ نظر می‌رسد که ما آن اثر را برحسب اینکه هدف یا نیّت خاصی را تجسم می‌بخشد، و در نتیجه برحسب اینکه منظور یا مقصودی دارد، توصیف می‌کنیم.»[5]

قصد مؤلف: هرمنوتیک اسکینر اساساً هرمنوتیکی روشی با رویکرد قصدگراست. به اعتقاد اسکینر، فهم «قصد» و «نیّت» مؤلف از فهم خودِ متن، که متن‌گرایان بدان اعتقاد دارند، مهم‌تر و اساسی‌تر است. به‌ نظر اسکینر، برای درک اندیشۀ هر مؤلفی، ضمن توجّه به ‌زمینۀ تاریخی، اجتماعی و بافت زبانیِ تفکر او و نیز تفکیک انگیزۀ مؤلف از نیّت و قصد وی، باید سرانجام آنچه را که مقصود او بوده است شناخت. در این میان آنچه دارای اهمیت است مؤلف است و متن در پسِ قصد او تفسیر می‌شود. «اسکینر با تأکید بر کنش گفتاری مقصودرسان، روش‌شناسی خود را بر مبنای همین کنش استوار می‌سازد. از این منظر، گوینده یا نویسنده با گفتن یا نوشتن کاری انجام می‌دهد و از این کار، مقصود و منظوری دارد. اسکینر وظیفۀ اصلی تفسیر را کشف همین مقصود می‌داند.»[6]

 

زمینه: وضعیت نابه­سامان سیاسی اواخر قاجار

وضعیت ایرانِ پس از مشروطه را می‌توان «بحران»‌ی دانست. حکومت مشروطه نتوانست «آمال» ایرانیان را در ایجاد نظمی نوین برآورده کند و کم‌کم، با گسترشِ بحران‌های گوناگون، ناامیدی از حکومتِ مشروطه بیشتر شد و همین مسئله، زمینه را برای ایجاد دولتی مقتدر فراهم کرد. این ناامیدی را می‌توان در کلام موجز مهدی‌قلی هدایت دید که می‌نویسد: «ما از حکومت شورایی و مشروطه محسنات شنیده بودیم. اگر نتیجه این است که مشاهده می‌شود، هیچ فایده نخواهیم دید. وظیفة سیاست است که از بی‌نظمی‌ها جلوگیری کند.»[7] قهرمان­میرزا سالور هم در این باره می‌نویسد:

این اغتشاشات که شاید روزبه‌روز در تزاید باشد اوّل از ضعفِ دولت ایران است که هیچ قوه برای تأمین مملکت ندارد. ثانیاً به‌واسطۀ این است که در این مدّت خیلی قلیل چندین کابینه عوض شده و مجال ندادند وزرای ما به‌قدر خردلی به‌ فکر مملکت باشند. تمام اوقات وزیر مصروف حفظ خودش و دفاع با وکلا و روزنامه‌نویس‌ها شد، تا دیگری روی کار آمده باز به‌ همان شکل، ثالثاٌ مردمان مملکت ما بی ‌علم و فقیر و دله هستند.[8]

یکی از مسائل و مصائبی که تا چندین سال بعد از فتح تهران و بازگشت مشروطه گریبان‌گیر مملکت بود، شورش‌های محلی بود که در گوشه و کنار مملکت روی می­داد. این شورش‌ها، در فاصلة سال‌های بعد از فتح تهران تا کودتا، زمینۀ مهمی برای روی کار آمدن رضاخان بود، چرا که هیچ نیرویی توان مقابله با این شورشیان را نداشت و البته برخی از این شورش‌ها، مانند جنبش جنگل، با همراهی مردم نیز توأم می­شد و بنابراین دارای نوعی مشروعیت بود. دولت مرکزی نیز توانایی مهار این شورش‌ها و جنبش‌ها را نداشت. «قیام جنگل در سال دوم جنگ جهانی اوّل و به‌ دنبال عوارض وسیع آن در ایران، که در گیلان در قالب تجاوزطلبی روس‌ها و برخورد غارتگرانۀ حکومت محلی و بروز هرج و مرج و ناامنی رخ داده بود، همواره دغدغۀ حکومت مرکزی بود، اما آنها کاری از پیش نبرده بودند، زیرا میرزا کوچک خان به دلیل خوش‌نامی و اعتبار ناشی از مبارزات مشروطه و صفات ممتاز فردی، محبوب مردم و مأمنی برای تجمع آنها به شمار می‌رفت.»[9] در این میان، جنگ جهانی اول نیز به ‌گونه‌های مختلف موجب پریشانی بیشترِ قاجاریه شد و بیش از پیش به ‌ناکارآمدیِ اداری، هرج‌ و مرج، ناامنی، پراکندگی و بی‌ثباتی در ایران دامن زد.[10]

در ماه‌‍‌هایِ منتهی به ‌کودتای 1299، «مرکزیت مملکت در هم شکسته و قدرت رهبری و ادارۀ مملکت از دست زمامداران کشور بیرون رفته بود» و «وطن‌خواهان و روشنفکران خطر اضمحلال ایران را آشکار می‌دیدند و از هر سو راه نجات و چاره‌ای می‌جستند» و «از دولت جز اسمی بی‌رسم چیزی بر جای نمانده بود و حتی در پایتخت فرمانش نفوذ نداشت.»[11] در آن روزها، «فکر کودتا در سرهای اصلاح‌طلب دور می‌زد و نظرها متوجه افق بود که ناگهان دستی از غیب‌ برآید‌ و ریشۀ‌ پوسیدۀ آن دولت ضعیف و حکومت پوشالی عاجز را با یک ضربت قاطع بر کند.‌ اگر‌ اعمال خارق‌العاده انجام نمی‌دهد، اقلاً امنیت را محفوظ دارد و دست راهزنان و یاغیان را از مال و ناموس‌ مردم‌ کوتاه نماید.»[12] کودتای 1299 مهم‌ترین واقعۀ تاریخی در ایرانِ پس از مشروطه و مقدمۀ تغییر حکومت بود. رضاخان پس از این کودتا، با ایجاد ارتش متحد و انجام دادن کارهایی چون سرکوب شورشیان در سراسر کشور و نیز اتحاد و ائتلاف با گروه‌ها و افراد مختلف توانست خود را بر مملکت تحمیل کند و تا حد مقام رییس‌الوزرایی و پس از آن پادشاهی بر کشد.

محمود افشار نیز در آینده به ‌وجود چنین بحرانی نظر داشت. او در مقاله‌ای با عنوان «سیاست و اقتصاد» به‌ وضعیتِ نابه­سامانِ دولت در ایران توجه می‌کند. محتوای این مقاله می‌تواند به «فهمِ» دیدگاه او و شناخت ‌«زمینه»‌ای که او را به‌ دیدگاه «دولت مقتدر» رساند، کمک شایانی کند. در این مقاله، افشار بیش از همه به‌ مقولة اقتصاد اعتنا دارد و از این دریچه وضعیت «بحران»‌ی مملکت را مورد توجه قرار می‌دهد. از این ‌رو، بر این نظر است که

اگر دولت ایران فقیر است، اگر حکومت ایران نمی‌تواند منظماً مواجب ادارات خود را بدهد، اگر تجار ما در تنگی هستند، اگر اغلب مردم فقیر و بی‌بضاعت شده‌اند، اگر رشوه، دروغ، تملّق و هزاران اخلاق فاسدة دیگر از سر تا پا روح مملکت را فلج کرده ‌است، بالاخره اگر از فرط بیکاری و تنگ‌دستی بیشتر مردم به ادارات دولتی تاخته یا پیرامون احزاب سیاسی می‌گردند، علت عمده این است که اوضاع اقتصادی مملکت از حیث زراعت، صناعت و تجارت خراب می‌باشد.

به اعتقادِ او، «در ایران نه سرمایۀ کافی داریم، نه اعتبار، نه علم تجارت و نه سیاستِ تجارتی.» او چارة کار را در این می‌داند که «باید به‌واسطۀ تأسیس و ادارۀ عالمانۀ شرکت‌های تجاریِ صحیح سلطنت اعتبار را برقرار نمود. برای این مقصود لازم است قوانین مساعدی وصل شود، عدالت هم چون امنیت باید به‌ تمام ‌معنی در مملکت حکم‌فرما باشد.» مقولۀ «امنیت» یکی از اصلی‌ترین عوامل گرایش افکار آن زمان به ‌دولت مقتدر است. در ادامه افشار به نزدیکی «سیاست و اقتصاد» توجه دارد، چرا که به‌زعمِ او «وضعِ قوانین و اجرای عدالت و استقرار امنیت که برای پیشرفت تجارت از واجبات غیرقابل ‌انکار شمرده می‌شود از مختصات مجلس و دولت است که مظاهر سیاسیِ ملّت می‌باشد.»[13]

علی‌اکبر داور نیز در مقاله‌ای که چند ماه پس از پادشاهی رضاشاه نوشته است، به‌وضوح به مسئلۀ «بحران» توجه می‌کند: «این اوضاعی که ملاحظه می‌کنید اوضاع بحرانی است. اگر دولت‌های ما همه پشت سر هم جوان‌مرگ می‌شوند، اگر مردم از ادارات ناله دارند و ادارات مردم را به‌ستوه آورده‌اند، اگر هیچ ‌کس از جریان امور راضی نیست، تمام برای این است که از سال‌ها به این طرف، از دورۀ ناصری تا به امروز، ایران مبتلا به ‌بحران شده و برای آن کاری نکرده‌ایم و عملی نمی‌کنیم.»[14]

 

انگیزه: ایجاد دولت مقتدر

با چنین «زمینه»‌ای، می‌توان گفت که «انگیزۀ» روشنفکران آن روزگار بیش از همه معطوف به ایجاد دولت مقتدر بود. مسئلۀ دولت مقتدر در «گفتارِ» سیاسیِ پس از مشروطه بسیار مورد توجه بود. «زمینۀ» توجه به آن نیز، با وجودِ وضعیتِ سیاسی ـ ‌اجتماعی کشور، تا حد زیادی احساس می‌شد و بر شکل‌گیری جدی این ایده در سال‌های منتهی به ‌پادشاهی رضاشاه، به‌خصوص پس از کودتای 1299، تأثیرگذار بود. نیاز ایرانیان به حکومتی مقتدر که مرکز ثقلی داشته باشد، و فراهم آوردن فضای فکری­ای که همگان این نیاز را موجّه و مستدلّ بدانند، دستاورد ناکافی و نابه‌هنگامیِ جنبش مشروطه بود، جنبشی که حاصل سال‌ها کشاکش ایرانیان میان دو مقولۀ زیستن به طرز قدیم و افسون به طرز جدید بود.[15] اینچنین بود که «انگیزه»‌هایی قوی برای ایجاد دولت مقتدر شکل گرفت. یکی از نخستین کسانی که به این مسئله توجه کرد، ملک‌الشعرا بهار بود. او در این زمینه می‌نویسد:

دریافتم که باید حکومت مرکزی را قدرت داد و برای حکومت نقطۀ اتکا به دست آورد و مملکت را دارای مرکز ثقل کرد. حکومت مقتدر مرکزی از هر قیام و جنبشی که در ایلات برای اصلاحات بر پا می‌شود، صالح‌تر است و باید همواره به دولت مرکزی کمک کرد و هوچی‌گری و ضعیف ساختن دولت و فحاشی جراید به یکدیگر و به دولت و تحریک مردم ایلات به طغیان و سرکشی برای آتیۀ مشروطه، آزادی و حتی استقلال کشور زهری کشنده است... من آن روز و دیروز و امروز و همیشه صاحب همین عقیده‌ام که باید دولت مرکزیْ مقتدر باشد و شکّی نیست دولت مقتدر مرکزی که با همراهی احزاب و مطبوعات آزادی‌خواه و به شرط عدالت بر سر کار آمده باشد می‌تواند همه‌کار برای مملکت بکند و از ضعیف کردن دولت‌ها و تحریک اطراف بر ضد دولت جز مفسده چیزی حاصل نخواهد شد.[16]

هدایت نیز که بعدها چند سال نخست‌وزیر رضاشاه شد، ضمن اشاره به ‌نابه­سامانی‎ها، چاره را چنین می‌داند:

تنها قزاق و ژاندارم که تربیت‌یافتۀ فرنگیان و اکنون آماده‌اند. بنابراین، نیاز دولت به ‌نیروهای چریک پراکنده از ایلات منتفی است. این دو نیز در دست سردار سپه است: قدرتی در خود می‌بیند و از اطراف، آوازۀ نابغه هم به‌ گوش او می‌خورد. منتظر است از طرف شناخته و نشناخته مورد تعظیم و تکریم باشد... مردم هم از کابینه‌های متزلزل و افکار آشفته و نبودِ نقشه به تنگ آمده بودند. بنابراین، سردار سپهی که به ‌نظام رونق داده و نفوذ دولت را در اطراف کشور افزوده، امید مردمانی بود که آرزوهای در دل‌انباشته، سردار را مرد کار می‌بینند و بدو امیدوارند.[17]

یکی از جرایدی که پیش از آینده به این مسائل بسیار توجه داشت کاوه بود. صاحب‌امتیاز این جریده، یعنی تقی‌زاده، از نویسندگان اصلی آینده نیز بود، و برخی از ایده‌های اساسی آینده را پیشتر در مجله‌اش منتشر کرده بود. کاوه «مسلک و مقصد» خود را «بیشتر از هر چیز ترویج تمدن اروپایی... در ایران، جهاد بر ضد تعصب، خدمت به‌ حفظ ملیت و وحدت ملی ایران، مجاهدت در پاکیزگی و حفظ زبان و ادبیات فارسی از امراض و خطرهای مستولیه بر آن و به‌قدر تصور تقویت آزادی داخلی و خارجی آن»[18] می‌دانست، مضامینی که بعداً، به‌وضوح، در آینده نیز منعکس شد. تقی‌زاده در آغاز دور دوم انتشارِ کاوه نیز هدف از نشر آن را همین مسائل برشمرد و به آن موضوع «قبول‌ و ترویج‌ تمدن‌ اروپا بلا شرط و قید و تسلیم مطلق‌ شدن‌ به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع‌ فرنگستان» را «بدون‌ هیچ استثنا (جز از زبان)» افزود، و آن را «وظیفۀ اوّل همۀ وطن‌دوستان‌ ایران» دانست.[19]

ناسیونالیست‌های تجددخواهی چون افشار بر آن بودند که نجات ایران در گرو ایجاد دولتی‌ مقتدر است‌ که‌ جایگزین دستگاه دیوانی فاسد گذشته شود، دولتی که بساط اقتدار حکمرانان محلی را برچیند، مسئلۀ عشایر را برای همیشه حل کند و تمامیت ارضی و یکپارچگی کشور را تأمین نماید، دولتی که به‌جای موزاییکی از اقوام که به ‌زبان‌های‌ گوناگون سخن می‌گویند و به ‌فرقه‌های مختلف و متخاصم تقسیم شده‌اند، ملّتی‌ یگانه ایجاد کند که‌ به ‌یک زبان مشترک سخن می­گوید، فرهنگی واحد دارد و به ‌هستی امروزی و گذشتۀ تاریخی خود آگاه است، و بالاخره، دولتی‌ که نه­تنها ملّت خود را می‌آفریند بلکه‌ او‌ را‌ تربیت می‌کند و با «تمدن» آشنا‌ می‌سازد‌.[20]

«امنیت» نیز از مسائلی است که آینده به­عنوان یکی از علل ایجاد دولت مقتدر بر آن تأکید می­کند. در همان شمارۀ نخست این مجله دربارۀ این مسئله چنین آمده است:

امروز امنیت در سرتاسر مملکت حکمفرماست و اگر عرب‌های جنوب یا ترکمان‌های شمال طغیانی می‌کنند، حکومت مرکزی را آن قدرت است که قوای آنان را در هم شکسته به جای خود نشاند. از طرف دیگر دولت متوجه به بعضی از مسائل مهم اقتصادی شده، کوشش دارد راه‌آهنی در ایران کشیده شود و امیدواریم کامیاب گردد. بر کسی پوشیده نیست که امنیت لازمۀ هر اصلاحی می‌باشد و خوشبختانه چون شخص مقتدری در رأس حکومت جای دارد بیم تزلزلی هم نمی‌رود، و باید دانست که دیگر شرط لازم برای هر اقدام اساسی و اصلاحی در این مملکت حکومت مقتدر و بادوام است.[21]

افشار در مقاله‌ای با عنوان «سپاه و سیاست» می‌نویسد:

امروز خوشبختانه به مساعی خستگی‌ناپذیر و شایان آقای سردار پهلوی و صاحب‌منصبان اعزام ایران دارای سپاه منظمی است و مایۀ کمال امیدواری برای آیندۀ مملکت می‌باشد، به ‌شرط آنکه سیاسیون هم خط‌مشی سیاسی عاقلانه‌ای اختیار نمایند و دولت را هر روز به این طرف و آن طرف نکشانند، تا فراغتی میسر شده به کارهای اساسی اقدام شود. مملکت ایران که از اول دورۀ مشروطه تا به ‌حال دائماً در بحران و غلیان بوده دیگر طاقت بی‌نظمی و هرج ‌و مرج ندارد. بی‌شک یک‌مقدار از مفسده‌ها به تحریک اجانب است، ولی سبب عمق قسمت عمدۀ خرابی‌ها خودِ ایرانیان هستند.

او، در عین حال، به این نکته توجه دارد که «تنها حکومت مقتدر کفایت نمی‌کند، باید حکومت دانا باشد. ما این دانایی را در شخص آقای رئیس‌الوزرا و بعضی از همکاران ایشان مشاهده می‌کنیم، اما نمی‌فهمیم خلل در کجاست که امور کشوری هنوز در جریانی که باید افتاده باشد نیست. شاید لازم بود آقای رئیس‌الوزرا بیش از این در انتخاب اشخاص بذل توجه فرموده باشند.»[22] این را باید در نظر داشت که تشکیل ارتش جدید، به‌عنوان یک ضرورت تاریخی به‌منظور استقرار نظم داخلی و تأمین امنیت، حفظ تمامیت ارضی، جلوگیری از ادعاهای گروه‌های قومی و ایجاد وحدت ملّی، در حقیقت پاسخ به ‌تمایل نخبگانی بود که پس از جنگ جهانی اوّل و خروج نیروهای خارجی از ایران خواستار ایجاد یک دولت مقتدر و متمرکز بودند.[23] در کنار مقولۀ امنیت و در تداوم آن، افشار به این مسئله توجه دارد که

باید آن‌گونه وسائل زندگانی که مناسب با عصر امروزی باشد برای مردم فراهم آورد، زیرا در سایۀ تأمین زندگانی شخصی و فامیلیِ افراد اخلاق انفرادی، اجتماعی و سیاسی ملت رو به بهبودی خواهد گذاشت. لهذا دولت باید توجه جدی‌تری به اصلاح اقتصاد عمومی بنماید. از طرف دیگر افراد ملت باید باسواد شوند تا بتوانند هم در زندگانی شخصی خود از لذائذ روحانی خواندن و فهمیدن استفاده ببرند و هم از روی بصیرت بتوانند از عهدۀ تکالیف ملی که عمومی‌ترین آنها امر انتخاب است برآیند، زیرا این دو چیز بی‌نیاز و دانایی بی‌نیازی و دانایی اساس استقلال است.[24]

افشار، همانند بسیاری از رجال و روشنفکران آن دوره، اساساً نظری خوش به قاجار ندارد. این موضوع را در مقالۀ «نظری به اوضاع سیاسی»، که در آن به خلع احمدشاه می‌پردازد، انعکاس داده است: «آنچه مربوط به خلع شاه سابق است گویا حاجت به بیان نباشد: همه یا تقریباً همه متفق‌اند که کار بسیار خوبی بوده، حتی اغلب کسانی که در مجلس با اصل موضوع مخالفت کرده علناً عدم لیاقت احمد میرزا را تصدیق نموده‌اند.»[25] این را باید در نظر داشت که بی‌کفایتی احمدشاه و اقبالِ عامۀ مردم، غیر از چند نفر از علما و اعیان و رجال، به سردار سپه و تزلزل بنیان سلطنت قاجاریه که مطابق سنت زمان مانند درخت کهنه­ای بود که رونق خود را از دست داده بود و حمایت انگلیس‌ها از سردار سپه از جمله عواملی بودند که تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر قانون اساسی و سلطنت سردار سپه را تسهیل کردند.[26]

در مورد مسئلۀ دولت مقتدر در آینده، یکی از مسائلی که باید بدان توجه نمود، رویکرد این مجله به مشروطیت و مجلس شورای ملی است. نظر به ‌زمان انتشار این مجله، که هنوز پایه‌های دیکتاتوری رضاشاه محکم نشده بود، می‌توان گفت که روشنفکرانی چون محمود افشار به‌ دنبال «دولت مشروطۀ مقتدر» بودند، چنانکه در همان زمان چنین ایده‌ای از سوی کسانی چون ملک‌الشعرا بهار نیز دنبال می‌شد.[27]

افشار در «آغازنامۀ» آینده به «دو مسئله دیگر» که به‌ نظر او «در بهبودی اوضاع ایران دارای کمال اهمیت است» توجه دارد: «یکی مطبوعات خوب و دیگر پارلمان خوب.» بر این اساس او اعتقاد دارد که «به مطبوعات باید آزادی کامل داد تا در مصالح مملکتی بس نمایند بدون اینکه بتوانند از آزادی سوءاستفاده کرده حمله به دولت یا به اشخاص نمایند و مخل امور شوند، اما مجلس و انتخابات... بهتر است این موضوع خیلی مهم را بگذاریم برای شماره‌های بعد.»[28] و در شماره‌های پسین، مطابق وعده‌ای که در «آغازنامه» داده است، «اقتراح»‌هایی در مورد انتخابات منتشر می‌کند. مقالاتی مانند «انتخابات در اروپا و ایران (1 و 2)»[29]، و «انتخابات»[30]، «اقتراح «انتخابات»»[31]، «حکومت مشروطه و احزاب سیاسی در ایران»[32] و «قوای مملکت» (که به مسئلۀ تفکیک قوا می‌پردازد)[33] مؤید آن است که «انگیزۀ» آینده چیزی نزدیک به «دولت مقتدر مشروطه» است.

 

قصد: وحدت ملی

پس از اشاره به زمینه‌ها و انگیزه‌ها که چنانکه دیدیم، دارای نوعی «هم‌پیوستگی» هستند، اکنون لازم است این دو را، به‌عنوان دو بنیان اساسی و در «پیوند» با مسئلۀ وحدت ملی، در مجلة آینده و به‌خصوص در مقالات دکتر محمود افشار بررسی کنیم. می‌توان گفت آینده پیونددهندۀ دو مقولۀ «وحدت ملی» و «دولت مقتدر» بود و مباحث خود را دقیقاً به‌ همان دلایلی مطرح می‌کرد که در «زمینه»‌های بر سر کار آمدن رضاخان گفته شد و براساس روش‌شناسی مقاله، «قصد» آینده از طرح مسئلۀ وحدت ملی با دولت مقتدر پیوند وثیقی داشت.

فکر ایجاد دولت مقتدر مرکزی با تکیه بر هویت ملی در اندیشه و آثار بیشترِ روشنفکران ایرانی این زمان به‌وضوح دیده می‌شود. یگانه چاره‌ای که تقریباً همۀ اندیشمندان ایران‌دوست برای درمان پریشانی‌ یافتند، دو راه «به‌هم‌پیوسته» و «یک‌سویه» بود: 1. ایرانی‌گری (ناسیونالیسم) در ایدئولوژی‌؛ 2. دولت‌ نیرومند مرکزی، در میدان عمل‌. پس‌ از صد سال تحقیر هیچ چیز به­خوبی ناسیونالیسم پاسخ‌گوی نیاز عاطفی‌ میهن‌دوستان نبود. از سوی دیگر هیچ چیز به‌خوبیِ «دولتی‌ نیرومند»‌ نمی‌توانست آن را تحقق‌ بخشد‌. هستۀ ایرانی‌گری در آگاهی به خود یعنی در توجه به هویت ایرانی بود؛ «در شناخت دلبستگی به کشور و ملتی با سامانی ویژه در زمان و مکان یا به عبارت دیگر با تاریخ و در سرزمینی‌ با‌ مرزهای معین و متفاوت با کشورها و مردم دیگر.»[34]

 

آینده و پیوند «دولت مقتدر» و «وحدت ملی»

نشریات پرنفوذی چون کاوه، فرنگستان، ایرانشهر و آینده مروج این ایده بودند که اولین قدم برای اصلاحات فوری و سیاسی تقویت دولت مرکزی است. آینده با نویسندگانی نظیر دکتر افشار، دکتر سیاسی، سعید‌ نفیسی‌، فروغی، تقی‌زاده‌ و عبداللّه انتظام بیانگر خواست‌های اندیشمندان زمانه بود. «سر مقالۀ نخستین‌ شمارۀ مجله دربارۀ وحدت ملی، دولت مقتدر مرکزی‌ و اصلاحات‌ اداری است: ارتش، مالیه،‌ ‌آموزش‌.»[35] همچنین پیش از پادشاهی رضاخان، برخی از جوانانِ تحصیل‌کردۀ فرنگ‌دیدۀ تجددخواه انجمنی را با نام «ایران جوان» تأسیس کردند که با نگرشی نسبتاً متفاوت به ‌مقولات جدید و داشتنِ آرمان‌های تجددخواهانه، این مسائل را به‌عنوان مهم‌ترین دغدغه‌های فکری‌ و سیاسیِ‌ خود مطرح‌ ساختند. ارگان این جمعیت آینده بود.[36] نامِ این انجمن در ابتدا «سروش دانش» بود و سپس «ایران جوان» نامیده شد؛ بر این مبنا که «ایران پیر و فرسوده باید با قبول تمدن جدید از نو جوان و نیرومند گردد.» عضویت انجمن مختص به‌ جوانانی بود که «به ‌طرز تفکر مغربی‌ها آشنایی داشتند.» اعضای انجمن، در جلسه‌ای با رضاخان، به او توضیح دادند که آنها جوانان میهن‌پرستی هستند که از عقب‌ماندگی ایران در عذاب­اند و آرزو دارند فاصلۀ میان ایران و کشورهای اروپایی پر شود. رضاخان، پس از مطالعۀ منشور این انجمن، به آنان اطمینان داد که آنچه ایشان به ‌زبان می‌آورند، او در عمل پیاده خواهد کرد.[37] این «پیوند» نقش بسیار مهمی در «فهم» پیوندِ مضامین اصلی آینده، از جمله وحدت ملی و دولت مقتدر، داشت که رضاخان تجلّی آن بود.

افشار در «آغازنامۀ» آینده از «ایدئال» خود یعنی «وحدت ملی» سخن به‌ میان می‌آورد که به بیانِ اسکینری، می‌توان آن را اصلی‌ترین «قصد» او دانست. اکثر نوشتجات سیاسی این مجله حول این «ایدئال» دور می‌زند و در «پیوند» وثیقی با آن است. «آغازنامه» را همچنین باید چونان «مانیفستی» برای آینده در نظر گرفت. و البته این مانیفست در مقالۀ مهم افشار، یعنی «مسئلۀ ملیت و وحدت ملی ایران»[38]، کامل می‌شود که در واپسین شماره‌های مجله انتشار می­یابد. براساس خوانش اسکینری، وحدت ملی محور همۀ خواسته‌هایی است که می‌توان در آن روزگار برای فضای روشنفکری در نظر داشت و از این ‌رو، به این مسئله توجه ویژه‌ای می‌شود. افشار در این باره به­صراحت می‌نویسد: ««ایدئال» یا مطلوب اجتماعی ما حفظ و تکمیل وحدت ملی ایران است. مطلوب سایر ایرانیان و مخصوصاً طبقۀ جوان هم غیر از این نمی‌تواند باشد.» او این موضوع را به دولت‌های بزرگ اروپایی ارجاع می‌دهد:

ایدئال وحدت ملی بود که باعث تشکیل امپراطوری و ملت بزرگ آلمان گردید، این مطلوب بود که سبب تأسیس سلطنت جدید ایطالیا شد، این ایدئال بود که صربستان کوچک را به نام یوگواسلاوی (اسلاو جنوبی) مملکتی بزرگ نمود، این مطلب ملی بود که لهستان تقسیم‌شده میان سه دولت معظم را باز مملکتی واحد و مستقل ساخت، به‌واسطۀ این ایدئال بود که دولت رومانستات در آتش جنگ داخل گردید و کامیاب بیرون آمد. خلاصه این قوۀ بزرگ معنوی و اخلاقی بود که به ترک‌های شکست­خورده روحی تازه دمید و آنها را به فتوحات و افتخاراتی که همه شنیده‌اند رهبری کرد.[39]

افشار «مقصود» خود را از «وحدت ملی ایران وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی» می‌داند «که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران باشد.» در عین حال «منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود، و ملوک‌الطوایفی کاملاً از میان برود، کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند.» این موضوع بسیار به سیاست‌های وحدت‌گرایانۀ رضاشاه در سال‌های حکومتش نزدیک است. این را نیز باید در نظر داشت که بنا به نظر افشار، که آن را می‌توان «قصد» بسیاری از رجال و روشنفکران آن روزگار دانست، اگر

در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس و غیره حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می‌باشد. اگر ما نتوانیم همۀ نواحی و طوایف مختلفی را که در ایران سکنی دارند یکنواخت کنیم، یعنی همه را به‌ تمام معنی ایرانی نماییم، آیندۀ تاریکی در جلو ماست. آنها که به تاریخ ایران علاقه دارند، آنها که به زبان فارسی و ادبیات آن تعلق خاطر دارند، آنها که به مذهب شیعه علاقه‌مند هستند باید بدانند که اگر رشتۀ وحدت این مملکت از هم گسیخته شود هیچ باقی نخواهد ماند. پس همه باید یک‌دل و یک‌صدا بخواهیم و کوشش کنیم که زبان فارسی در تمام نقاط ایران عمومیت پیدا کند و به­تدریج جای زبان‌های بیگانه را بگیرد. این کار میسّر نمی‌شود مگر به­وسیلۀ تأسیس مدارس ابتدایی در همه جا، وضع قانون تعلیم عمومی اجباری و مجانی و فراهم آوردن وسایل اجرای آن.[40]

از این ‌رو، می‌توان گفت، محور مسئلۀ وحدت ملی، از نظر افشار و آینده، زبان فارسی است که به کمک آن می­توان زمینۀ اصلاح دیگر مسائل را، چه از بعد فرهنگی و اقتصادی و چه سیاسی، فراهم کرد. در اینجا او بر این باور است که

تدریس زبان فارسی و تاریخ ایران در تمام مملکت چارۀ اصلی و قطعی است... باید هزارها کتاب و رسالۀ دل‌نشین کم‌بها به ‌زبان فارسی در تمام مملکت به­خصوص آذربایجان و خوزستان منتشر نمود. باید کم‌کم وسیلۀ انتشار روزنامه‌های کوچک ارزان‌قیمت محلی به زبان ملی در نقاط دوردست مملکت فراهم آورد. تمام اینها محتاج به کمک دولت است و باید از روی نقشۀ منظمی باشد. می‌توان بعضی ایلات فارسی‌زبان را به نواحی بیگانه‌زبان فرستاد و در آنجا ده‌نشین کرد و در عوض ایلات بیگانه‌زبان آن نقاط را به­جای آنها به نواحی فارسی‌زبان کوچ داد و ساکن نمود. اسامی جغرافیایی را که به زبان‌های خارجی و یادگار تاخت و تاز چنگیز و تیمور است باید به اسامی فارسی تبدیل کرد. باید مملکت را از لحاظ اداری مناسب با مقصود تقسیمات جدید نمود و اسامی خراسان و بلوچستان و فارس و آذربایجان و کردستان و غیره را ترک گفت، کاری که بعضی ملل دیگر مخصوصاً فرانسوی‌ها هم در موقع انقلاب کردند و نتایج خوب گرفتند.[41]

آینده که در جلدِ اولین شماره­اش خود را «مجلۀ سیاسی و ملی» معرفی می‌کند، یکی از اهداف خود را توسعۀ زبان فارسی در ایران می‌داند. از این ‌روست که محمود افشار در دیباچۀ سال دوم آینده پس از بحث‌های مختلف، یکی از دلایل «ارزانی قیمت [مجله] در آذربایجان و خمسه» را آن می‌داند که «می‌خواهیم به اندازۀ خود در توسعۀ معارف ملی و زبان فارسی در آن نواحی مملکت خدمت کنیم.»[42]

اینچنین است که یکی از مسائل مهم در آینده مسئلۀ «تعیلم عمومی» و سوادآموزی است و اقتراحات و تقریظاتی در شماره‌های مختلفِ آن در این مورد منتشر می­شود. در یکی از این تقریظات، تقی‌زاده به‌ موضوعی اشاره می‌کند که پیشتر در کاوه نیز مطرح کرده بود، و آن اینکه «اولین نتیجۀ باسوادی عمومی درک مزایای وطن‌دوستی است و وطن‌دوستی مفتاح تمام ترقیات ملی است.»[43] در اینجا، به‌وضوح، می‌­توان «پیوندِ» این دو موضوع را در دیدگاه‌های سیاسی‌ ـ فرهنگی آینده دید.

تقی‌زاده در مقاله‌ای با عنوان «مقدمات آیندۀ روشن» دربارة مسئلۀ وحدت ملی می‌نویسد: «در باب وحدت ملی ایران و اهمیت آن شرح و تفصیل لازم نیست و تقریباً بدیهی است که وجود ایران به شکل یک دولت مهم و یک مملکت معتد بِه کاملاً بسته به اتحاد عموم ملت ایران است و فقط باید این حس هموطنی و یگانگی را به هر وسیله تقویت و تأیید کرد.» او نیز به مسئلۀ امنیت توجه دارد و براساس «انگیزه»‌ها و نیز «زمینه»‌های پیش‌گفته، آن را با مسئلۀ وحدت ملی در پیوند می‌داند. چنانکه می‌نویسد: «امنیت عمومی و قدرت قاهر مرکزی دولت در اکناف مملکت از دور و نزدیک و از ریش برانداختن ملوک طوایف بزرگ­ترین و مهم­ترین قدم نیست که این مملکت به سوی استقلال و تشکیل حقیقی دولت برمی‌دارد این فقر شرط اساسی وحدت ملی نیز هست.»[44]

یکی از مهم‌ترین مشکلاتی که اذهان را در آن روزگار به ‌سمت ایجاد دولت مقتدر بُرد، وجود برخی سرکشی‌‎ها و نافرمانی‌ها در گوشه‌ و کنار مملکت بود. یکی از مهم‌‍­ترین معضلات، مسئلۀ شیخ خزعل بود که افشار آن را «غائلۀ خوزستان» می‌نامد. او در شمارۀ اول آینده به مسئلۀ تسلیم شدن شیخ خزعل می‌پردازد و به ‌عملیات دولت مرکزی برای کاستن «نفوذ محلی شیخ» و تحکیم «اقتدار حکومت مرکزی در نظر ایلات و خوانین دوردست» اشاره می‌کند و اذعان دارد که «مسلماً حکومت مرکزی نباید به این اندازه قناعت نماید، بلکه سزاوار است تدبیرهای لازم بیندیشد تا مردم خوزستان از حیث جامه، زبان، خوی و عادت با دیگر نقاط ایران تفاوتی نداشته باشند.» همچنین توجه دارد که «امروز اگر نفسشان فرو رفته به‌واسطۀ ضرب مشتی است که فرمانده قوای ایران در آنجا نشان داد، اما هر وقت باز احساس ضعفی کنند همان نغمه‌های شوم بلند خواهد شد و تبلیغات «پان عربیسم» (یعنی اتحاد اعراب) به ‌طرز شدیدتری دنبال خواهد شد.» می‌توان پیوستگی مسئلۀ وحدت ملی و دولت مقتدر را در میان مفاهیم اساسی این سخنان درک نمود. از این مقدمه او به ‌یک نتیجۀ مهم می‌رسد که برای بحث حاضر دارای اهمیت زیادی است: «اگر چنین است و او [، شیخ خزعل،] حقیقتاً خود را ایرانی حس می‌کند، و ما هم جز این نمی‌خواهیم، باید پیش‌قدم شده جامۀ ایرانی بر تن خود و خاندان خود کند و به­وسیلۀ تأسیس مدارس متعدد زبان ملی پارسی را در میان طوایف خود ترویج نماید و به هر حال حکومت باید در زمینۀ امنیتی که در آن حدود فراهم شده اقدامات اساسی بنماید تا وحدت ملی ایران در آنجا کامل شده و خطر تجزیه رفع گردد.»[45]

افشار در مورد مسئلۀ کردها نیز چنین دیدگاهی دارد و ضمن اشاره به «شورش کردهای عثمانی و مسئلۀ کردستان ایران» می‌نویسد:

همین قدر باید خاطر اولیای امور خود را یادآور شویم که سیاست داخلی ما باید طوری باشد تا به‌مرور زمان ولی هرچه زودتر کردهای ایرانی که نژاد ایرانی هستند و زبان آنها نیز یکی از لسان‌های ایرانی است با سایر ایرانیان آمیخته و یکی شده و فرقی در میان نماند. چارۀ قطعی تأسیس مدارس در آن نواحی، ترویج زبان فارسی، تعلیم تاریخ ایران و تولید حس ایرانیت در میان اهالی و بالاخره کشیدن خطوط آهن از قسمت‌های مرکزی مملکت به آن نقاط است تا روابط اجتماعی و اقتصادی زیادتری بین کرد و فارسی­زبان ایجاد گردد. هر زمان این امر، یعنی «فارسی‌شدن» کردهای ایران، صورت گرفت آن وقت برای ما هیچ مضر نخواهد بود اگر روزی کردستان عثمانی مستقل شود و بین ما و دولت ترک یک دولت کوچک ایرانی­نژاد در آن حدود فاصله باشد.[46]

در اینجا می‌توان به‌ پیوند مسئلۀ «تعلیم‌ و تربیت» و «وحدت ملی» نیز توجه داشت، موضوعی که باید با «اجبارِ» دولت برای عمومی ‌کردن تعلیم ‌و تربیتِ همگانی همراه باشد و چنین چیزی، لاجرم، نیازمند وجود ‌یک دولت مقتدر است.

محمود افشار مباحثی را که در «آغازنامه» طرح می­کند در مقالۀ بسیار مهم «مسئلۀ ملیت و وحدت ملی ایران» پی می‌گیرد. در اینجا او با دقت بیشتری به بنیان‌های وحدت ملی، از جنبه‌های دیگر، توجه می­کند و می‌نویسد:

وحدت ملی و اصول ملیت در قرون و ممالک مختلف واحد مقیاس مشترک ندارد: گاهی مذهب و اخلاق اجتماعی، زمانی نژاد یا «اتحاد خون»، در جایی زبان و در جایی دیگر وحدت تاریخی یا اشتراک منافع اقتصادی تشکیل ملت‌ها داده است. عامل دیگری که در تشکیل قومیت مؤثر است آب و هوا و اوضاع طبیعت می‌باشد. اقوام مختلف نیز که به ‌هم آمیخته شوند پس از چند قرن زندگانی در یک آب و هوا یکی شده تشکیل قوم واحدی خواهند داد... تشکیل ملت دول متحدۀ امریکا و بعضی ملل دیگر از این قبیل است. تشکیل ملت حالیۀ ایران نیز تا حدی همین‌طور می‌باشد، چه اختلاط اقوام مختلف با ایرانیان در قرون گذشته مسلّم می‌باشد، ولی به‌واسطۀ طول زمان و اختلاط کامل طوری نیست که بتوان در وحدت نژاد ایران سخنی گفت. اگر نظر طولانی‌تری به‌ عقب بیفکنیم مشاهده خواهیم کرد که اغلب ملل امروزه ترکیبی از اقوام مختلف­اند...[47]

او بر این نظر است که «در ایران وحدت ملی ما متکی بر یگانگی نژاد، اشتراک مذهب و زندگانی اجتماعی و وحدت تاریخ مدت چندین هزار سال است.» بنابراین، می‌توان این چهار عامل را مبنای وحدت ملی و بنیان «ملیت» از دیدگاه افشار دانست. او که از شکاف‌های قومی، به­اصطلاح امروزی، در ایران باخبر است و می­داند این شکاف‌ها در سال‌های پیش تا چه حد موجب پریشانی و آشفتگی و هرج‌ و مرج شده است، می‌نویسد: «امروز وقتی گفته می‌شود ”ملیت ایران“ مقصود تمام مردمی است که از نژاد ایرانی در ایران یا خارج آن توطن دارند [و] سایر اهالی ایران از آذربایجانی، کرد، لر، طهرانی، خوزستانی، گیلانی، خراسانی، اصفهانی، بلوچ و غیره که از حیث زبان و مذهب با یکدیگر اختلاف دارند همه ایرانی و متعلق به‌ ملیت ایران می‌باشند.»[48]

افشار وحدت ملی را «از اهم مسائل و حقایق بین‌المللی» می‌داند و بر این باور است که «چه بخواهیم و چه نخواهیم در آینده ملت ما  نیز در همین جریان سیاسی خواهد افتاد و این حقیقت یک روزی مدار سیاست دولت ما خواهد گردید، همچنانکه مدار سیاست غالب دول، مخصوصاً عثمانی، نیز گردیده است. هر سیاستمداری باید این را به‌خوبی بداند زیرا مسئلۀ وحدت ملی حد مشترک میان سیاست خارجی و سیاست داخلی است.»[49]

محمود افشار واضع یکی از مهم‌ترین اصطلاحات ملی‌گرایانه در ایران است، یعنی «پان‌ایرانیسم» که حتی تا امروز محل مناقشات سیاسی است. او ضمن اشاره به «پان‌تورانیسم» یا «پان‌تورکیسم» که آن را «اتحاد تورانیان و ترکان» معنا می‌کند و معتقد است که «ایدئال ملی ترک‌ها را به‌ هیجان آورده» و «همین‌طور ایدئال ”پان‌عربیسم“ یعنی اتحاد اعراب» است که «باعث نهضت عرب شده،» بر این نظر است که «در برابر این دو ما هم ناچاریم ”پان‌ایرانیسم“ یعنی ”اتحاد ایرانیان“ داشته باشیم.»[50] البته چنین به‌ نظر می‌آید که «قصد» او از وضع اصطلاح «پان‌ایرانیسم» ملی‌گرایی افراطی یا به بیان بهتر «ایران‌گرایی» افراطی، چنانکه بعدها از آن مستفاد شد، نیست، بلکه او این اصطلاح را در تداوم «قصد» وحدت ملی به ‌کار می‌برد تا بتواند این «وحدت» را در تمایز با «دیگریِ» ایران یعنی «ترکیۀ در حال ظهور» و «ناسیونالیسم عربی» صورت‌بندی کند.

افشار خطر جدایی عرب‌های خوزستان و ترک‌های ساکن در آذربایجان را درک می‌کند. او در ذیل مقالۀ احمد کسروی، که در آن زمان احمدآقا تبریزی خوانده می‌شد، بر این موضوع تأکید می‌کند که «بدیهی» است «طوایف عرب یا ترک» که از «قرن‌هایِ پیش در این آب ‌و خاک زندگانی کرده ایرانی هستند»­ و نمی‌توان آنها را جدای از ملت ایران و غیرایرانی دانست. وی در این باره می‌نویسد:

این حرف‌های غلط را عثمانی‌ها و خارجی‌های دیگر که در خرابی و اضمحلال ایران ذی‌نفع هستند رواج می‌دهند و تنها دوای آن این است که ملت ایران از خوزستان تا خراسان و از بلوچستان تا کردستان و آذربایجان باسواد شوند و در مدارس زبان فارسی و تاریخ ایران بیاموزند تا بازیچۀ دست اجنبی نشود. اگر ما در مقاله‌های سابق خود اشاره کردیم که باید وحدت ایرانی را از هر حیث فراهم ساخت، یعنی زبان، لباس، طرز زندگانی و حتی شکل و قیافۀ اهالی را به‌واسطۀ امتزاج طوایف مختلف یکی نمود، نه به آن سبب است که تصور می‌کنیم ملیت و ایرانیت عبارت از اینهاست، بلکه برای آن است که در هیچ وقت هیچ دولت اجنبی نتواند به این عناوین اختلاف کلمه بین ما اندازد. ما لازم است اول دردهای سیاسی مملکت خود را تشخیص دهیم و بعد درصدد علاج برآییم. این تحقیقات را می‌بایست زمامداران مملکت به ‌عمل آورده باشند و چاره نمایند، اما چون آثار اقدام آنان نمایان نیست می‌توان تصور کرد آنطور که باید به‌ حقیقت امر واقف نیستند یا اهمیتی که به آن داده می‌شود نمی‌دهند. لهذا فریضۀ مطبوعات است که دولت را متوجه نماید.[51]

در عین حال باید توجه داشت که افشار دربارۀ پیوند «وحدت ملی» و «حکومت مقتدر» معتقد است که «بعد از قبول اصل مسلّم که قوام و دوام هر دولت و ملت و محفوظ ماندن از هر خطر خارجی و داخلی بسته به آن است و یکی از شرایط اولیۀ هر دولتی می‌باشد، یعنی داشتن حکومت مقتدر و نظام قوی (مقصود حکومت استبدادی نیست... اشتباه نشود) تا دشمنان بعضی هوس‌های خام در دل و دماغ خود نپزند، باید که دولت ما وسایلی را اتخاذ نماید تا در طول زمان وحدت ملی ایران از حیث زبان و دیگر جهات کامل گردد.»[52] این عبارات که این‌همانی «دولت مقتدر» با «استبداد» را نفی می‌کند، موضوعی است که از دید بسیاری از محققان در تحلیل ملی‌گرایی سال‌های نخستین دورۀ پهلوی دور مانده است. این عبارات نشان می‌دهد کسانی چون افشار از یک‌سو، به‌درستی، بر وجود یک دولت مقتدر پافشاری می‌کنند و آن را لازمۀ وحدت ملی می‌دانند و از سوی دیگر، تصورشان با مفهوم دولت استبدادی و آنچه بعداً در حکومت رضاشاه ایجاد شد، فاصلۀ بسیار دارد. اساساً مقصود اینان ایجاد دولت استبدادی نبود. آنها اساساً از این ‌رو به ‌دنبال رضاخان/شاه رفتند که اقتدارِ او را لازمۀ بقا و تداوم ایران و وحدت ملی آن می‌دانستند و او را تجلی «آرمان» خود می­دیدند.

چنانکه آمد، افشار به ‌دنبال مباحث ابتدایی خود به این مسئله اشاره دارد که دولت باید «وسایلی را اتخاذ نماید تا در طول زمان وحدت ملی ایران از حیث زبان و دیگر جهات کامل گردد.» او در انتهای بحث خود به این وسایل و عوامل اشاره می‌کند، که از نظر موضوع این مقاله بسیار حائز اهمیت است:

  1. ترویج کامل زبان و ادبیات فارسی و تاریخ ایران در تمام مملکت مخصوصاً در آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان و نواحی ترکمن‌نشین. باید بودجۀ معارف این نقاط را زیاد نمود، مدارس و کلاس‌های متعدد برای اطفال و اکابر گشود، انتشار جراید و مجلات فارسی‌زبان محلی را تشویق کرد، کتب و رسائل ارزان­قیمت سهل و ساده به ‌زبان فارسی مخصوص آن نقاط تهیه نمود، به ادارۀ معارف آنجاها اهمیت زیاد داد و مأمورین وطن‌پرست پاکدامن جدی فرستاد.
  2. کشیدن راه‌های آهن و مربوط نمودن کلیۀ نقاط مملکت به یکدیگر تا به‌واسطۀ خلط و آمیزش زیاد میان طوایف مختلف ایرانی یگانگی کامل شود.
  3. کوچ دادن بعضی ایلات آذربایجان خوزستان را به نقاط داخلی ایران و آوردن ایلات فارسی‌زبان را از داخله به این ایالات و شهرنشین کردن آنها، با رعایت شرایط اختلاط و گشودن مدارس. تمام این اقدامات باید با رعایت شرایط اقتصادی و اجتماعی باشد تا ضرر دیگری از آنها ناشی نگردد، چه اگر شرایط اقتصادی اجازه بدهد یعنی از این تغییرات صدمه‌ای به ارکان اقتصاد عمومی وارد نیاید اشکال مهم دیگری نیست، زیرا بالاخره باید این ایلات را شهرنشین کرد، پس هرجا زمین به آنها بدهند وطن آنان می‌شود.
  4. تقسیمات جدید ایالات و ولایات و از میان بردن اسامی آذربایجان و خراسان و کرمان و عربستان و غیره. در تقسیمات جدید باید دو اصل عمده را ملاحظه کرد: یکی اقتصادی و دیگری سیاسی. ملاحظۀ اقتصادی اینکه تقسیمات تسهیلاتی از برای توسعۀ اقتصادی مملکت داشته باشد و ملاحظۀ سیاسی آنکه مسئلۀ تکمیل وحدت ملی را در تقسیمات جدید مرعی دارند. باید تقسیمات جدید خیلی کوچک‌تر و در حقیقت از روی منافع اقتصادی و مصالح سیاسی سابق‌الذکر به عمل آید.
  5. تغییر اسامی ترکی و عربی که ترک‌تازان و غارتگران اجنبی به نواحی، دهات، کوه‌ها و رودهای ایران داده‌اند به اسامی فارسی و از میان بردن کلیۀ این قبیل آثار خارجی.
  6. باید استعمال السنۀ خارجی را به ‌طور رسمی برای اتباع ایران در محاکم، مدارس، ادارات دولتی و قشونی منع نمود. ولی باید تمام این اقدامات تدریجی و از روی تدبیر و ملایمت و متانت باشد وگرنه ممکن است نتیجۀ معکوس از آن گرفت و موجب انزجار و نفاق گردد.
  7. باید به‌سرعت به آبادی این نقاط کوشید و وسایل زندگانی راحت و آزاد را برای مردم فراهم آورد تا وضع آنها از همسایه‌های فریبنده پست‌تر نباشد.
  8. باید در اصول ادارۀ مملکت سیاستی را اتخاذ نمود که نه به­واسطۀ تمرکز زیاد منجر به استبداد و انزجار گردد و نه به‌واسطۀ «عدم تمرکز» زیاد موجب خودسری و هوچی‌گری ولایات شود. به ‌عقیدۀ نگارنده بهترین سیاست اداری برای ایران «سیستم دکنسانتراسیون» است که بین «سانترالیزاسیون» (تمرکز) و «دسانترالیزاسیون» (عدم تمرکز) یا به اصطلاح معمول دیگر «لامرکزیت» می‌باشد[53]. در هر حال، بیان این قسمت از آن حیث لازم بود که نظر به خطراتی که از خارج و داخل متوجۀ وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران است ما نمی‌توانیم در مملکت خود اصول «عدم تمرکز» را هر قدر هم به «ایدئال» و آرزوی ما یعنی (آزادی) نزدیک‌تر است تبلیغ نماییم.[54]

 

نتیجه‌گیری

در مجلة آینده مباحث گوناگون به ‌صورت «منظومه»‌ای به‌ هم متصل هستند. ایدۀ مرکزی این جریده «ایران» است و «وحدت ملّی». از این ‌رو، باید در نظر داشت که عمدۀ مباحثی که در این مجله، حتی پس از وقفۀ چندین ساله، و در ادوارِ بعدی، منتشر می­شود، حول محور «مسئلۀ ایران» است. حلقۀ واسط این «منظومه» را می‌توان ایدة «دولت مقتدر» دانست. تحقق آمالِ مجلۀ آینده جز از راهِ تشکیل و تداوم یک دولت مقتدر نمی‌گذشت. این مسئله را می‌توان در ایده‌های «انجمن ایران جوان» نیز به‌وضوح مشاهده کرد که محمود افشار از اعضای اصلی آن بود.

این را باید در نظر داشت که منظور از تشکیل دولت مقتدر نزد کسانی چون افشار، چنانکه در آینده انعکاس یافت، نه دیکتاتوری رضاشاهی، بلکه حکومتی نیرومند بود که به بنیان‌های مشروطیت که آزادی و انتخابات و مجلس بود، احترام بگذارد و بر آن قرار گیرد. «قصد» کسانی چون افشار خلاصی از وضعیت نابه­سامانی بود که «زمینۀ» ایجاد دولت مقتدر و البته «ضرورتِ» آن بود. آینده تحقق «وحدت ملی» را تا حد بسیار زیادی منوط به وجود حکومتی نیرومند می‌دید و «ترقی» و «آبادانی» و «امنیت» کشور را در «پیوند» وثیق میان وحدت ملی و دولت مقتدر می‌دانست، آرمانی که می‌توان آن را تداوم مشروطیت در ایران تلقی کرد و از این ‌رو، شکل‌گیری وحدت ملی در ایرانِ پس از مشروطه بی‌شک از راه ایجاد دولتی مقتدر می‌گذشت. بنابراین، نمی‌توان، چنانکه برخی گفته‌اند، مشروطیت را «شکست‌خورده» دانست.

برای افشار و آینده وجود «دولت مقتدر» اساس بنیادین و البته ابزاری بود که به کمک آن می­توان نخست «وحدت ملی» را به تمام معنا به ‌وجود آورد و بر بنیاد آن، به ترقی و تجدد رسید. اقتصاد، کشاورزی، تعلیم و تربیت، آموزش، سیاست خارجی و رابطه با جهان، همه و همه، بر بنیاد «دولت مقتدر ملی مشروطه» قرار می‌گرفت و پی‌ریزی بنیان‌های فکری و سیاسی و فرهنگیِ این آموزه را می‌توان اصلی‌ترین «قصد» افشار و روزنامۀ او در نظر گرفت، چه اینکه قسمتِ «مشروطۀ» آن با مستحکم شدنِ پایه‌های حکومت رضاشاه کنار گذاشته شد و البته چراغ آینده که خود را «مجلۀ سیاسی و ملی» می‌نامید، نیز برای سال‌ها به ‌خاموشی گرایید و این جریدۀ مهم و تأثیرگذار به­‌رغم استقبالی که از آن شده بود در دورۀ نخست انتشارش که دورة مهم فعالیتش بود، بیش از 24 شماره منتشر نشد.

 

 

[1]. محمد صدرهاشمی، تاریخ مجلات و جراید ایران، ج 1 (اصفهان: کمال، 1363)، ص 350.

[2]. باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (تهران: نشر گفتار، 1380)، ص 184.

[3]. مرتضی بحرانی، ابوالفضل شکوری، «بررسی زبانی نسبت دوستی و ریاست در اندیشۀ سیاسی فارابی»، فصلنامۀ تحقیقات فرهنگی، س 1، ش 4 (تابستان 1387)، ص 149.

[4]. محمدرضا محمودپناهی، «بررسی روش‌شناسی هرمنوتیک قصدگرای اسکینر»، سیاست‌پژوهی، س 2، ش 3 (تابستان 1394)، ص 149.

[5]. کوئنتین اسکینر، بینش‌های علم سیاست در باب روش، ترجمة فریبرز مجیدی و علی معظمی (تهران: فرهنگ جاوید، 1393)، ص 175-176.

[6]. حسین‌علی نوذری، مجید پورخداقلی، «روش‌شناسی مطالعۀ اندیشۀ سیاسی: روش‌شناسی کوئنتین اسکینر،» فصلنامۀ علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی (واحد کرج)، ش 11 (تابستان 1389)، ص 110.

[7]. مهدی‌قلی هدایت (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات (تهران: زوار، 1375)، ص 57.

[8]. قهرمان­میرزا عین‌السلطنه سالور، روزنامۀ خاطرات عین‌السلطنه (قهرمان­میرزا)، به‌ کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، ج 6 (تهران: اساطیر، 1377)، ص 4281. 

[9]. ابراهیم فخرایی، سردار جنگل (تهران: جاویدان، 1357)، ص 35.

[10]. احمدعلی سپهر (مورخ‌الدوله)، ایران در جنگ بزرگ (تهران: بانک ملی، 1336)، ص 89

[11]. ابراهیم صفایی، زمینه‌های اجتماعی کودتای 1299 (تهران، بی‌نا، 1353)، ص 248-249.

[12]. حسین مکی، تاریخ‌ بیستسالۀ ایران، ج 1 (تهران: علمی، 1374)، ص 145.

[13]. محمود افشار، «سیاست و اقتصاد،» آینده، س 1، ش ۸ (فروردین ۱۳۰۵)، ص 451-452.

[14]. علی‌اکبر داور، «بحران»، آینده، س 2، ش 1 (مسلسل 13)، (دی‌ماه 1305)، ص ۷.

[15]. محسن خلیلی، «هواداری ملک‌الشعرا بهار از اندیشۀ تأسیس دولت مقتدر مرکزی 1303-1297: بررسی دلایل و زمینه‌ها»، یادی از بهار (مجموعه خطابه‌ها و مقاله‌های همایش بزرگداشت ملک‌الشعراء بهار) (تهران: مؤسسۀ تحقیقات و توسعۀ علوم انسانی، 1386)، ص 276.

[16]. محمدتقی بهار (ملک‌الشعرا)، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، انقراض قاجاریه، (تهران: شرکت سهامی کتاب‌های جیبی با همکاری مؤسسۀ امیرکبیر، 1357)، ص ط.

[17]. هدایت، ص 349-350 و 358-359.

[18]. کاوه، «سرمقاله»، ش 1 (15 شهریور 1285)، ص 2-3.

[19]. کاوه (دورۀ جدید)، ش 22 (26 ژانویه 1920)، ص 1-2.

[20]. نادر انتخابی، «ناسیونالیسم و تجدد در فرهنگ سیاسی بعد از مشروطیت»، ایران‌نامه، ش 42 (بهار 1377)، ص 191.

[21]. محمود افشار، «آغازنامه»، آینده، س 1، ش 1 (تیرماه 1304)، ص 4.

[22]. محمود افشار، «سپاه و سیاست»، آینده، س 1، ش 2 (شهریورماه 1304)، ص ۷۶-۷۷.

[23]. محمدعلی اکبری، تبارشناسی هویت ایرانی قاجاریه و پهلوی اول (تهران: علمی و فرهنگی، 1384)، ص 206.

[24]. افشار، «سپاه و سیاست»، ص ۷۷.

[25]. محمود افشار، «نظری به اوضاع سیاسی»، آینده، س 1، ش ۴ (آبان‌ماه 1304)، ص ۲۱۸.

[26]. محسن صدر. خاطرات صدرالاشراف (تهران: انتشارات وحید، 1364)، ص 283.

[27]. بنگرید به: رضا افسرده و دیگران، «دولت «مقتدر مشروطه» در اندیشۀ ملک‌الشعرا بهار»، سپهر سیاست، س 7، ش 24 (تابستان 1399).

[28]. افشار، «آغازنامه»، ص 11.

[29]. محمد مصدق، «انتخابات در اروپا و ایران (1)»، آینده، س 2، ش 2 (مسلسل 14)، (بهمن‌ماه 1305)، ص 122-126؛ محمد مصدق، «انتخابات در اروپا و ایران (2)»، آینده، س 2، ش 4 (مسلسل 15)، (اردیبهشت‌ماه 1306)، ص 219-231.

[30]. محمدعلی فروغی، «انتخابات»، آینده، س 2، ش 4 (مسلسل 16) (خردادماه 1306)، ص 271-273.

[31]. حسن تقی‌زاده، «اقتراح «انتخابات»»، آینده، س 2، ش 6 (مسلسل 18) (شهریورماه 1306)، ص 407-412.

[32]. م. چیره، «حکومت مشروطه و احزاب سیاسی در ایران (مکتوب دوم)»، آینده، س 1، ش 8 (اسفند 1304)، ص 473-480.

[33]. میرزا حسین­خان مهیمن، «قوای مملکتی»، آینده، س 2، ش 1 (مسلسل 13، دی‌ماه 1305)، ص 51-53.

[34]. شاهرخ مسکوب، داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع (تهران: فرزان روز، 1373)، ص 8.

[35]. همان، ص 28.

[36]. علیرضا ملایی‌ توانی، مشروطه و جمهوری (ریشه‌های نابسامانی نظم دموکراتیک در ایران) (تهران: نشر گسترده، 1381)، ص 205.

[37]. علی‌اکبر سیاسی، گزارش یک زندگی (لندن: پاکا، 1367)، ص 76-77.

[38]. محمود افشار، «مسئلۀ ملیت و وحدت ملی ایران»، آینده، س 2، ش 8 (مسلسل20، دی‌ماه 1306).

[39]. افشار، «آغازنامه»، ص 5.

[40]. همان، ص 5-6.

[41]. همان، ص 6.

[42]. محمود افشار، «دیباچه»، آینده، س 2، ش 1 (مسلسل 13، 1305)، ص 6.

[43]. حسن تقی‌زاده، «تعلیم ابتدائی یا عالی؟»، آینده، س 1، ش 6 (دی 1304)، ص 337.

[44]. حسن تقی‌زاده، «مقدمات آیندۀ روشن»، آینده، س 1، ش 1 (تیرماه 1304)، ص 19.

[45]. محمود افشار، «نظر به اوضاع و اخبار»، آینده، س 1، ش 1 (تیرماه 1304)، ص 60-61.

[46]. همان، ص 62.

[47]. افشار، «مسئلۀ ملیت و وحدت ملی ایران»، ص 559.

[48]. همان، ص 560-561.

[49]. همان، ص 563-564.

[50]. همان، 564.

[51]. سید احمدآقا تبریزی، «عرب‌ها در خوزستان»، آینده، س 1، ش 3 (مهرماه  1304)، ص 208-209.

[52]. افشار، «مسئلۀ ملیت و وحدت ملی ایران»، ص 566.

[53]. «تمرکز یا مرکزیت Centralisation (سانترالیزاسیون) عبارت از «رژیم» اداری است که کلیۀ قوای مملکت در مرکز جمع است و از آنجا به ‌ولایات منشعب می‌شود و عدم تمرکز یا «لامرکزیت» Decentralisation (دسنترالیزاسیون) طرزی است که در آن ولایات دارای اختیارات داخلی است و این اختیارات با درجۀ «عدم تمرکز» آنها کم و زیاد می‌گردد. یک سیستم ثالثی نیز بین این دو وجود دارد که به زبان فرانسه آن را دکُنسانتراسیون (Deconcenration) می‌نامند.»

[54]. افشار، «مسئلۀ ملیت و وحدت ملی ایران»، ص 567-569.

کتابنامه
اسکینر، کوئنتین. بینش‌های علم سیاست در باب روش، ترجمة فریبرز مجیدی و علی معظمی، تهران: فرهنگ جاوید، 1393.
افسرده، رضا و دیگران. «دولت «مقتدر مشروطه» در اندیشۀ ملک‌الشعرا بهار»، سپهر سیاست، س 7، ش 24، 1399، ص 53-72.
افشار، محمود. «آغازنامه»، آینده، س 1، ش 1، تیرماه 1304، ص 3-15.
ـــــــــــ. «نظر به اوضاع و اخبار»، آینده، س 1، ش 1، تیرماه 1304، ص 60-72.
ـــــــــــ. «سپاه و سیاست»، آینده، س 1، ش 2، 1304، ص 73-78.
ـــــــــــ. «نظری به اوضاع سیاسی»، آینده، س 1، ش ۴، 1304، ص 217-221.
ـــــــــــ.«سیاست و اقتصاد»، آینده، س 1، ش ۸، فروردین ۱۳۰۵، ص 449-457.
ـــــــــــ. «دیباچه»، آینده، س 2، ش 1 (مسلسل 13)، 1305، ص 3-6.
ـــــــــــ. «مسئلۀ ملیت و وحدت ملی ایران»، آینده، س 2، ش 8 (مسلسل 20)، 1306، ص 559-569.
اکبری، محمدعلی. تبارشناسی هویت ایرانی قاجاریه و پهلوی اول، تهران: علمی و فرهنگی، 1384.
انتخابی، نادر. «ناسیونالیسم و تجدد در فرهنگ سیاسی بعد از مشروطیت»، ایران‌نامه، ش 42، 1377، ص 185-208.
بحرانی، مرتضی و ابوالفضل شکوری. «بررسی زبانی نسبت دوستی و ریاست در اندیشۀ سیاسی فارابی»، فصلنامۀ تحقیقات فرهنگی، س 1، ش 4، 1387، ص 143-158.
بهار، محمدتقی (ملک‌الشعرا). تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، انقراض قاجاریه، تهران: شرکت سهامی کتاب‌های جیبی با همکاری مؤسسۀ  امیرکبیر، 1357.
تبریزی، احمدآقا. «عرب‌ها در خوزستان»، آینده، س 1، ش 3، مهرماه 1304، ص 199-209.
تقی‌زاده، حسن. «مقدمات آیندۀ روشن»، آینده، س 1، ش 1، 1304، ص 17-25.
ـــــــــ. «تعلیم ابتدائی یا عالی؟»، آینده، س 1، ش 6، دی 1304، ص 329-345.
ـــــــــ. «اقتراح «انتخابات»»، آینده، س 2، ش 6 (شمارۀ مسلسل 18)، 1306، ص 407-412.
چیره، م. «حکومت مشروطه و احزاب سیاسی در ایران (مکتوب دوم)»، آینده، س 1، ش 8، 1304، ص 473-480.
خلیلی، محسن. «هواداری ملک‌الشعرا بهار از اندیشۀ تأسیس دولت مقتدر مرکزی 1303-1297: بررسی دلایل و زمینه‌ها»، یادی از بهار (مجموعه خطابه‌ها و مقاله‌های همایش بزرگداشت ملک‌الشعراء بهار، 269-281)، تهران: مؤسسۀ تحقیقات و توسعۀ علوم انسانی، 1386.
داور، علی‌اکبر. «بحران»، آینده، س 2، ش 1 (مسلسل 13)، دی‌ماه 1305، ص 7-24.
سپهر (مورخ‌الدوله)، احمدعلی. ایران در جنگ بزرگ، تهران: بانک ملی، 1336.
ملایی‌ توانی، علیرضا. مشروطه و جمهوری (ریشه‌های نابسامانی نظم دموکراتیک در ایران)، تهران: نشر گسترده، 1381.
سیاسی، علی‌اکبر. گزارش یک زندگی. لندن: پاکا، 1367.
صدر، محسن. خاطرات صدرالاشراف، تهران: انتشارات وحید، 1364.
صدرهاشمی، محمد. تاریخ مجلات و جراید ایران، ج 1، اصفهان: کمال، 1363.
صفایی، ابراهیم. زمینه‌های اجتماعی کودتای 1299، تهران، بی‌نا، 1353.
عاقلی، باقر. شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران: نشر گفتار، 1380.
عین‌السلطنه سالور، قهرمان­میرزا. روزنامۀ خاطرات عین‌السلطنه (قهرمان­میرزا)، به ‌کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، ج 6، تهران: اساطیر، 1377.
فخرایی، ابراهیم. سردار جنگل، تهران: جاویدان، 1357.
فروغی، محمدعلی. «انتخابات»،  آینده، س 2، ش 4 (مسلسل 16)، 1306، ص 271-273.
کاوه. «سرمقاله»، ش 1، 15 شهریور 1285.
کاوه. (دورۀ جدید)، ش 22، ژانویه 1920.
محمودپناهی، محمدرضا. «بررسی روش‌شناسی هرمنوتیک قصدگرای اسکینر»، سیاست‌پژوهی، س 2، ش 3، 1394، ص 145-178.
مدیرشانه‌چی، محسن. «حیات سیاسی و حزبی بهار، از عرصۀ اندیشه تا صحنۀ عمل»، یادی از بهار (مجموعه خطابه‌ها و مقاله‌های همایش بزرگداشت ملک‌الشعراء بهار، 95-111)، تهران: مؤسسۀ تحقیقات و توسعۀ علوم انسانی، 1386.
مسکوب، شاهرخ. داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع، تهران: فرزان روز، 1373.
مصدق، محمد. «انتخابات در اروپا و ایران (1)»، آینده، س 2، ش 2 (مسلسل 14)، 1305، ص 122-126.
ــــــــــ. «انتخابات در اروپا و ایران (2)»، آینده، س 2، ش 4 (مسلسل 15)، 1306، ص 219-231.
مکی، حسین. تاریخ‌ بیست­سالۀ ایران، ج 1، تهران: علمی، 1374.
مهیمن، میرزا حسین­خان. «قوای مملکتی»، آینده، س 2، ش 1 (مسلسل 13)، 1305، ص 51-53.
نوذری، حسینعلی و مجید پورخداقلی. «روش‌شناسی مطالعۀ اندیشۀ سیاسی: روش‌شناسی کوئنتین اسکینر»، فصلنامۀ علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی (واحد کرج)، ش 11، 1389، ص 95-119.
هدایت (مخبرالسلطنه)، مهدی‌قلی. خاطرات و خطرات، تهران: زوار، 1375.