Document Type : Research Paper
Authors
1 History Department, Faculty of Letters and Human Sciences, Shahid Bahonar University of Kerman, Kerman, Iran.
2 History Department, Faculty of Letters and Human Sciences, Shahid Bahonar University of kerman, Kerman, Iran.
Abstract
Keywords
Main Subjects
مقدمه
گفتمان ناسیونالیسم باستانگرا در ایران پدیدهای است که از اواسط سلطنت ناصری تا پایان سلسلۀ پهلوی متأثر از اندیشههای فلاسفۀ غرب در عرصۀ فرهنگ، اجتماع و سیاست پدیدار گشت و طی چندین دهه، ذهن بسیاری از روشنفکران و سیاستمداران را به خود مشغول کرد. میبایست به این نکته توجه داشت که بسیاری از مضامین باستانگرایی محصول عصر جدید نیست و در تاریخ ایران دوران اسلامی نیز وجود داشته است (بنگرید به: نیکوبخت، 1386، 139-153). فریدون آدمیت در این باره معتقد است توجه به باستانگرایی ریشه در تاریخ ایران دارد و به نوعی با گسترش روحیۀ ناسیونالیستی در این دوران نمود عینی پیدا کرد. به عقیدۀ او همۀ عناصر اصلی و فرعی ناسیونالیسم، از قبیل مفهوم واحد سیاسی و جغرافیایی ایرانزمین، تصور قوم آریایی، زبان و کیش و سنن مشترک، دید فکری خاص ایرانی و از همه مهمتر هشیاری تاریخی و تصور حاکمیت واحد را تاریخ و فرهنگ ایران پرورش داده بود و فقط عوامل تاریخی و اجتماعی خاصی در سدۀ گذشته به کار افتادند و ایدئولوژی جدید ساخته شد (آدمیت، 1349، 113-114).
ریشهیابی دلایل ضعف ایرانیان و یافتن راههای برونرفت از وضعیت موجود از مسائل مهمی بود که روشنفکرانی مانند میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی از ابتدای دورۀ قاجار درصدد فهم آن بودند. آنان ضمن تأثیرپذیری از تحولات فکری نوین غرب و با تأسی از آرای ناسیونالیستی روشنفکران اروپایی، در آثار خود به مضامین بسیاری از جمله احساس دلتنگی برای میهن باستانی، بزرگداشت اساطیر ایرانی و دین زرتشت، بیزاری از بیگانگانی چون تازیان، مغولان و ترکان پرداختند (اشرف، 1396، 27).
بر این اساس، پیشینۀ تاریخی ایران به همراه رواج گونههای مختلف اندیشههای ناسیونالیستی غرب سبب گردید برخی از اندیشمندان ایرانی به تاریخ ایران باستان بهعنوان یک گذشتۀ درخشان در مقابل وضع بحرانی موجود بنگرند. با پایان جنگ جهانی اول، گرایش به ناسیونالیسم و جنبۀ باستانگرایی آن در میان روشنفکران ایرانی افزایش یافت. مقابله با خطر پانترکیسم و پانعربیسم در فضای پس از جنگ جهانی اول و سرخوردگی آزادیخواهان ایران از جریان مشروطیت به خاطر شکست در اصلاحات داخلی در تشدید اینگونه از ناسیونالیسم در ایران تأثیر مهمی داشت (ملایی توانی، 1395، 87).
تمایل شدید حامیان ناسیونالیسم به قدرتگیری یک حکومت متمرکز در ایران سبب گردید غالب جریان ناسیونالیسم در این دوران جنبۀ دولتی به خود گیرد. ناسیونالیسم دولتی در این دوران مشخصاتی از جمله باستانگرایی و تازیستیزی داشت. به علاوه، به تاریخ ایران دوران اسلامی توجه نشان میداد و بر جایگاه ویژۀ نهاد شاهنشاهی در ایران تأکید میکرد. دیگر جریان ناسیونالیسم در ایران که از سوی برخی از روشنفکران دنبال میگردید، آشکارا ضد اسلام بود، گرچه تأکید چندانی نیز بر نهاد سلطنت نمیکرد. بر این اساس، اندیشههای کسروی در عصر یکهتازی جریان ناسیونالیسم و گونههای مختلف آن پرورش یافت، هرچند اندیشههای او در باب ناسیونالیسم، باستانگرایی و اصطلاحاتی چون آزادی یا دموکراسی خاص خودش بود. تقلیدپذیری از اندیشههای دیگران در مضامین فکری کسروی جایگاهی نداشت. بر این اساس ناسیونالیسم باستانگرا در اندیشههای او، برخلاف جریان زمانه، افراطی و نژادپرستانه نبود. او معتقد به زدودن عوامل اختلاف در جهت وحدت ایرانیان بود. از منظر او حامیان ناسیونالیسم باستانگرا بدون بینش صحیح تاریخی و همسو با مقاصدی خاص، مسائلی را مطرح مینمایند که همۀ آنها در نهایت به پراکندگی بیشتر ایرانیان منجر میگردد. هدف پژوهش حاضر تبیین رویکرد انتقادی کسروی به گسترش تفکر ناسیونالیسم باستانگراست. کسروی بهعنوان یک پژوهشگر تاریخ و در کسوت یک روشنفکر، برخلاف اغلب روشنفکران زمانۀ خود، در قبال رواج تفکر باستانگرایی مواضع خاصی اتخاذ کرد و دیدگاههای خود را در این زمینه در مجلۀ پیمان، کتابها و سایر روزنامههای وابسته به خود منتشر نمود.
در مورد کسروی و نگرش فکری او پژوهشهای بسیاری شده است. سهراب یزدانی در کتاب کسروی و تاریخ مشروطۀ ایران مبانی فکری و نگاه کسروی به جریان مشروطیت را بررسی کرده است. نویسنده در این اثر پس از بیان جریانهای ناسیونالیسم در دوران پس از جنگ جهانی اول و دوران پهلوی، به درافتادن کسروی با جریان باستانگرایی اشارۀ مختصری کرده و توضیح این مطلب را بیارتباط با موضوع کتاب دانسته است. علیرضا ملاییتوانی نیز در کتاب از کاوه تا کسروی فراز و فرودهای جریان نواندیشی و اصلاحگریهای دینی را بررسی کرده است. بر این اساس قسمتهایی از کتاب خود را به تفکرات دینی کسروی و رویکرد او به اسلام در بازههای زمانی مختلف اختصاص داده است. سیمین فصیحی در قسمتی از کتاب خود با عنوان جریانهای اصلی تاریخنگاری در دورۀ پهلوی به زیست سیاسی و کارنامۀ فکری و فرهنگی کسروی توجه نشان داده است. به عقیدۀ او، ناسیونالیسم در اندیشههای کسروی منحصراً یک تاکتیک است، زیرا او سرنوشت ملتها را از هم جدا نمیداند و برای بشریت پیکرۀ واحدی قائل است. جمشید سیار نیز در مقالۀ خود با عنوان «در پیرامون جهانبینی احمد کسروی» ریشههای فکری کسروی را بررسی کرده است.
اسماعیل حسنزاده در مقالۀ «کسروی و هویت ملی» به مؤلفههای انسجام ملی از نظر کسروی همچون تأکید بر میهندوستی، زدودن عوامل تفرقه میان ایرانیان و توجه بر شعار یک درفش، یک دین و یک زبان پرداخته است. یرواند آبراهامیان نیز در مقالهای با عنوان «کسروی ملیگرای وحدتانگار» بر تلاش کسروی برای یکپارچه نمودن ایرانیان تأکید کرده است. ناصح ناطق در مقالۀ «سخنانی دربارۀ احمد کسروی» به بنمایههای فکری کسروی در عرصههای مختلف، قدرت او در فهم مطالب و تلاشش در ارائۀ رویکردی جدید در مسائل مختلف اشاره مینماید. به باور وی، روحیۀ نقادانۀ کسروی در عرصههای مختلف سبب ستیزهجویی او با جریانهای مختلف فکری زمانهاش گردید. با این حال، نگاه کسروی به جریان ناسیونالیسم باستانگرا از دید محققین مغفول مانده است. پژوهش حاضر درصدد پاسخگویی به این پرسش است که کسروی نسبت به ترویج گفتمان ناسیونالیسم باستانگرا در دورۀ پهلوی اول چه رویکردی داشته است؟ روش تحقیق در این پژوهش تاریخی و براساس رویکرد توصیفی ـ تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانهای و رجوع به منابع اصلی از جمله مجلۀ پیمان صورت گرفته است.
باستانگرایی و توجه به مؤلفههای آن از ابتدای دوران قرون جدید در اروپا شکل گرفت. بدین صورت که از دوران رنسانس توجه به فرهنگ و تمدن یونان و روم مورد توجه اومانیستهای نخستین قرار گرفت. بنابراین، توجه به باستانگرایی بهعنوان نخستین گونۀ ناسیونالیسم نضج گرفت و با جریان اصلاح مذهب و تشکیل دولت ملتهای مستقل و دور از سلطۀ سیاسی کلیسا و امپراتوریهای بزرگ تکامل یافت و در نهایت با انقلاب فرانسه تثبیت گردید (بیگدلو، 1380، 81). به طور کلی مکتب ناسیونالیسم در مغرب زمین در سه جهت رشد کرد: «1. هوشیاری ملی که نشانهای بود از پیوندهای معنوی هر ملتی و ناسیونالیسم با وطنخواهی توأم گردید؛ 2. در جهت حاکمیت ملی یعنی مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی؛ 3. در جهت تعصب در ملتپرستی که با برتری نژادی و ادعای اروپاییان در رسالت نشر مدنیت و آزمندی اقتصادی و تعرض سیاسی همراه بود» (فصیحی، 1372، 152).
رواج باستانگرایی در ایران از جمله پیامدهای مهم برخورد با غرب است. شکست ایرانیان از روسها و احساس حقارت در برابر توانمندی غربیان سبب گردید گروهی از روشنفکران و سیاستمداران به دنبال شناخت علل ضعف خود و قدرت گروه مقابل باشند (آشوری، 1376، 80). از نخستین ایرانیانی که به بحث باستانگرایی در دوران قاجار توجه نمود حسینقلی یا حسنقلی، از تحصیلکنندگان ایرانی در فرانسه، بود. سپس شاهزاده جلالالدین میرزا به این رویکرد پرداخت (آدمیت، 1357، 269). آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی نیز در بحث ریشهشناسی عقبماندگی ایرانیان به ورود اسلام توجه کردند و متأثر از اندیشهگران دوران رنسانس، بحث بازگشت را مطرح نمودند. مکاتبات روشنفکران ایرانی با پارسیان هند بهخصوص با نخستین نمایندۀ آنان در ایران، یعنی مانکجی لمیجی، نیز در این زمینه تأثیر بسیاری داشت. توجه شرقشناسان به هندوستان و یادگیری زبانهای باستانی چون سانسکریت، سبب توجه پارسیان هند به تاریخ ایران باستان و علاقۀ آنان به ترویج و احیای تاریخ و فرهنگ ایران باستان گردید. همچنین تصحیح و چاپ کتب کلاسیک یونان و روم و تلاشهای مستشرقان برای خواندنِ خطوط باستانی و افزایش اطلاعات بسیار در مورد تاریخ ایران دوران باستان نیز در این توجه بیتأثیر نبود. علاوه بر آن، باید به پژوهشهای نوین شرقشناسان اشاره کرد که سبب افزایش آشنایی روشنفکران با تاریخ ایران دوران باستان گردید (Marashi, 2020, 29). در نظر روشنفکران ایرانی باستانگرا، همانند روشنفکران دوران رنسانس، ایران دوران باستان دوران طلایی ایران محسوب میگردید که با حملۀ اعراب از میان رفت (بیگدلو، 1380، 71). بر این اساس آنان شعار بازگشت به ایران دوران باستان را مطرح و در بحث ملیگرایی به مضامین ایران دوران باستان توجه ویژهای نمودند. این امر در دوران مشروطیت تا حدودی تعدیل یافت: «در این دوران تعریف تازهای از هویت جمعی بدون توجه به مسائل قبلی چون مذهب و دین قوم و نژاد ایرانی شکل گرفت و همۀ ایرانیان با نام ملت شناخته شدند که خواهان یک دولت جدید و قانونمند بودند» (اکبری، 1384، 87). در حقیقت از دوران مجلس دوم تا سالهای پایانی جنگ جهانی اول به دلیل مداخلات همهجانبۀ کشورهای استعماری روس و انگلیس در ایران و نقض مکرر حاکمیت، اندیشۀ ناسیونالیستی ضد بیگانه و ضد استعماری در ایران قوت یافت و توجه به مؤلفههای باستانی تا حدودی در حاشیه قرار گرفت.
از سالهای پایانی جنگ جهانی اول، با توجه به ناکامی جریان مشروطیت، بار دیگر زمینه برای حضور ناسیونالیسم باستانگرا مهیا و بیش از گذشته از آن استقبال شد. البته باید گفت توجه دولت پهلوی نیز در این امر بیتأثیر نبود؛ دولت پهلوی از انجام کاوشها و حفاریهای باستانشناسی در ایران استقبال نمود، زیرا کاوشهای باستانشناسی نقش مهمی در آشکارسازی تاریخ باستانی پرافتخار ایرانیان و طرح ایدئولوژی ناسیونالیستی دوران پهلوی داشت. جریان ناسیونالیسم باستانگرا علاوه بر توجه به مضامین ایران باستان به جریان تجددگرایی نیز پیوند یافته بود (یزدانی، 1383، 30). به طور کلی میتوان مؤلفههای ناسیونالیسم باستانگرا را در این موارد خلاصه کرد: یافتن هویتی جدید برای ایران، شیفتۀ غرب بودن، عربستیزی و اسلامستیزی، در پی ترقی ایران، توجه به سرهنویسی، تقدم تاریخی عجم بر عرب، تاریخنگاری جعلی، توجه به زرتشت در مقابل اسلام، برتری نژاد آریایی بر سایرین بهخصوص اعراب و شاهدوستی (ذاکر اصفهانی، 1396، 121).
بنابراین، میتوان گفت عناصر سازندۀ ملیت ایرانی در گفتمان این دوران همانند دوران مشروطه ماهیتی ضد استبدادی و ضد استعماری نداشت و معانی میهنپرستی و وطنخواهی آن نیز برخلاف مضامین آن دوران بود. در حقیقت حاملان این اندیشه دچار سردرگمی بودند؛ از سویی ستایشگر ایران باستان و از دیگر سو مخالف نظام استبدادی بودند. همینطور آنها در عین اینکه خواهان حفظ سنتهای باستانی بودند دل در گرو مفاهیم مدرنیسم (مانند دموکراسی و آزادی سیاسی) داشتند.
اندیشۀ سیاسی کسروی در دوران مشروطیت تکوین یافت. بنابراین، نگاه او به بحث ملتسازی و هویت جمعی بر مبنای اندیشههای همین دوران بود. به اعتقاد او، در دوران مشروطه درگیریهای قومی و دینی از میان رفت و همۀ ایرانیان ملت واحدی بدون توجه به نژاد و زبان و مذهب شدند (کسروی، 1354، 314). به همین دلیل، او جریان ناسیونالیسم باستانگرایی دورۀ پهلوی را عقبگرد به دوران قبل از مشروطیت و برخلاف آرمانهای آن میدانست.
کسروی در نظر داشت اصول همبستگی ملی و به نوعی ملتسازی جدید را نه براساس اصول باستانگرایی بلکه از راه شناساندن عوامل پراکندگی توده و از میان بردن آنها ایجاد کند. چنانکه بر داشتن یک دین و سرزمین و زبان تأکید میکرد (حسنزاده، 1381، 80). در حقیقت رویکرد کسروی به ناسیونالیسم و عوامل وحدتآفرین مردم، گزینشی از فرهنگ اسلامی و ایرانی و غربی مطابق با رویکرد خاص خود بود، اینکه عناصر ناکارآمد هر سه فرهنگ کنار گذاشته و عناصر کارآمد آنها تلفیق شوند.
1-2. نژاد آریایی و میهنپرستی
توجه به برتری نژاد از مباحث تاریخی و مورد توجه در میان برخی اقوام است. در تاریخ اروپا از قرون جدید این امر به دلایل چندی، از جمله رشد ملیگرایی مبتنی بر قومیت، در اندیشههای برخی از روشنفکران بازتاب یافت. چنانکه برای مثال ویلیام جونز، شرقشناس انگلیسی، در اوایل قرن نوزدهم بر ارتباط زبانهای سانسکریت، یونانی و لاتین تأکید داشت. این مدعا بعدها زمینۀ ظهور اسطورۀ آریانیسم (برتری نژاد آریایی) و ترویج ایدئولوژی نژادگرایی در اروپا را فراهم ساخت (مک فی، 1398، 48).
رویکرد برخی از پژوهشگران اروپایی در نشان دادن قرابت اروپاییان و آسیاییهای آریایی از جمله ایرانیان و هندیان و بریدن آنها از همسایگان غیر آریایی شاید در ابتدای دوران قاجار نمیتوانست اسباب درگیری ایران با همسایگان خود گردد، اما در سالهای نزدیک به جنگ جهانی اول و زمانۀ پس از آن، با گسترش شدید جریان ناسیونالیسم مبتنی بر نژاد و قومیت میتوانست خطراتی در پی داشته باشد. ترویج چنین رویکردی از سویی به چندپارگی ساختار سرزمینی ایران منتج میگردید و از دیگر سو سبب میشد زمینههای فکری و تاریخی برای تفکیک دوران باستان و دوران اسلامی مهیا گردد.
متأثر از گفتمان پیش و پس از مشروطیت و فضای ناسیونالیستی جنگ جهانی اول و زمانۀ پس از آن، توجه به مسئلۀ نژاد آریایی در ایران بیش از گذشته مورد توجه قرار گرفت. تداوم این رویکرد در دوران پهلوی اول سبب گردید جریانهای متعددی به برتری نژاد آریایی ایرانیان بپردازند. روزنامۀ نامۀ ایران باستان همگام با سیاست آلمانهای نازی در توجه به نژاد آریایی، تأکید بسیاری بر آریایی بودن دو ملت ایران و آلمان داشت و مطالب بسیاری در این زمینه منتشر نمود (ایران باستان، س 1، ش 1، 2). در سیاست ملتسازی، جریان ناسیونالیسم باستانگرا معتقد بود ایرانی از اصل پاکنژادِ فرخندۀ آریایی به وجود آمده و عناصر دیگر بهتدریج در آن حل شده است و سایر نژادها با فتح ایران در عنصر آریایی تحلیل رفتهاند (حکمت، 2535، 137). در کتب درسی نیز بر برتری نژاد آریایی و قدرت بسیار آن در جهان تأکید گردید (اکبری، 1384، 254).
کسروی توسعۀ تفکر نژادگرایی افراطی را خطری بزرگ برای انسجام ملی ایران میدانست. او در افکار خود به شدت حامی اتحاد شرقیان با یکدیگر بود و نسبت به دشمن مشترک آنها که همانا استعمار غرب بود به دفعات هشدار میداد. او معتقد بود با جریان نژادگرایی مطرحشده، ایرانیان از همسایگان غیرآریایی خود جدا خواهند شد و ترویج اینگونه عقاید سبب اختلاف میان ایرانیان و همسایگان خود بهخصوص اعراب مسلمان خواهد شد. از نظر او کشورهای استعمارگر و شرقشناسان نقش مهمی در ترویج چنین تفکری دارند (پیمان، س 1، ش 16، 4-41).
علاوه بر آن، از نظر کسروی مسئلۀ توجه به نژادگرایی از سوی حامیان ناسیونالیسم باستانگرا، ارتباط مستقیمی با ترویج زرتشتیگری دارد. او برای نقد این جریان نژادپرستانه، با استفاده از براهین عقلی، رویکرد زرتشتیان را دربارۀ اسلام خلاف تعقل و برگرفته از تعصب نژادی آنها میداند و در این باره معتقد است که دین نمیتواند متعلق به یک قوم و نژاد باشد. همانطور که انسانها از اختراعات سایر کشورها و نژادها استفاده میکنند و در این زمینه تعصب نژادی ندارند، در مسئلۀ دین نیز در صورت درک ماهیت راستین آن نباید اسیر تعصبات نژادی نادرست گردید، زیرا ماهیت دین فراتر از چنین مباحثی است (پیمان، س 1، ش 16، 19-18).
در مؤلفههای ناسیونالیسم دوران مشروطیت، نژادگرایی هیچ جایگاهی نداشت و سایر نژادهای غیرآریایی بیگانه تلقی نمیشدند. حال آنکه در دوران پهلوی اول، متأثر از جریان ناسیونالیسم باستانگرا، بر از میان رفتن سایر نژادها و حل شدن آنان در نژاد آریایی تأکید میگردید. کسروی، متأثر از جریان ناسیونالیسم دوران مشروطیت، انسانها را از یک گوهر میدانست و به تفاوت نژادی انسانها معتقد نبود و همه را برابر میدانست. بر این اساس در ملتسازی مورد نظر کسروی که در شعار ملیگرایانۀ او در مجلۀ پیمان (یک دین، یک درفش و یک زبان) ذکر شده بود، عنصر نژاد هیچ نقشی نداشت. کسروی همچنین اشاعۀ نژادگرایی را متأثر از تفکرات نژادگرایی اروپاییان و همسو با اهداف سیاسی و استعماری دول غرب میدانست. چنانکه استفاده از نشان سواستیکا (نشان آریایی بودن نژاد ژرمن) از سوی باستانگرایان را بیگانهپرستی و حرکت در جهت سیاستهای استعماری آنان تلقی میکرد، زیرا معتقد بود این نشان به تقلید از آلمانهای نازی مورد استفادۀ ایرانیان باستانگرا قرار گرفته است (پیمان، س 1، ش 15، 63).
رویکرد نژادگرایانه ارتباط مستقیمی با واحد سرزمینی اقوام آریایی یا اصطلاح میهن داشت. گسترش مساحت سرزمینی ایران و رساندن آن به مرزهای دوران باستان (هخامنشیان) از اندیشههای افراطی برخی از جریانهای باستانگرا بود و این رویه نوعی میهنپرستی تلقی میگردید (برای اطلاعات بیشتر بنگرید به: طبری، 1356، 103). چنین نگرشی، بدون تردید، اسباب درگیری و مشکلات بسیاری برای ایران و همسایگانش میگردید. از منظر کسروی، چنین رویکردی برگرفته از اندیشههای غربی بود. به این دلیل او با تأکید بر پرهیز از تقلید کورکورانه از مضامین غربی، تعریفی ساده و متفاوت از مفهوم میهن به دست داد. در تعریف وی میهن عبارت بود از سرزمینی که مردم در آن ساکن هستند و آن را پاسداری میکنند و در راه آبادانی آن میکوشند. او میهنپرستی را مبارزه با متجاوزان بیگانه و گردنفرازی و غیرت در حفظ و آبادانی میهن میدانست (کسروی، 1323 ت، 84). طبق این تعریف، میهنپرستی و لزوم حمایت از آن تنها با تقویت روحیۀ غیرت و گردنفرازی تأمین میگردد، ولی آنچه در اروپا از وطنپرستی مطرح است فزونجویی و دشمنی با همسایگان است (پیمان، س 1، ش 13، 31-33). بنابراین، کسروی رواج نژادگرایی آریایی را خطری بزرگ برای انسجام ملی میدانست، زیرا در ایران اقوام و نژادهای دیگر نیز زندگی میکنند (پیمان، س 6، ش 7، 420). همینطور وی مخالف دشمنی ایرانیان با همسایگانش بود و به تعبیری اندیشۀ ملیگرایانۀ او جنگطلبانه و نژادپرستانه نبود.
2-2. پادشاهستایی و غربگرایی
در پایان جنگ جهانی اول، ایران، بهعنوان سرزمینی مستقل، به شدت ازهمگسیخته شده بود و هستی سرزمینی آن در خطر تجزیه قرار داشت. ناسیونالیسم ایرانی متأثر از چنین وضعیتی در جستوجوی یک قدرت مرکزی بود تا به آشفتگیهای موجود پایان دهد. بر این اساس، حامیان این گفتمان از ابتدای کودتای 1299ش از رضاشاه بهعنوان ناجی و بیدارکنندۀ ایرانیان از خواب غفلت یاد کردند و او را وارث پادشاهان باستان قلمداد نمودند. یکی از سیاحان اروپایی در این زمان در خاطرات خود بیان میدارد در اغلب شهرهایی که از آنها دیدن کرده یکی از تابلوهای نقاشی رایج در نقاط کشور، تصویری از سردار سپه را نشان میدهد که «مسلح ایستاده و ایران خوابرفته را بیدار میکند. در بالای برجی سیروس و داریوش و خشایار با دست جانشین خود را تشویق میکنند» (پرنو، 1324، 69). در واقع یکی از اهداف باستانگرایان از برقراری پیوند میان پهلوی اول و پادشاهان ایران باستان، فراهم نمودن نوعی مشروعیت سیاسی برای این دولت بود. به دلیل سرخوردگی بسیاری از ایرانیان از حکومت مشروطه، بسترهای فکری این رویکرد نیز مهیا بود. مهمترین و بزرگترین نمایش ناسیونالیسمهای باستانگرا برای تأکید بر وجود نهاد سلطنت و پیوند میان پادشاهان باستانی و رضاشاه در مراسم تاجگذاری نمود یافت. در این مراسم تاج شاه به سبک پادشاهان ساسانی ساخته شد و حسن اسفندیاری، رئیس مجلس، به سلطنت رسیدن رضاشاه را با تأییدات الهی دانست. فروغی نیز رضاشاه را پادشاهی از نژاد ایرانی و این دوره را برگشت به گذشتۀ شکوهمند ایرانی بهویژه دورۀ ساسانی معرفی کرد (قدس، 1375، 52).
در این دوران یکی از اهداف مهم گروههای باستانگرا تأکید بر نقش شاه در تاریخ ایران بود. در مرامنامۀ جمعیت ایران کهن، کشور ایران جایگاه پادشاهان دورۀ باستان معرفی شده است «که پس از دورۀ ساسانیان سر به جیب خموش فرو برده است تا دست قدرتنمای خداوند فرزند رشیدی به ایران اهدا و تاج پادشاهی بر سرش نهاد» (زارعی؛ مختاری اصفهانی، 1388، 8-27). در یکی از اسناد کانون ایران باستان نیز به چنین مضمونی اشاره شده است (همان، 38). با تشکیل سازمان پرورش افکار، نقش و کارکرد نهاد شاهی بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت. لسان سپهر، فرماندار کاشان، در سخنرانی خود در جلسۀ این سازمان، میهنپرستی ایرانیان را مترادف با شاهپرستی دانست و گفت که فردوسی در سراسر شاهنامه ایرانیان را با شاهپرستی تعریف کرده است (همان، 49). محتوای چنین اسنادی بیانگر آن است که گروههای باستانگرا اعتقادی به حکومت مشروطه نداشتند و همانند اندیشۀ سیاسی دوران باستان، سلطنت را ودیعهای الهی میدانستند.
در گفتمان این جریان تلاش میگردید وجود پادشاه و نهاد سلطنت امری ضروری در تاریخ جلوه داده شود و ایرانیت و شاهپرستی دو عنصر درهمتنیده بیان گردند. این در حالی است که اندیشۀ استقرار حکومتی مبتنی بر قانون از مهمترین مضامین فکری کسروی به شمار میآید. با توجه به قدرت فزایندۀ پهلوی اول و این موضوع که برخی از مضامین فکری کسروی از جمله تشکیل حکومت متمرکز و مقابله با پراکندگی توده و ایجاد امنیت در این دوران تحقق یافت، کسروی آشکارا با رویکرد ناسیونالیسم باستانگرا در ستایش شاه مخالفتی نشان نداد، ولی در کنار نظریات مختلفی که دربارۀ انگیزۀ کسروی از نگارش تاریخ مشروطه بیان شده است، میتوان این مدعا را مطرح کرد که او در پی یادآوری دوران حکومت قانون و به نوعی مبارزه با رویکرد دیکتاتوری پهلوی اول بود. انتقادات صریح او به رویۀ پادشاهستایی پس از شهریور 1320ش نمایان شد. چنانکه در سه شماره از روزنامۀ پرچم در یادداشتی با عنوان «دربارۀ رضاشاه»، بهرغم بیان برخی اقدامهای اصلاحی رضاشاه از جمله تأمین امنیت و از میان بردن قدرت خوانین، به از میان رفتن مشروطه و دموکراسی و بیاعتبار شدن قوانین و بیآبرو شدن مجلس در این دوران اشاره کرد (پرچم، س 1، ش 129، 1). علاوه بر آن، کسروی یکی از علل گرایش شاه به رویۀ دیکتاتوری را چاپلوسی باستانگرایان میدانست. از نظر او حامیان این جریان از عوامل تضعیف مشروطیت در این دوران بودهاند (پرچم، س 1، ش 131، 1). او حتی به انتقاد از این گروه که در اواخر دوران پهلوی اول مقام خدایی نیز برای رضاشاه قائل شده بودند، پرداخت (پرچم، س 1، ش 130، 1). در این خصوص باید اضافه کرد که کسروی در زمان محاکمۀ اعضای شهربانی پس از شهریور 1320ش، که وکالت برخی از آنان را بر عهده داشت، در دادگاه بیان کرد مهمترین متهمان شکلگیری وضعیت استبدادی در دوران پهلوی اول جریانهای فکری بودند که پیش از به سلطنت رسیدن پهلوی اول با چاپلوسی در نزد سردار سپه مقدمات از میان بردن مشروطیت را فراهم نمودند (موسویزاده، 1377، ج 1، 546).
کسروی از بزرگترین ستایشگران حکومت مشروطه بود. او معتقد بود در این نوع حکومت به جای پادشاه مردم سررشتۀ امور را در اختیار میگیرند. بنابراین، وی نمیتوانست برخلاف گفتمان ناسیونالیسم باستانگرا پادشاه را سایۀ خداوند در روی زمین تصور نماید (پرچم، س 1، ش 10، 394). به همین خاطر پادشاهستایی باستانگرایان را از عوامل بازگشت به دوران استبدادیِ پیش از مشروطه به شمار میآورد و رویۀ آنان را ازمیانبرندۀ دستاوردهای مشروطه میدانست.
کسروی در مبارزه با ناسیونالیسم باستانگرایانه، همانند دوران مشروطه و بعد از آن، به جریان ناسیونالیسم ضد استعماری توجه داشت. هرچند در دوران پهلوی اول همانند دوران قاجار از حضور و دخالت مستقیم دولتهای بیگانه خبری نبود، وی با شناختی که از رویۀ دولتهای سلطهگر داشت، به حملات فرهنگی آنان در این دوران توجه داشت. چنانکه میگوید جریان ناسیونالیسم باستانگرا در این دوران خصلت مبارزه با استبداد و مبارزه با استعمار خارجی را از دست داده و حتی با غربی شدن و تقلید از مضامین فکری غربی، و به تعبیر او اروپاییگری[1]، مسیر ملتسازی را به تباهی کشانده و زمینهساز نفوذ فکری و فرهنگی بیگانگان شده است (پیمان، س 2، ش 3، 2- 160). کسروی چون در این مسیر از ارتباط برخی از ایرانیان با شرقشناسان نیز مطلع بود، از این دسته از افراد با عنوان گروه بدخواهان تعبیر مینماید (کسروی، 1323 ت، 83).
مبارزه با بیگانگان و دفاع از کیان سرزمینی در تاریخ ایران پیشینهای طولانی دارد و یکی از عناصر هویتی ایرانیان محسوب میگردد. از نگاه کسروی جریان ملتساز ناسیونالیسم باستانگرا اعتقادی به این رویکرد نداشت و تودۀ مردم را به گذشتۀ باستانی و شیفتگی به مظاهر تمدن غرب سوق میداد. بر این اساس بود که کسروی در اغلب نوشتههای خود، بهخصوص در مجلۀ پیمان و کتاب تاریخ مشروطه، تأکید خاصی بر احیای روحیۀ مبارزاتی مردم در برابر نفوذ بیگانگان داشت و آن را ارج مینهاد (کسروی، 1323 ب، 28).
2-3. اسلامستیزی
یکی از مهمترین مؤلفههای ناسیونالیسم باستانگرا در دورۀ پهلوی اول اسلامستیزی و بیتوجهی به تاریخ ایران دوران اسلامی بود. چنانکه معارضه با اسلام تحت عنوان ملیگرایی و گذشتهگرایی ترویج میگردید. طرفداران این جریان میکوشیدند ورود اسلام به ایران را به گونهای تحریفشده و مطابق با اهداف خود مطرح کنند (تحمیل اسلام به ایرانیان) و به آن جنبۀ درگیری میان عرب و عجم بدهند. در این دوران مجامعی از جمله انجمن ضد اسلام به همین منظور تأسیس گردید (پیمان، س 3، ش 8، 475).
به تبع اسلامستیزی، عربستیزی نیز به شدت در میان اندیشههای باستانگرایان رواج داشت. چنانکه حملات اعراب عامل اضمحلال عظمت ایران در دوران باستان تلقی میگردید (نامۀ ایران باستان، س 1، ش 8، 5). سیاحی انگلیسی که در اواسط دوران پهلوی اول از ایران دیدن کرد، ملیگرایی در ایران را فاشیستی میداند و در این زمینه مینویسد: «این روزها با هر چیزی که بویی از عربیت دارد، مخالفت میشود» (هاکس، 1368، 194). این رویکرد در ایران چنان مشهود بود که فروغی به بلوشر سفیر آلمان در ایران میگوید اندیشۀ ناسیونالیسم که از اروپا به ایران آمده، یکی از مؤلفههای آن ضدیت با اعراب و حملات آنان به ایران است، زیرا مورخین عرب کوشیدند تاریخ ایران دوران باستان را از میان بردارند و ایران را بخشی از امپراتوری عرب معرفی کنند (بلوشر، 1369، 232).
در کنار ضدیت با اعراب، بیتوجهی به دستاوردهای ایران دوران اسلامی هم از رویکردهای باستانگرایان در این دوره بود (ایران باستان، س 1، ش 2، 2). پژوهشهای کسروی نشان میدهد او برخلاف جریان ناسیونالیسم باستانگرا، دیدگاهی عربستیزانه نداشت. آوردن اشعار شعرای عرب و ذکر رشادتهای آنان در جنگ با ایرانیان و پیروزیهای آنان علیه دیلمیان و پرداختن به واقعیتهای تاریخی در شکست ایرانیان همگی بیانگر رویۀ اوست (کسروی، 1379، 21-29).
وی در مجلۀ پیمان دو مقالۀ مفصل را به «اسلام و ایران» اختصاص میدهد و علاوه بر آن در سایر مقالات[2] نیز با دلایل مختلف تاریخی و تعقلی به رویکرد اسلامستیزانۀ باستانگرایان میتازد. او در مقالۀ «اسلام و ایران» دشمنی برخی از ایرانیان با اسلام و خوار نمودن آن را از شگفتیهای زمان خود میداند (پیمان، س 1، ش 3، 5) و ضمن رد مدعای باستانگرایان در تحمیلی بودن دین اسلام و پذیرش آن دین از ترس جان، به تاریخ قرون نخستین اسلامی اشاره میکند و چگونگی گرایش ایرانیان به اسلام را شرح میدهد. او مینویسد ایرانیان در ابتدا علیه اعراب جنگیدند و پس از پی بردن به حقیقت اسلام به آن گرویدند و در سایۀ این دین به قدرت علمی و سیاسی دست یافتند (پرچم، شمارۀ ویژه، س 1، ش 7، 294). از نظر او اگر ایرانیان با جان و دل دین اسلام را نپذیرفته بودند، این امکان در زمان حکومت یعقوب لیث صفاری و آل بویه وجود داشت که با حمایت همهجانبه از آنان برای از میان بردن اساس اسلام اقدام کنند، اما واقعیتهای تاریخی نشان میدهد آنان در ترویج آن جانفشانی کردند (پیمان، س 2، ش 6، 9-348).
یکی از نکات مورد توجه باستانگرایان که در اغلب نوشتههای آنان انعکاس داشت، اشاره به جنگهای میان اعراب و ایرانیان بود، جنگهایی که به نظر آنان جز آغاز زوال برای ایران چیزی به ارمغان نداشت (ایران باستان، س 1، ش 8، 4). کسروی که در پژوهشهای تاریخی خود به علتیابی و تحلیل وقایع توجه بسیاری داشت، مهمترین عامل سقوط ساسانیان را نه حملۀ اعراب بلکه سقوط همۀ نظام داخلی این شاهنشاهی بهخصوص از اواسط دوران سلطنت خسرو پرویز و جنگهای جانشینی پس از او میدانست (پیمان، س 1، ش 3، 11-12).
کسروی در پاسخ به باستانگرایان که مباحث تفاخر نژادی اعراب بر ایرانیان را عامل مخالفت آنان با اسلام میداند، مینویسد که میبایست میان اسلام حقیقی و اعراب تمایز قائل گردید. او در حالی که از اسلام راستین زمان پیامبر و خلفای راشدین دفاع میکرد، نقدهایی بر خلافت بنیامیه و بنیعباس وارد میساخت و معتقد بود باستانگرایان به جای بدگویی از اسلام بایست از کسانی انتقاد کنند که به دستاویز این دین بر ایرانیان تفاخر میکردند (پیمان، س 1، ش 3، 8-10). وی در ادامه نیز به نکوهش از فرومایگانی از ایران میپردازد که آلت دست خلفای بنیامیه و بنیعباس شده و برتری اعراب بر ایرانیها را تصدیق نمودهاند. کسروی چنین فرومایگانی را با کسانی مقایسه میکند که در دورۀ پهلوی اول به برتری اروپاییان بر شرقیان تأکید میکنند (پیمان، س 1، ش 3، 10). علاوه بر آن، وی مینویسد رویۀ باستانگرایان در ضدیت با اسلام و اعراب سبب میشد کسانی هم در مقابل به ضدیت و دشمنی با آنان روی آورند و این موضوع خود سبب پراکندگی بیشتر ایرانیان میگردید (پیمان، س 1، ش 13، 49).
در این باره باید اضافه کرد که رویکرد اسلامستیزی باستانگرایان متأثر از نگاه منفی بسیاری از شرقشناسان به اسلام نیز بود. شرقشناسان در پژوهشهای خود به طرق مختلف به اسلام حمله میکردند و به نوعی میخواستند نشان دهند اسلام ذاتاً خشونتطلب بوده و با زور شمشیر بر سایرین تحمیل گردیده است (مک فی، 1398، 59). چنین مسئلهای از نگاه کسروی غافل نمانده است: «از زمان جنگهای صلیبی همیشه یکرشته دروغهایی دربارۀ اسلام و پیامبر در اروپا بود. کشیشان متعصب به دشمنی با اسلام برخاسته و در ویرانی و زشت کردن اسلام و مسلمین از هر کار فرو نمیگزارند» (پیمان، س 1، ش 4، 28-29).
باستانگرایان، متأثر از شرقشناسان، درصدد بودند تا نشان دهند جنبشهای ادبی ایرانیان مسلمان، مثل شاهنامه و برخی از اندیشههای عرفانی و فلسفی همچون فلسفۀ اشراق و حتی شکلگیری تشیع، به منظور مقابلۀ ایرانیان با اسلام و اعراض از آن شکل گرفته است (کاوه، س 2، ش 9، 8). اما کسروی معتقد است شرقشناسان با ترویج اینگونه کتب در میان مسلمانان، بهخصوص ایرانیان و جهان عرب، درصدد شدت بخشیدن به اختلافهای موجود هستند. او مدعای جرجی زیدان مصری و مستشرقان[3] دربارۀ دینسازی ایرانیان در قرون مختلف اسلامی را متأثر از همین جریان میداند و به شدت به آن حمله میکند (پیمان، س 1، ش 6، 5-24). وی ادامه میدهد در ترویج چنین رویکردی شرقشناسانِ وابسته به استعمار نقش مهمی داشتند و مهمترین هدف آنان ایجاد دشمنی میان ملل شرق بهخصوص ایرانیان با همسایگانش بود. از نظر او، شرقشناسی نتیجۀ چشم دوختن دولتهای اروپایی به کشورهای شرقی است و چون آنان درصدد زیردست نمودن شرقیان بودهاند، خواستهاند کردار و رفتارشان از روی آگاهی باشد (کسروی، 1323 پ، 80). وی در کنار مسئلۀ استعمار و همراهی شرقشناسان، به تعامل برخی از عناصر خودفروختۀ داخلی با آنان نیز اشاره میکند و هدف همۀ این عناصر را سرگرم نمودن ایرانیان به مسائل بیهوده و عدم بیداری و آگاهی ایشان میداند (کسروی، 1323 الف، 31). بر این اساس، وی مدعی است حامیان ترویج تفکر باستانگرایی ابزار دست دشمنان محسوب میشوند (پیمان، س 2، ش 6، 349).
2-4. پیراستن زبان فارسی
از دیگر مسائل مربوط به باستانگرایی در دورۀ پهلوی اول پیراستن زبان فارسی از لغات بیگانه بود. موضوع پیرایش زبان فارسی از ابتدای دوران قاجار مورد توجه برخی از نویسندگان قرار گرفت، اما در دوران پهلوی اول همراه با رشد جریان ناسیونالیسم باستانگرا بیش از پیش بر آن تأکید شد. دولت ابتدا این تغییرات را در قشون اعمال کرد و در ادامه، در جهت تکمیل و اصلاح این رویه، فرهنگستان را تشکیل داد. از نظر طبری هدف اصلی این رویکرد ضدیت با زبان عربی بود (طبری، 1356، 103).
باستانگرایان، براساس همان رویکرد عربستیزی، ورود لغات عربی به زبان فارسی را تحمیلشده از سوی اعراب میدانستند. در کتب درسی این دوران آمده بود با تسلط اعراب تمام نوشتارهای فارسی نابود و این زبان مدتی متروک گردید و ایرانیان بهناچار عربی تکلم کردند و به عربی نوشتند (اکبری، 1384، 251).
کسروی حامی پیراستن زبان فارسی بود[4] و خود در این زمینه یک مکتب علمی در سرهنویسی پدید آورد، اما هدف او با باستانگرایان کاملاً متفاوت بود و انتقادهای بسیاری را بر آنان وارد نمود. او به دو صورت به مقابله با رویکرد باستانگرایان در پیراستن زبان فارسی پرداخت. نخست با رویکرد تحلیلی ـ تاریخی به ادعاهای آنان در تحمیلی بودن زبان عربی و تضعیف زبان و از میان رفتن خط فارسی در نتیجه حملۀ اعراب پاسخ داد و تلاشهای آنها را بیشتر در جهت ضدیت با اعراب و تعصب در ایرانیگری دانست و دیگر اینکه با رویکردی علمی به لغاتی که باستانگرایان وضع میکردند انتقادهای بسیاری وارد کرد (پیمان، س 1، ش 13، 49).
کسروی درآمیختن زبان عربی به زبان فارسی را به ایرانیان دیوانسالار نسبت میدهد که به دلایل مختلف به ترویج استفاده از لغتهای عربی روی آوردند و بعدها نیز برای تسلط خود به زبان عربی به این رویه شدت بخشیدند (پیمان، س 7، ش 1، 47). وی برخلاف دیدگاه باستانگرایان که رویهای افراطی در پیراستن زبان داشتند، معتقد است کلمات عربی که در زبان فارسی معروف شده و فارسی آنها از میان رفتهاند، بایستی به حال خود باقی بمانند و نباید از سر تعصب و افراط آنها را تغییر داد (پیمان، س 1، ش 15، 52). به عقیدۀ وی چنین رویکردی سبب میشود گروه مقابل نیز با این موضوع مخالفت و حتی از واژگان عربی بیشتری استفاده نمایند و در نتیجه زبان فارسی بیش از پیش تضعیف گردد (پیمان، س 1، ش 13، 49).
کسروی هدفش از پیراستن زبان فارسی را نه ضدیت با اسلام، بلکه از جهت علمی و همسو با استقلال زبانهای ملی میداند. از نظر او پیراستن زبان فارسی اقدامی علمی است و در میان عثمانیان و ارامنه نیز که زبان آنها با لغات عربی و فارسی درآمیخته، این مسئله مطرح است.
کسروی بر این باور بود که راه پیراستن زبان فارسی روی آوردن به پارسی سره نیست و سرهنویسانی که حامی جریان باستانگرایی بودند، مانند ابوالقاسم آزاد مراغهای، تنها به بیرون راندن لغات بیگانه توجه داشتند و لغاتی که معنای آن را هم نمیدانستند به جای لغات بیگانه در زبان به کار میبردند و چون مردم نوشتههایشان را نفهمیدند راه به جایی نبردند (پرچم، س 1، ش 1، 24). به نظر میرسد یکی از دلایل مخالفت کسروی با باستانگرایان در تأکید آنان بر استفاده از لغات مهجور دساتیری باشد. چنانکه روزنامۀ کاوه مدتها قبل جعلی بودن کتب و لغات دساتیری را اعلام کرده بود (کاوه، س 2، ش 6، 3-4). وی همچنین مدعای علمی دیگری را برای توجه به پیرایش زبان مطرح میکند و میگوید در صورت استفاده از کلمات فارسی ما میتوانیم از مشتقات این کلمات در جاهای دیگر استفاده نماییم، ولی در کلمات بیگانه چنین امکانی فراهم نیست و فهم معانی کلماتی که فارسی هستند برای مردم بهتر و بیان آن نیز بهدرستی خواهد بود. حال آنکه در استفاده از کلمات بیگانه این امر مشکلات بسیاری برای مردم به وجود میآورد (پیمان، س 6، ش 4، 244). کسروی در ادامه مینویسد پیرایش زبان میبایست به مرور صورت گیرد نه با شتاب و در این راه نیز نبایست از خود کلمه ساخت، بلکه باید به کتب معروفی چون گلستان، اسرار التوحید یا شعرهای ناصرخسرو رجوع کرد (پیمان، س 2، ش 3، 154).
2-5. زرتشتیگری
یکی از فعالیتهای دیگر جریان ناسیونالیسم باستانگرا در این دوره، ترویج دیانت زرتشت و کنار نهادن دین اسلام بود. در واقع این توجه به دیانت زرتشت نه از روی دغدغۀ دینی بلکه در جهت مقابله با اسلام بود. به عقیدۀ طبری، در این دوره زرتشت نه بهعنوان پیامبر بلکه بهعنوان مظهر ملی مطرح شد و اوستا و اهورامزدا بهعنوان یادگارهای مهم باستانی و نشان ایرانیگری مورد توجه قرار گرفتند (طبری، 1356، 115). در اهمیت دادن به این موضوع، روزنامهها و مجلات بسیار نقش داشتند. چنانکه مجلۀ ایرانشهر از ابتدای فعالیت خود مقالات متعددی در این زمینه منتشر کرد. این مجله در یکی از مقالات خود به جمعیتی با نام «مزداسنان» اشاره میکند و میگوید فردی اروپایی در حال تبلیغ اصول دیانت زرتشت است و او را شایستۀ ستایش میداند (ایرانشهر، س 4، ش 4، 248). در دو شمارۀ بعد هم از رهبر این جمعیت (هانیش) که ملیتی آلمانی داشت، یاد میکند و دربارۀ او میگوید اصالتی ایرانی دارد و سخنان و فرامین او از نسخۀ اصلی اوستا گرفته شده است (ایرانشهر، س 4، ش 6، 375؛ همان، ش 7، 448). در اشاره به همین رویکرد است که کسروی مینویسد سالها پیش در برلن ماهنامهای به زبان فارسی نوشته میشد که در زمینۀ باستانگرایی و ترویج آن و ستایش زرتشتیان هند و سایر افکار دیگر تلاش میکرد (کسروی، 1323 پ، 12).[5]
ابعاد ترویج زرتشتیگری در این دوران حتی به دانشکدۀ افسری نیز کشیده شد. چنانکه یکی از افسران به شاگردان خود گفته بود زرتشت را در خواب دیده که به او دستور زنده کردن دیانت زرتشت را داده است (پرچم، شمارۀ ویژه، س 1، ش 6، 253). از نظر کسروی یکی از علل توجه به زرتشتیگری این است که برخی از افراد وابسته به جریان باستانگرایی صرفاً میخواهند به آشفتگیهای مذهبی میان پیروان ادیان اسلام و زرتشت دامن بزنند. وی همچنین آورده است بسیاری از افراد به واسطۀ پولهای بسیاری که پارسیان هند برای ترویج زرتشتیگری هزینه میکنند، به تبلیغ دیانت زرتشت میپردازند. به همین خاطر خطر این جریان را که به شدت بر جوانان زمان خود تأثیر نهاده متذکر میشود و پیامد گسترش چنین رویهای را از میان رفتن انسجام ملی و تنش با همسایگان مسلمان میداند (کسروی، 2535، 25 و 32؛ بنگرید به: پیمان، س 2، ش 6، 377-378؛ پیمان، س 2، ش 2، 104).[6] از نظر کسروی ایران به شدت به وحدت داخلی و برقراری رابطۀ خوب با همسایگانش نیاز دارد. بر همین مبنا ترویج زرتشتیگری را سبب تحریک بیشتر همسایگان علیه ایرانیان میداند. وی همینطور برای آنکه به ضدیت با زرتشتیان متهم نگردد، مینویسد ما مشکلی با شخص و پیامبری زرتشت و پیروان او نداریم بلکه در پی نکوهش کسانی هستیم که با نام دین زرتشت اهداف نادرستی را دنبال مینمایند، کسانی که در باطن هیچ اعتقادی به دین ندارند و از طریق اختلافافکنی میان پیروان اسلام و زرتشت به دنبال مقاصد شوم خود هستند (پیمان، س 1، ش 12، 13-14؛ بنگرید به: پیمان، س 3، ش 8، 475).[7]
کسروی با توجه به سوابق کشورهای استعمارگر در حمایت از اقلیتهای مذهبیِ کشورهای ضعیف و تحت سلطه و استفاده از این امر بهعنوان ابزار سیاسی، نقش این کشورها و شرقشناسان را در رواج زرتشتیگری بیتأثیر نمیداند. بر این اساس، او در مقالات متعدد خود یکی از رویکردهای شرقشناسان را حمایت از اقلیتهای مذهبی و ترویج غیرمستقیم آنها میداند (پرچم، شمارۀ ویژه، س 1، ش 8، 316؛ همچنین بنگرید به: پیمان، س 2، ش 10، 604). چنانکه در جایی میگوید یکی از پیشههای سیاست پراکندگی دینی است و غربیها بیش از سایر ابزارها از آن استفاده میکنند. درست است که آنها این فرق را ایجاد نکردند، اما از پراکندگی دینی این فرق سود بردند و به ترویج آن پرداختند و شرقشناسان با دنبال کردن این موضوع جز بدخواهی شرقیان و بهویژه مسلمانان منظور دیگری ندارند (پیمان، س 1، ش 16، 41-42؛ همان، س 5، ش 6، 253). کسروی که وجود ادیان و نحلههای مختلف مذهبی را عامل ضعف ایرانیان و تضعیف انسجام ملی میداند، به باستانگرایانی که دانسته یا ندانسته در راه اهداف شرقشناسان وابسته به استعمارگران گام برمیدارند به شدت انتقاد میکند (پیمان، س 1، ش 3، 10-11).
کسروی رواج زرتشتیگری را همپایه با اروپاییگری از عوامل ضعف و پراکندگی ایرانیان میداند و معتقد است بسیاری از باستانگرایان که از مروجان این دین[8] هستند، همانند ترویجکنندگان مظاهر اروپاییگری به هیچ اصل و دیانتی قائل نیستند و یکی از اهداف آنها مبارزه با اسلام و رهایی از هر گونه قیود مذهبی است (پیمان، س 2، ش 6، 387).
نتیجهگیری
ایدئولوژی ناسیونالیسم باستانگرا که زمینههای فکری آن پیش از انقلاب مشروطیت شکل گرفت، در دوران پهلوی اول بهعنوان یکی از مؤلفههای ملتسازی مورد توجه عوامل حکومتی قرار گرفت. کسروی فرزند دوران مشروطهخواهی و حامی اندیشههای آن زمان بود. او بهرغم توجه و علاقه به تاریخ ایران باستان و سعی در احیای برخی سنتها و آداب ایرانیان باستان و حتی تلاش برای آموزش زبان ایران باستان و تصحیح چند متن باستانی، رویکردی انتقادی به باستانگرایی دوران پهلوی اول و تلاشهای دولتمردان این حکومت داشت. پیوند باستانگرایان با تجددگرایی (به تعبیر کسروی اروپاییگری) و تأکید آنان بر مضامینی همچون پادشاهستایی، ترویج دیانت زرتشت، مخالفت با اسلام و اعراب و اصرار خاص آنان به سرهنویسی سبب شد کسروی با این جریان دربیفتد. همچنین او اندیشۀ ناسیونالیسم باستانگرا را فاقد ارزشهای ناسیونالیسم دوران مشروطه میدانست که بر مقابله با استبداد داخلی و مبارزه با نفوذ بیگانگان استوار بود. از نظر کسروی چنین جریانی از یک سو حامی جریان دیکتاتوری پهلوی است و از دیگر سو به سبب پیوند با تجددگرایی یا به تعبیر او اروپاییگری اسباب نوع دیگری از نفوذ غرب یعنی سلطۀ فرهنگی را فراهم کرده است. با چنین نگرشی، هنگامی که کسروی بهعنوان منتقد و مصلح اجتماعی با انتشار مجلۀ پیمان فعالیتهای خود را برای تبیین علل عقبماندگی ایرانیان و نشان دادن راههای برونرفت از چنین وضعیتی آغاز نمود، یکی از دردهای زمانۀ خود را رواج تفکر ناسیونالیسم باستانگرا دانست و به مبارزه با آن پرداخت. کسروی تفکر ناسیونالیسم باستانگرا را سبب پراکندگی بیشتر ایرانیان و ایجاد کینه میان اقوام عربزبان و تشدید خصومت با همسایگان مسلمان میدانست. وی در ترویج چنین نگرشی، نقش دولتهای استعمارگر و شرقشناسان وابسته و حامیان ایرانی آنان را نیز بیتأثیر نمیدانست. به همین جهت به مبارزۀ همهجانبه با مؤلفههای مختلف جریان ناسیونالیسم باستانگرا همچون توجه به نژاد آریایی، پادشاهستایی، ضدیت با اسلام و اعراب مسلمان، سرهنویسی و زرتشتیگری پرداخت و در این مبارزه از علم تاریخ و استدلالهایی مبتنی بر خردگرایی بهره برد. او، برخلاف باستانگرایان، مسلمان شدن ایرانیان را نه از روی ترس، بلکه به خاطر شناخت آنان به حقانیت این دین پاک میدانست و به همین جهت معتقد بود ایرانیان در قرون نخستین اسلامی نقش مهمی در اشاعۀ این دین به سایر نقاط و مبارزه در راه تحقق آرمانهای آن ایفا نمودند. همچنین علل سقوط ساسانیان را نه حملات مسلمانان بلکه سقوط ساختارهای آن نظام از اواسط زمان پادشاهی خسرو پرویز میدانست. علاوه بر اینها، کسروی اعتقاد داشت بسیاری از باستانگرایان، به تأسی از غرب، از اساس اعتقادی به دین ندارند و هدف واقعی آنها به چالش کشاندن اسلام و در نهایت ترویج بیدینی در جامعه است. همینطور وی بر این باور بود که ایرانیان میبایست میان اسلام راستین و آنچه در زمان امویان علیه ایرانیان صورت گرفت تمایز قائل شوند، امری که باستانگرایان بسیار به آن دامن میزدند و به همین بهانه خواستار بازگشت به مذهب باستانی خود بودند. از نظر کسروی ماهیت ادیان توحیدی یکی است و همگی آنان در راه مبارزه با تعدد خدایان و آوردن آیین درست زندگانی تلاش میکنند. پس همۀ آنان هدف واحدی دارند و به یک نژاد یا ملت خاص اختصاص ندارند و رسالت آنان نیز انسانی و جهانی است.
[1]. به اعتقاد کسروی، اقدام ایرانیان در ترویج فرهنگ اروپا تأثیرش از چند صد هزار سپاه بیگانه مخربتر است (پیمان، س 1، ش 4، 10)؛ مروجان فرهنگ غربی در زمان جانبازی برای رسیدن به اصلاحات هیچ اقدامی نمیکنند و همین که کار به پیروزی برسد پیدا میشوند و در جهت منافع خود و غرب کار میکنند (همان، 13).
[2]. به دلیل اهمیت این مسئله، بیشترین مطالب را در این زمینه در سال نخست مجلۀ پیمان منتشر مینماید.
[3]. مانند دارمستتر که مدعی بود نخستین تلاشها برای دینسازی در اسلام از سوی ایرانیان بوده است (کسروی، 1322، 7).
[4]. او در این خصوص مینویسد با آموختن زبان پهلوی و زبان اوستایی هخامنشی و ارمنی بود (به گفتۀ سعید نفیسی (نفیسی، 1397، ج 3، 768)، کسروی از طریق او با زبانشناسان شوروی آشنا گردید) که متوجه ایرادهای ساختاری زبان فارسی گردید (پیمان، س 2، ش 4، 241)، تا جایی که آورده «دیگران فقط درآمیختگی زبان فارسی با لغات بیگانه را مشکل میدیدند ولی من اشکالات ساختاری را دریافتم» (پرچم، س 1، ش 1، 23-25).
[5]. منظور او نشریۀ ایرانشهر است که مدیر آن، حسین کاظمزاده، از دوستان سابق وی بود.
[6] . در واقع هدف اصلی کسروی این است که با عوامل پراکندگی ایرانیان (دستهبندیهای مذهبی و زبانی و نژادی) مبارزه نماید. چرا که با رویکرد حاضر اتحاد و میهنپرستی شکل نمیگیرد (پرچم، شمارۀ ویژه، س 1، ش 7، 2-291).
[7]. وی برای کاستن از تفرقۀ میان حامیان زرتشتیگری و مسلمانان چنین مینویسد: «زرتشت را باید در تاریخ شناخت و باید گفت فرستادۀ خدا بوده ولی یگانه فرستاده نبوده. جهان آفرینش بسیار بزرگتر از آن است که بر سر یک تن و دو تن گردد» (پیمان، س 5، ش 1، 9-10).
[8]. کسروی برای مقابله با ترویج دیانت زرتشت در میان ایرانیان مباحثی از جمله ورود خرافات بسیار و دور ماندن این دیانت از اصول اولیۀ خود و تحریف شدن آن را (مانند تعدد خدایان) مطرح میکند و مینویسد به همین دلیل این دین نتوانست در برابر دین اسلام دوام آورد (پیمان، س 1، ش8، 15).