Document Type : Research Paper
Authors
1 PhD Candidate in Islamic Iranian History, Department of History, Faculty of Literature and Humanities, Shahid Behesti University, Tehran, Iran.
2 Assistant Professor, Department of History, Faculty of Literature and Humanities, Shahid Beheshti University, Tehran, Iran.
Abstract
Keywords
Main Subjects
مقدمه
درگذشت شاه عباس یکم، همزمان با افزایش آشفتگیهای گوناگون سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در «ممالک محروسۀ ایران» بود. کاهش توان قوای نظامی، ضعف بنیۀ اقتصادی کشور، پیدایش کانونهای متعدد قدرت بهویژه در بین امرا و خوانین محلی، و کاربرد سیاستهای نادرست دربار صفوی از شاه صفی تا شاهسلطان حسین، از جمله علل پدید آمدن آن آشفتگیها و نابسامانیها بود. برخی از سیاستهای نامعقول دربار از قبیل اعمال خشونت نسبت به خوانین و مردم ولایات، افزایش فشار مالیاتی، ضعف حکومت مرکزی، زمینههای نارضایتی گروههای مختلف مردم را در ایالات گوناگون و از جمله در کرمان دامن زد. این مقاله بر آن است که زمینههای اضمحلال اداری و سیاسی، پدید آمدن بحرانهای منجر به فروپاشی دولت صفوی و رخنهای که از شرق در کشور ایجاد شد را با تأکید بر نقش و جایگاه کرمان بررسی کند. از این رو، این مقاله بر آن است که به این پرسش پاسخ دهد که، بر اثر چه عللی در کرمان زمینۀ بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پدید آمد؟ بررسی این علل کمک میکند که بر اساس این زمینهها و علل، پاسخی مناسب به پرسشهای دیگر به دست آید: کرمان چه نقشی در زوال صفویان و سقوط اصفهان داشته است؟ پس از سقوط نیز نقش کرمان در بحرانهای بعدی تا برآمدن نادرشاه افشار به عرصۀ قدرت، چه بوده است؟
افزون بر این آثار به صورت پراکنده پژوهشگران گوناگون در هنگام بررسی تاریخ سیاسی ایران در عصر صفوی و یا تاریخ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی کرمان در آن عصر اشارههایی پراکنده به بحرانهای سیاسی ـ اجتماعی کرمان در عصر صفویه داشتهاند که در جای خود به آنها اشاره شده است؛ اما در همۀ این آثار زمینههای این بحرانها یا بررسی نشده است و مستقل و یکجا نیست و مهمتر اینکه نقش آنها در سقوط صفویان چندان که باید تبیین نشده است. در واقع نوآوری مقالۀ حاضر، ریشهیابی بحران سیاسی و اجتماعی در کرمان مقارن با سقوط اصفهان و تأثیر و تأثر رویدادهای کرمان در آن رویداد است.
ایالت کرمان کانون اقتدار و زمینهساز بحران
کرمان در عصر صفویه از مهمترین ایالات «ممالک محروسۀ ایران» بود که بر اساس نقشۀ امروزی، گسترۀ پهناوری از استانهای کرمان، سیستان و بلوچستان، خراسان جنوبی در ایران و فراه، هلمند، نیمروز، قندهار در افغانستان و بلوچستان در پاکستان را شامل میشد؛ از اینرو یکی از سیزده «بیگلربیگیان عظیمالشأن ایران» (میرزاسمیعا، 1378، 5) و به روایتی یکی از 7 یا 8 ایالت اصلی کشور به شمار میآمد (فلور، 1387، 18). طی چند سدۀ پیش از برآمدن صفویان، دستکم از زمان اقتدار سلاجقۀ کرمان تا حکومت غزها، قراختاییان، ایلات منتسب به مغولان، و جانشینان تیموریان در کرمان، همواره حکمرانانی که خاستگاه زندگی ایلی غیربومی و غیرکرمانی داشتند قدرت را در یکی از پهناورترین ولایات ایران بهدست گرفتند. همین روند در اوایل دورۀ صفویه نیز تداوم داشت و افشارها در زمان شاهاسماعیل تا برآمدن شاه عباس یکم در سیاست و اقتصاد کرمان اقتدار کامل داشتند. جایگاه کرمان در پادشاهی صفوی باعث شد تا پس از نابسامانیهایی که در میانۀ دورۀ صفویه پیش آمد و شاه عباس کشور را از هرج و مرج سیاسی و بهویژه فرونشاندن شورش بزرگ بیکتاشخان افشار در کرمان نجات داد، ادارۀ این ایالت را به دست یکی از لایقترین حکمرانان ـ گنجعلیخان از طوایف کُرد زیک ـ داد (1005 ـ 1034 ق / 1596 ـ 1624 م). در مواجه با ناآرامیهایی که از شرق ایران پدید میآمد، هرات به عنوان ولیعهدنشین و کرمان به عنوان مرکز ولایات جنوب شرقی ممالک محروسۀ ایران، مهمترین نقش را ایفا میکردند، چنانچه در زمانۀ زوال و سقوط صفویان در پی یورش افغانها، سقوط کرمان به مثابۀ مقدمۀ سقوط پایتخت بود. سامانِ اقتصادی و سیاسی کرمان که توأم با ساخت و سازهای بسیار از جمله بازار، کاروانسراها، مساجد و مدارس، حمام و اماکن گوناگون بهداشتی همراه بود، نشاندهندۀ شکوفایی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن در زیر سایۀ نظم سیاسی و اداری عصر گنجعلیخان بود. دو جادۀ تجاری منتهی به هند کرمان را به مهمترین کانون تجاری جنوب شرقی ایران تبدیل کرده بود: جاده خشکی از کرمان و از مسیر مکران تا قندهار، سند، مولتان و دهلی و راه دریایی از بندر عباس در تنگۀ هرمز و در امتداد بخش شرقی دریای پارس (دریای عمان) تا سواحل شرقی شبهقاره (Klein, 1993, 269 ; Foran, 1992, 283).
از دیگر سو، کرمان در عصر صفویه بر پایۀ سه شیوۀ زیست کوچنشینی، روستانشینی و شهرنشینی مانند دیگر دورهها، به بالندگی اقتصادی و اجتماعی رسیده بود. نکتۀ مهم در پدید آمدن زمینههای بحرانهای سیاسی و اجتماعی آن عصر این است که تنوع طوایف و ایلات با تبارهای گوناگون در کرمان اگرچه در بسیاری از موارد باعث غنای زندگی اجتماعی و تنوع اجتماعی و فرهنگی این دیار شده بود، اما بهویژه در قرون منتهی به عصر صفوی (از زمان سلاجقه تا برآمدن صفویان / قرون 5 تا 10 قمری)، تغییرات اجتماعی ناشی از این تنوع، گاه باعث اصطکاکهای اجتماعی و نقشآفرینی در بحرانهای سیاسی میشد. از یکسو ایلات گوناگون که همراه با سلاجقه، غزها، قراختاییان و حتی مغولان به این دیار کوچ کرده و ساکن شدند، و از دیگرسو طوایف شرقی مانند طوایف بلوچ و غربی مانند طوایف برخاسته از استان فارس مانند عشایر عرب، لُر و همچنین عشایر بومی مناطق کوهستانی و کوهپایه کرمان، باعث شدند که زندگی عشایری نقش مهمی در اوضاع کرمان عصر صفوی داشته باشد. از اقتدار افشارها در اوایل عصر شاهعباس تا اقتدار طوایف ذوالقدر، شاملو و بلوچ در ادامۀ این عصر و به احتمال ورود طوایفی از تبار زیک (کُرد) همراه با گنجعلیخان، همه نشاندهندۀ تنوع خاستگاه و تبار ایلات و عشایر در کرمان عصر صفوی است (باستانی راد، 1395، 1 ـ 25؛ Bastani Rad, 2018, 43 - 56).
پس از عصر حکمرانی مقتدرانۀ گنجعلیخان، نیز همواره یکی از خوانین ایلاتی همچون ذوالقدر و شاملو ـ مانند طهماسبقلیخان و امیرخان ذوالقدر ـ حکمران کرمان شدند. مقارن با عصر پادشاهی شاهصفی (1038 ـ 1052 ق) ، حکومت کرمان به جانیخان شاملو واگذار شد (وزیری، 1370، 2/ 633- 635). او که تا هنگام جلوس شاهعباس دوم (پادشاهی 1052 ـ 1077 ق)، بر اریکه حکومت کرمان تکیه زد، کوشید کرمان را در مسیر توسعه و پیشرفت باقیمانده از عصر گنجعلیخان قرار دهد و در زمینۀ تأسیس و نگهداری قنوات و سیستمهای آبیاری کرمان، دست به اقداماتی زد. اما این روند دیری نپاید زیرا بر اثر تصمیمات ساروتقی وزیراعظم و اعتمادالدولۀ شاهصفی و شاه عباس دوم، سامان سیاسی کرمان دچار آشوب شد. سیاست تبدیل مالکیت عامه (ولایات ممالک) به خاصه (خالصه) از زمان شاه عباس یکم آغاز شده بود اما این روند مدیریتشده بود و از عصر شاهصفی در جریان توسعۀ تدریجی خاصه شاهی که در پی تبدیل و تغییر در نظام اداره ولایات و ایالات رخ داد با تحت تملک گرفتن ولایات توسط نهاد وزارت به جای گسیل کردن حکمران نظامی مقتدر، کرمان نیز مانند بسیاری دیگر از ایالات دستخوش تغییر نظام اداری و برافتادن حکام داخلی شد. این روند آنچنان در ساختار دیوانی و اداری و فرمانروایی ولایات تأثیر داشت که بعدها شاهعباس دوم مقام صدارت را به دو شاخۀ ممالک و خاصه تقسیم کرد (مینورسکی، 1368، 42 ـ 43؛ سیوری، 1380، 233).
در واقع پس از جانیخان شاملو ـ حکمران کرمان که جان او و ساروتقی بر سر همین تغییر سیاسی و کنشهای در پیوند با آن از دست رفت ـ فرمانروای کرمان دیگر عنوان والی نداشت بلکه به عنوان وزیر (املاک خاصه) به ادارۀ امور این ایالت میپرداخت (مشیزی، 1369، 636). در چنین شرایطی پهناورترین ایالت شرقی و جنوب شرقی ایران در عمل بدون حکمران، با لشکری رو به ضعف و زوال و بدون درآمد و دخل مالیاتی باید در مواجه با شورشها و یورشهایی که از شرق صورت میگرفت قرار گیرد؛ نتیجهای که سرانجام آن در پایان کار صفویان با ورود افغانها سقوط صفویان مشخص شد.
اقتصاد کرمان مانند بیشتر ایالات کشور بر سه شیوۀ اصلی اقتصاد شهری، کشاورزی و عشایری استوار بود و سازمان بزرگ مالکی در دست حکمرانان بود، به ویژه آنکه در پی تغییرات اداری عصر شاه عباس دوم، مصادرۀ اموال حاکم ثروتمند کرمان ـ که بهویژه از زمان حکمرانان پیشین همچون بیکتاشخان و گنجعلیخان باقیمانده بودند ـ به نفع شاه و دولت مرکزی به عنوان مملکت خاصه صورت گرفت. بدین صورت نظام بزرگ مالکی که با بافت اجتماعی کرمان قرابتی نداشت به یک مالک دور از ولایت و نامرئی (حکومت مرکزی) واگذار شد که با مشکلات و معضلات دهقانان بیگانه بود و بر دخل محصول و مالیات ارضی بیشتر تمرکز داشت. این رویه، اقتصاد کرمان را بیش از پیش متزلزل و تضعیف کرد و در نتیجه از عصر شاهعباس دوم تا زمان شاهسطان حسین، تولید محصول و به تبع آن مالیات و تجارت کرمان روند نزولی و کاهشی پیدا کرد (همان، 68).
مرگ شاهعباس دوم، افق سیاست و امنیت را در کرمان تیره و تار ساخت، بدین خاطر که تا دیرزمانی حاکمی برای کرمان منصوب نگشت و مقدرات این ایالت مورد بیاعتنایی شاه و امرای حکومت قرار گرفت که گاه تا چهار سال کرمان بدون حکمران اداره میشد. سانسون مبلغ مسیحی که در عصر شاه سلیمان به ایران آمده است، مینویسد: «اخیراً والی کرمان از کار برکنار شده است و در نقاط دیگر والیها و بیگلربیگیها تغییر کردهاند.» او دلیل اتخاذ این تصمیم را ترس دربار اصفهان از شورش والیان در ولایات میداند (سانسون، 1346، 58). اخذ مالیاتهای سنگین از مردم کرمان، باعث تضعیف بنیۀ اقتصادی این ایالت گردید. به عقیدۀ مینورسکی با توجه به جدول اقلام تحت عنوان هر ولایت در تذکرهالملوک، مدخل ولایاتی نظیر کرمان به منظور بنیۀ مالی به خراسان و عراق و آذربایجان تخصیص داده میشد (میرزا سمیعا، 1378، 211). این بدان معنا است که درآمد حاصله از کرمان، نه برای تقویت مرزهای طولانی از کرمان تا قندهار که صرف قوا و تقویت قشون، بهویژه برای دیگر مرزها میشد. غافل از این که مسأله امنیت این ایالت پهناور که از دو جانب ـ جنوبی شامل مرزهای دریایی از تنگۀ هرمز تا نزدیک سند، و شمالی در محدودۀ مرزهای کویری و کوهستانی از بخش میانی کرمان و خراسان تا شمال قندهار بر عهدۀ حکمرانان و از محل درآمدهای مالیاتی این ایالت بوده است. اما در دهههای آخر پادشاهی صفویه، نگهداری از قوای رزمی کرمان به فراموشی سپرده شده بود. این همه میتواند متأثر از آن باشد که پس از شاه عباس دوم جایگاه حکمران کرمان از یک حکمران مقتدر به وزیر املاک خاصه تنزل یافت ادامه یافت (مشیزی، 1369، 636)، چنانچه در زمان شاهسلیمان، برای انتخاب وزیر جدید کرمان به جای حاتم بیگ، به استخاره متوسل شدند و از بین افرادی که به سمتهای رکابدار و دیوانبیگی و فراشباشی بودند، استخاره به شاهوردیخان درآمد؛ اما امضای حکم فرمانروایش چهار سال به تعویق افتاد و در این مدت در طویلۀ شاه کشیک میداد، در حالی که نبود حکمران در همین چهارسال کافی بود تا زمینۀ نافرمانیها در ایالت کرمان را تشدید کند (همان، 34 و 286؛ مته، 1394، 65 ـ 70).
بیکفایتی وزیران کرمان و گسترش و رواج دزدی در شهر کرمان به اندازهای بود که مردم خود برای حفاظت و پاسبانی از محلات و شهر، مامور گماشتند و به مجازات دزدان و یاغیان اقدام کردند. از اوایل عصر شاهعباس دوم حاکم شایستهای برای کرمان تحت عنوان «خان» گماشته نشد و فردی که در کرمان قدرت را در اختیار داشت، از فرودستان در سلسلهمراتب اداری و دیوانی انتخاب میشد و اختیارات نظامی و مالی او بسیار کمتر از والی بود. در طی این سالها تنها دو وزیر خاصه بر کرمان تسلط داشتند که از بدترین ایام حکومت کرمان و از نقاط ضعف حکومت صفویان به شمار میرود؛ زیرا نه در دربار نفوذی داشتند و نه خودشان کوششی برای برقراری امنیت و کاهش فشارهای مالیاتی انجام میدادند. بسیاری از روستاهای کرمان به صورت خالصه درآمد که تنها اخذ مالیات از آنها در دستور کار ماموران حکومت بود، این مساله زمینهساز بحرانهای اقتصادی و اجتماعی در کرمان عصر شاه سلیمان (1077 ـ 1105 ق) و شاه سلطان حسین (1105 ـ 1135 ق) گشت.
نقش خوانین بلوچ ناراضی در سقوط کرمان
در عصر شاهعباس یکم و همزمان با حکمرانی گنجعلیخان در کرمان، دامنۀ نفوذ و اقتدار حکمران ولایات جنوب شرقی ممالک محروسۀ ایران از ولایت هرموز و تنگۀ هرمز و مناطق پسکرانهای خلیج فارس و دریای عمان تا شرقیترین بخشهای مکران (بلوچستان) تا مرز مشترک با مغولان هند گسترش پیدا کرد (ترکمان، 1377، 2/ 882). این روند در عصر جانشینان شاهعباس به تدریج سیر نزولی پیدا کرد و با تضعیف قدرت و ساختار حکومت، کاهش توان نظامی و اقتصادی، خبر از زوال و انقراض صفویان میداد، به گونهای که سفیران روسیه و عثمانی در یادداشتهایشان در عصر شاه سلطانحسین فروپاشی سیاسی صفویان را نزدیک میدانند (مینورسکی، 1368، 88). اخذ سیاستهای نادرست امرای حکومت، نابسامانیهای اقتصادی در برخی ایالات، نزاع داخلی طبقۀ حاکم، دخالت خواجهسرایان در ساختار قدرت سیاسی، فشارهای مالیاتی و تصمیمات و تعصبات دینی موجب بروز شورشهایی در مناطق مختلف کشور شد. با مرگ شاهعباس دوم، انحطاط صفویه سرعت و شتاب بیشتری گرفت و توازن به نفع سران ایلات و قبایل تغییر کرد.
اقتدار ایلات در کرمان موضوعی است که اهمیت و البته پیچیدگیهای خاصی دارد. زمانی که شاهعباس یکم در روزگار نوجوانی در تکاپوی فرونشاندن شورشهای مناطق گوناگون کشور بود، افشارهای کرمان به خانیگری بیکتاشخان و پشتوانۀ مذهبی دودمان میرمیران یزدی در موازنه با ذوالقدرها قرار داشت که بیشتر در غرب کرمان و ایالت فارس به قدرت رسیده بودند. در پی سرکوب شورش بیکتاشخان و بهویژه پس از روی کار آمدن گنجعلیخان زیک، افشارها که تا آن زمان بازوی اعمال قدرت شاهان صفوی در ایالت کرمان بودند، تضعیف شدند و چنان شد که در اواخر حکومت صفویه، افشارها نه به عنوان حاکم و نه به عنوان یک قدرت ایلی ـ نظامی بلکه به عنوان مجموعهای از طوایف پراکنده در دو بخش از کرمان (شمال در پیرامون زرند تا بافق و جنوب و جنوب غربی در پیرامون بافت، صوغان (چُغان) تا سیرجان زندگی عشایری داشتند.
در پی تضعیف افشارها و فقدان قوای منظم ایلی از بین ایلاتی که با خاستگاه و تبار گوناگون در کرمان حضور داشتند، در شرق و جنوب شرقی ایالت کرمان صفوی که با شرق استان کرمان، جنوب استان سیستان و بلوچستان، جنوب افغانستان و جنوب غربی پاکستان در نقشۀ امروزی برابری میکند، طوایف بلوچ بر اقتدار نظامی خود افزودند. این موضوع با توجه به تفاوتهای مذهبی در این مناطق باعث درگیریهای زیادی میشد؛ بهویژه آنکه در پی تضعیف حکمران کرمان پس از گنجعلیخان، همچنین نتایح ناشی از تغییر شیوۀ اداری ایالات و تبدیل مالکیت عامه (ولایات ممالک) به خاصه (خالصه) زمینۀ آشفتگی و بینظمی سیاسی، رواج و فراوانی شورشهای محلی و ایلی، از بین رفتن امنیت جادهها، غارت کاروانها و زوال تجارت در جادههای منتهی به هند و نواحی داخلی کشور فراهم شد. هرج و مرج در بخش جنوب شرقی که نخستین کانون یورش افغانها در دهههای بعد بود گسترش یافت و باعث از هم پاشیده شدن نظم و سامانِ سیاسی و اجتماعی شد. در مواجهه با شورشها، البته که سختگیریهای بیقاعدۀ حکام و والیان کرمان کار را دشوارتر کرد و ایالتی که تا دهۀ 1040 قمری به عنوان پهناورترین ایالتِ ممالک محروسۀ ایران در تولید ثروت، ساخت و ساز، رونق تجارت، رفاه اجتماعی نظم زندگی روستایی و شهری به شاخصهای خوبی دست یافته بود، بهتدریج به نخستین کانون در فروپاشی حکومت و قدرت تبدیل شد.
از عصر شاهعباس یکم مقادیر قابل توجهی از زمینهای کرمان خاصه و عواید حاصل از آنها به مرکز ارسال میشد؛ در نتیجه از درآمد حکام محلی کاسته شده بود و این به میل حکمرانان کرمان نبود. والیان کرمان، دولت مرکزی را از بروز ناامنی میترسانیدند و با این عمل برای آنکه دخل کرمان صرف مخارج امنیت آن شود، گاه از ارسال درآمدهای ایالت کرمان به اصفهان خودداری میکردند. والیان کرمان در بسیاری از اوقات درگیر با امیران و خوانین بلوچ بودند. در آخرین دهههای پادشاهی صفویان یکی از امیران قدرتمند بلوچ امیرخسروشاه بلوچ بود که در سال 1108 قمری به همراهی امیرشاه سلیم «ارادۀ تاخت محال ریگان و رودبار و نرماشیر را نمودند» (مومنکرمانی، 1384، 267)، همچنین میرکریم سرحدی، میرشنبه حاکم سرباز نیز در نوبتی دیگر با میرخسروشاه که امیر دزک و پیرامون آن بود، سر به شورش برداشتند (مشیزی، 1369، 382- 385). در چنین شرایطی باید که نیروی نظامی را به کمک مینباشیان و یوزباشیان در شهرهای تابع مانند بم و بمپور میفرستادند و گاه «چریک ایلجاری (اجتماعی از رعایا) بر بلده و بلوکات و ایلات» حواله میکردند و به علت آنکه همواره با «قلّت قشون» و «قلّت مواجب» مواجه بودند، با گردآوری نیروی نظامی «قچاق (ورزیده) کارآمد قدرانداز از سواره و پیاده» سعی میکردند شورشها را فرو نشانند (مومن کرمانی، 1384، 233 و 268).
یک نکتۀ مهم این است که ولایات مرزی مانند کرمان و بهویژه در روزگار زوال صفویان درگیر مشکلات ناشی از فقدان قشون منظم بودند. از نظر تعداد و مواجب مشکل داشتند و از همین ناحیه آسیب میدیدند. اصولاً قشون ایالتی و ولایتی پس از اجرایی شدن سیاست تبدیل مالکیت عامه (ولایات ممالک) به خاصه (خالصه) حضور ملموسی در فرونشاندن بحرانهای سیاسی نداشت. این موضوع متأسفانه در برخی پژوهشها که اختصاصاً به قشون صفوی و قشون ولایات و مسائل دیوانی آنها پرداختهاند نیز مورد توجه قرار نگرفته است (برای نمونه فلور، 1387). نابسامانی قشون ولایات و عدم توجه حکومت مرکزی به وضع و سامان نظامی آنها در روزگار زوال حکومتهای متمرکز مقتدر مانند صفویان نقش خود را در سقوط حکومت به خوبی نشان میدهد. در واقع اقتدار این دسته از سپاهیان به حکمرانان مقتدر همچون گنجعلیخان وابسته بوده است.
نکتۀ مهم دیگر این که برقراری امنیت و نظم سیاسی در مناطق بلوچنشین مکران برعهدۀ حکمران کرمان بود و آنها گاه برای تمرد از بیگلربیگی یا حکمران کرمان باهم متحد شده و نیروی بزرگی را تشکیل داده و تا شهر خبیص (شهداد) را عرصۀ تاخت و تاز قرار میدادند و این موضوع تقریباً از پادشاهی شاه عباس دوم آغاز و به تدریج در عصر شاه سلیمان بیشتر شد. بیتردید رفتار حکمرانان ـ و بهتر است گفته شود وزیرانی که نقش حکمران را ایفا میکردند ـ همچنین سختگیریها و بیتوجهی آنها، شورشها و طغیانها را شدت میبخشید. وزیر کرمان نیز از بیم برکناری از منصب، گاه شورشهای طوایف و گسترۀ حضور آنها را که تا نزدیک شهر کرمان پیش میآمدند، به اصفهان گزارش نمیداد و مسکوت گذاشت (مشیزی، 1369، 546 ـ 557). بدتر آنکه فوج قرضی و چریک ایلجاری که گاه به اجبار به نیروی نظامی پیوسته بود، نه تنها موفق به سرکوب شورشها نمیشد که در هنگام رفت و برگشت در قتل و غارت روستاها و شهرهای بیپناه حاشیۀ کویر کم نمیگذاشت. این موضوع به خوبی اوضاع آشفته و بیانضباطی سپاه کرمان را نشان میدهد که فاقد فرماندهی و انسجام لازم بودند و «بر همگان مبرهن بود که از چنین سپهدار و سپاه، جز خرابی خلقالله چه خواهد آمد» (مومن کرمانی، 1384، 271).
نتیجۀ این وضعیت سیاسی مشخص بود؛ راهها کاملا ناامن و کاروانهای تجاری مورد دستبرد و چپاول قرار میگرفتند. شهرها و روستاها و قلعهدارهای حاشیۀ بیابانها و کویرها که گاه بیش از 100 کیلومتر تا نخستین آبادی فاصله داشتند، غارت میشدند. شورشها و رویدادهای مرزی در شرق ایران در چند مسیر رُخ میداد؛ ازبکها و ترکمنها به نواحی داخلی خراسان یورش میبردند و عشایر بلوچ و افغان دائماً مناطق وسیع شرقی را تا کرمان و یزد تهدید میکردند. گاه ویرانیهای ناشی از این یورشها، صدمات سنگینی به اقتصاد محلی روستاها وارد میکرد. صفویان در تلاش برای خنثی کردن آن شورشها و یورشها، و حتی حفاظت از مناطق مرزی، ترتیبات مختلفی را با ساکنان محلی در مرزهای خود انجام دادند که برخی از پژوهشگران همه اینها را شامل پرداختهای پولی میدانند (Matthee, 2018, 54؛ مته، 1394، 60).
کرمان از سه جهت درگیر شورش، ناامنی و یورش به سوی مرکز ایالت بود: 30 سال پیش از سقوط اصفهان گزارشها نشان میدهد که طوایفی از افغانها از سمت شرق تا خبیص و کشیت پیش آمده بودند (مومن کرمانی، 1384، 229). در نزدیکی کشیت، قلعههای گوک (گلباف) و راین (100 کیلومتری جنوب کرمان) در همان زمان به تصرف طوایف بلوچ که پس از تصرف بم به سوی مرکز ایالت کرمان راهی شده بودند، درآمد و کلانتر راین که از یاری وزیر کرمان مایوس شده بود، با خوانین بلوچ مذاکره و باج پرداخت کرد و این زمانی بود که ساکنان شهر کرمان تازه متوجه وخامت اوضاع و عدم یاری از سوی وزیر و دربار شدند و در تکاپوی گردآوری سلاح بودند (مشیزی، 1369، 568). در همان زمان پای گروهی دیگر از افغانها از شرق در جهت شمال ایالت، تا شمال غربی کرمان در شهر انار رسیده بود که نزدیکترین منطقۀ جغرافیایی کرمان به اصفهان محسوب میشد؛ اما امرای کرمان به چالش امنیتی کرمان واکنش درخوری نشان ندادند (همان، 568 ـ 583). جالب آنکه حاتم بیگ، وزیر ایالت کرمان نیز وقتی از دربار اصفهان دربارۀ این یورشها از او پرسیدند، از بیم از دست دادن منصب، حضور افغانها در شمال شرقی کرمان را تکذیب کرد. نتیجه آنکه شورشها به نوعی تهاجم مکرر تبدیل شد. از جنوب شرقی نیز طوایفی دیگر به ریاست پردل خان بلوچ از جبال بارز گذشته، به جیرفت وارد شدند (همان، 609 ـ 608).
اوضاع کرمان تا روزگار شاهسلطانحسین به همین منوال نابسامان و درگیر انواع شورشها و ناآرامیها بود. شاه حکومت کرمان را به محمدقلی خان قورچی واگذار کرد (وزیری، 1370، 2/ 641). با توجه به شورشهای طوایف افغان و بلوچ، همکاری آنها با یکدیگر برای یورشهای بعدی به به کرمان و اصفهان امری طبیعی بود. در آغاز تهدیدهای آنها متوجه کاروانهای تجاری و بیشتر در اطراف شهرهای جنوبی و شرقی در پیرامون کویر لوت بود، اما زمانی که به غرب کویر رسیدند، این شورشها جدی تلقی شد که تقریباً زمان از دست رفته بود. از عصر شاهسلیمان تا شاهسلطان حسین، دامنۀ و شدت تهدیدات شدیدتر شد و بم، خبیص، جیرفت، گوک، راین، و راور در پی هجومها سقوط کرده بودند و کرمان و زرند در معرض یورش قرار گرفتند (باستانی پاریزی، 1355، 89- 90). بیتوجهی دولت نسبت به مسائل و مشکلات طوایف بلوچ با مأموران، وزیران و حکمرانان ایالت کرمان وضع را بدتر کرد و همین منطقه به پیشدرآمد سقوط صفویه در یورش بعدی تبدیل شد. قریب بیست هزار بلوچ در 1134 ـ 1135 قمری در نبرد گلناباد (گلونآباد)، به محمود هوتکی غلزایی (غلجایی) کمک کردند و مسلماً همکاری طوایف بلوچ بود که محمود را به کاخ چهلستون اصفهان رساند (فلور، 1365، 115). به عقیدۀ باستانی پاریزی ، پیروزی بلوچها و افغانها بر صفویه، به مثابۀ پیروزی جهل بر ظلم بوده و حاصل این پیروزی در اجتماع «جهل مرکب» شد (باستانیپاریزی، 1357، 134). اقتدار طوایف بلوچ در کرمان تا سالها بعد باقی ماند و در برخی از گزارشها بیان شده است که «اوضاع آن ولایتِ خراب نیز بهسبب شورش جماعت بلوچ و حوادث دیگر اختلال تمام داشت» (حزینلاهیجی، 1375، 104 ـ 105).
نقش زرتشتیان ناراضی در بحرانهای کرمان
گروه اندکی از جمعیت کرمان، یزد، سیستان، خراسان و اصفهان در عصر صفویه را بهدینان یا زرتشتیان (منابع رسمی صفوی آنها را گَبر و مَجوس مینامیدند)، تشکیل میدادند. با آنکه تعداد ایشان چندان زیاد نبود، اما به علت رابطهای که با پارسیان هند داشتند، نقش مهمی در تجارت جنوب و جنوب شرقی ایران بهویژه در جادههای آبی و خشکی منتهی به هند بر عهده آنها بود. بر اساس یک نامهای از موبدان در سال 960 هجری، تعداد آنها در کرمان 700، در روستاهای یزد و شهر یزد 900، در سیستان 2700، و در خراسان 1700 تن زرتشتی زندگی میکردند (شهمردان، 1363، 267). با این رقم جمعیتی اما زرتشتیان در کرمان صاحب ثروت و مکنت بودند. در دورههای گوناگون گزارشهای زیادی وجود دارد که به بهانههای دینی مورد تعدی قرار میگرفتند. شواهد زیادی در رسالههای صفوی وجود دارد که ایشان در جای جای کشور مشمول اجحاف مالیاتی و حتی تغییر دین میشدند (جعفریان، 1389، 3/985). در کرمان نیز سختگیری مذهبی و بروز اختلافات دینی با زرتشتیان و همچنین اهل سنت وجود داشت. در عصر صفویه این سختگیریها برای تغییر مذهب ایشان، چندان شدید بود که سرانجام در زمان یورش افغانها زرتشتیان ناراضی را در جبهۀ مخالف حکمرانان صفوی کرمان قرار داد (Amighi, 2014). با درگذشت شاه سلیمان (1105)، سختگیری نسبت به زرتشتیان دوچندان شد. مطابق با سنتهای گذشتۀ مسلمانان، با آنکه در بیشتر مواقع زرتشتیان را اهل کتاب دانستهاند، اما علما فتوا میدادند که «مجوسیه (زرتشتیان) ساکن شهرها باید در خارج از شهر منزل کنند تا به مسلمانان محشور نباشند. [از این رو] در گواشیر/کرمان زرتشتیان را در خارج از شهر قسمت شمالی جنب دروازۀ گبری جای دادند» (باستانی پاریزی، 1368، 301).
مادامی که برخی طوایف بلوچ در فقدان امنیت حکومت ایالتی کرمان تا پیرامون این شهر پیشآمدند و آن را محاصره کردند، حکمران کرمان مجبور به پرداخت دوازده هزار تومان باج شد و این مقدار پول را از زرتشتیان، بازرگانان هندی و کارگزاران شرکتهای خارجی تهیه کرد (فلور، 1365، 99- 102). سختگیریها بر زرتشیان بدانجا رسید که در هنگام فتنۀ محمود غلزایی برای محاصره و تصرف شهر کرمان، آنها نیز که از شرایط موجود اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و اداری و حکومتی به تنگ آمده بودند، با افغانها همپیمان شدند (حدیث نادرشاهی، 1376، 129). پانصد تفنگچی زرتشتی به خدمت افغانها پیوستند و در جنگ با نیروهای تحت امر حکمران کرمان مشارکت کردند (فلور، 1365، 54- 57).
افغانها از کرمان تا سقوط اصفهان
یورش افغانها به کرمان از آن رو اهمیت دارد که این ایالت هم بخش مهمی از جنوب شرقی و شرق را از قندهار، سیستان و بلوچستان تا کرمان شامل میشد و نه تنها حائل بین افغانها و اصفهان بود لذا سقوط کرمان را که ناحیۀ سرحدی و ثغوری به شمار میآمد، به منزلۀ سقوط پایتخت به حساب آورهاند. رقابت طولانی صفویان و گورکانیان هند بر سر شهر استراتژیک قندهار، تأثیرات سوئی در بافت قبایل همپیمان با دولت ایران ایجاد کرده بود (سیوری، 1380، 127). قندهار خاستگاه طوایف هوتکی بود که میرویس پدر محمود غلزایی (غلجایی) از آنجا برخاسته بود. قندهار همواره محل منازعۀ صفویان برای نگهداشتن شرقیترین کانون قدرت آنها اما درست در میان اقوام پشتون و اهل سنت بود که دو طرف (صفویان و طوایف ساکن قندهار) چندان رابطۀ حسنهای با یکدیگر نداشتند و از همین نقطه نیز سقوط صفویان آغاز شد. این وضعیت را صفویان در شرق خراسان با طوایف ابدالی داشتند، اما کرمان بنا به دلایل گوناگونی که بیان شد، آسیبپذیرتر بود.
محمود غلزایی به بهانۀ تنبیه ابدالیان هرات تا سیستان و سپس بم پیش آمد و در همان اوان پس از تصرف بم، متوجه شد که ارگ کرمان (گواشیر) خالی از قوای رزمی و تفنگچی لازم است. توصیفی که منابع و حتی در دهههای بعد از وضعیت آن روز کرمان ارائه میدهند به بهترین شکل گویای نوع برخورد خان غلزایی با مردم کرمان بیدفاع است: «محمود ابواب جور و ظلم بر اهالی و سکنۀ آن بلاد مفتوح داشته، افغانان دست وقاحت بر اموال و دماء ناس گشادند» (ملکم، 1362، 418). از این رو، توجه به این نکته که نخستین لشکرکشی محمود به ایران بیشتر جنبه تاخت و تاز و غارت را داشته تا یک حمله برای مقاصد سیاسی و براندازی پادشاهی، توصیفی دور از واقعیت نیست. لکهارت عقیده دارد: «محمود غلزایی یقین داشته است که اوضاع مملکت ایران برای هر فرد دلیر که دست به حملۀ قطعی گذارد مساعد است و این یقین را توسط پدرش میرویس که فردی زیرک و باهوش بوده است به وی تلقین گردیده است» (استرآبادی، 1387، 11؛ لکهارت، 1380، 128). بخش اعظمی از مردم، شهر را قبل از محاصرۀ افغانها تخلیه کردند و از کرمان گریخته بودند. کرمان قبل از محاصره، سی هزار نفر سکنه داشت که در سال 1719/ 1131 هجری، تنها سه چهار هزار نفر مردم پیر و فرتوت یا تهیدست در کرمان باقی مانده بودند (فلور، 1365، 46 ـ 42). بر اساس همین رویدادها است که پژوهشگران معتقدند اقدامات افغانها در بخش شرقی قلمرو صفویان طی 5 سال منتهی به زوال صفویان مقدمۀ سقوط ایشان و اصفهان بود (Amir Arjomand, 2022, p. 139). اما اگر به رویدادهای گوناگون، چنانچه در خصوص مسائل اداری و حکومتی و وضعیت طوایف بلوچ و نارضایتی زرتشتیان اشاره شد، دقت شود درمییابیم که این فرایند بسیار پیشتر از این آغاز شده بود.
در یورش نخست محمود غلزایی به کرمان، هرج و مرج در شهر به حد اعلی رسیده بود، بنا به گزارشها، کرمانیان در پی نجات اموال و جان خود همدیگر را به قتل میرساندند. از طرف دیگر بیگلربیگی کرمان در ابتدا با تحکیم استحکامات شهر سعی در مقابله با افاغنه را داشت، اما شاید به دلیل کمبود وقت و یا از هم پاشیدگی قشون و فقدان نیروهای کارآمد، تصمیم به واگذاری شهر به محمود را گرفت. افغانها، 9 ماه در کرمان حضور داشتند و در این مدت، حملات بینتیجهای به شهر یزد صورت دادند. محمود غلزایی با خشونت زیاد و غارت اموال، دستور داد تا مردم کرمان به اجبار تغییر مذهب دهند. این موضع به خوبی پاسخی به فشار و آزارهایی بود که صفویان در دورههای مختلف بر افغانها و بلوچها ایجاد کرده بودند. از دیگر اقدامات محمود غلزایی در این زمینه میتوان به لشکرکشی به شهر کوهبنان اشاره کرد. از آنجا که شهر کوهبنان جایگاه سادات کرمان و از مهمترین مراکز تشیع در کرمان به شمار میرفت. اما قوای افغان، نتوانستند بر حصار شهر دسترسی پیدا کنند. در خلال این حملات اسماعیلخان افشار، قلعههای زرند، کوهبنان، بافق و بهاباد را مستحکم و نزدیکان خود را جهت حفظ اهالی آن حدود فرستاد و با جمعی از سواران افشار و ایلات کرمان و تفنگچیهای روستایی، به کهنوج و رودبار که به تصرف افاغنه درنیامده بودند، مراجعت کرد. خان افشار در تلاش بود تا مانع تسلط افغانها و بلوچها بر ایالت کرمان شود (باستانی پاریزی، 1370، 181). جمعآوری قشون توسط اسماعیلخان افشار که نسبت فامیلی با ولیخان افشار حاکم دوره شاه عباس داشت، در حملۀ اول محمود افغان به کرمان صورت گرفت. با آنکه نیروی ایلی افشارها در اواخر حکومت صفویه به تحلیل رفته بود، اما یگانه نیروی رزمی که توان تقابل با افغانها و بلوچها را در کرمان داشت، افشارها بودند که در شمال و جنوب ایالت حضور داشتند.
تنها پس از سقوط شهر کرمان بود که دربار صفویه واکنشی از خود نشان داد و شاهسلطانحسین، طی فرمانی به لطفعلیخان ـ برادرزادۀ فتحعلیخان داغستانی اعتمادالدوله وزیر اعظم ـ دستور داد که با لشکری برای دفع فتنۀ افغانها در کرمان اقدام کند. لطفعلیخان، سپهسالار و سردار فارس، با ده هزار نیرو از اعراب فارس و قشقایی از راه نیریز و سیرجان، راهی کرمان شد و در نزدیکی روستای باغین، نبرد مختصری بین دو طرف درگرفت. اما سپاه لطفعلیخان نیز بر اثر نداشتن یک فرمانده توانا که بنا به توضیحات برخی از منابع، در همان شرایط جنگی مشغول شرب خمر بود و فتنۀ افاغنه را جدی نمیگرفت و بر اثر اختلاف میان نیروهای سپاهش، شکست خورد (وزیری،1370 ، 2/ 645). اما این شکست در آن سو برای محمود یک پیروزی تمام عیار محسوب میشد. او دستور داد که جشن و سرود به مدت هفت شبانه روز برگزار شود. این پیروزی را با نامههایی به سراسر ایران رسانید. محمود غلزایی، به قوایش اجازه داد به چپاول و تاراج شهر بپردازند، بعد از یک هفته غارت، افغانها کرمانیان را با دستبندهای آهنی از شهر بیرون رانده و دو هزار تن زن و کودک و هرآنچه حمل کردنی بود با خود بردند، کاروانسرای گنجعلیخان هم طی این غارت ویران شد. افغانها نیز خانهها و باغها و بازار کرمان را ویران کرده و آتش زدند و حتی حیواناتی که نمیتوانستند با خود ببرند، در یک مکان جمع کرده و زنده زنده در آتش سوزاندند. کرمان خالی از سکنه و زندگی شد؛ بازارها از جنازۀ انسان و لاشۀ حیوانات انباشته شد (فلور، 1365، 54 ـ 57).
اما این پایان مصیبت مردم کرمان نبود، بلکه شروع رویدادی بزرگتر بود. محمود غلجایی که برای برقراری آرامش و استواری پایههای حکمرانی خود به قندهار بازگشته بود، پس دو سال دوباره یورش خود را و این بار به مقصد اصفهان، در پیش گرفت. او با گذر کردن از کویر لوت و بهرغم از دست دادن بخشی از سپاهیان خود دوباره به کرمان رسید و این بار با دریافت رشوهای از حکمران جدید کرمان اما برخورداری از نیروهای ناراضی پیرامون کرمان به سوی اصفهان حرکت کرد (1134 ق). نکتۀ حائز اهمیت در یورش دوم محمود، پیوستن گروه زیادی از بلوچها و زرتشتیان کرمان به افغانها بود که با ایشان «به کرمان رسیده غارت و خرابی بسیار کرد» و عواقب آن محاصرۀ و سپس سقوط اصفهان پایتخت صفویان بود (حزین لاهیجی، 1375، 52؛ باستانی پاریزی، 1357، 17).
فاصلۀ میان یورش اول و دوم محمود غلزایی به کرمان، تقریبا دو سال بود و در این بین از سوی دربار اصفهان، هیچگونه اقدام تنبیهی برای محمود و شورشیان او و دفاع از کرمان صورت نگرفت. امرای، وزرا و صاحبان قدرت و ثروت در دربار صفویه که غرق در فساد و منازعه قدرت در پایتخت بودند، هیچ اقدامی برای تسکین آلام و رنجهای مردم کرمان و خطر تهاجم دوبارۀ افغانها انجام ندادند (لکهارت، 1380، 131). افغانها زمستان را برای حمله آغاز کردند که بتوانند به راحتی از کویر داغ لوت گذر کنند. آنها از راه نرماشیر به بم هجوم و آبادیهای اطراف بم (سرابستان، مهراب و عیشآباد) را غارت کردند و سپس در مسیر شاهراه اصلی بم ـ کرمان با عبور از تهرود و راین در شهر گواشیر فرود آمدند (وزیری، 1370، 2/ 649). کرمانیان که خاطرۀ یورش نخست محمود غلزایی را در خاطر داشتند، به هیچ روی حاضر به پذیرش افغانها در شهر کرمان نبودند. بنابراین درحالی که حکومت مرکزی هیچ کمکی به کرمان نرساند، مردم شهر خود را آماده رویارویی با سپاهیان محمود کردند (باستانیپاریزی، 1357، 162). اما با تداوم محاصره شهر و کمبود مواد غذایی در ارگ باعث گشت که مردم کرمان به خوردن مردگان هم روی بیاورند. اسب و الاغ و سگ قحط شده و قیمتها در ارگ چند برابر شده بود و بقیۀ مواد اولیه زندگی هم به همین نسبت در حال افزایش بود. علاوه بر قحطی، کاهش دما و بارش برف نیز باعث مرگ گروه زیادی از مردم گردید. از آنجایی که قحطی در کرمان به اوج رسید و رستممحمدخان، حاکم کرمان، غفلت امرا و پادشاه را تا این اندازه ملاحظه نمود، از روی ناچاری و اضطرار به ملازعفران اعلام نمود که هرگاه اصفهان را تصرف نمایند، کرمان نیز تسلیم خواهد شد و اگر خواسته باشید «این ننگ در اجاق من گذارید، تا جان در تن باشد، قلعه را به رضای خود نخواهم داد» (مروی، 1374، 3/ 26- 25). در سال 1722 افاغنه از تسخیر ارگ شهر ناامید شدند و تقاضای صلح و دریافت چهار هزار تومان و شماری اسب کردند تا دست از محاصره بردارند. کرمان که ثروت و جمعیت زیادی در این روزگار نداشت توان پرداخت باج مقرر را نداشت و فقط هزار و هفتصد تومان گردآوری شد. افغانها که میدانستند محاصرهشدگان پول بیشتری ندارند، دست از محاصره برداشته و راهی اصفهان شدند (فلور، 1365، 81- 76). استرآبادی تاکید دارد، چون کرمان از دربار اصفهان حمایت نشد، مردم مجبور شدند، با پیشکش هدایا خطر افغانها را دفع نمایند، لیکن، از در اختیار دادن شهر به محمود اجتناب کردند، وی پس از ناکامی در عبور از حصارهای کرمان عازم اصفهان گردید (استرآبادی، 1387 ، 649). لکهارت، علل عدم تسخیر قلعۀ کرمان را در حملۀ دوم، به دلاوری و صاحب تدبیری محمدرستم خان، حاکم کرمان و مستحکم نمودن قلعه توسط وی، وجود سربازان کافی در دژ و کشته شدن 1500 تن از افغانها در اثر دستور بیخردانه محمود، در حمله از جلو به قلعۀ مستحکم کرمان، تدارک آذوقۀ کافی در این شهر و عدم مهارت افغانه در فنون محاصره میداند (لکهارت، 1380، 151).
وضع کرمان پس از شکست قوای ایران در گلونآباد وخیم بود. هرچند افغانها در ایالت کرمان حضور نداشتند اما کمبود ارزاق، قحطی، خشکسالی و بیماری در شهر کرمان روزانه بسیاری از مردم به سبب گرانی و کمبود غذا از گرسنگی جان دادند (کروسینسکی، 1363، 71- 68؛ فلور، 1365، 265). در اواخر مارس 1723 م (جمادیالثانی 1135)، پانصد سوار افغان با خانوادههایشان که حدود هزارتن بودهاند، از قندهار از مسیر راههای کرمان به سوی اصفهان رفتند، در همان حال حاکم بم، میرزا ابوالحسنسلطان، با سپاهی از شش هزار بلوچ، کرمان را محاصره کرد، اما مقاومت کرمانیان باعث شد، پس از دوازده روز محاصره ابوالحسنسلطان و نیروهای بلوچ محاصره شهر را ترک کنند. وی در این جریان، هزار و دویست تومان پول و مقادیری سلاح و شماری آبادی و روستا را به دست آورد. بلوچها هنگام عقبنشینی، شماری از آبادیهای حومه کرمان را تاراج و شمار زیادی از مردم را اسیر و هزاران دام را به بم و آنسوی لوت بردند (همان، 269- 266).
آشفتگی سیاسی و اقتصادی پس از سقوط اصفهان، اوضاع سیاسی و اجتماعی کرمان را بیش از پیش وخیم کرد به طوری که مدعیان قدرت از امرا (حاکم بم) تا روسا و خوانین (بلوچها) در سودای قدرت و ثروت بیشتر، به غارت مناطق شهری و روستایی کرمان پرداختند. با حملۀ افغانها و سقوط اصفهان، بخش شهرنشین کشور از حملات افغانها بیش از همه آسیب دید و شهرهای عمدۀ ایران، بیشتر جمعیت خود را از دست دادند. تجارت با مناطق دور کاهش و قیمت اجناس و بهویژه اقلام خوراکی و ضروری افزایش یافت و قیمت غلات و از جمله برنج و نان به 5 و 3 برابر قیمت آنها در اوایل عصر شاه سلطان حسین رسید (فوران، 1377، 127). نتیجه آنکه فقدان نیروی نظامی و از هم پاشیدگی سیاسی و اداری بر دزدیها دامن زد. امنیت هیچ نمود بیرونی نداشت و بسیاری از مردم اصفهان بر اثر گرسنگی تلف شدند (لکهارت، 1380، 343). حاصل این آشفتگی و نابسامانی، فروپاشی جامعهای بود که در طول دویست سال فراز و نشیب، چنین بحرانی در آن سابقه نداشت. از دیگر سو همسایۀ جنوب شرقی اصفهان ـ کرمان ـ که در زمان اوج قدرت صفویان بهویژه به دلیل قرار گرفتن بر سر راههای تجاری جنوب شرقی ایران در مسیر هند و محصولات تجاری با ارزش مانند پشم و کُرک، از باراندازهای پررونق عصر صفویه بود، در این روزگار بر اثر ناامنی در جادهها، غارت کاروانها، زوال تولید و تجارت و ویرانی اماکن عامالمنفعه مانند قنوات و کاروانسراها و بازارها شد، که نتیجۀ آن مشکلات اقتصادی و ویرانی نابسامانی کرمان گشت (مرعشی، 1362، 31).
روابط گستردۀ صفویه با دولتهای اروپایی از هم پاشیده و اقتصاد داخلی ایران، بر اثر شورش و فتنۀ افغانها بطور قاطع دچار از همگسیختگی گردید. روسیه که در زیر اقتدار پتر کبیر داعیۀ فرمانروایی در جنوب قفقاز را داشت، نه تنها بر دربند و باکو بلکه بر گیلان و مازندران ادعای فرمانروایی داشت و قرار شد در ازای آن از پادشاهی تهماسب میرزا (شاه تهماسب دوم) ـ وارث تاج و تخت شاهسلطانحسین ـ حمایت کند.. از دیگر سو ایران بین دو پادشاه (تهماسب) به عنوان شاه قانونی و محمود و جانشین او اشرف افغان (غیرقانونی) تقسیم شده بود و بهترین فرصت برای تهاجمات روسیه و عثمانی فراهم آمده بود که بین تهماسبمیرزا، مدعی تاج و تخت و اشرف تقسیم شده بود. قاعدتاٌ بخش شرقی و جنوب شرقی در کرمان و پیرامون آن در دست افغانها و نیز خوانین بلوچ بود و چنانچه اشاره شد راههای تجاری با همسایۀ جنوب شرقی ـ گورکانیان هند ـ غارتزده، ویران و بسته شده بود. همین وضعیت در خلیج فارس، تنگۀ هرمز و دریای مکران (دریای عمان) نیز موجب شده بود که تجارت دریایی دچار آشفتگی شود. در عمل همۀ مرزهای کشور در پی سقوط اصفهان دچار تهدید، تهاجم و یا نابسامانی شده بود (فوران، 1377، 128).
داعیۀ پادشاهی در کرمان
با سقوط پایتخت صفویان و بهویژه در پی کشته شدن شاهسلطان حسین به دستور اشرف افغان، بسیاری از خوانین محلی برای برکشیدن خود در مقامی بالاتر بر شهر و ولایت خود مسلط شدند و به همسایگان خود یورش بردند. اوضاع ایالتهای کشور بیش از پیش آشفته بود و مدعیان جدیدی در شهرها و ایالتهای کشور برای رسیدن به قلمروی بزرگتر، درگیر نزاعهای بیپایانی شدند. کرمان نیز از این قاعده مستنثی نبود، این ایالت که از غارت و تخریب قوای افغان کمر راست نکرده بود، بار دیگر درگیر منازعات قدرت و توسعهطلبی گروههای مختلف گشت. بلوچها در جنوب کرمان، قدرت را در دست داشتند و دامنۀ یورشهای خود را به کرمان گسترش داده بودند. حاکم بم، به دنبال بسط قدرت به شهر کرمان و نواحی اطرافش بود و افشارها نیز در شهرهای شمالی کرمان از قبیل کوهبنان و زرند قدرت را در دست داشتند. باید به این مثلث قدرت در کرمان، ضلع دیگری را نیز افزود و آن ظهور مدعی دیگری از خارج این ایالت بود، که توانست چند صباحی را بر مقدرات این ایالت حاکم شود. فردی که با خاندان صفوی پیوند و قرابت داشت، این شخص سید احمد صفوی مرعشی بود که توانست با تصرف شهر کرمان به عنوان مدعی پادشاهی صفویه نام و نشانی بهدست آورد (استرآبادی، 1387، 650).
سید احمد، نوۀ میرزا داوود متولی بارگاه مشهد که داماد شاهسلیمان بود. از همان زمان که محمود هوتکی بر تخت پادشاهی تکیه کرد تا وقتی که برادرزادۀ شورشی او، اشرف افغان، به جایش بر قدرت مسلط شد، سید احمد نیز در رکاب تهماسب میرزا ولیعهد شاه سلطان حسین و در جستجوی جمعآوری قوا بود. او به همراه شاه جدید روانۀ قزوین و تبریز شد، اما با اعتراض به اعمال نادرست شاه و شاید به دنبال کسب قدرت سیاسی از او جدا شد و از راه عراق (اراک) به ابرکوه آمد و با جعل فرمانی به مهر شاه تهماسب خود را سردار و سپهسالار بلاد فارس و کرمان خواند (وزیری، 1370، 2/ 651). سیداحمد در شیراز از گماشته محمود افغان شکست خورد و به ابرکوه بازگشت اما دستگیر و زندانی شد. پس از دوماه توانست از زندان بگریزد و راهی جهرم و داراب شود (همان، 2/ 652). اخبار قدرتگیری سیداحمد مرعشی در آذربایجان به تهماسبمیرزا صفوی رسید و از آنجایی که تسلط بر ایالت فارس برای مدعیان گوناگون قدرت (افغانها، تهماسب میرزا و سیداحمد مرعشی) از اهمیت راهبردی برخوردار بود، بلافاصله قوایی را به فرماندهی محمدولیخان شاملو با منصب حکومت کرمان و شاهوردی خان چگینی با منصب سپهسالاری فارس به این ایالتها گسیل کرد. سپاه محمدولیخان حاکم کرمان، در مسیر لار در مقابل سپاه سیداحمد صفوی تاب مقاومت نیاورد و به کرمان بازگشت. سیداحمد هم وارد لار گردید و از آنجا با سرداران و امیران بلاد فارس، متوجه کرمان شد (همانجا). زمانی که اخبار حرکت سیداحمد صفوی به سوی کرمان و با سپاهی متشکل از مردم لار، داراب و جهرم به محمدولیخان شاملو رسید، او نیز قوای کرمان را جمع کرد و به اتفاق امرا و خوانین کرمان از قبیل امیربیک طاهری، خواجه حکیمبیک دولتآبادی و گروهی از سرکردگان براکوه، سیرجان، شهربابک و سالارعسگر بلوک اقطاع، اسماعیل بیک راوری، میرزا ابوالحسنخان بمی و خاندانقلی بیک کرمانی رئیس ایل افشار در نزدیکی شهر سیرجان آماده نبرد با سیداحمدخان صفوی شدند. در نبردی که صورت گرفت، سپاه کرمان تاب مقاومت نیاورد و پراکنده شد و سیداحمد صفوی توانست به پیروزی ارزشمندی در کرمان دست یابد که مقدمات حکومت وی در کرمان را فراهم ساخت (همان، 2/ 651؛ باستانیپاریزی، 1357، 165- 164).
محمدولیخان حاکم کرمان بازداشت و اکثر سرکردگان و خوانین کرمان به اطاعت سیداحمد درآمدند. وی همراه با بزرگان کرمان از راه سیرجان، مشیز (بردسیر) و باغین وارد شهر کرمان شد و با بخشیدن خلعتها و هدایا کوشید تا امرا و مردم کرمان را با خود همراه سازد (مرعشی، 1362، 54، باستانیپاریزی، 1357، 165- 164؛ وزیری، 1370، 2/ 653). سید احمد پس از تسلط بر کرمان در نخستین گام به سراغ حاکم یاغی بم رفت و ارگ بم را تصرف کرد. در گام بعدی، سیداحمد مرعشی به همراه امرای سپاه کرمان برای ایجاد امنیت در ایالت کرمان، به سراغ بلوچها رفت و سرداران و خوانین محلی بلوچ و سیستانی مانند سالار نعمتالله قهستانی، مراد بن فهلی، شهداد خارانی و سرکردگان جیرفت و رودبار را منکوب و مجبور به اطاعت از خویش کرد (وزیری، 1370، 2/ 653؛ مرعشی، 1362، 54). سید احمد صفوی سرانجام پس از سرکوب مدعیان کرمان و همراه کردن برخی از بزرگان آن ایالت در شهر کرمان تاجگذاری و نام پادشاه بر خود نهاد و سکه به نام خود ضرب و خطبه در کرمان به نامش خوانده شد. سجع مهر و سکۀ سلطان احمد این مصراع بود: «تاج فرق پادشاها احمد است» و نقش سکۀ او این بیت بود «سکه زد در هفت کشور چترزد چون مهر و ماه / وارث ملک سلیمان گشت احمد پادشاه» (وزیری، 1370، 2/ 653).
سلطان احمد صفوی پس از جلوس به سلطنت، محمدولیخان شاملو حاکم کرمان را که زندانی بود، آزاد کرد و خلعت بخشید و به مقام (اعتمادالدوله) وزارت خویش منصوب گردانید و طالبخان ـ از برکشیدگان شاهتهماسب دوم ـ را خلعت دیوانبیگی داد تا بیش از پیش در مسیر مشروعیتبخشی به حکومت خویش در کرمان گام بردارد.
سید احمد مرعشی از مشهد تا قزوین و از فارس تا بلاد جنوبی آن در لار و در نهایت تا کرمان را همراه با شاه تمهاسب دوم و یا در برابر سرداران او پیمود و جنگید. اما پرسش این است که چرا از میان این همه شهرها کرمان را به پایتختی برگزید؟ یکم آنکه کرمان تا پایتختهای دو مدعی دیگر تاج و تخت فاصله زیادی داشت: یکی محمود و اشرف افغان در اصفهان و دیگری شاه تهماسب دوم در قزوین و تبریز؛ دوم کرمان با شیراز و فارس همجوار بود و از آنجایی که سیداحمد مرعشی تسخیر بخشهای شمالی و مرکزی فارس ناکام شده بود، میکوشید که کرمان را به عنوان پایگاهی برای ساماندهی لشکرکشی خویش به فارس قرار دهد؛ سوم اینکه کرمان در پی چندین سال شورشها و یورشهای بلوچ و افغانها به شدت نابسامان بود و با لشکرکشیهایی اندک توانست همۀ آن ولایت را زیر نگین خود بگیرد. کرمان متأثر از وزرا و امرای نالایق و کمتوجهی دربار اصفهان، مدتها دچار فترت و مناقشات سیاسی شده بود. امیران به دنبال مالاندوزی و بلوچها و سایر نیروهای قبیلهای با غارت شهرها و روستاها، قدرت و نفوذ خود را گسترش میدادند و در آخر، یورش افغانها ضربۀ نهایی را به کالبد نیمه جان کرمان وارد کرده بود. در عصر سقوط اصفهان، این ایالت دچار پراکندگی سیاسی و تقسیم قدرت میان روسای محلی و خوانین ایلات و عشایر بود از اینرو کرمان، گزینهای مناسب برای سیداحمد مرعشی بود تا بتواند بر مقدرات این ایالت مستولی شود (مرعشی، 1362، 54).
سلطنت سید احمد صفوی در کرمان دیرزمانی نپایید. وی در سال 1139 ه.ق، با یقین به تثبیت موقعیت خویش در کرمان و آشفتگی سیاسی در فارس، به این ایالت لشکر کشید، اما در نبرد میان قوای کرمان به فرماندهی احمدشاه صفوی و افغانها، این نیروهای سید احمد بودند که به دلیل عدم آگاهی به جغرافیای صحنۀ نبرد در دریاچه نمک فرو رفتند و بسیاری از امرا و فرماندهان کرمانی اسیر دشمن گشتند. هرچند او موفق به فرار شد و به کرمان بازگشت. اینبار با شکست سید احمد، اوضاع بر وفق مراد وی پیش نرفت، نیروهای کرمانی از وی پراکنده شدند و ارگها و شهرهای مهم کرمان از اطاعت او سر باز زدند (همان، 74- 72).
ورود سیداحمد صفویمرعشی به کرمان، برای کرمانیان جز خسران اقتصادی و آشوب سیاسی، رهاورد دیگری به همراه نداشت هرچند در ابتدا وی توانست مدعیان قدرت و خوانین بلوچ را سرکوب کند و امنیت نسبی را به این نواحی بازگرداند. این موفقیت مقطعی و زودگذر بود. با شکست سید احمد صفوی از افغانها و فرار وی از کرمان، بار دیگر این ایالت صحنۀ منازعات مدعیان محلی قدرت گردید و دوباره پای افغانها به تحولات کرمان کشیده شد. حکومت چندماهه و مستعجل سید احمد در کرمان جز به همریختگی مجدد سیاسی و اقتصادی این ایالت و مداخله مجدد افغانها در امور حکومتی این شهر، عایدی دیگری برای مردم مصبیتزدۀ کرمان به همراه نداشت (مرعشی، 1362، 79- 76). سیداحمد پس از رویگردانی کرمانیان از او، برای به دست آوردن رضایت و عفو شاهتهماسب به خراسان عزیمت کرد. وی با گروه اندکی عازم طبس شد و قلعۀ طبس را تسخیر کرد و چون این خبر به شاه و فرمانده نظامی جدید او ـ تهماسبقلی میرزا، نادرافشار ـ رسید، حکم قتل وی از سوی شاه به تصویب رسید. سید احمد صفوی و یا آنگونه که در این چند سال در شرق ایران به احمدشاه لقب داشت، به جنوب گریخت و به ناچار از راه طبس به سیستان، سپس به نرماشیر و بم رفت، اما در آنجا متوجه شد که سرداران کرمان با عبداللهخان بلوچ علیه وی هم پیمان شدهاند وی از کرمان هم ناامید شد و از راه لار به بندرعباس رفت و سرانجام تسلیم و روانۀ اصفهان گردید. مرعشی که نگاه احترام آمیزی به سیداحمد دارد، گزارش میدهد که ابتدا با وی با احترام برخورد شد و سپس با زنجیر طلایی به بند کشیده شد و در اواخر سال 1145 ه.ق، با برادرش در کنار رودخانۀ زایندهرود به قتل رسیدند. بدین ترتیب، سرانجام یکی از مدعیان تاج و تخت صفوی که کرمان را جولانگاه و ابزار رسیدن به پادشاهی قرار داده بود، به پایان رسید (وزیری، 1370، 2/ 654).
نتیجهگیری
کرمان در عصر صفویه آئینۀ تمامنمای تحولات و دگرگونیهای سیاسی و اقتصادی است. این ایالت که از پهناورین و در همان حال تا پایان عصر شاه عباس بزرگ در شمار مهمترین کانونهای قدرت و ثروت به شمار میرفت، از زمان شاه صفی به یکی از مهمترین کانونهای شورش و آشوب و زمینهساز زوال و افول صفویان تبدیل شد. از دست رفتن سامان سیاسی و اقتصادی ایالت بهویژه در نتیجۀ سیاست اقتصادی ـ اداری تبدیل مالکیت عامه (ولایات ممالک) به خاصه (خالصه) به عنوان بزرگترین کانون تضعیف آن شد. بیتوجهی امرای دولت صفویه و نصب حکام بیکفایت در عصر جانشینان شاهعباس نیز زوال سیاسی و اقتصادی این ایالت را به دنبال داشت. تأثیر این رویدادها زمانی مشخص میشود که کرمان دقیقاً در مسیر شورشها و فتنههای خوانین برخاسته از قندهار تا مکران و کرمان مکانیابی شود. حملۀ افغانها و همپیمانشان که با سقوط کرمان و اصفهان همراه شد، رویدادها و بحرانهای صفوی را در سقوط اصفهان، زوال صفویان و برافتادن آنها، همچنین اتفاقات بعدی آن به خوبی نشان میدهد. قاعدتاً نمیتوان این عوامل و این ایالت را یگانه و حتی مهمترین عامل و زمینه در پایان صفویان دانست، اما کرمان، هموارکنندۀ سقوط پادشاهی صفوی بود. این ایالت در آغاز روی کار آمدن شاه عباس بزرگ در دهۀ 990 قمری مقر مدعی سلطنت ـ بیکتاشخان افشار ـ در برابر شاه نوجوان بود. سرانجام نیز، راه رسیدن افغانان به تخت پادشاهی اصفهان و حتی مقر «سلطان» جدید ـ سید احمد صفوی (احمدشاه) بود. بدینگونه زمینههای بحرانهای سیاسی کرمان در سقوط صفویه تأثیرگذار شد.
از دیگر سو، کرمان در تحولات پس از سقوط صفویان جایگاهی دیگرگونه داشت: آشفتگی سیاسی و اقتصادی پس از سقوط اصفهان، اوضاع سیاسی و اجتماعی کرمان را نیز بیش از پیش وخیم کرد. مدعیان قدرت در این ایالت به جان هم افتادند و به چپاول مردم روی آوردند؛ راههای تجاری جنوب شرقی که از مسیر کرمان و دریای پارس نواحی داخلی کشور را به اقیانوس هند، شبهقاره و شرق آسیا و شرق آفریقا پیوند میدادند، بر اثر حضور گسترده دزدان ناامن و بر اثر بیتوجهی حکمرانان ویران شدند. بحرانهای اقتصادی مانند گرانی، زوال تجارت، کاهش تولید و قحطی؛ نابودی تأسیسات مدنی و از دست رفتن عمران شهرها و روستاها؛ بحرانهای اجتماعی مانند آوارگی، مهاجرت و کاهش جمعیت؛ نابسامانی سیاسی که در چندخدایی و حکومت خانخانی خود را نشان میداد؛ و از همگسیختن تار و پودهای فرهنگی حاصل این آشفتگی و نابسامانی بود که در نهایت کرمان را تا دهها سال بعد ـ تا میانۀ عصر قاجار ـ دچار زوال و بحرانهای پیدرپی کرد.