Document Type : Research Paper
Author
Assistant Professor, National Library & Archives I.R of Iran, Tehran, Iran.
Abstract
Keywords
Main Subjects
مقدمه
با روی کار آمدن رضاشاه و در پیش گرفتن سیاست تمرکز قدرت، تلاش برای استقرار قدرت حکومت مرکزی در اقصا نقاط ایران از جمله مناطق کردنشین در اولویت قرار گرفت. مناطق کردنشین، همچون بیشتر مناطق کشور، در دورة پس از مشروطه درگیر هرج و مرج و پراکندگی قدرت شده بودند. در این برهه برخی از قدرتهای محلی موروثی شروع به توسعه و گسترش قلمرو کردند و برخی از گروهها و اشخاص هم در این وادی گام نهادند. عمدهترین نیروی حوزة مکریان اسماعیلآقا شکاک معروف به سمکو بود که شورش وی همگام با مشروطه شروع شده و قدرت و قلمرو وی در آستانة کودتا در اوج خود بود. در هورامان سه کانون اصلی قدرت در رَزاو[1]، دِزلی[2] و نوسود[3] مستقر بودند. کانون بعدی عشایرِ گلباغی[4] و مَندَمی[5] بودند که بهعنوان نیرویی مؤثر با حکومت و دیگر مدعیان ایالت مقابله کردند. در حوزة کرمانشاهان هم چندین کانون قدرت وجود داشت که عمدهترین آنها کلهرها و سنجابیها و سردار رشید بودند. در کنار این نیروها، شخصیتهای متنفذی از مالکان و روحانیون و دیوانیان نیز بودند که هر یک تعدادی تفنگچی در اختیار داشتند. گرچه نیات و اهداف این گروهها متفاوت و گاه متضاد بود، به صورت کلی میتوان آنها را طرفدار «حفظ وضع موجود» دانست. فارغ از اهداف این مدعیان قدرت، صِرف وجود آنها با ماهیت دولت جدید همخوانی نداشت و طبیعتاً مواجهه و تصادم اجتنابناپذیر مینمود.
پژوهش پیش رو به دنبال پاسخگویی به این پرسش است که خاندانهای ذینفوذ و کانونهای قدرت در مناطق کردنشین چه نوع تعاملی با دولت تازهتأسیس رضاشاه داشتند و متقابلاً سازوکار دولت مرکزی برای مواجهه با این نیروها چگونه بود؟
دربارة وضعیت مناطق کردنشین در دورة رضاشاه مقالهها و تکنگاریهایی نوشته شده که البته بیشترشان مربوط به شورش اسماعیلآقا (سمکو) است. کتاب شکست اردوی آهنین دربارة شورش سمکو در سال 1300 شمسی است که در جریان آن هنگ چهاردهم شهربانی مستقر در مهاباد شکست خورد و سمکو توانست این شهر را اشغال کند. این اثر منحصر به شورش سمکو در مهر 1300 است و از سایر وقایع شورش وی در دورة رضاشاه صحبتی نمیکند. کتاب حرکت سمکو در کشاکش ناسیونالیزم و عشیرهگرایی بیشتر در قالبی نظری به ماهیت شورش سمکو و همچنین تأثیر و تأثرات وی از عشیره و گروه نخست روشنفکران هویتخواه کرد پرداخته است و کمترین اشارات را به چگونگی رویارویی وی با دولت مرکزی دارد. از دیگر آثار مقالههای «سقوط مهاباد و سرانجام هنگ چهاردهم ژاندارمری (مهر 1300 شمسی)» و «واکاوی زمینهها و عوامل مؤثر بر آغاز شورش سمکو 1285 تا 1297ش/ ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۸م»، نوشتة سیروان خسروزاده، است که اولی مربوط به شورش سمکو در مهر1300 است و دومی دربارة آغاز شورش وی، که خارج از دورة زمانی پژوهش حاضر است. دربارة چگونگی تعامل خوانین چندگانة هورامان و کرمانشاه در دورة رضاشاه پژوهش مستقلی به صورت مقاله یا کتاب منتشر نشده و اشارات به این دو حوزه بسیار کلی و در چارچوب مسائل مربوط به سمکو است. وجه تمایز پژوهش حاضر با پژوهشهای قبلی استفاده از اسناد منتشرنشده و همچنین مطبوعات آن دوره است.
کانونهای قدرت در مناطق کردنشین (1297-1304)
با پایان یافتن جنگ جهانی اول و خروج نیروهای متخاصم، پراکندگی قدرت در مناطق غربی به اوج خود رسید و کانونهای سنتی قدرت دگرباره فعال شدند. در هورامان حسنخان رَزاو، محمودخان دِزلی و جعفرسلطان هر یک در حوزة خویش اقتدار کامل یافتند. هرچند در این دوره بین این سه تصادمی روی نداد و حتی گاه در ائتلافهایی تاکتیکی با سران طوایف و قوای دولتی در کنار هم قرار گرفتند، همکاری و اتحاد آنها، چنانکه نشان داده خواهد شد، بسیار شکننده و زودگذر بود. کانون بعدی عشایر گلباغی و مندمی بودند که در این دوره همیشه در معرض حملة نیروهای دولتی و برخی از نیروها و سران محلی، از جمله سردار رشید، سنجرخان و...، قرار داشتند. با وجود اینکه شریفالدوله، حکمران کردستان، در اوایل فروردین ۱۲۹۸/ اواخر مارس 1919 بسیاری از سران آنها را در سنندج اعدام کرد، همچنان بهعنوان نیرویی مؤثر در مقابل حکومت و دیگر مدعیان ایالت باقی ماندند. در حوزة مکریان و کرمانشاهان هم عشایر و ایلات گرفتار اختلافها، نزاعها و تصادمهای ایلی و عشیرهای بودند و چندین کانون قدرت نیز در این دو حوزه وجود داشت که عمدهترین آنها سمکو در حوزة مکریان و کلهرها و سنجابیها و سردار رشید در کرمانشاهان بودند. در کنار این نیروها، شخصیتهای متنفذی از مالکان و روحانیون و دیوانیان هم بودند که هر یک تعدادی تفنگچی در اختیار داشتند.
بین این گروهها دستهبندی مشخصی وجود داشت و هر یک در پی حفظ موقعیت و دستیابی به قدرت بیشتر بود و تمام تلاشش را میکرد که رقیبان متمرکز را از میدان خارج کند و زمین بزند. بنابراین، بین نیروهای مؤثر هیچگونه اتحادی برای برقراری امنیت و توسعة ولایات وجود نداشت و جبههبندیهای ناپایدار و گذرا معلول منافع شخصی و دودمانی بود.[6] عزل و نصبهای پی در پی حکمرانان مناطق غربی هم بازتابی از اوضاع متشنج این مناطق بود.[7] برای نمونه ولایت کرمانشاهان از کودتای 1299/ 1921 تا اوایل سال 1304/ مارس 1925، در مدت پنج سال، هفت حکمران به خود دید.[8]
در ادامه به چگونگی رویارویی کانونهای قدرت مناطق کردنشین با دولت رضاشاه در سة حوزه کرمانشاهان، مکریان و کردستان میپردازیم.
کرمانشاهان (همراهی و همکاری ایل کلهر با دولت مرکزی)
مؤثرترین نیروی حوزة کرمانشاهان در جریان مشروطه و سالهای پس از آن داوودخان کلهر بود که در جریان نبرد با نیروهای مشروطه همراه با پسرش، علیاکبرخان سردار مظفر، در بیدسرخ صحنه کشته شد. [9] به دلیل کشته شدن فرزندان بزرگتر داوودخان، از جمله جوانمیرخان ضرغامالدوله، علیمرادخان سرهنگ، حسنخان سالار اقبال و علیاکبرخان سردار مظفر، سرانجام سلیمانخان سردار نصرت به ریاست ایل کلهر برگزیده شد. فرمانفرما، حکمران کرمانشاهان، هم رسماً وی را به ریاست ایل کلهر منصوب کرد. اما وی رقیبانی داشت که جدیترین آنها عباسخان، فرزند جوانمیرخان و نوة داوودخان، بود.[10] رقابت بین سلیمانخان و عباسخان خیلی زود شکل علنی به خود گرفت. مذاکرات بین آنها به جایی نرسید و بهزودی دستهبندیها مشخص شد. سلیمانخان، با حمایت حکمران کرمانشاهان، در پی حذف عباسخان برآمد. اما عباسخان، با حمایت سنجابیها، برخی از گورانها و سردار رشید، در جنگ شاهآباد بر سلیمانخان پیروزی یافت. پس از این پیروزی کدخدایان کلهر با عباسخان بیعت کردند.[11] با وجود این، هیچ یک از این دو پیروزی قاطعی بر دیگری نیافت و بعد از تصادمهای چندباره به مشارکت و تقسیم حوزة حکمرانی کلهر رضایت دادند.[12]
در جریان جنگ جهانی، سلیمانخان امیراعظم، ایلخان کلهر، از متفقین و عباسخان امیرمعظم از متحدین حمایت میکرد. تفوق هر یک از دو جبهة متخاصم در موقعیت سران کلهر هم خود را نشان میداد. بر همین اساس انگلیس وقتی در حدود کرمانشاهان دست بالا را یافت، عباسخان را ابتدا به کرمانشاه و سپس به تهران تبعید کرد و حتی در پی تبعید وی به هندوستان نیز برآمد. در هنگام کودتای اسفند 1299/ فوریه 1921 سلیمانخان و عباسخان، هر دو رئیس مشارکتی ایل کلهر، در تهران تحت نظر بودند. پس از کودتا و در جریان احضار فرمانروایان ایالات و ولایات توسط سیدضیاءالدین، اکبرمیرزا صارمالدوله، حکمران کرمانشاه، از رفتن به تهران سر باز زد و حتی در پی خروج از کشور برآمد. سیدضیاء که بهخوبی از قدرت و نفوذ ایل کلهر اطلاع داشت، سلیمانخان امیراعظم را با هدف دستگیری و اعزام صارمالدوله آزاد کرد و به کرمانشاه اعزام داشت. وی نیز پس از رسیدن به کرمانشاهان و تهیة سپاه، با همراهی محمودخان پولادین، صارمالدوله را در ارگ حکومتی دستگیر و روانة تهران کرد. سلیمانخان پس از این کار به تحکیم موقعیت خویش و کیفر دادن مخالفان درون ایلی پرداخت.[13] این انتخاب برای سلیمانخان خوشیمن نبود، چه آنکه پس از سقوط زودهنگام کابینة سیدضیاء، او نیز، همچون بیشتر منصوبان سیدضیاء، جایگاهی نزد رضاخان سردار سپه نیافت، بهویژه اینکه سردار سپه در جستوجوی همدستانی برای آیندة خویش به عباسخان امیر مخصوص که در تهران بود، نزدیک شد.[14]
رضاشاه به دلیل اقامت چند ماهه در کرمانشاه، بهعنوان فرمانده پیادهنظامِ مسئول امنیت راه کرمانشاه ـ همدان، با اوضاع این منطقه آشنایی نسبی داشت.[15] او چند سال بعد و در سال 1300/ 1921 در معیت احمدشاه، متوجه نفوذ و اقتدار ناچیز دولت مرکزی و اقتدار رؤسا و حاکمان سنتی کرمانشاهان شد. بنابراین، نخستین اقدامات وی برای بسط اقتدار حکومت مرکزی در ولایات، در حوزة کرمانشاهان صورت پذیرفت و برای این منظور، امیر احمدی را در اسفند 1300/ مارس 1922 مأمور تشکیل لشکر غرب کرد. او همچنین، برای کسب پشتیبانی کلهرها، عباسخان کلهر را همراه او فرستاد تا به میان این طایفه برود. و در همان حال به امیر احمدی دستور داد او را برای خدمات آینده تقویت کند.[16] اما ورود عباسخان به کرمانشاه مایة نگرانی سلیمانخان کلهر شد، تا جایی که با ارسال تلگرافی تهدید کرد که در صورت تحویل ندادن عباسخان، با دوازده هزار سوار کرمانشاه را اشغال خواهد کرد.[17] امیر احمدی که برای ادارة کرمانشاهان از هیئت وزرا «اختیارات تامه»[18] گرفته بود، در اندک مدتی توانست وضعیت شهر را سر و سامان دهد. اما در خارج از شهر کرمانشاه وضعیت به نحوی نبود که مخالفان بهآسانی و بدون هزینه احکام دولت مرکزی را بپذیرند.[19] با وجود این، پاشنة آشیل نیروهای موجود در کرمانشاه رقابتها و اختلافات درون و برون ایلی بود. از سوی دیگر همراهی عباسخان امیرمخصوص با امیر لشکر غرب و سردار سپه، نقطة قوتی برای نیروهای دولتی شد. سلیمانخان امیراعظم جدای از آنکه منصوب سیدضیاء بود، به خاطر ارتباطاتی که با مخالفان سردار سپه داشت، در نظم جدید جایی نداشت.[20]
رضاشاه حامی و پشتیبان عباسخان بود. لذا یک واحد نظامی را با نقشههایی برای تحت نظر گرفتن سلیمانخان و احیاناً قتل یا دستگیری او به منطقة گیلانغرب گسیل کرد. در پی این اقدام، پاشاخان، برادرزادة سلیمانخان، در منطقة ویژِنان، نزدیک روستای نیان، سلیمانخان کلهر را در سال 1301/ 1922 به قتل رساند[21] و در نتیجه عباسخان اقتدار کامل یافت. او که مقام خویش را با حمایت سردار سپه و امیر احمدی به دست آورده بود، به یکی از متحدین نیروهای دولتی در سرکوب دیگر مخالفان تبدیل شد. بنابراین، مؤثرترین و منسجمترین ایل حوزة غرب ایران، که در صورت مخالفت میتوانست نیروهای دولتی را به دردسر بزرگی بیندازد، نهتنها مخالفتی از خود نشان نداد، بلکه متحد و همپیمان نیروهای دولتی شد. چنانکه در شکست سردار رشید و اسارت متحدین سنجابی وی، یعنی سردار مقتدر و حسینخان ببرالسلطنه، نقشی اساسی ایفا کرد.[22] کار عباسخان چنان بالا گرفت که در نبود امیر لشکر غرب، حاکمان و دیگر سران و رؤسای ایلی و عشایری غرب التزامنامههایی مبنی بر اطاعت از او میگرفتند و همصدا بودند که حرکات و عملیاتشان «مطابق با نظریات حضرت امیرمخصوص باشد.»[23] رؤسای سنجابی به سبب روابط خوبی که با بازماندگان دولت موقت ملی داشتند، از حمایت اشخاصی همچون مدرس، حائریزاده و سلیمانمیرزا اسکندری برخوردار بودند، در نتیجه برخلاف رؤسای ایلات لرستان اعدام نشدند.[24]
ستارة بخت عباسخان امیرمخصوص هم بهزودی افول کرد. در سیستم جدید جایی برای وی نبود. او پس از همراهی با نیروهای دولتی و سرکوب سردار رشید، سنجابیها، والی پشتکوه و لرها خود نیز قربانی سیستم رضاشاهی شد. در اواخر فروردین 1307 با ده نفر از نیروهایش دستگیر و به تهران فرستاده شد و علیآقاخان اعظمی به جای وی منصوب گشت.[25] از این زمان به بعد علیآقاخان اعظمی که از افراد عادی و معمولی ایل کلهر بود و مدتی را در دستگاه سلیمانخان امیراعظم به سر برده بود، به ریاست ایل کلهر انتخاب شد و تا پایان سلطنت رضاشاه در این سمت باقی ماند.[26]
عباسخان سردار رشید اردلان
پس از قتل سلیمانخان امیراعظم و ریاست یافتن عباسخان امیرمخصوص و همراهی او با نیروهای دولتی، این بار نوبت به سردار رشید رسید. عباسخان سردار رشید در قلمرو سنتی خویش اقتدار تمام داشت و تمام تلاش وی بازسازی قلمرو سابق اردلان بود که چندین مرتبه به این مهم دست یافت، اما در تثبیت و ادارة قلمرو خود در دورهای که از آن به «هرج و مرج عشایری» تعبیر شده است، ناکام ماند.
وی چون به والیان اردلان منسوب بود، تلاشش نه حفظ وضع موجود، بلکه احیای امارت اردلان بود و از این منظر از دیگر نیروهای موجود در مناطق غربی متمایز بود. برخلاف دیگر رؤسای عشایر، دولت «از مجرای سیاسی» به او مینگریست.[27] در واقع دیگر نیروهای موجود در مناطق غربی در پی حفظ وضع موجود بودند و طرح و برنامهای برای توسعة قلمرو نداشتند. تنوع ایلی و عشایری این حوزه و رقابتهای درونی حاصل از آن عمیقتر از آن بود که چنین داعیههایی را هموار کند.
مقر حکومتی سردار رشید روانسر و جوانرود بود. او چندین نوبت با نیروهای دولتی مصاف داد که در تعدادی از آنها پیروز شد و در تعدادی هم شکست خورد. در مرداد ۱۲۹۸/ آگوست 1919 شریفالدوله، حکمران کردستان، برای تحت کنترل درآوردن و همراه کردن سردار رشید با خود، وی را همزمان با شاهزاده اعظمالدوله به طور مشترک نایبالحکومة خود قرار داد. اما این سِمت سردار رشید را راضی نکرد و پس از مدت کوتاهی به مقر حکمرانی خویش در روانسر برگشت. شریفالدوله هم بیکار ننشست و این بار با وعدة واگذاری والیگری کردستان، وی را در ۱۸ بهمن ۱۲۹۸/ 8 فوریه 1920 به سنندج کشاند و حتی شمشیر و حمایل مرحوم حاج سردار را محرمانه از حاج ارفعالملک گرفته، چنان انتشار دادند که شمشیر و حمایل از تهران برای والی وارد شده است. روز ۲۲ جمادیالاول در دارالحکومه دعوت عمومی به عمل آمده، شریفالدوله با دست خود حکم والیگری کردستان را به سردار تقدیم و حمایل سرتیپی را به گردن او انداخته و شمشیر جواهربند را به کمر او بست.[28]
این وضعیت ۱۹ روز ادامه داشت تا اینکه در 11 اسفند سردار رشید که منتظر رفتن شریفالدوله و نشستن بر مسند والیگری بود، به دارالحکومه دعوت شد تا والیگری کردستان را رسماً بر عهده بگیرد. اما به محض ورود دستگیر و خلع سلاح و در 26 اسفند روانة تهران شد و در آنجا تا کودتای سوم اسفند 1299 در زندان بود.[29] پس از کودتا، سیدضیاء به عباسخان سردار رشید اجازة بازگشت داد. وی نیز به محض ورود به روانسر دست به اقدامات و تحرکاتی زد و برخی از هورامیها و سران عشایر سنجابی را با خود همراه و پستهای نظامی روانسر و اطراف آن را خلع سلاح کرد و علیه رضاخان وزیر جنگ موضع گرفت.[30] اما این بار هم در مقابل نیروهای امیر لشکر غرب و اتحاد نیروهای عشایری تاب مقاومت نیاورد و به رزاو پناهنده شد. پس از تلاش ناکامانه و زمانی که از هیچ جانب مورد حمایت قرار نگرفت، تسلیم امیر لشکر غرب در همدان شد و از آنجا به تهران اعزام شد.[31] اما بار دیگر در اوایل سال ۱۳۰۳/ آوریل 1924 در جریان جمهوریخواهی و کنارهگیری رضاخان از ریاستوزرایی از تهران فرار کرد و در روانسر مستقر شد.[32]
او، پس از استقرار در روانسر، بلافاصله به بازسازی و سازماندهی نیروهای خویش پرداخت و حتی دو مرتبه نیروهای اعزامی از کرمانشاه به فرماندهی امیر مسعود را شکست داد.[33] اما مدت کمی پس از این پیروزیهای زودگذر، نیروهای کرمانشاهان و کردستان علیه سردار رشید متحد شدند؛ از جانب کردستان احمدخان منصوری رئیس قشون به جانب روانسر حرکت کرد و از جانب دیگر هم قوای کرمانشاه به مقابله با عباسخان برخاست.[34] متحدین سابق وی نیز التزامنامة عدم حمایت از او دادند و اینگونه بود که از جانب آنها هم حمایتی دریافت نکرد. نتیجه هم آن شد که در مصافهای پیدرپی از نیروهای اعزامی شکست خورد. تلاش وی برای جلب حمایت شیخ محمود برزنجی و شیخ خزعل ناکام ماند و پس از آن به بغداد رفت و در آنجا ماندگار بود تا زمانی که رضاشاه عازم نجف شد. در نجف، بنا به شفاعت علما و روحانیون، مورد عفو قرار گرفت و اجازة بازگشت به ایران را کسب کرد و در تهران ساکن شد. [35]
اسماعیلآقا شکاک (سمکو)
در حوزة مکریان نفوذ نیمبند دولت منحصر به ساوجبلاغ بود و سایر بخشها تحت امر و تسلط عشایر و طوایف منطقه قرار داشت که مهمترین آنها اسماعیلآقا سمکو بود. شورش اسماعیلآقا در ابتدا قیامی عشایری بود. مخبرالسلطنه علت شورش و آغاز کار سمکو را کشته شدن جعفرآقا، برادر وی، به دست نظامالسلطنه، حاکم تبریز، میداند که با فرستادن قرآنی مُهرشده وی را امان داده و به تبریز دعوت کرده بود، اما برخلاف وعدهاش او را به قتل رساند. چنین بود که کُردهای شکاک «در صداقت اولیای امور شک کرده، هیچ وقت در خدمت صمیمی نشدند.»[36] اقدام حاکم تبریز حس انتقام را در اسماعیلآقا برانگیخت که بعد از مرگ پدر و برادرش به ریاست ایل شکاک رسیده بود.[37] با آغاز جنگ جهانی اول، سمکو بیش از پیش مورد توجه نیروهای متخاصم واقع شد و هر یک از آنها سعی در جذب وی داشتند. روسها به سمکو پیشنهاد همکاری دادند. سمکو تحت شرایطی با پیشنهاد روسها موافقت کرد.[38] ولی بعداً تغییر جبهه داد و به همکاری با عثمانیها پرداخت و با روسها جنگید.[39] در نتیجة این اقدام بود که روسها او را دستگیر و روانة تفلیس کردند، اما مدتی بعد آزاد شد. به دنبال انقلاب اکتبر 1917/ مهر 1296 و به قدرت رسیدن بلشویکها، دستور عقبنشینی سربازان روس از جبههها صادر شد. در پی خروج روسها از آذربایجان، آشوریان آذربایجان به کمک متفقین مسلح شدند و به سمکو نیز پیشنهاد همکاری دادند، اما سمکو که از افزایش قدرت و نفوذ آنان نگران بود مارشیمون، پیشوای آشوریان، را در ملاقاتی به قتل رساند و آشوریان کمی بعد به دنبال شکستهایی که از قوای عثمانی خوردند، ناچار به ترک آذربایجان شدند و به بینالنهرین رفتند.[40]
حضور عثمانیها هم در آذربایجان چندان نپایید. آنها بعد از پایان جنگ جهانی اول صفحات آذربایجان را تخلیه کردند.[41] از این زمان به بعد اسماعیلآقا خود را بلامانع دید و «در فکر استقلال و سلطنت مستقلی» افتاد.[42] از طرف دیگر، حکومت مرکزی که اینک جنگ جهانی اول را پایانیافته میدید درصدد اعادة اقتدار خود بر صفحات غرب و شمال غرب افتاد و به همین منظور حکامی را برای ادارة مناطق مرزی اعزام کرد که به اصطکاک و تنش میان دو طرف انجامید. بهزودی سلسلهجنگهایی میان سمکو و قوای دولتی شروع شد. مکرمالملک، حاکم خوی، بمبی در جعبة شیرینی برای اسماعیلآقا فرستاد تا او را نابود کند. این اقدام به کشته شدن برادر او (علیآقا) و چند تن دیگر انجامید.[43] سمکو در پاسخ به این اقدام، دست به حملات ناموفقی به قصد تصرف ارومیه زد. تا آنکه در زمستان 1298/ 1919 قوای دولتی به فرماندهی فیلیپوف برای سرکوبی او اعزام و موفق شدند سمکو را در چهریق محاصره کنند. اما بهزودی به دنبال مذاکراتی که صورت گرفت تحت شرایطی با وی صلح کردند. اسماعیلآقا بدون آنکه به تعهداتش پایبند بماند، کمی بعد عملکرد سابق خود را از سر گرفت.[44] او بالاخره توانست در دیماه سال 1299/ ژانویه 1921 ارومیه و در مهر سال بعد مهاباد را به تصرف خود درآورد.[45] به دنبال تصرف مهاباد، قدرت اسماعیلآقا به نحو بیسابقهای افزایش یافت و موجب نگرانی حکومت مرکزی شد.[46] شکست قوای دولتی از سمکو ادامه پیدا کرد و در ربیعالثانی 1340 سردار ارشد قراچهداغی که در رأس قوایی از عشایر و ژاندارم به جنگ او آمده بود کشته شد و قوای دولتی درهمشکست.[47] در جنگ دیگری که در خرداد 1301/ ژوئن 1922 روی داد، قوای دولتی شکست خورد و در همین جنگ خالوقربان هرسینی هم کشته شد.[48]
رضاخان که مدتها درگیر قیام جنگلیها بود، بالاخره مقدمات حمله به سمکو را فراهم کرد. او در همین زمینه دست به تلاشهایی زد. در عرصة داخلی دستور داد بریگاد تازهای مرکب از پنج گردان پیاده، سه واحد توپخانه، سه گردان سواره و یک ستون تجهیز و راهی آذربایجان گردد و قشون متحرک در آذربایجان هم به آنان ملحق شود. وی معتقد بود پیروزیهای پیاپی سمکو بیشتر ناشی از بیکفایتی فرماندهانی است که به جای واحدهای بزرگ، واحدهای کوچک را به جنگ سمکو فرستادهاند و او آنها را یکی پس از دیگری شکست داده است.[49] بالاخره در روز 22 مرداد 1301/ 14 آگوست 1922 در جنگ خونینی که میان سمکو و قوای دولتی در نزدیکیهای سلماس درگرفت، سمکو شکست خورد و ناچار به عقبنشینی به چهریق شد. روز بعد قوای دولتی به چهریق حمله بردند. سمکو با وجود مقاومت زیاد، در نهایت عقب نشست و بیشتر نیروهایش متفرق شدند و به خانههای خود برگشتند. اعلام عفو عمومی باعث شد جز 250 نفر کسی با سمکو نماند.[50] حکومت ایران مکرراً از حکومت عثمانی میخواست سمکو را به ایران تحویل دهد، اما این تلاشها به جایی نرسید.[51] در این مدت سمکو از شیخ محمود و مناطق تحت قلمرو وی دیدن کرد و حتی برای اجرای عملیاتی در قلمرو سابق مساعدتهای مادی و انسانی از او دریافت نمود.[52] رسیدن اخباری از تحرکات سمکو و تلاش وی برای ورود مجدد به قلمرو سابق، دولت مرکزی را بر آن داشت که طی تلگرافهایی به والیان نظامی آذربایجان و کردستان از آنها بخواهد برای جلوگیری از تحرکات مجدد سمکو آماده باشند و تعلیمات لازم را ببینند. در همین زمینه «با مقامات خارجی هم مذاکراتی» برای جلوگیری از ورود مجدد سمکو صورت گرفت.[53] رسیدن چنین اخباری بود که والی نظامی شمال غرب را به وحشت انداخت. برای جلوگیری از سازماندهی احتمالی نیروهای سمکو در داخل، عبداللهبیگ، پسرعموی سمکو، در 9 بهمن 1301/ 30 ژانویه 1923 به قتل رسید و شایعه کردند که «تیر خطایی که غفلتاً خالی» شد، علت مرگ او بوده است.[54]
در اواخر بهمن 1301/ فوریه 1923 سمکو از عبداللهخان امیرطهماسبی، امیر لشکر شمال غرب، خواست نصیرالملک را برای ملاقات با وی بفرستد. با این درخواست موافقت شد و نصیرالملک، پس از دیدار با سمکو، نتیجة مأموریت و تقاضاهای سمکو را به امیر لشکر گزارش داد و مجدداً سمکو را ملاقات کرد. پس از یک رشته مذاکرات، سمکو خواهان تأمین امنیت جانی خود برای بازگشت به ایران شد.[55] حتی نمایندگان وی دو بار در تبریز با عبداللهخان امیرطهماسبی دیدار کردند، اما مذاکرات به نتیجه نرسید و در این مرحله سمکو حاضر به مراجعت به ایران نشد.[56] پس از آن سمکو از انگلیسیها خواست میان او و دولت مرکزی پادرمیانی کنند تا حکومت ایران به وی امنیت جانی دهد و بتواند به ایران بازگردد.[57] حتی پیشنهاد داد با افراد تحت امر خویش به ارتش بپیوند، اما دولت این پیشنهاد را نپذیرفت. همین امر بار دیگر وی را به امید یاری به ترکیه نزدیک کرد.[58]
اما طی یکی دو سال بعد رویة امارت لشکر غرب تغییر کرد و تلاش کردند سمکو را به ایران برگردانند، چرا که بودن او در ایران را کمخطرتر میدانستند.[59] خودِ سمکو نیز که از مساعدت دولتهای خارجی مأیوس شده بود، به بازگشت به ایران ابراز علاقه کرد و این خواسته را مکرراً به امارت لشکر شمال غرب رسانید. به دنبال آن، سرانجام با گرفتن تأمین از امارت لشکر شمال غرب، برای آوردن اتباع خود به ترکیه رفت. مدتی ترکها مانع از مراجعت وی به ایران شدند، اما بالاخره سمکو در 10 اردیبهشت 1304/ 30 آوریل 1925 با اتباع و اهل و عیال خود که بالغ بر 200 خانوار و 300 سوار مسلح بودند، به ایران مراجعت کرد[60] و در 15 اردیبهشت/ 5 می عبداللهخان امیرطهماسبی برای ملاقات وی به کهنهشهر رفت و «مشارالیه را با اتباعش به مراحم کاملة مقام ریاست وزرا مستظهر» گردانید. آنها در ناحیهای از صومایبرادوست[61] که برای آنها معین شده بود، مستقر شدند. پس از آن سالار جنگ و سایر رؤسای عشایر هم به دیدن وی رفتند. ظاهراً اوضاع بهخوبی پیش رفت.[62]
پس از آن عبداللهخان امیرطهماسبی در تلگرافی به ریاست وزرا، بازگشت سمکو را اطلاع داد و تقاضای تأمین جانی برای وی و اتباعش کرد.[63] در دوم تیرماه همین سال (1304) رضاخان سردار سپه به ساوجبلاغ رفت و برای بازدید از شهر و ملاقات با افراد سرشناس منطقه، یک شب در آنجا توقف کرد.[64] در همین سفر امیرطهماسبی ترتیب ملاقات وی را با سمکو داد و این ملاقات در دوم تیرماه 1304/ 23 ژوئن 1925 در سلماس روی داد،[65] دیداری که شاید جزء نوادر دیدارهای رضاشاه پس از کودتا بود. سمکو در این دیدار «حتی از پشت اسب پیاده نشد» و تقاضاهای او از سردار سپه «صورت اولتیماتوم» داشت. سردار سپه نیز چون نیروی کافی همراه نداشت و از طرفی سربازخانة سلماس وضعیت بغرنجی داشت، «با ملایمت جواب» داد، چرا که «بیم آن میرفت که قصد جان» او کند.[66] احتمالاً رضاخان با این پندار که ماندن سمکو در داخل کشور بهتر از این است که در آن سوی مرز باشد، او را بخشید و به وی امان داد.[67]
این دورة بهظاهر آرام چندان دوام نیافت. به دنبال انعقاد قرارداد مودت 1305/ 1926 میان ایران و ترکیه، سمکو بهشدت احساس خطر کرد. بازتاب این نگرانی را میتوان در گزارش 27 اردیبهشت 1305/ 18 می 1926 کارگزاری ارومیه به وزارت امور خارجه ملاحظه کرد. این گزارش به تأثیری که این عهدنامه بر سمکو گذاشت اشاره کرد و نوشت: «اسماعیلآقا تصور کرده که بعد از این قرارداد، کردها بهوسیلة این دو دولت قلع و قمع میشوند و سیاست دولت ترکیه که قطع نسل ملت کرد است پیشرفت خواهد کرد.» نصرالله بهنام در پایان این گزارش پیشبینی کرد که اسماعیلآقا دست به تحرکاتی بزند.[68] این پیشبینی بهزودی صورت واقع به خود گرفت. در اوایل پاییز نیروهای سمکو ارتباط ماکو و ارومیه را قطع کردند و پیشقراولان نیروهای وی تا نزدیکی ارومیه پیش تاختند و همین امر سبب شد بسیاری از ساکنان، شهر را تخلیه کنند.[69] در این زمان امیر احمدی فرمانده لشکر شمال غرب بود. تجربة رویاروییهای سابق نیروهای دولتی با نیروهای سمکو این بار به یاری امیر احمدی آمد. وی درصدد ایجاد تفرقه در نیروهای سمکو و بهرهبرداری از رقابت مدعیان قدرت و افراد ناراضی ایل شکاک برآمد. برای این منظور، عمرخان شکاک را انتخاب کرد «که از فلز خود او» بود و بر سر ریاست ایل با سمکو رقابت و اختلافاتی داشت. از دید وی «برای سرکوب اسماعیلخان سمیتقو هیچ حربه و وسیلهای بهتر از این» نبود.[70]
سکمو با حمله به سربازخانة سلماس و محاصرة آن بار دیگر قیام علیه دولت را علنی کرد. اما این بار جبهة متحد و نیرومندی در مقابل او قرار داشت، جبههای متشکل از عمرخان شکاک، شاهسونها و نیروهای دولتی که از لحاظ تعداد برتری چشمگیری بر نیروهای سمکو داشتند. با وجود تصرف تلگرافخانة سلماس و وارد کردن تلفات سنگین به جبهة متحدین، نیروهای سمکو دچار تلفات زیادی شدند. به همین دلیل سرانجام مجبور به ترک محاصره شد و به هوسین در چهار فرسخی سلماس عقب نشست. در آنجا دست به بازسازی نیروهای خویش زد و مهیای حمله به رضائیه شد. اما نیروهای دولتی و متحدینشان پیشدستی کردند و در روستای انهر نیروهای سمکو را غافلگیر نمودند. در نتیجه آنها متواری شدند. عمرخان شکاک و سوارهای تحت امر وی نقش زیادی در شکست سمکو داشتند.[71] با این حال، این شکست هم خلل چندانی در تفوق سمکو بر منطقه ایجاد نکرد. این بار نیروهای دولتی از طریق دیگری وارد شدند. آنها با کمک عمرخان شکاک بسیاری از سران ایل شکاک را گرد هم آوردند و ضمن دادن تأمین، آنها را راضی به اقدام علیه سمکو کردند. در نتیجة همراهی بسیاری از شکاکها و دیگر عشایر منطقه با نیروهای دولتی بود که اسماعیلآقا شکست خورد و به ترکیه عقب نشست.[72]
حکومت ایران مایل نبود سمکو در خارج از مرزها بماند و در عین حال به هیچ وجه هم مایل نبود مصونیت جانی به او ببخشد. بنابراین، از راه دیگری وارد شد و از وی خواست برای مذاکره به اشنویه بیاید. سمکو به اشنویه رفت و از طریق سرهنگ صادقخان، حاکم شهر، خواست که با فرمانده لشکر شمال غرب، یعنی سرتیپ ظفرالدوله، ملاقات کند. سرهنگ جریان را به ظفرالدوله (سرلشکر مقدم) اطلاع داد. سرلشکر مقدم در جواب تأکید کرد: «سمیتقو را تحت نظر بگیرید و او را مهمان خود کرده و وانمود کنید که فرمانده لشکر به سوی اشنویه در حرکت است، ضمناً کسان او را خلع سلاح کنید.»[73] در عین حال، با تعجیل، سه ستون مرکب از گردانهای سوار، مسلسل و پیاده را به جانب اشنویه حرکت دادند. اسماعیلآقا که به امید مذاکره با سرلشکر مقدم به اشنویه آمده بود، کاملاً غافلگیر شد.[74] طبق برنامهریزی قبلی، نظامیها از سوراخهایی که در دیوار یک خانه تعبیه کرده بودند و در مسیر سمکو قرار داشت، تیراندازی کردند و او را به ضرب چهار گلوله از پای درآوردند.[75]
خوانین سهگانة هورامان در مواجهه با دولت رضاشاه
کردستان دارای هجده بلوک بود. چهار بلوک از این هجده بلوک از دوران مشروطه کاملاً تحت امر و نفوذ رؤسا و خوانین موروثی آنجا قرار داشت و دولت مرکزی از کمترین نفوذ و اقتدار در این قسمتها برخوردار بود. این چهار بلوک عبارت بودند از هورامانتخت، هورامانلهون، مریوان و جوانرود. در مرکز ولایت هم اوضاع چندان بهسامان نبود. تغییر پیاپی حکمرانان نشانی از بیثباتی و ناتوانی حکومت ولایتی برای توسعة نفوذ و استقرار امنیت بود.
خوانین هورامان که به سلاطین موسوم بودند، در سالهای پس از جنگ تا قدرتگیری رضاخان سردار سپه، حوزة نفوذ اقتدار خویش را توسعه دادند و بلوکات ژاورود، گاورود و کَلاترَزان را که متصل به قلمرو سنتیشان بود به تصرف خویش درآوردند.[76] بنابراین، در آستانة سلطنت رضاشاه هشت بلوک از بلوک هجدهگانة کردستان زیر نفوذ رؤسای سنتی بود. مریوان و هورامان از مشروطه تا سال ۱۳۰۶/ 1927 عاری از هر گونه نیروی دولتی بود.[77] نهتنها دولت نفوذی در این منطقه نداشت، بلکه بارها سنندج، مرکز ایالت، از جانب هورامیها تهدید شد. این تهدید تا مرداد 1305/ آگوست 1926 ادامه داشت، به طوری که «ادارات دولتی دچار توحش و اضطراب بودند.» به همین دلیل در نتیجة مخابرات حضوری حکومت سنندج و فرمانده فوج ظفر با تهران و لشکر غرب، روز بیستم مرداد فرمانده لشکر غرب شخصاً وارد سنندج شد و با ورود قوای نظامی و استقرار آنها در همان روز «اضطرابات عمومی قدری تخفیف یافت.»[78]
مقدمة تصرف هورامان
در این دوره خط عمدة سیاست کشور بر تمرکزگرایی استوار بود. قدرتهای محلی مناطق کردنشین به چند علت توانایی مقابله با این جریان را نداشتند. آنها از سویی پرچمدار حفظ وضع موجود بودند و از سوی دیگر به دلیل پراکندگی هرگز نمیتوانستند نیروهای خود را متحد سازند. نابهسامانی و عدم اتحاد هیچ شانسی برای تداوم آنها باقی نگذاشت.[79]
مقدمة تصرف هورامان، ورود عبداللهخان امیرطهماسبی در ۲۱ بهمن ۱۳۰۵/ 11 فوریه 1927 به کردستان بود. وی پس از کسب اطلاعات از رؤسا و حکام سرحدی روانة سقز شد. چند روز پس از وی سرتیپ مرتضیخان و سرتیپ فرجاللهخان هم وارد کردستان شدند. امیرطهماسبی پس از مراجعت از سقز، بهواسطة شیخ عارف، با خوانین رزاو، محمودخان دزلی و محمودخان کانیسانانی در روستای اویهنگ ملاقات کرد و سپس به سنندج رفت. «بعد به مریوان و دزلی و لهون هم رفته و تمام نقاط و مواقع را دیده، با رؤسای سرحدی نوازش و مهربانی نموده، به همه دوربین و تفنگ خلعت عطا کرد.» مدت کمی پس از این دید و بازدید، اردوی دولتی که سالار مفخم با تفنگچیهای ژاورودی و جعفر سلطان با جمعیت لهون آن را همراهی میکرد، به سمت رزاو لشکر کشید و رزاو بهآسانی تسخیر گشت و خوانین آن تسلیم شدند.[80] پس از تسخیر رزاو، رضاشاه مدالهایی برای فرماندهان نیروهای دولتی ارسال کرد[81] و سلاطین و بیگزادگان آنجا توسط عبداللهخان امیرطهماسبی مجبور به اسکان در سنندج شدند. اما پس از مدتی دوباره به رزاو بازگشتند و همین امر سبب شد که نوبت دوم و در دورة فرماندهی سرهنگ محمود امین مجدداً خلع سلاح و در سنندج اسکان داده شوند.[82] پس از آن نیروهای دولتی در آنجا گمارده شدند.[83]
اقدامات محمود امین در هورامان
محمود امین، فرمانده تیپ مستقل کردستان، از سال ۱۳۰۶/ 1927 با محمودخان دزلی در ارتباط نزدیک بود. وی در ابتدا با مساعدتهای مادی و دادن انعام و خلعت و حقوق ماهیانه به پسران و نزدیکان محمودخان دزلی تا حدود زیادی از جانب وی آسودهخاطر شد و حتی تعهد کرد معاش وی را از محصول روستاهای نژمار، ننه، دزلی و شارانی تأمین کند.[84] پس از آنکه محمود امین دیگر رؤسا و حکام منطقه را یکی پس از دیگری سرکوب کرد و مناطق تحت نفوذ آنها را در اختیار گرفت، بهزودی نوبت به دزلی هم رسید. پس از استقرار نیروهای نظامی دولتی در رزاو و سرکوب عشایر گلباغی و مندمی در نواحی سقز و دیواندره، محمودخان دزلی بهدرستی نسبت به موقعیت و جایگاه خویش احساس خطر کرد و در پی چاره برآمد. به همین دلیل توافقاتی را که با محمود امین داشت عملاً به هم زد. بنابراین، «وضعیت بهواسطة نقض قول محمودخان دزلی تا یک درجه منقلب» شد.
محمودخان دزلی از اواخر سال 1308/ فوریه 1930 و به صورت جدیتر از فروردین 1309/ آوریل 1930 به بازسازی نیروهای خویش پرداخت و آنها را در قالب دستههایی به روستاهای تحت قلمرو اعزام کرد و برای جلوگیری از ورود نیروهای دولتی «مستحفظین نظامی و چریکی از هر طرف» گماشت. همچنین داوطلبینی از روستاهای اطراف هم به قوای وی ملحق شدند.[85] با وجود سوءظن هر دو طرف به هم، هنوز رویارویی شکل عینی نیافته و در ظاهر مناسبات دوستانه بین آنها برقرار بود. اما نمیتوان انکار کرد که از ماههای آخر سال 1308/ فوریه 1930 هر دو طرف در فکر رویارویی بودند و به نوعی در «صلح مسلح» به سر میبردند.
در چنین وضعیتی آمد و رفت و مناسبات آنها در ظاهر برقرار بود. تنها چند ماه قبل از تصرف دزلی، «سرهنگ محمودخان امین، فرمانده تیپ مستقل کردستان، با آقای حکیمی، پیشکار مالیة کردستان، برای رسیدگی به احوال رعایا و دهات و استمالت و اطمینان کامل به محمودخان دزلی و قرار مالیات دهات مشارالیه یوم دوشنبه 17 آذر به رزاب» رفت. وی پس از دو روز توقف در رزاو و رسیدگی به امور آنجا در صبح چهارشنبه 19 آذر/ 10 دسامبر به همراه پیشکار مالیه به جانب دزلی رفت. عبداللهبیگ، پسر محمودخان دزلی، که برای استقبال از محمودخان امین تا رزاو آمده بود، در این سفر وی را همراهی میکرد. پسر دیگر محمودخان هم تا دربند دزلی به استقبال آمد و از آنجا به هیئت سرهنگ محمود امین ملحق شد. «خود محمودخان هم با معدودی سوار و پیاده در آخر دربند جهت مراسم استقبال» آمد و همچنین «طبقة رعایا و امام جماعت در جنب آبادی دزلی مراسم را به عمل آوردند.» سرهنگ محمود امین یک شب در دزلی ماند و پس از آن به مریوان مراجعت کرد. افراد وی هم پس از دیدار با نادر سلطان، حاکم هورامانتخت، و جعفر سلطان به مریوان برگشتند. ظاهراً در این سفر به محمودخان دزلی تأمین داده شد، چه آنکه پسر وی، عبداللهبیگ، از طریق رزاوـ سنندج و در معیت فرمانده تیپ به تهران رفت و در آنجا به حضور رضاشاه رسید.[86] در واقع هدف اصلی محمود امین از بازدید دزلی نه تأمین محمودخان، بلکه برآورد نیروها و بررسی موقعیت و استحکامات و راههای تصرف دزلی از نزدیک بود. حتی دعوت وی به دزلی از جانب محمودخان از روی نقشه بود. محمود امین بهصراحت به این موضوع اشاره دارد: «به نایب یکم علیخان دستور دادم که به رزاب مراجعت، با محمودخان ملاقات و قرار بر این گذارد که مرا دعوت به دزلی نماید. از بس که به خود مغرور بود فوراً دعوت کرد. من هم برای دیدن وضعیت و موقعیت دزلی حسن استفاده نمودم... در 15 آبان 1309... حرکت کردم و... عصر 18 وارد و شب 19 آبان را در دزلی گذراندم. صحبتهای بیلزوم زیاد بود. من اتصالاً به اطراف و اکناف نگاه کرده اوضاع را میسنجیدم.»[87] دلیل این سفر او آشنایی با موقعیت منحصربهفرد دزلی نیز بود که «از طرف شمال اتصال به مریوان و طرف غرب متصل به خاک بینالنهرین و طرف جنوب به اورامانلهون جعفرسلطان و از طرف شرق به اورامانتخت» محدود بود و تنها راه ورود به آن از طریق دو دربند بود.[88] در ادامه، محمود امین برای بررسی همة جوانب به روستای درکی رفت که خوانین آن عموزاده و از متحدان قوی محمودخان بودند و آنجا را نیز از نزدیک بازدید کرد و از همانجا نایب یکم عیسیخان را به همراه پیشکار مالیه «ظاهراً برای تصفیة مالیات لهون ولی باطناً جهت بازدید وضعیت گردنههای جنوب از راه گردنة کماجار به هانهگرمله و نوسود» فرستاد.[89] محمود امین پس از بازدید دزلی به همراه پسر محمودخان دزلی و جعفرسان بلافاصله به تهران رفت و با فرمانده کل قشون سرتیپ محمد نخجوان دیدار کرد و همچنین در 25 آذر به حضور شاه پذیرفته شد و اوضاع دزلی و منطقه را برای او تشریح کرد. در این جلسه رضاشاه دستور تصرف دزلی را داد. در مراجعت از تهران سرهنگ محمود امین ترتیبی داد که عبداللهبیگ و محمدامینبیگ «تلگرافاً مراحم ملوکانه را... به کسان خود مخابره نمایند و عمل کردند.»[90]
محمود امین زمان مناسبی را برای تصرف دزلی انتخاب کرد. از یک سو یک ماه قبل از دزلی بازدید کرده و به محمودخان تأمین داده و همچنین عبداللهبیگ پسر وی را روانة تهران کرده بود که به نوعی چنین القا میشد که محمودخان برخی از امتیازات و حوزة قدرت خود را در سایة متابعت و پذیرش نفوذ دولت مرکزی حفظ خواهد کرد. از سوی دیگر راه ورود به دزلی در شرایط عادی بسیار سخت بود، چرا که جز از دو طریق راه دیگری برای تصرف آنجا وجود نداشت: یکی از طریق دربند دزلی و دیگری دربند کلوی، که عبور از آنها و رسیدن به دزلی در نهایت سختی بود. برای رسیدن به دزلی از طریق دربند دزلی لازم بود دوازده مرتبه و از طریق دربند کلوی هشت مرتبه از رودخانه عبور کرد.[91] چنین موقعیتی این امتیاز را داشت که در صورت اطلاع از حملة دشمن میشد با تعداد معدودی تفنگچی بهراحتی از ورود آن جلوگیری کرد. این کار در زمستان بسیار غیرمحتمل مینمود. محمود امین با پذیرش ریسک حمله در زمستان، در واقع محمودخان را کاملاً غافلگیر کرد.
بنابراین، محمود امین در ۲۴ دی ۱۳09/ 15 ژانویه 1931 با همراهی عدة زیادی نیروی نظامی و نیروهای عشایری و بومی به بهانة خارج شدن محمودخان دزلی از توافق و پیمان نانوشتة موجود و تحویل ندادن کسانی که متهم به غارت روستاییان بودند، به جانب دزلی لشکرکشی کرد.[92] زمانی محمودخان از آمدن قوای دولتی مطلع شد که میدان مانوری برایش باقی نمانده بود. با وجود این، تعدادی تفنگچی به دربند اعزام کرد و این تعداد اندک توانستند پنج ساعت ورود نیروهای دولتی را به تأخیر بیندازند. در این مدت زمان محمودخان فقط توانست همراه خانوادهاش فرار کند و از سمت غرب دزلی به عراق عقب بنشیند.[93]
تصرف دزلی با مساعدت و همراهی نیروهای بومی، بهویژه رقیب دیرینة محمودخان دزلی، یعنی محمودخان کانیسانانی، صورت گرفت که در نتیجة آن دزلی با کمترین تلفات و مقاومت تصرف شد و محمودخان به عراق عقب نشست و محمودخان کانیسانانی هم به پاس این همراهی «مدال جنگی» دریافت کرد.[94] پس از تصرف دزلی، محمود امین با «ابلاغیههای پی در پی... مبنی بر تأمین اهالی و اتباع و همراهان محمودخان دزلی در تمام قراءِ» حوزة قلمرو وی تلاش کرد اوضاع را کنترل و از فرار مردم به عراق جلوگیری کند.[95]
پس از تصرف دزلی و فرار محمودخان دزلی، از نیروها و حکام سنتی این حدود فقط جعفرسلطان باقی مانده بود. در واقع تصرف رزاو، جوانرود و دزلی «پر و بال لهونیها» را هم شکست.[96]
آخرین بازمانده
جعفرسلطان یا جعفرسان، فرزند محمدسعید سلطان، فرمانرواییاش از سال 1313 قمری آغاز شد و نزدیک به سی سال در قلمرو سنتی بدون رقیب مینمود. در طول فرمانروایی جعفرسان، منطقة تحت حاکمیت او، یعنی هورامان لهون، حوادث زیادی به خود دید که وی در همة آنها حضور فعال و نقش پررنگی داشت. اما بدون شک مهمترین حادثة دوران فرمانروایی جعفرسلطان که تأثیر مستقیمی بر حاکمیت وی گذاشت، ظهور رضاشاه بود. موضع وی در قبال اقدامات دولت همراهی بود. در واقع، همراهی و مساعدت جعفرسان با نیروهای دولتی در سرکوب دیگر خوانین هورامان بسیار مؤثر بود، تا جایی که اگر وی در این عملیاتها همراهی نمیکرد، دیگر خوانین هورامان بهسادگی شکست نمیخوردند و نیروهای دولتی هزینههای مادی و انسانی زیادی برای تصرف نواحی صعبالعبور هورامان متحمل میشدند. مردوخ بهصراحت اشاره دارد که «اگر جعفرسلطان به کمک اردوی دولتی نیامده بود به این سهولت اورامان رزاو تسخیر نمیشد.»[97] اما با توسعة نفوذ حکومت مرکزی و سرکوب تدریجی رؤسای سنتی، جعفرسلطان بهدرستی احساس کرد که فرمانروایی او هم در دوران جدید دوام نمیآورد و بهزودی نیروهای دولتی متوجه وی نیز میشوند. پس از تصرف دزلی، وی «حاضر به ارتباط و ابراز دوستی با مأمورین نظامی» نشد.[98] در مهرماه ۱۳۱۰/ اکتبر 1931 رضاشاه در جریان سفر سوم خویش به کرمانشاه به رزمآرا، فرمانده هنگ آنجا، دستور داد با همراهی سرهنگ علیشاه به طور مشترک جعفرسلطان را خلع سلاح کنند.[99] پس از دستور خلع سلاح، جعفرسان دو راه بیشتر نداشت: یا باید تسلیم نظم جدید میشد و یا باید به مقابله با آن میپرداخت. او راه دوم را انتخاب کرد و نومیدانه دست به اقداماتی برای حفظ موقعیت خویش زد تا در مقابل دیسیپلین رضاشاهی مقاومت کند.
در اولین تصادمها در آذر 1309/ دسامبر 1930 نیروهای دولتی به فرماندهی سرتیپ علیشاه، فرمانده تیپ کردستان، و رزمآرا، فرمانده فوج منصور کرمانشاه، از نیروهای جعفرسلطان شکست سختی خوردند، به طوری که برخی از منابع آمار کشتهشدگان را تا 200 نفر ذکر کردهاند.[100] اما این پیروزی زودگذر بود و مدت کوتاهی پس از آن، جعفرسلطان با واکنش سریع و قوی نیروهای دولتی مواجه شد. در اینجا هم نیروها و عشایر بومی نقش اصلی را بازی کردند. از سه جبهه به جعفرسلطان حمله شد: عشایر سنجابی و گوران از سمت جنوب و رزمآرا با فوج منصور از راه غرب او را محاصره کردند و سرتیپ علیشاه که پس از شکست نخست به چهار فرسخی نوسود عقبنشینی کرده بود،[101] در ضلع شمالی نوسود استقرار یافت. بدین ترتیب، جعفرسان در محاصرة کامل قرار گرفت. این بار موقعیت سخت جغرافیایی و مقاومتهای پراکنده به جعفرسان یاری نکرد و او پی برد که در مقابل قدرت روزافزون نیروی نظامی دولت مرکزی توان مقاومت و ایستادگی طولانی ندارد. با وجود تلاش زیاد رزمآرا برای گفتوگو و مذاکره با جعفرسان، وی با اینکه از هر لحاظ در تنگنا قرار گرفته بود، حاضر به مذاکره نشد.[102] و سرانجام در اواخر سال ۱۳۱۰/ مارس 1932 در مقابل نیروهای دولتی به کردستان عراق عقب نشست و به حکومت سلیمانیه پناه برد.[103] این چنین شد که منطقة تحت نفوذ جعفرسان به تصرف قوای دولتی درآمد و با فرار او در واقع آخرین بازماندة حکام سنتی از بین رفت و قدرت حکومت مرکزی در اقصا نقاط این مناطق گسترش یافت.
نتیجهگیری
نتایج پژوهش حاضر نشان میدهد پس از مشروطه تا سالهای آغازین سلطنت رضاشاه ایران شاهد هرج و مرج و پراکندگی لجامگسیختة قدرت در مناطق کردنشین بود. در این مناطق تعامل با حکومت تازهتأسیس یکدست نبود. در جوامع شهری نهتنها مخالفتی با اقدامات رضاشاه نشد، بلکه مردم از نظم جدید استقبال کردند. اما نوع مواجهة جوامع ایلی با نظم جدید یکی نبود. در نواحی جنوبیتر و در حوزة کرمانشاهان، ایل کلهر نهتنها در مقابل حکومت جدید قرار نگرفت بلکه در سرکوب سایر ایلها و عشایر همراه و متحد نیروهای دولتی شد، ولی شکاکها به رهبری سمکو و سنجابیها، با درجة کمتری نسبت به شکاکها، به مقابله و مقاومت پرداختند. دیگر اینکه با وجود برتری کمی و کیفی نیروهای دولتی و برتری تجهیزاتی آنها، عامل اصلی از میان رفتن مدعیان متعدد قدرت در این مناطق تضاد منافع و نزاعهای مکرر و متوالی درون ایلی و برون ایلی بود که دولت مرکزی نهایت بهره را از آن برد.
[1]. Razaw
[2]. Dezli
[3]. Nosud
[4]. Golbakhi
[5]. Mandami
.[6] محمد مردوخ، تاریخ مردوخ (تهران: نشر کارنگ، 1379)، ص 598-620.
.[7]شیخ رئوف ضیائی، یادداشتهایی از کردستان، به اهتمام عمر فاروقی (بیجا: انتشارات صلاحالدین ایوبی، 1367)، ص 97.
[8]. محمدعلی سلطانی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان، ج 4 (تهران: سها، 1373)، ص 853-872.
[9]. علیاکبر سنجابی، ایل سنجابی و مجاهدت ملی ایران، تحریر و تحشیة کریم سنجابی (تهران: پردیس دانش، 1393)، ص 219.
[10]. همان، ص 219-220.
[11]. همان، ص 221-222.
[12]. همان، ص 245-246.
[13]. محمدعلی سلطانی، جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان، ج 2/2 (تهران: بینا، 1372)، ص 602-603.
[14]. همان، ص 603.
[15]. احمد امیر احمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، به کوشش غلامحسین زرگرینژاد، ج 1 (تهران: مؤسسة پژوهش و مطالعات فرهنگی بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی، 1373)، ص 89-90.
[16]. همان، ص 190.
[17]. همان، ص 192.
[18]. همان، ص 194.
[19]. همان، ص 196.
[20]. سلطانی، ج 2/2 ، ص 604.
[21]. سنجابی، ص 278.
[22]. امیر احمدی، ج 1، ص 197-198.
[23]. به نقل از احمد امیر احمدی، ج 2، ص 147.
[24]. همان، ج 1، ص 197-198.
[25]. تلگراف مورخ 29 فروردین 1307ق، نمرة 5، به نقل از امیر احمدی، ج 2، ص 194.
[26]. سلطانی، ج 2/2 ، ص 608.
[27]. امیر احمدی، ج 1، ص 197.
[28]. مردوخ، ص 606.
[29]. همان، ص 609.
[30]. همان، ص 621.
[31]. همان، ص 629-630.
[32]. ساکما، پروندة 8431-290، گزارش حکومت کردستان به وزارت داخله مورخ 1 جوزا 1303.
[33]. کوشش، ۱۱ شوال ۱۳۴۲، ش ۳۹، ص 2.
[34]. همان، ۱۵ جوزا ۱۳۳۰، ش ۴۷، ص 2.
[35]. مردوخ، ص 632.
[36]. مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات (تهران: زوار، 1375)، ص 323.
[37]. مارتین بروئینسن، ایران و جنگ جهانی اول، به کوشش تورج اتابکی، ترجمة مهدی حقیقتخواه (تهران: ققنوس، 1378)، ص 106.
[38]. ئهفراسیاو هورامی، کورد له ئارشیوی روسیا سیفیهتدا (اربیل: چاپخانة وهزارهتی پهروهرده، 2006)، ص 157.
[39]. اسناد وزارت خارجه، سال 1338، کارتن 43، پروندة 6، سند 115.
[40]. برای اطلاع بیشتر بنگرید به: سیروان خسروزاده، راه بیسرانجام (نگاهی به سرگذشت آسوریان در جنگ جهانی اول) (تهران: شیرازة کتاب ما، 1397).
[41]. احمد کسروی، تاریخ هجده سالة آذربایجان (تهران: امیرکبیر، 1384)، ص 30-829.
[42]. میرزا ابوالقاسم امینالشرع خویی، میراث اسلامی ایران، دفتر هشتم، به کوشش رسول جعفریان (قم: کتابخانة آیتالله مرعشی، 1378)، ص 46.
[43]. محمد تمدن، اوضاع ارومیه در جنگ اول یا تاریخ رضائیه (ارومیه: مؤسسة مطبوعاتی تمدن، 1350)، ص 338.
[44]. مهدی آقاسی، تاریخ خوی (تبریز: مؤسسة تاریخ و فرهنگ ایران، 1350)، ص 3-441.
[45]. رحمتالله توفیق، تاریخچة ارومیه، یادداشتهایی از سالهای جنگ اول جهانی و آشوب بعد از آن (تهران: پردیس دانش، 1389)، ص 8-137.
[46]. برای اطلاع بیشتر بنگرید به: سیروان خسروزاده، شکست اردوی آهنین؛ گزارشی از حملة سمکو به مهاباد و شکست هنگ چهاردهم ژاندارمری (مهر1300) (تهران: شیرازة کتاب ما، 1397).
[47]. تمدن، ص 364.
[48]. همان، ص380.
[49]. حسن ارفع، کردها؛ یک بررسی تاریخی و سیاسی، به کوشش رئوف مرادی (تهران: انتشارات آنا، 1382)، ص 97.
[50]. توفیق، ص 7-156.
[51]. محمدعلی بهمنی قاجار، تمامیت ارضی ایران، ج 1 (تهران: مؤسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1390)، ص 602.
[52]. کوشش، 12 دیماه 1301، ش 1، ص 2.
[53]. همان، 26 جدی 1301، ش 7، ص 2.
[54]. همان، 15 جمادیالثانی 1341، ش 14، ص 3.
[55]. همان ، 11 رجب 1341، ش 24، ص 2 و 3.
[56]. همان، 15 شوال 1341، ش 54، ص 2.
[57]. هورامی، ص 384.
[58]. همان، ص 158.
[59]. کوشش، 6 خرداد 1304، ش 51، ص 3.
[60]. همان.
[61]. ناحیهای در غرب ارومیه که بیشتر ساکنان آن از ایل برادوست هستند.
[62]. کوشش، 16 اردیبهشت 1304، ش 43، ص 3.
[63]. همان، 17 اردیبهشت 1304، ش 44، ص 2.
[64]. همان، 4 تیرماه 1304، ش 62، ص 2.
[65]. امیر احمدی، ج 1، ص 259.
[66]. همان، ص 308.
[67]. دیوید مک داول، تاریخ معاصر کرد، ترجمة ابراهیم یونسی (تهران: پانیذ، 1383)، ص 381.
[68]. نظامعلی دهنوی، اسنادی از روابط سیاسی ترکیه و عراق (1922-1937) (تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1386)، ص 182.
[69]. کوشش، 5 آبان 1305، ش 101، ص 4.
[70]. امیر احمدی، ج 1، ص 274.
[71]. همان، ص 275-277.
[72]. همان، ص 288-290.
[73]. تمدن، ص 413.
[74]. کوشش، 31 تیرماه 1309، ش 151، ص 1.
[75]. امیر احمدی، ج 1، ص 130-131.
[76]. ساکما، پروندة 332-290، گزارش حکومت کردستان به وزارت داخله مورخ ۲ برج میزان ۱۳۰۳.
.[77] ساکما، پروندة 1265-240، گزارش گلشاییان به وزارت مالیه مورخ ۲۳ اسفند 1312.
[78]. ساکما، پروندة 20632- 297، گزارش رئیس معارف کردستان به وزارت معارف و اوقاف ۲۳ مرداد ۱۳۰۵.
[79]. علی گلاویژ، مناسبات ارضی در کردستان (فروپاشی نظام عشیرهای) (تهران: انتشارات روزبه، 1361)، ص 83.
[80]. مردوخ، ص 657.
[81]. کوشش، ۱۴ صفر ۱۳۴۵، ش 159، ص 2.
[82]. محمود امین، خاطراتی از عملیات نظامی در آذربایجان، کردستان و بلوچستان 1302-1320 شمسی، به کوشش سیروان خسروزاده (تهران: شیرازة کتاب ما، 1394)، ص 94.
[83]. ساکما، پروندة 26075-297، راپرت 15 روزه اول خرداد 1309 مدیر مدرسة دولتی اورامان به هیئت تفتیشیه مورخ 1309.
[84]. ساکما، پروندة 012116-296، گزارش سرهنگ محمودامین فرمانده تیپ مختلف کردستان مورخ ۲۹ دی 1309.
[85]. ساکما، پروندة 26075-297، گزارش 15 روزه خرداد مدیر مدرسة دولتی اورامان به هیئت تفتیشیه سال 1309.
[86]. ساکما، پروندة 26075-297، راپرت 15 روزه آخر آذرماه مدیر مدرسة دولتی اورامان به هیئت تفتیشیه دی 1309.
[87]. امین، ص 109.
[88]. ساکما، پروندة 26075-297، راپرت 15 روزه اول بهمن 1309 مدیر مدرسة دولتی اورامان به هیئت تفتیشیه مورخ بهمن 1309.
[89]. امین، ص 110.
[90]. همان، ص 111-112.
[91]. ساکما، پروندة 26075-297، راپرت 15 روزه اول بهمن 1309 مدیر مدرسة دولتی اورامان به هیئت تفتیشیه مورخ بهمن 1309.
[92]. ساکما، پروندة 12116-296، گزارش سرهنگ محمود امین فرمانده تیپ مختلف کردستان ۲۹ دی 1309.
[93]. ساکما، پروندة 26075- 297، راپرت 15 روزه اول بهمن 1309 مدیر مدرسة دولتی اورامان به هیئت تفتیشیه مورخ بهمن 1309.
[94]. امین، ص 16- 104.
[95]. ساکما، پروندة 26075-297،راپرت 15 روزه آخر بهمن 1309 مدیر مدرسة دولتی اورامان به هیئت تفتیشیه.
[96]. امین، ص 115.
[97]. مردوخ، ص 657.
[98]. حاجعلی رزمآرا، خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلی رزمآرا، به کوشش کامبیز رزمآرا و کاوه بیات (تهران: شیرازه، 1382)، ص 80.
[99]. حاجعلی رزمآرا، عملیات اورامان، به کوشش کامبیز رزمآرا و کاوه بیات (تهران: انتشارات پردیس دانش، 1387)، ص 15.
[100]. امیر احمدی، ج 1، ص 394-395.
[101]. همان، ص 395.
[102]. خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلی رزمآرا، ص 82.
[103]. کوشش، ۲۳ دیماه ۱۳۱۰، ش ۸، ص ۳.