Document Type : Research Paper
Author
Assistant Professor, Department of History, Research Institute of Imam Khomeini and Islamic Revolution, Tehran, Iran.
Abstract
Keywords
Main Subjects
مقدمه
با به تخت نشستن شاه اسماعیل اول در 907ق/ 1502م و رسمی شدن مذهب تشیع دوازده امامی، حکومتی در ایران روی کار آمد که 220 سال فرمانروایی کرد. رونق اقتصادی و تحکیم پایههای حکومت بر دو پایۀ تصوف و تشیع باعث شد تا این حکومت چنان مشروعیتی کسب نماید که کمتر کسی فکر میکرد کسی جز دودمان صفوی میتواند بر این ملک حکمروایی داشته باشد. سایۀ سنگین حکومت صفوی تا سالها بعد از انقراض آن هم گسترده بود؛ به گونهای که نادر که به زور شمشیر خود به تخت نشسته بود مجبور شد شورای دشت مغان تشکیل دهد و کریم خان زند هم خود را شاه ننامید و وکیلالرعایا خواند. حکومت صفوی را تعدادی از رعایای آن که سنیمذهب بودند ساقط کردند. اشرف افغان برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود اقداماتی انجام داد که در این پژوهش بدان پرداخته میشود. این مقاله به روش تاریخی و با استفاده از شیوۀ توصیفی ـ تحلیلی و با تکیه بر اسناد و مدارک آرشیوی و منابع اصلی در پی پاسخگویی به این پرسش است که چالش اصلی حکومت اشرف افغان چه بود و وی برای رفع آن چه اقداماتی کرد و آیا این اقدامات قرین موفقیت گشت؟ اثری پژوهشی که طبق این رویکرد و با استفاده از اسناد و منابع اصلی به این موضوع پرداخته باشد یافت نشد. فقط جواد موسوی دالینی در مقالۀ خود[1] به تحلیل تغییر مضامین سکهها بعد از روی کار آمدن افغانان غلزایی پرداخته است. تأکید او بر تغییر شعائر شیعی به مفاهیم سنی است و به مشروعیت نداشتن حکومت افغانها که موضوع این پژوهش است اشارهای نکرده است.
محمود بعد از شکست دادن افغانان ابدالی، از شاه سلطان حسین لقب حسینقلیخان و حکومتگری قندهار را دریافت کرد. وی در اواخر تابستان 1131ق/ 1719م با نیرویی در حدود 11000 نفر از طریق کویر لوت به کرمان حمله و آن شهر را تصرف کرد، اما بعد از 9 ماه اقامت در کرمان به قندهار بازگشت. دو سال بعد، در اواخر تابستان 1133ق/ 1721م، محمود مجدداً از کویر لوت گذشت و بعد از گذشتن از کرمان و یزد، در اول جمادیالآخر 1134ق/ 19 مارس 1722م به اصفهان رسید، اما به گمان آنکه نیروهای فراوانی در شهر وجود دارد، به شهر حمله نکرد و آن را محاصره نمود. مطابق منابع، بعد از گذشت چهار ماه از محاصره، مردم شروع به خوردن گوشت انسان کردند و رانهای مردۀ تازه برای خوردن فروخته میشد.[2] قیمت یک قرص نان هم به چهار پنج اشرفی رسیده بود[3] و «... حماری را به پنجاه تومان میخریدند. بعد از آن، آن هم پیدا نشد.»[4]
در هشتم جمادیالاول ۱۱۴۲ق/ ۱۸ نوامبر ۱۷۲۹م افغانها توانستند وارد دارالسلطنۀ اصفهان شوند. خود افغانها هم گمان نمیکردند به این سادگی اصفهان را تصرف کنند و به یکباره با سلطنت کشوری شیعی مواجه شوند که مشروعیت و امکان ادارۀ آن را نداشتند. دوسرسو در کتاب تاریخ واپسین انقلاب ایران مینویسد: «هرگز تسخیر کشوری بزرگ به بهایی ارزانتر از این انجام نشد و کسانی که آن را عملی کردند به هیچ وجه تصور نمیکردند بتوانند از عهدۀ چنین کاری برآیند.»[5]
شاه سلطان حسین که اوضاع را چنین دید، تسلیم شد و به اردوگاه محمود در پای کوه صفه شتافت. محمود افغان شاه سلطان حسین را مدتی سر پا نگه داشت تا به او اجازۀ ملاقات دهد. با توجه به تشریفات خاص دربار شاهان صفوی که بهزودی اجازۀ نشستن به اطرافیان نمیدادند، ایستادن شاه در برابر محمود افغان جالب توجه است.[6] این امر اوج ذلت شاه را در برابر افغانان نشان میدهد. به هر حال شهر فتح شد. تعداد کشتههای جنگ را بیست هزار نفر و تعداد فوتیها بر اثر قحطی را هشتاد هزار نفر تخمین زدهاند.[7]
یکی از سیاستهای محمود افغان بعد از تصرف اصفهان بر هم زدن ترکیب جمعیتی شهر بود. او زمینهای متروکه را به افغانها بخشید و دستور داد پانزده هزار سرباز را با خانوادههایشان از قندهار بیاورند و در اصفهان سکنا دهند.[8] اشرف نیز به دستور محمود افغان به قزوین لشکر کشید، اما شکست خورد و به قندهار بازگشت.[9]
محمود هنوز کاملاً بر تخت شاهی مستقر نشده بود که به پسرعموی خود اشرف افغان بدگمان شد. پس دستور دستگیری او را داد. در ابتدا میخواست او را بکشد، ولی چون سربازان اشرف را بیش از خود محمود دوست میداشتند و علناً گفتند که اگر کوششی برای قتل او صورت گیرد، همگی به قندهار بازخواهند گشت، از تصمیم خود منصرف شد.[10] اما حکم کرد او را در حمام فرحآباد زندانی کنند. درهای حمام را بستند و از بالا به او آب و غذا میدادند.[11]
مرکز حکومت افغانان اصفهان بود و بر راههای اصفهان ـ شیراز ـ بندرعباس و اصفهان ـ گلپایگان ـ همدان سلطۀ محدودی داشتند. در بیرون از این نواحى افغانان بهندرت قدرتى داشتند. فقط در 1140ق/ ۱۷۲۸م کرمان و نزدیک پایان همین سال یزد را تسخیر کردند.[12]
شورش افغانها و فروپاشی حکومت صفوی و تجدید دورۀ آشوب و کشتار و ناامنی و غارت سرمایۀ شهرها و روستاها امیدها را یکسره از میان برد.[13]
اشرف در پی تشدید بحران روحی محمود و ناتوانیاش در ادارۀ کشور، با کمک گروهی از نیروهای افغان در دوم شعبان 1137ق/ 16 آوریل 1725م از زندان آزاد شد و محمود را سرنگون کرد و بر تخت نشست و به نام خود سکه زد.[14] سرانجام محمود به فرمان اشرف به قتل رسید.[15] یکی از انگیزههای اشرف برای قتل محمود، خونخواهی قتل پدرش عبدالعزیز بود.[16] افغانها جنازۀ محمود را در کنار زایندهرود، در مقبرهاى که در زمان حیاتش برای خود ساخته بود، دفن کردند. البته «نعش آن مردود را اهل اصفهان بعد از تخلیۀ افغان بیرون آورده سوزانیدند.»[17]
در زمان به تخت نشستن اشرف بخش وسیعی از شمال کشور، شامل گیلان و مازندران، در دست روسها و بخشهایی از غرب و آذربایجان در تصرف عثمانیها بود. در قندهار حسین سلطان و در خراسان ملک محمود سیستانی حکم میراندند. اشرف از چند سو با مشکل مواجه بود؛ از یک سو مدعیان حکومت شامل افغانها و کسانی که هنوز به صفویان ارادت و اعتقاد داشتند و آنها را مشروع میدانستند حکومت او را تهدید میکردند و از سوی دیگر جامعۀ فلکزده و غمدیده از محاصره و جنگها پذیرای او نبودند. بنابراین، دست به یک سری اقدامات زد که همه با یک هدف نبود؛ گاهی به ایرانیها امتیاز میداد و گاهی به افغانها توجه میکرد. البته شرایط به گونهای بود که این سیاست را اقتضا میکرد.
مشکل اصلی و عمدۀ اشرف افغان برای نشستن بر تاج و تخت صفویه، عدم مشروعیت حکومتش بود. اشرف میدانست تا زمانی که نتواند این مشکل را حل کند، نخواهد توانست بر رقیبان پیروز شود و بر تخت سلطنت جلوس نماید. در زمان حکومت وی 18 نفر مدعی تاج و تخت ایران بودند.[18] طبیعی بود افرادی که هر گونه نسبتی با صفویه داشتند مدعی تاج و تخت باشند. یکی از این افراد سید احمدخان نوۀ دختری شاه سلیمان بود که مناطقی از فارس و کرمان را تصرف کرد و به نام خود سکه زد، اما شکست خورد و کشته شد.[19] اولین اقدام اشرف برای مشروعیتبخشی به حکومت خود آن بود که با زیرکی شاه مخلوع را وادار کرد تاج شاهی بر سر او بگذارد. این عمل او یادآور کتیبههای پادشاهان ساسانی است که تاج کیانی را از اهورامزدا (منبع مشروعیت) میگرفتند.
البته اشرف نمیتوانست سیاست مشروعیتخواهی از صفویان را عملی کند، زیرا متکی به نیروهای افغان و سنیمذهب بود و بایستی جانب آنها را رعایت میکرد. یکی از کسانی که هماره مشیر و مشار اشرف بود، ملا زعفران، روحانی سنی متعصب بود. ملا زعفران به محض ورود به اصفهان فتوا داد که «اصفهانیها و همۀ مردم ایران رافضیاند و رفضه کافرند.»[20] در مواردی قربانیان را در حضور ملا زعفران آنقدر چوب و فلک میکردند و تازیانه میزدند که میمردند و یا روزهای زیادی را در بستر میافتادند.[21]
یکی از اقدامات محمود افغان که اشرف هم طی فرمانی آن را تسجیل نمود، طبقانی کردن جامعۀ ایران بود که ملا زعفران هم از آن حمایت میکرد. در این فرمان جامعۀ ایران از حیث مذهب و نژاد به 7 طبقه تقسیم شدند که ایرانیان شیعهمذهب پایینترین مرتبه یعنی طبقۀ هفتم بودند.[22] بقیۀ طبقات عبارت بودند از: «... افاغنه که اعلی و اقدم باشند؛ دوم جماعت درگزینی که از سنیاناند؛ سیم ارامنه و نصارا؛ چهارم ملتانیان که از هندیاناند؛ پنجم آتشپرستان؛ ششم یهودیان.»[23]
اشرف همچنین برای کسب مشروعیت دربار باشکوهی برای خود تدارک دید و درصدد برآمد تا با ویران کردن برخی از بناهای مرکز شهر اصفهان برای افغانان شهری بنا کند.[24]
اقدامات گاه و بیگاه اشرف در طرفداری از اهل سنت و یا به رسمیت شناختن شیعیان، بهعنوان اتباع دولتش، سنجیده و برای درازمدت نبود. جریان حوادث به اندازهای سریع بود که بنا به موقعیتهای گوناگون، اشرف تصمیمات متفاوتی میگرفت. به هر حال، او پادشاه حکومتی بود که اکثریت اتباعش شیعه بودند و مجبور بود جانب آنها را رعایت کند. در ذهن مردمی که حکومت دویست و بیست سالۀ صفویان را دیده بودند، فکر اینکه فرد دیگری غیر از صفویان هم میتواند بر آنها حکومت کند، مشکل بود.
قطبالدین محمد نیریزی (فوت 1173ق/ ژانویه 1760م) از عالمان و صوفیان صفوی که دو تن از استادانش به نامهای محمد دارابی و مولی محمدعلی سکاکی شیرازی بر اثر حملۀ افغانها کشته شده بودند،[25] تسلیم خفتبار شاه سلطان حسین را چنین توجیه میکند: «اکنون حتی مصالحه و مسالمت میان دو فرقه برای حفظ جان مسلمانان و خلاصی از قحطی و خشکسالی تنگ نیست. همچنان که امام مجتبی (ع) با معاویه صلح کرد.»[26] او در ادامه توصیه میکند، در حدیث آمده است که «برای هر مشکلی قرعه وجود دارد، شما نیز پس از قرعه بر یک شاه از این سلسلۀ بزرگ صفوی آرایتان را یکپارچه کنید...»[27] این گفتۀ قطبالدین نیریزی نشان میدهد سلسلۀ صفوی به اندازهای از مشروعیت برخوردار است که برای باقی ماندن آن حتی میتوان به قرعه متوسل شد تا حکومت کماکان در این سلسله باقی بماند.[28] چنانکه قطبالدین در آستانۀ فتنۀ افغان در نامهای به شاهزادگان صفوى مینویسد: «... مىترسم که چشمزخمی کلى از این عمل جاهلانۀ مغرضانه حادث گردد و سلطنت خداداد را منقصتى رسد؛ بل از کف شماها که قدر اجداد خود نمىدانید، به در رود.»[29]
حکومت صفوی در آغاز مشروعیت خود را از پذیرش مریدان و پیروی آنان از مرشد کامل که مصداق آن شاه اسماعیل اول بود، میگرفت. اما بر اثر اقدامات شاه عباس در تضعیف قزلباشان، که معتقدان اصلی این باور بودند، این منبع مشروعیتبخش تغییر یافت و به اطاعت از دستور پادشاهی شیعی که ادارهکنندۀ جامعه بود منحصر شد. صفویه برای کسب مشروعیت خود را منتسب به سیادت میکردند. داشتن شرط سیادت و انتساب به سلسلۀ جلیلۀ سادات از یک سو و تأمین آسایش رعایا در طول 220 سال سلطنت این دودمان از سوی دیگر باعث شده بود که صفویان از مشروعیت حداکثری برخوردار شوند. مجلسی در مقدمۀ رسالۀ رجعت خود از شیعیان میخواهد برای داشتن حکومت صفویان سجدۀ شکر به جا بیاورند.[30] او همچنین دو حدیث نقل میکند و سعی دارد مضمون این دو حدیث را منطبق بر سلسلۀ صفویه بنماید.[31] بدیهی است سرنگونی این حکومت و روی کار آمدن جماعتی سنیمذهب نمیتوانست مورد تأیید علمای آن دوره و نیز رعایای معتقد باشد و از مشروعیت برخوردار باشد. بنابراین، اشرف برای تداوم حکومت خود چارهای نداشت جز اینکه برای کسب مشروعیت دست به اقداماتی بزند.
اشرف در ذیالقعده 1138ق/ ژانویه 1726م فرمانی صادر کرد که همهجانبه و شامل موضوعات گوناگون بود. وی در اماننامهای که به اهالی اصفهان داد به این نکته اشاره کرد که خداوند خواسته تا افغانها به حکومت برسند و از رعایا خواست تا گردن بنهند:
کافۀ برایا، قاطبۀ رعایا، قوی و ضعیف و وضیع و شریف سکنۀ دارالسلطنۀ اصفهان است که از بدو طلوع صباح ابد رواح این سلطنت جاوید که به ارادۀ ازلی و مشیت لمیزلی به فرمان واجب الاذعان «قل اللهم مالک الملک، تؤتی الملک من تشاء، و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء، بیدک الخیر، انک علی کل شیء قدیر» دارالسلطنۀ مزبوره که مقر سلطنت و مستقر خلافت فرمانروایان ایران بود، بیت الشرف آفتاب اقبال بیزوال این خانوادۀ عزت و جلال شده، مقتضیاً علی اطاعه سلطانهم و مقتصداً علی آثاره، شیوۀ رضیّۀ و رویۀ مرضیّۀ رعیتی و انقیاد را، پیشنهاد ضمیر حقیقت بنیاد ساخته...[32]
این سند جزء اسناد خریداریشدۀ سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی ایران است که در آرشیو معاونت اسناد سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی ایران نگهداری میشود. متأسفانه سندی به این اهمیت فاقد شمارۀ بازیابی است. بررسی ابعاد این فرمان خارج از این مقال است ولی فقط ذکر میشود که این فرمان اماننامۀ اشرف افغان است به اهالی اصفهان برای کسب مشروعیت و امکان حکومت کردن.
اشرف دستور داد تا مهری برای این فرمان تعبیه شود که تحلیل سجع آن زیرکی اشرف را نشان می دهد.
4-1. تجزیه و تحلیل مهر فرمان
مهر مدور تاجدار (گلابیشکل ساده، بدون دندانه) که اندازۀ آن با توجه به عدم دسترسی به اصل فرمان نامعلوم است. تاریخ حک مهر سال 1137 است. بر پیشانی مهر «بسمالله» نوشته شده و سجع مهر به خط نستعلیق چنین است:
اشرف شاهان عالم شد به حکم کردگار بندۀ فرمانبر حق خاکپای چار پار
مهر شبیه مهرهای مدور تاجدار شاهان صفوی است با این تفاوت که بیشتر مهرهای صفوی دندانهدار است و این مهر ساده است. تفاوت دیگر هم این است که مهرهای مدور تاجدار صفوی دارای ابیاتی به فارسی و یا اسامی ائمۀ شیعه به عربی در دورتادور مهر هستند و در وسط اسم شاه با تاریخ ذکر شده است، ولی در این مهر، سجع مهر با اسم شاه درهم تنیده در یک بیت و به زبان فارسی و همراه با اسم جلاله در 6 سطر از بالا به پایین به صورت هرمی جای گرفته است. تقسیمبندی مهر به شکل ساده و با استفاده از کشیدگی حروف نستعلیق صورت گرفته است. در مهرهای صفوی سه بخش مهم به چشم میخورد: اسم جلاله یا بسمالله در قسمت تاج مهر و اسامی ائمه در دورتادور آن حکاکی شده و در وسط هم نام پادشاه آمده است. اما مهر اشرف به سمت سادگی رفته است. گویا این مهر را برای فرمانی که اماننامۀ اشرف به اهالی اصفهان است ساختهاند. بنابراین، باید سجع مهر ساده میبود تا مردم از مضمون آن که حاکی از قضا و حکم الهی برای پادشاهی اشرف و احترام به خلفاست آگاه شوند. در مهر اشرف نام جلاله در تاج بالای مهر تکرار شده اما از دورنویسی نام ائمه خبری نیست. جهت نوشتاری مهر هم ساده و از بالا به پایین است و گویا هدف سادگی خواندن مضمون سجع بوده است. انتخاب شکل مهر نیز از سوی مهرساز جالب توجه است. مهر مدور تاجدار را در دورۀ صفوی تحت عنوان «مهر عنوان» برای امور مذهبی استفاده میکردند، یعنی اموری که به حکومت صفوی مشروعیت میبخشید. «مهر شرف نفاذ» هم که دارای مضامین شیعی بود مدور تاجدار بود. بنابراین، میتوان در نظر گرفت در انتخاب شکل مهر هم به مشروعیتبخشی توجه شده است، وگرنه اشرف میتوانست مهر سادۀ مربع یا مستطیل شکل برای این کار انتخاب نماید. بدین ترتیب، حفظ شکل مهرهای مشروعیتبخش و مهم صفوی نیز در همین سیاست اشرف قابل ارزیابی است.
نکتۀ جالب توجه در این مهر، سجع آن است که واکنشی به شعائر شیعی نقرشده در مهرهای شاهان صفوی است. اکثر مهرهای شاهان صفوی دارای ابیاتی همچون:
بود مهر علی و آل او چون جام مرا در بر غلام شاه مردان است اسمعیل بن حیدر[33]
یا عباراتی مثل «بنده شاه ولایت عباس»[34] در مهر شاه عباس اول صفوی به تاریخ 1012 است.
شاردن در مورد سجع مهر شاهان صفوی مینویسد:
پادشاهان ایران به منظور مزید سرافرازی و افتخار خویش بر این دعویاند که از سوی پدر از دودمان اماماند و از جانب آنان بر خلق حکومت میکنند و اعتراف میکنند که جز نگهبانی سلطنت در زمان غیبت امام هیچ حق و امتیازی ندارند. البته این سخن را از آن رو بر زبان میآورند که صدق ارادت خود را نسبت به امام به خلق نشان دهند و به همین نیت خود را بندۀ امام میشمارند. چنانکه آنچه بر مهرشان حک است بیانگر همین معناست.[35]
بیت زیر در مهر شاه شاه عباس دوم به تاریخ 1092ق آمده است:
جانب هر که با علی نه نکوست هر که کو باش من ندارم دوست
هر که چون خاک نیست بر در او گر فرشته است خاک بر سر او[36]
مهر شاه سلیمان که در اطراف آن نام ائمۀ شیعه و در وسط عبارت «بنده شاه ولایت سلیمان»[37] آمده است:
همچنین مهر گلابیشکل دندانهدار زیر با تاریخ 1112ق که شعائر شیعی هم در اطراف و هم در وسط آن آمده است. در دایرۀ وسط مهر به خط نستعلیق نوشته شده «بنده شاه ولایت حسین 1112» و در پیشانی و حواشی مهر نیز به خط ثلث آمده است: «حسبی الله ــ الهم صل علی النبی و الوصی و البتول و الحسن و الحسین و السجاد و الباقر و الصادق و الکاظم و الرضا و النقی و التقی و الزکی و المهدی.»[38]
شعر معروفی در دورۀ صفویه در باب پاداش محبت به امام علی رواج داشته است:
چون نامۀ جرم ما به هم پیچیدند بردند و به میزان عمل سنجیدند
بیش از همهکس گناه ما بود ولی ما را به محبت علی بخشیدند
این شعر بر مهری از شاه طهماسب اول صفوی با تاریخ 963ق درج شده است:[39]
همچنین این شعر در ایوان غربی مسجد جمعۀ اصفهان که به صفۀ استاد معروف است، با خط کوفی بنایی و عمل استاد محمدامین اصفهانی در سال 1112ق کاشیکاری شده است.[40]
اشرف افغان نیز برای نشان دادن مذهب خود شعری برگزید که واکنشی بود به مهرهای صفوی. در مصراع اول آن «اشرف شاهان عالم شد به حکم کردگار» آمده که نشان میدهد اشرف به حکم خدا به پادشاهی رسیده است. در جایجای فرمان هم با استفاده از آیات و احادیث بر این مطلب تأکید میشود. مصراع دوم شامل دو بخش است. بخش اول آن «بنده فرمانبر حق» واکنشی است به سجع مهرهای صفوی که در آنها عبارت «بنده شاه ولایت»، «بندۀ فرمانبر مولی حق»، «کمترین، بنده شاه ولایت»، «کمترین کلب امیرالمؤمنین» آمده است. در این مهر اشرف خود را «بندۀ فرمانبر حق» میداند و در بخش دوم مصراع دوم هم خود را نه بنده و کلب بلکه «خاکپای چار پار» میخواند، و این عبارت بیشتر حالت احترام به خلفای راشدین را دارد نه غلامی و کلبی آنان را. ضمن اینکه اشرف چون میداند در کشوری حکومت میکند که رعایایش شیعهمذهباند، خلفای راشدین را چهار یار هم میشمارد.
این تغییر مهر اشرف حاکی از شناخت او از وضعیت سیاسی و اجتماعی دورانش است. این امر بهدقت در طراحی و حکاکی مهر رعایت شده است. سجع مهر به دورۀ نادر هم کشیده شد. چنانکه سجع مهر نادر در مقابل اشرف افغان شعر زیر بود:
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار نادر عصرم ز لطف حق غلام هشت و چار[41]
نادر بعد از شکست دادن افغانها در سجع مهر خود اشاره میکند که چون وضع دولت و دین در ایران متزلزل شده بود، لازم بود فرد قدرتمندی این وضعیت را اصلاح کند، پس خداوند نادر را برای این کار برگزید و لذا مشروعیت حکومتش از جانب خداوند است. نادر پس از کسب پیروزیها از طهماسبقلی خان به نادرشاه ارتقا یافت.
نگین دولت و دین رفته بود چون از جا به نام نادر ایران قرار داد خدا
در فضایی که مردم هنوز به دودمان صفوی تمایل داشتند، اشرف افغان مجبور بود برای حفظ حکومت خود دست به اقداماتی بزند. بنابراین، برای نشان دادن ارادت خود به آستان حضرت عبدالعظیم و کسب مشروعیت و مقبولیت در میان مردم، در ذیالقعده 1140ق/ ژوئن 1728م فرمانی در مورد تعیین موقوفات حرم حضرت عبدالعظیم صادر کرد. طول این فرمان 125 و عرضش 25 سانتیمتر بود و حداقل 12 سانتیمتر از قسمت فوقانی آن شامل طغرا، نام و القاب و عناوین اشرف و نام موقوفات قدیم میشد.
اصل این فرمان از بین رفته است. جملۀ «باالمشافهه العلیه العالیه» در پایین صفحه نشان میدهد این فرمان شفاهی بوده و چهبسا در حضور خود اشرف صادر شده است. در این فرمان، همۀ موقوفات و عواید و طرز نگاهداری حساب و ابوابجمعی آستان حضرت عبدالعظیم و متولیان شرعی و انتصاب و حدود و وظایف آنها آمده است. مهر اشرف افغان با سجع «اشرف شاهان که باشد صاحب تاج و نگین/ هر که پاس دولت او داشت میگردد [مهین]»، برخلاف روال عادی فرمانهای پادشاهان، در پایین و پشت فرمان آمده است که حکایت از دقت اشرف در تسجیل موارد این فرمان دارد.[42]
زیرکی و ظرافت عملکرد اشرف افغان را میتوان در تغییر سکههای صفوی نیز دید. اشرف در 12 شعبان 1137 به پادشاهی رسید و «به افتخار این واقعه سکههای طلا در شهر کاشان و نقره در اصفهان و کاشان و مشهد و استرآباد و قزوین و تبریز و شماخی و رشت ضرب گردید.»[43] در اوایل حکومت او هنوز سکههای صفوی فراوان بود. بر روی این سکهها عبارت شهادتین و در حاشیۀ برخی شهادتین شیعی، یعنی لا اله الا الله محمد رسول الله و علی ولی الله، و اسامی ائمه و بر پشت آنها نام پادشاه به صورت «بنده شاه ولایت» و... ذکر شده بود. برای مثال سجع سکۀ شاه سلیمان چنین بود: «لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه على ولى اللّه» و در حاشیۀ آن اسمای مقدس دوازده امام علیهم السلام و در صفحۀ دیگر آن این بیت آمده بود:
زد از لطف حق سکۀ کامرانى |
شه عدلگستر سلیمان ثانى[44] |
روی سکۀ شاه سلطان حسین شهادتین و اسامی ائمه به خط ثلث و در پشت آن عبارت «بنده شاه ولایت حسین»، ضرب تبریز 1130ق، به خط نستعلیق آمده بود.
اشرف برای آنکه بتواند این سکهها را تغییر دهد، سکهای ضرب کرد که سجع آن بیت زیر بود:
دست رد بر جلاله بود گناه داد تغییر سکه اشرف شاه
در واقع چون مطابق شرع اگر اهل رد (کفار) بر اسمای جلاله (نام خدا و رسول) دست بزنند گناه دارد، اشرف سکۀ جدیدی با این سجع ضرب کرد تا گناهی صورت نگیرد. اشرف توانست با این تدبیر شرعی، که از چالش مشروعیت او حکایت میکرد، سکههای صفوی را تغییر دهد و احساسات رعایای شیعهمذهب را هم جریحهدار نکند. البته طولی نکشید که او سکهای با سجع بیت زیر ضرب کرد که نشانگر مرحلهای بودن تغییر سکه از سوی او بود:
ز الطاف شاه اشرف حق شعار به زر نقش شد سکۀ چار پار[45]
رفتار اشرف با شاه سلطان حسین در ابتدا دوستانه بود. او اندکى بعد از به سلطنت رسیدن، براى دیدار شاه صفوى به زندان رفت و از رفتار زشت محمود اظهار تأسف کرد و با اطمینان از اینکه شاه سلطنت را قبول نخواهد کرد از وی تقاضا کرد که دوباره پادشاهی را بپذیرد.[46] شاه سلطان حسین نپذیرفت، ولی دخترش را به عقد او درآورد. شاه از رفتار خشن و زشت محمود گله و شکایت کرد و از اشرف خواست با او رفتار خوبی داشته باشد. اشرف بعد از آنکه داماد شاه شد، در امورات کشور با او مشورت میکرد و «هر جمعه به نماز جمعه در مسجد جامع عباسی اصفاهان حاضر میشد.»[47] در واقع حضور وی در نماز جمعه برای کسب مشروعیت بود. با توجه به مقبولیت خاندان صفوی و مشروعیت عرفی آنان در میان مردم، افغانها کوشیدند تا از طریق ازدواج با شاهزادگان صفوی به قدرت خویش مشروعیت بخشند.[48]
شاه روزى با اشرف ملاقات کرد و تزویج دختر خود را به او تکلیف کرد. اشرف از این حال بسیار شادمان شد و به اطراف و اکناف ارقام فرستاد که «از جانب ما منبعد قزلباشیه در امان و به حرب و قتال بیهوده نفس خود را تلف ندارید که برودت و عداوت به الفت و موافقت بدل شد.»[49] «پس افاغنه، بالاجماع و الاجتماع و رضا و رغبت، والا جاه، اشرف سلطان را بر مسند سلطنت و فرمانفرمایى برنشاندند. و آن والا جاه، متوجه نظم و نسق امور مملکتدارى شد.»[50] اشرف همچنین قول داده بود «موافق دفترهای ملوک صفویه از روی حساب و عدل و تمییز کارگذاری و سلوک» نماید.[51]
اشرف در 26 رمضان 25 نفر از شاهزادگان و نظامیان صفوی را در قصر فرحآباد کشت. علت این کشتار آن بود که این افراد سفیری را به جانب شاه تهماسب روانه کرده بودند تا او را از توطئۀ اشرف مطلع کنند. سفیر به دام افتاد و نقشه لو رفت.[52] اشرف با پیشنهاد شاه موافقت کرد و مقررى وى را به چهار برابر افزایش داد و به او اجازه داد در حوزۀ قصر به عملیات ساختمانى مشغول باشد. آنگاه فرمان داد اجساد شاهزادگان مقتول را که تا آنوقت در حیاط افتاده بود در تابوت گذاشته باشکوه تمام به قم ببرند و در آرامگاه سلطنتى به خاک سپارند. «این اعمال بالطبع موجب ترضیۀ خاطر ایرانیان میگردید و آنان را تا اندازهای به رژیم جدید امیدوار میساخت.»[53] اما یک سال و اندى بعد شاه سلطان حسین به دستور همین اشرف کشته شد.
8-1. عثمانیها
اشرف برای کسب مشروعیت در محرم 1138 سفیری به دربار عثمانی فرستاد و تقاضا کرد عثمانیها خاک ایران را ترک کنند. اما آنها نپذیرفتند و حتی علمای عثمانی فتوایی در مشروع بودن جنگ با افغانها صادر کردند. توضیح آنکه در اواخر پاییز سال ۱۱۳۹ق/ ۱۷۲۶م احمد پاشا سردار عثمانى که همدان را تصرف کرده بود، از طریق خرمآباد عازم اصفهان شد و اشرف به مقابله با او شتافت. سردار ترک به اشرف پیغام داد که افغانها مردم ناشایستهاى هستند که بهناحق پادشاهى را معزول و سلطنت را غصب کردهاند و سلطان حسین را شاه قانونی ایران دانست.[54] اشرف از این پیغام سخت در خشم شد، به حدى که مهتر خود فرهاد را که در خدمت شاه سلطان حسین بود، با دو نفر افغانى، براى کشتن شاه سلطان حسین به اصفهان فرستاد. آن دو تن شاه سلطان حسین را گردن زدند و سر او را نزد اشرف بردند. اشرف نیز سر خونآلود سلطان را براى احمد پاشا ارسال کرد. بدین ترتیب، دوران زندگى پر رنج و خفت این پادشاه تیرهبخت پایان گرفت.[55]
اشرف در ادامه پیکی به عثمانی فرستاد. در 21 جمادیالثانی 1139 «عبدالعزیز خان ایلچی اشرف وارد اسلامبول شد و حامل سه نامه بود. اشرف که در یکی از این نامهها استرداد ممالک ایران را که عثمانی به حیطۀ تصرف درآورده مطالبه مینمود، نامۀ دویم را صالح خان صدراعظم اشرف نوشت و از باب عالی طلب معاهدۀ جدید در تعیین حدود میکرد. نامۀ سیم به امضای نوزده نفر از علمای افغان بود که به علمای اسلامبول نوشته بودند: در حالتی که ما هر دو دولت تابع سنت و جماعت هستیم دیگر جنگ و منازعه از برای چیست؟»[56]
اشرف در یکی از این سه نامه که نوزده عالم افغان آن را امضا کرده بودند گفته بود آیا جنگ با هممذهبان صحیح است. او در واقع از این طریق میخواست از سنی بودن خود و عثمانیها در جلوگیری از جنگ و کسب مشروعیت بهره ببرد. ترکها برای پاسخ دادن به نامۀ اشرف مجمعی با حضور عبدالعزیز مفتی و قضات مکه و مدینه تشکیل دادند. در این مجمع دو سؤال مطرح شد. یکی اینکه آیا مؤمنان واقعی میتوانند همزمان از دو امام تبعیت کنند و دیگر اینکه جامعۀ مسلمانان که امام خویش را شناختند آیا میتوانند کسی را که بهزور ایران را از دست رافضیها درآورده و برای خویش شأن امامی قائل است بپذیرند. مفتی در جواب سؤال اول گفت: «رأی بالاتفاق مراجع مذهبی آن است که در آن واحد دو امام نمیتواند سلطنت داشته باشد.»[57] و در جواب سؤال دوم گفت که شخص مذکور یاغی است و وی باید به اطاعت خوانده شود.[58]
افغانها در جنگ با عثمانی وقتی به درگزین که چهل هزار خانه داشت رسیدند، «شهروندان ایشان را با بازوان گشوده استقبال کردند و چنین بیان نمودند: افغانها برخلاف ایرانیان از همان فرقهای که ما هستیم هستند. پس از گذشت هفت روز افغانها همۀ جمعیت را به اصفهان فرستادند. در میان ایشان جوانان قویبنیه به خدمت فراخوانده شدند.»[59] ایروانی که خود شاهد جنگ بوده، دربارۀ علت شکست عثمانی از افغانها چنین میگوید: «افغانها برخلاف ایرانیان هممذهب عثمانیها (سنی) هستند. بنابراین، هنگامیکه آنها با عثمانیها میجنگیدند احتمالاً آنها (عثمانیها) به خودشان گفتند آنها برادرانمان هستند. ما چگونه ایشان را بکشیم.»[60]
در ۸ نوامبر ۱۷۲۶ جنگ بین دو سپاه درگرفت. اشرف چهل هزار و احمد پاشا دویست هزار سرباز زیر فرمان داشتند. اشرف سپاه ترکان را بهسختی درهم شکست، در حالى که تنها چهارده تن از سپاهیان خود را از دست داده بود. اما ترکان در این نبرد سى هزار مرد و مقدارى عظیم از تجهیزات و وسایل خود را از دست دادند. اشرف ۴۶ توپ، ۵ خمپارهانداز، سه بیرق از سپاه ترک و مقادیرى عظیم اسلحه و مهمات به غنیمت گرفت. او در ۱۷ نوامبر ۱۷۲۶ با پیروزى به اصفهان بازگشت. دولت عثمانی راه صلح در پیش گرفت و در ربیعالاول 1140/ اوت 1727 با اشرف پیمانی بست که به موجب آن سلطان عثمانی خلیفۀ همۀ مسلمانان خوانده میشد و حکومت اشرف بر ایران به رسمیت شناخته میشد.[61]
سرانجام معاهدۀ با ترکان به امضا رسید و در ۵ ژانویه ۱۷۲۸ مفاد آن در مجلس شاهى به زبان ترکى خوانده شد.[62] فلور به نقل از هلندیان که آن زمان در اصفهان به سر میبردند مینویسد: «ایرانیان به هلندیان گفتند که ترکان فقط برای حفظ ظاهر با افغانان صلح کردهاند.»[63] در عهدنامۀ فیمابین عثمانیها و اشرف افغان قرار شد که علاوه بر تقسیم مناطق مورد منازعه، اسم اشرف در سکه و خطبه بیاید و امیرالحاج را هم اشرف تعیین کند.[64] ذکر اسم شاه یا سلطان در خطبه یا ضرب سکه و نیز تعیین امیرالحاج از نشانههای مشروعیت فرمانروایی بود که اشرف هم در صلح با عثمانی به دنبال آن بود.
8-1. روسها
اشرف برای مشروع جلوه دادن حکومتش و پذیرش آن از طرف کشورهای دیگر همچنین قراردادی با امپراتور روس بست که پیشنویس آن در سازمان اسناد نگهداری میشود.[65] در این قرارداد که در تاریخ 25 رجب 1141 بسته شد به روسها اجازۀ تجارت و زندگی در ایران داده میشد.[66]
اشرف افغان برای آنکه به حکومت خود مشروعیت بخشد دست به اقداماتی زد. اما در این کار موفق نشد و ایرانیان او را به رسمیت نشناختند. او پس از ناامیدی از کسب مشروعیت به رویۀ خود در سرکوب و کشتار بازگشت، بهویژه وقتی که شکستهای پی در پی از نادر او را مستأصل کرده بود. اشرف پس از شکست از نادر در مورچهخورت سیاست اصلی خود را سرکوب و کشتار قرار داد. «به جهت تجدید و تهیه و تدارک وارد اصفهان، و اوّلا امر بر قتلعام سکنۀ بیگناه اصفهان داده سه هزار کس متجاوز از علما و معارف و سایر رجال را از دم تیغ تیز گذرانیدند.»[67] این امر نشان میدهد او در این زمان دیگر برای مشروعیتبخشی نیازی به جلب توجه علما و بزرگان نداشت و سیاست کشتار را پیشۀ خود ساخت. چون اشرف از مورچهخورت حرکت کرد و به جانب اصفهان گریخت، هنگام شام وارد اصفهان شد. فىالحال با افاغنه بار بدبختى بسته و به سمت شیراز فرار کرد. در شیراز توقف کرد و از جمعیت اعراب هوله و جماعت سیمقانى و باقى عشایر فارس و بنادر طلب کمک کرد[68]
محمدعلی حزین که شاهد واقعه بوده میگوید:
لشکر افغان که بیش از بیست هزار بودند از بیم نادرشاه متفرق شدند و هر دستهاى از سرکردههاى ایشان به راهی فرار کردند. سپاه نادر ایشان را تعقیب کرده در میان راه اسبان و شتران مرده دیده مىشد و همچنین جنازۀ مردان پیر و زنان و کودکان افغانان بر دست و پاى اسبان ریخته بود. گویا چون میدیدند که نمىتوانند آنان را همراه ببرند با دست خود ایشان را کشته تا به دست دشمن گرفتار نشوند.[69]
میرزا قوامالدین محمد قزوینى مادهتاریخ کشته شدن اشرف را «قتل الاشرف ۱۱۴۲» سروده است.[70]
یافتههای تحقیق نشان میدهد سایۀ مشروعیت حکومت صفوی بر حکومت اشرف افغان سنگینی میکرد. چنانکه او وادار شد به طرق مختلف به کسب مشروعیت بپردازد و این مشکل اصلی حکومت وی بود و همۀ اقداماتش در جهت حل آن بود. صدور اماننامه به اهالی اصفهان، تثبیت وقفنامۀ اماکن مورد احترام رعایای شیعه، ضرب سکه با سجع مهری که حساسیت رعایای شیعه را برنینگیزد، ایجاد رابطۀ زوجیت با خاندان صفوی و سرانجام کسب مشروعیت از طریق شناساندن حکومتش به دولت عثمانی و حکومت روسیه از جملۀ این اقدامات بود. اما نتایج این پژوهش نشان میدهد این اقدامات نتوانست به اشرف کمکی کند و عدم همراهی رعایای شیعه با او باعث شد که وی نتواند از پس لشکر نادرشاه برآید و طومار حکومتش با حملات نادر درهم پیچیده شود.
[1]. جواد موسوی دالینی، «تحلیلی بر تغییر مضامین شیعی سکهها با برآمدن افغانهای غلزائی (1135-1142ق)»، مطالعات تاریخی جهان اسلام، 6 (11)، (بهار و تابستان 1397)، ص 33-58.
[2]. همان، ص 63- 64.
[3]. محمدعلی حزین لاهیجی، تاریخ و سفرنامۀ حزین، به کوشش علی دوانی (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1375)، ص 200.
[5]. سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی، بازنویسی سید جواد طباطبایی (تهران: نگاه معاصر، 1381)، ص90.
[6]. گریگوریو پرئیرا فیدالگو، گزارش سفیر کشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمۀ پروین حکمت (تهران: دانشگاه تهران، 1357)، ص 55-56.
[7]. کروسینسکی، ص 64- 65.
[8]. جونس هانوی، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ترجمۀ اسماعیل دولتشاهی (تهران: یزدان، 1367)، ص 174.
[9]. سرکیس گیلانتز، سقوط اصفهان، ترجمۀ محمد مهریار (اصفهان: دانشگاه اصفهان، 1344)، ص 71-79.
[10]. هانوی، ص 151.
[11]. محمدهاشم آصف، رستم التواریخ، به کوشش محمد مشیری (تهران: کتابهای جیبی، 1357)، ص 163.
[12]. ویلم فلور، اشرف افغان در تختگاه اصفهان به روایت شاهدان هلندی، ترجمۀ ابوالقاسم سری (تهران: توس، 1367)، ص 215.
[13]. غلامحسین زرگرینژاد، اندیشه و سیاست در ایران دورۀ قاجار، ج 1 (تهران: نگارستان اندیشه، 1398)، ص 24.
[14]. لارنس لکهارت، انقراض سلسلۀ صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ترجمۀ مصطفی قلی عماد (تهران: مروارید، 1368)، ص 38؛ مهدی استرآبادی، درۀ نادره، به کوشش جعفر شهیدی (تهران: علمی و فرهنگی، 1387)، ص 170.
[15]. محمدخلیل مرعشی صفوی، مجمع التواریخ: در تاریخ انقراض صفویه و وقایع بعد تا سال 1207 هجری قمری، به تصحیح عباس اقبال (تهران: کتابخانۀ سنایی، طهوری)، ص 66.
[16]. غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ (پیشاور: بینا، 1346)، ص 23.
[17]. محمدشفیع وارد، مرات واردات (تهران: میراث مکتوب، 1383)، ص 247.
[18]. محمدعلی حزین، تاریخ حزین (اصفهان: کتابفروشی تایید، 1332)، ص 61-62.
[19]. J. R. Perry, The Last Safavid, 1722-1733 (London: Taylor & Francis, 1971), Vol IX, pp. 60-61.
[20]. «دستور الملوک»، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، س 16، ش 1 و 2، مهر و آذر 1347، ص 497.
[21]. فلور، ص 14.
[22]. لکهارت، ص 343.
[23]. کروسینسکی، ص 70؛ ژان آنتوان سرسو، سقوط شاه سلطان حسین، ترجمۀ ولیالله شادان (تهران: کتابسرا، 1364)، ص 300.
[24]. فلور، ص 22-23.
[25]. قطبالدین محمد نیریزی شیرازی، رسالۀ سیاسی در تحلیل علل سقوط دولت صفویه و راهحل بازگشت آن به قدرت، به کوشش رسول جعفریان (قم: کتابخانۀ مرعشی نجفی، 1371)، مقدمه، ص 9 و 10.
[26]. همان، ص 86.
[27]. همان، ص 84.
[28]. رسول جعفریان، صفویه در عرصۀ دین، فرهنگ و سیاست، ج 3 (تهران: پژوهشکدۀ حوزه و دانشگاه، 1379)، ص1321.
[29]. همان، ص 1377.
[30]. هاشم آقاجری، مقدمهای بر مناسبات دین و دولت در ایران عصر صفوی (تهران: طرح نو، 1388)، ص 517.
[31]. مجلسی مینویسد: «بر صاحبان بصیرت ظاهر است که از جانب مشرق کسی که طلب دین حق نمود و پادشاهی یافت به غیر از سلسلۀ علیۀ صفویه خلد الله ملکهم نبود و در این حدیث شریف جمیع شیعیان را خصوصاً انصار و اعوان این دولت ابد تومان را بشارت است که بر عاقل پوشیده نیست.» (محمدباقر مجلسی، رجعت با مقدمه و تصحیح و حواشی ابوذر بیدار (تهران: رسالت قلم، 1367)، ص 7-8). مجلسی در مورد حدیث دوم هم بر خروج پادشاهی از امامان گیلان اشاره دارد: «خروجکننده در گیلان اشاره است به شاه دینپناه... شاه اسماعیل ماضی لهاذا حضرت فرمود که از ماست و او را فرزند یاد کرد.» (همان، ص 11-12).
[32]. ضمیمۀ شمارۀ 1.
[33]. محمدجواد جدی، مهر و حکاکی در ایران (تهران: فرهنگستان هنر، 1387)، ص 225.
[34]. همان، ص 225.
[35]. ژان شاردن، سفرنامۀ شاردن، ج 4 (تهران: توس، 1372)، ص 1280.
[36]. جدی، ص 124.
[37]. همان، ص 228.
[38]. همان، ص 124.
[39]. جدی، ص 226.
[40]. https://masaf.ir/memari/post/36961
[41]. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، ج 2 (تهران: دنیای کتاب، 1363)، ص 1115.
[42]. عبدالله عقیلی، «فرمان اشرف افغان و موقوفات آستانه حضرت عبدالعظیم»، وقف میراث جاویدان، 28 (13)، زمستان 1378، ص 71-86.
[43] . لکهارت، ص 315.
[44]. مرعشی، 116.
[45]. «سرسکۀ اشرف افغان»، یادگار، س 1، ش 7، ص 58.
[46]. محمد شفیع تهرانی (وارد)، تاریخ نادرشاهی «نادرنامه»، به اهتمام رضا شعبانی (تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1349)، ص 297.
[47]. محمد هاشم رستمالحکما، رستم التواریخ (تهران: دنیای کتاب، 1382)، ص 166.
[48]. جعفریان، ج 3، ص 1321.
[49]. اعتمادالسلطنه، ج 2، ص 1903.
[50]. رستمالحکما، ص 164.
[51]. همان، ص 166.
[52]. کروسینسکی، ص 119-120.
[53]. لکهارت، ص 317.
[54]. یوزف پورگشتال، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمۀ میرزا زکی علیآبادی، به کوشش جمشید کیانفر، ج 4 (تهران: اساطیر، 1387)، ص 3122-3124.
[55]. عبدالحسین نوایی، اسناد و مکاتبات سیاسی ایران از سال 1105 تا 1135 (تهران: موسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363)، ص 15.
[56]. اعتمادالسلطنه، ج 1، ص 1021.
[57]. لکهارت، ص 328.
[58]. همان.
[59]. آبراهام ایروانی، تاریخ جنگها: گزارش نبردهای ایران و عثمانی پس از سقوط صفویه، ترجمۀ فاطمه اورجی (تهران: پژوهشکدۀ تاریخ اسلام، 1393)، ص70-71.
[60]. همان، ص 84.
[61]. اسناد و مکاتبات تاریخی ایران دورۀ افشاریه، به کوشش محمدرضا نصیری (تهران: جهاد دانشگاهی، 1364)، ص 1-10.
[62]. فلور، ص 20.
[63]. همان، ص 18.
[64]. اعتمادالسلطنه، ج 2، ص 1023.
[65]. سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی ایران، شمارۀ سند 9027/296.
[66]. مهدی روشنضمیر، «پژوهشی نو درباره روابط ایران با بیگانگان»، بررسیهای تاریخی، س 6، ش 6، 1350، ص 64-66؛ احمد تاجبخش، روابط ایران و روسیه در نیمۀ اول قرن نوزدهم (تبریز: بینا، 1377)، ص 102.
[67]. استرآبادی، ص 102.
[68]. همان، ص 109.
[69]. احمد غفاری کاشانی، تاریخ نگارستان (تهران: کتابفروشی حافظ، 1404ق)، ص 413.
[70]. استرآبادی، ص 729.