Document Type : Research Paper
Author
Professor, History Department, Faculty of Letters and Human Sciences, Shahid Chamran University of Ahvaz, Ahvaz, Iran.
Abstract
Keywords
Main Subjects
یکی از چهرههای رازآلود و ناشناختۀ روزگار فرمانروایی هرمزد چهارم (579-590 م.)، خسرو دوّم پرویز (590-628 م.) و قباد دوّم/ شیرویه (628 م.)، با سرگذشت و کارهایی شگفتآور، دبیر و سیاستمداری فرزانه و کاردان و نیرنگباز به نام خُرّادِ بُرزین (در دیگر منابع: هرمزد خُرّاد، هرمزد جَرابزین، جَلابزین) بود. در پژوهشهایی که دربارۀ تاریخ ایران در دورۀ ساسانیان انجام شدهاند، زندگانی و کارهای خُرّادِ بُرزین ، تا اندازۀ زیادی نادیده گرفته شده و اگرچه پژوهشهای ارزشمندی دربارۀ سرگذشت مردانی چون بهرام چوبین، بندویه، بستام، شهروراز و رستم فرخهرمزد انجام شده است که همگی از چهرههای برجستۀ سیاسی و جنگی چند دهۀ پایانی دورۀ ساسانیان بودهاند و اکنون دربارۀ آنها آگاهیهای کموبیش چشمگیری وجود دارد، اما دربارۀ خُرّاد بُرزین که همروزگار آنها بود و در این دوره بهعنوان سیاستمداری کاردان و خردمند شناخته میشد، تاکنون پژوهش جداگانهای انجام نگرفته است. همچنین در پژوهشهایی که رویهمرفته دربارۀ «تاریخ ساسانیان» فراهم آمدهاند نیز یا نامی از او نیامده و یا اینکه تنها در یادکرد رخدادهای دورۀ هرمزد چهارم و خسرو دوّم ، بسیار کوتاه و گذرا به خُرّادِ بُرزین بهعنوان یکی از درباریان و نزدیکان پادشاه اشاره شده است (برای نمونه نک: نولدکه، 1378، 311 پانوشت 1؛ کریستنسن، 1383، 59، 147-150؛ شهبازی، 1389، 613، 637). با وجود این، گذشته از پارهای منابع تاریخی دورۀ اسلامی که آگاهیهایی کوتاه دربارۀ کارهای این سیاستمدار ایرانی به دست میدهند، شاهنامۀ فردوسیمهمترین منبع ما برای آگاهی از سرگذشت خُرّادِ بُرزین است، در جستارهای شاهنامهشناختی و بهویژه در پژوهشهایی که دربارۀ فرهنگ نامهای شاهنامه انجام گرفتهاند، زندگینامۀ خُرّادِ بُرزین نیز بر بنیاد گزارش فردوسی بازگو شده است (برای نمونه نک: رستگارفسایی، 1388، 342-345؛ خالقیمطلق، 1391، ج 11، 56؛ زند، 1400، 143-146). در این پژوهش، به سرگذشت و کارهای این سیاستمدار برجستۀ پایان دورۀ ساسانیان و کاردانی و نقشآفرینی ویژۀ او در رخدادهای این دوره و نیز ویژگیهای شخصیتی او پرداخته خواهد شد.
هرمزد چهارم، بهرام چوبین و خُرّادِ بُرزین
پس از مرگ خسرو یکُم انوشیروان (531-579 م)، پسرش هرمزد چهارم پادشاه ایرانشهر (شاهنشاهی ساسانیان/ ایران) شد. در سال 588 م. گروههایی از هپتالیان که خود از چندی پیش فرمانبردار ترکان غربی شده بودند، به مرزهای شرقی ایران یورش آوردند و تا بادغیس و هرات پیش تاختند (Shahbazi, 1989, 520-521). فرمانروای این دشمن شرقی ساسانیان را شابه شاه یا ساوه شاه نامیدهاند و سپاه او چنان بزرگ و نیرومند بود که هرمزد برای چگونگی نبرد با آنها سخت اندیشناک شده بود (طبری، 1352، ج 2، 725-726؛ دینوری، 1371، 107-108؛ مسعودی، 1382، ج 1، 265-266؛ فردوسی، 1393، ج 7، 487-488). اگرچه در منابع تاریخی، این هماوردان شرقی هرمزد، «ترک» نامیده شدهاند، نه هپتالیان (برای نمونه نک: تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 156؛ طبری، 1352، ج 2، 726؛ فردوسی، 1393، ج 7، 487-488)، اما چون نام هیچکدام از فرمانروایان شناختهشدۀ ترکها در این دوره، شابه شاه یا ساوه شاه نیست، شاید این هماوردان شرقی ایرانیان، خود گروهی از هپتالیان بودهاند و این فرمانروا نیز یکی از شاهکهای دستنشاندۀ خاقان ترکها بوده است (شهبازی، 1389، 578-579). در تختگاه ساسانیان، هرمزد در یک انجمن جنگی، بهرام چوبین پسر بهرام گُشنَسپ را به فرماندهی سپاه ایران برای نبرد با این دشمن شرقی برگزید (طبری، 1352، ج 2، 726؛ دینوری، 1371، 108؛ بلعمی، 1385، 748؛ فردوسی، 1393، ج 7، 493-498؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 365). دشمن در دورترین مرزهای شرقی ایرانشهر بود و تا رسیدن سپاهیان ایرانی به آوردگاه، باید برای جلوگیری از ویرانگریها و تاختوتاز بیشتر هپتالیان در سرزمینهای شرقی چارهای اندیشیده میشد، بهویژه که شابه شاه، فرماندهای چنان گستاخ بود که در پیغام به شاه ایران دستور داده بود که چون میخواهد پس از گرفتن ایران به روم بتازد، ایرانیان باید پُلهای سر راه سپاهیان او را بازسازی کنند (طبری، 1352، ج 2، 726؛ فردوسی، 1393، ج 7، 488).
ایرانیان ناگزیر به نیرنگ روی آوردند و یکی از مردان ناشناخته یا کمتر شناختهشدۀ روزگار ساسانیان به نام خُرّادِ بُرزین یا هرمزد خُرّادِ بُرزین که دبیری خردمند، سیاستمدار و نیرنگباز بود، برگزیده شد تا هپتالیان/ ترکها را آرام کند و آنگاه به دام جنگاوران ایرانی بیفکند. در شاهنامۀ فردوسی از او با نام «خُرّادِ بُرزین» (فردوسی، 1393، ج 7، 514، 530-531؛ ج 8، 324-352؛ همچنین در: مجملالتواریخ و القصص، 1383، 78؛ خُرّاد بُرزین) یاد شده است. در دیگر منابع تاریخی نام این مرد با ریختهای گوناگونی چون «هرمزد جُرابزین» (دینوری، 1960، 80، 83، 86؛ در ترجمۀ فارسی: دینوری، 1371، 109، 116، 128 هرمز گرابزین؛ ثعالبی، 1900، 676؛ در یک دستنویس آن، هرمز بن خرابورین؛ در ترجمۀ فارسی: ثعالبیمرغنی، 1372، 380 هرمز جرابزین)، «خراتزین» و «خرابزن» و «هرمزد جرابزین» (نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 355، 386-389)، «خراد برزین» و «هرمز خرابرزین» (بلعمی، 1385، 756 پانوشت شمارۀ 2؛ طبری، 1380، ج 2، 768-769) و «هرمز» (طبری، 1352، ج 2، 733؛ مسکویهرازی، 1369، ج 1، 194؛ ابنبلخی، 1363، 102) آمده است. در ترجمۀ عربی شاهنامۀ فردوسی، خُرّادِ بُرزین همواره به «خُرّاد بن بُرزین» ترجمه شده و بنابراین مترجم، بُرزین را نام پدر خُرّاد میداند (نک: بنداریاصفهانی، 1350 ق. ج 2، 182، 251-253). شاهنامهپژوهان امروزی نیز، «بُرزین» را نام پدر «خُرّاد» انگاشتهاند و در پژوهشهای خود نام وی را «خُرّادِ بُرزین» خوانده و حرکتگذاری کردهاند (برای نمونه نک: خالقیمطلق، 1391، ج 11، 56؛ کزّازی، 1386، ج 8، 249، 744). اگر نام راستین این مرد، «خُرّادِ بُرزین» (= خُرّاد پسر بُرزین) بوده باشد، آنگاه ریختهای «جُرابزین»، «خرابورین»، «خراتزین» و «خرابزن» باید همگی دیگرگونشدۀ همین «خُرّادِ بُرزین» باشند. خُرّاد یکی از نامهای ستودۀ ایرانیان بود و در شاهنامۀ فردوسی نام و سرگذشت چند تن از پهلوانان و بزرگانی که از روزگاران کهن تا پایان دورۀ ساسانیان خُرّاد نام دارند، بهچشم میآید (نک: رستگار فسایی، 1388، 339-346). این دبیر سیاستمدار، گویا از مردم یکی از شهرهای شمالی ایران بوده باشد، چنانکه بهرام چوبین در پاسخ به خُرّادِ بُرزین که وی را به آشتی با ترکها خوانده بود و از افتادن به دام آنها بیم میداد، به او میگوید اگر وی همواره به دام میاندیشد، از آن است که پیشیۀ وی ماهیگیری و دامگستری بر آبگیر است و در شهری زاده شده که مردم آن همه ماهیفروشند:
بـدو گفت بهرام کـز شـهر تو |
به گیتی نیامد جز این بهر تو، |
که ماهیفروشاند یکسر همه |
به تمّوز تا روزگــــار دمــــه |
ترا پیشه دام اسـت بر آبگیـر |
نه مرد سنانی و گوپــال و تیر. |
(فردوسی، 1393، ج 7، 530-531؛ همچنین نک: خالقیمطلق، 1391، ج 11، 56).
بههرروی، هرمزد چهارم پیش از فرستادن بهرام برای نبرد با ترکها (دینوری، 1371، 109؛ طبری، 1380، ج 2، 768؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 355) و یا اندک زمانی پس از فرستادن او (فردوسی، 1393، ج 7، 513-514)، این سیاستمدار ورزیده را به اردوگاه خاقان ترکها فرستاد. او باید ترکها را چنین میفریفت که ایرانیان توانایی جنگ با آنها را ندارند و پادشاه ایران آمادۀ گفتوگوهای آشتیجویانه و پرداخت باج به شابه شاه است (طبری، 1380، ج 2، 768؛ دینوری، 1371، 109؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 355). هرمزد خُرّاد بُرزین در دورترین مرزهای شرقی ایران، با گفتوگوهای نیرنگآمیز خود با خاقان ترک، هم از پیشروی و تاختوتاز ترکها در ایران جلوگیری کرد و هم از این رهگذر توانست آگاهیهای جنگی ارزندهای دربارۀ چندوچون سپاه دشمن بهدست آورد (دینوری، 1371، 109). بهگزارش فردوسی، با اینکه بهرام برای نبرد با ترکها رهسپار شده بود، پادشاه ایران هنوز دربارۀ سپاه ساوه شاه و چگونگی رویارویی با ترکها اندیشناک بود و بنابراین، خُرّادِ بُرزین را با پیشکشها و نامهای آشتیجویانه نزد خاقان فرستاد، تا از چندوچون سپاه او آگاه شود:
شـــب تیره برزد سر از چــرخ ماه |
به خُرّادِ بُرزین چنین گفت شاه |
که برساز تا ســـوی دشـمن شوی |
بکــــوشیّ و از تاختن نغنوی، |
سپاهش نگه کن که چند و چهاند؟ |
سپهبَد کدامند و گُردان کهاند؟ |
(فردوسی، 1393، ج 7، 513-514)
همچنین هرمزد به خُرّادِ بُرزین دستور داده بود که پیش از رفتن به اردوگاه خاقان، به سوی هرات برود و خود را به سپاه بهرام رساند و او را از اندیشۀ شاه آگاه کند و اینکه چگونه خُرّادِ بُرزین میخواهد خاقان را با «سَخُنهای چرب و دراز» به دام جنگاوران بهرام بیفکند. چنین هم شد و خُرّادِ بُرزین پس از دیدار و گفتوگو با بهرام، نزد خاقان ترکها رفت و با خردمندی و زیرکی خود و سخنهای چرب، خاقان را فریفت و به دشت هرات کشانید تا پادشاه ایران آشتی را بپذیرد (همان، 514-515). بههرروی، چون ساوه شاه با سپاهیان خود در دشت هرات فرود آمد، طلایهداران سپاه او آگاهی دادند که سپاهیانی از دور به سوی دشت هرات میآیند. ساوه شاه اندیشناک شد و خُرّادِ بُرزین را فراخواند و سرزنشها کرد که ای اهریمن نیرنگآلود، تو از سوی پادشاه بدبخت ایران برای به دام انداختن من آمدهای؟
ز خیمه فرستاده را باز خواند |
به تندی فراوان سَخُنها براند |
بدو گفت کای ریمنِ پر فریب |
مگر کز فرازی ندیدی نِشیب؟
|
برفتی ز درگاهِ آن خوارشاه |
بدآن تا مرا دام سازی به راه |
به جنگ آوری پارسی لشکری؟ |
زنی خیمه در مرغزارِ هـری؟
|
(همان، 515-516)
خُرّادِ بُرزین با زیرکی به ساوه شاه پاسخ داد که او با وجود سپاه بزرگی که همراه دارد، نباید از آمدن سپاه اندک، اندیشهای به دل راه دهد چون این سپاه اندک بیگانه یا سپاهیان مرزبانی میباشند که از اینجا میگذرند، یا سپاه مردی نامجوی است که میخواهد به خاقان پناه آورد و یا جنگاوران پاسدار مردی بازرگان و کالاهای اویند (همان، 516). خاقان اگرچه از سخنهای چرب خُرادِ بُرزین شاد و آسوده شد، اما دستور داد تا دربارۀ این سپاه بیگانه پرسوجو کنند و خُرّادِ بُرزین نیز به اشارۀ او به خیمۀ خود بازگشت، اما چون بهزودی راز این سپاه آشکار میشد، خُرادِ بُرزین بیدرنگ آمادۀ گریختن شد و شبانه و دور از چشم ترکها از اردوگاه گریخت و خود را به بهرام رسانید (همان، 516-517). در پرسوجوهای طلایهداران سپاه خاقان پیدا شد که این سپاه به فرماندهی بهرام چوبین و برای نبرد با آنها به دشت هرات آمده است و چون خاقان را آگاه گردانیدند، او دوباره فرستادۀ نیرنگباز ایرانی را جُست و: «یکی گفت: خُرّادِ بُرزین گریخت/ همی زآمدن خونِ مژگان بریخت،» و بنابراین آشکار شد که خُرّادِ بُرزین بهراستی برای فریفتن آنها به اردوگاه آمده بود. خاقان خشمآگین و شگفتزده پسر خود را نکوهید که چگونه خُرّادِ بُرزین در شب تیره و با وجود سپاه بسیار و طلایهداران، از اردوگاه گریخته است؟ (همان، 518؛ همچنین نک: دینوری، 1371، 109؛ طبری، 1380، ج 2، 768؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 355-356).
خُرّادِ بُرزین با «سَخُنهای چرب و دراز» خود خاقان و ترکها را فریفته بود و اکنون در دام بهرام و سپاهیان او بودند. بلعمی که در ترجمۀ تاریخ الرُسُل و المُلوکیا تاریخ طبری به زبان فارسی، گهگاه آگاهیهایی از دیگر منابع به ترجمۀ خویش میافزاید، دربارۀ سرگذشت بهرام چوبین نیز آشکارا میگوید «محمّد بن جریر حدیث بهرام چوبین تمام نگفته است و من به کتاب اخبار عجم تمامتر یافتم و بگویم،» (طبری، 1380، ج 2، 764) و ازاینرو، گزارش بلعمی دربارۀ هرمزد خُرّادِ بُرزین و نیرنگ او ارزشمند است. بهگفتۀ بلعمی، چون سابه شاه به بلخ رسید هرمزد چهارم،
ترسید که زود سپاه سوی وی آید. مردی بود از سپاه نام او هرمز خراد برزین، سرهنگی بود با مکر و دستان و فریب، هرمز او را بر سابه شاه فرستاد با لختی سپاه که برود و سابه شاه را به مکر و حیلت همی دارد تا بهرام به هرا (= هرات) رسد؛ و بگوید او را که ملک عجم با تو صلح خواهد کردن و رسول خواهد فرستادن و خراج بخواهد پذیرفتن؛ تا او را به بلخ بدارد و نگذارد که پیشتر آید و بر آن مردمان غارتی و فسادی نکند، تا هرمز سپاه و لشکر به تدبیر راست کند. و این هرمز خراد برزین بشد و ملک شابه شاه را بفریفت بدین بهانه و به بلخ بداشت یک سال تا هرمز سپاه راست کرد و بهرام شوبین را با سپاه بفرستاد. (همان، 768؛ همچنین نک: دینوری، 1371، 109)
خاقان ترکها نیرنگ خورده بود و اکنون به بهرام پیغامها فرستاد و با اشاره به سازوبرگ جنگی و سپاه و خواستۀ فراوان خود، به او پیشنهاد داد که اگر با ترکها همپیمان شود، تاج و تخت پادشاهی ایرانشهر را به او میبخشد (دینوری، 1371، 109؛ فردوسی، 1393، ج 7، 518-526)، اما بهرام پاسخ داد که پادشاهی ایرانشهر از آن تخمۀ ساسانیان است و به دیگری واگذار نخواهد شد (دینوری، 1371، 109؛ همچنین نک: جلیلیان، 1396 الف، 55-83) و «من همداستان نباشم که روز تو به شب رسد تا سر تو برنگیرم و به ملک عجم نفرستم» (طبری، 1380، ج 2، 769؛ همچنین نک: فردوسی، 1393، ج 7، 526-529). چون خُرّادِ بُرزین به اردوگاه بهرام رسید و پهلوان را آمادۀ کارزار دید، با آگاهیهایی که از چندوچون سپاهیان دشمن داشت، تلاش برای آشتی با ترکها را بهتر میدید، پیش بهرام آمد و گفت:
یا سپهبد! بدین مایه سپاه که با تو است، با این ترک حرب مکن، هم صلح به. بهرام او را دشنام داد و گفت: خاموش باش که زبان بریده باد، از آن ده که تویی، جز ماهیگیران بیرون نیایند، حرب چه کار توست؟ شو ماهی گیر. (طبری، 1380، ج 2، 769؛ همچنین نک: فردوسی، 1393، ج 7، 530-531؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 355-356)
با این تندخویی و دشنامگویی بهرام، خُرّادِ بُرزین تنگدل شد و چون «دبیرِ بزرگِ جهاندارشاه» (= دبیر سپاه) نیز در آستانۀ نبرد، بهرام را اندرز داد که با سپاهیان اندک خود از رویارویی با سپاه بسیار دشمن پرهیز کند، مبادا که «بدین جنگ، ننگی به ایران شود/ بر و بومِ ما پاک ویران شود» (فردوسی، 1393، ج 7، 532-533)، بهرام پرخاشگرانه به او نیز چنین گفت که «خاموش باش که مادر از تو تهی نشیناد!؟ ترا قلم و دویت باید، حرب چه کار توست؟» و چنین شد که دبیر هم رنجیده شد (طبری، 1380، ج 2، 769؛ همچنین نک: فردوسی، 1393، ج 7، 532-533؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 356). بهگزارش فردوسی، با این پرخاشگری بهرام، خُرّادِ بُرزین و دبیر بزرگ ـ که گویا مهران دبیر باشد (نک: فردوسی، 1393، ج 7، 508) ـ با آغاز نبرد، از ترس به تپهای در نزدیکی آوردگاه رفتند و از دور جنگ را نگریستند (همان، 533). باید انگاشت که رفتن آنها به بالای تپه از ترس نبوده است، بلکه دبیر سپاه چنان یک ”رویدادنگار/ تاریخنگار“، باید با نگریستن به پهنۀ آوردگاه، گزارش این نبرد را مینوشت و نام فرماندهان و جنگجویانی که در نبرد با دشمن دلاوری و پهلوانی داشتند را برای گرفتن پاداش در آینده، یادداشت میکرد (برای نمونه: همان، 508، 545، 564؛ همچنین نک: تفضلی، 1385، 49-48). خُرّادِ بُرزین نیز که مردی سیاستمدار و فرستادۀ ویژۀ هرمزد چهارم بود نه یک جنگجوی سپاه بهرام، همچون دبیر سپاه از آوردگاه دور شده است تا بتواند در آینده گزارش خود را به پادشاه بدهد. بههرروی، بهرام سپاه بزرگ ترکها را فرو کوبید و در این نبرد خاقان گستاخ ترک نیز کشته شد (فردوسی، 1393، ج 7، 533-541). پس از نبرد، چون بهرام بر گرد سپاه میگشت تا از کشتهشدگان آگاه شود، با زبانی نه چندان دوستانه از خُرّادِ بُرزین خواست تا او نیز یک روز چون سپاهیان رنج بکشد و جستوجو کند که کدامیک از ایرانیان کشته شدهاند:
وُ زانپــس به خُــرّادِ بُرزین بگفت که یک روز با رنج ما باش جفت
نگه کن کز ایرانیان کشته کیست؟ کزآن درد ما را بباید گریســت. (همان، 541)
از سوی دیگر، ترکها پس از مرگ شابه شاه، به فرماندهی پسرش پرموده در نزدیکی بخارا و در دژ رویین در بیکند آمادۀ کارزار شدند. جنگاوران ایرانی، گرداگرد دژ را گرفتند و پس از چندی، پرموده که راه گریزی نمیدید از بهرام خواست که از پادشاه ایران برای او زینهار گیرد تا دژ را به ایرانیان واگذارد. بهرام در نامهای به هرمزد رویدادها را بازگفت و اینکه پرموده «مُهر و منشور» میخواهد. هرمزد در پاسخ برای بهرام نوشت که «پرموده خاقان چو یار منست/ به هر مرز در زینهار منست» (همان، 562-563) و دستور داد که پرموده همراه گنجینهها، جنگافزارها و دیگر غنائم جنگی به پایتخت ساسانیان فرستاده شود (همان، 563-564؛ دربارۀ جنگهای بهرام چوبین با ترکها نک: شهبازی، 1389، 585-586؛ مارکوارت، 1368، 157-158؛ کولسنیکف، 1389، 91-95). بهگزارش فردوسی، چون پرموده نامۀ بخشودگی خود را از هرمزد دریافت کرد، بهرام را نادیده انگاشت و برای دیدار با هرمزد روانۀ تختگاه ساسانیان شد، اما بهرام که این کردۀ پرموده را ننگ خود میدید، خشمگین شد و او را تازیانه زد و در خیمهای تنگ در بند نگاه داشت (فردوسی، 1393، ج 7، 565-566). در این هنگام نیز خُرّادِ بُرزین که نیک از چندوچون سیاست آگاه بود، از این تندخویی و خشم بهرام رنجید و میگفت که این «پهلوان را خرد نیست جفت» که چنین دیگران را کوچک میشمارد و زود بهخشم میآید و آنگاه همراه دبیر بزرگ، پیش بهرام میرود و ناروایی و زشتی کار «پهلوان سُتُرگ» را بازمیگویند و اندرز میدهند (همان، 566-567). بهرام که از کردۀ خود پشیمان شده بود، پرموده را آزاد کرد و آشتیجویانه اسبی زرّینلگام و تیغی زرّین نیام به او بخشید، اما پرموده چنان آزرده بود که حتی گفتوگوی او با بهرام به خشم و گلایه آمیخته شد و اگر میانجیگری و زیرکی خُرّادِ بُرزین نبود که بهرام را به نرمی و شکیبایی خواند و پند و اندرزها داد، شاید بهرام خشمگین و تندخو پرموده را میکشت (همان، 567-571). بهرام به اردوگاه خود بازگشت و خُرّادِ بُرزین و دبیر بزرگ، این رخدادها و «سَخُن هرچ رفت آشکار و نهان» را در نامهای ـ که گویا بهرام از آن آگاه نیستـ به پادشاه ایران گزارش دادند. پرموده نیز به تختگاه ساسانیان رفت و هرمزد چهارم وی را به دوستی پذیرفت و او پس از چندی، به سرزمین خود بازگشت (همان، 571-578).
خُرّادِ بُرزین همچون نمایندۀ هرمزد چهارم، همیشه همراه بهرام چوبین و دیگر یاران نزدیک او بود. در داستان شگفتآور بهرام چوبین و دختر پری، خُرّادِ بُرزین نیز همراه دبیر بزرگ و چند تن از یاران بهرام، با او به شکار بیرون آمده بود. بهرام از پس گوری به تاخت میرود و ناگاه مرغزاری و کوشکی بزرگ پدیدار میشود و بهرام درون آن کوشک میرود. یاران بهرام چندی بیرون کوشک ماندند و چون با نگرانی وارد شدند، بهرام را دیدند که با کنیزکی زیبا، سخن میگوید (همان، 584-587؛ طبری، 1380، ج 2، 776-777؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 356، 360-361). اگرچه بهرام در بازگشت از شکارگاه دربارۀ زن تاجدار سخنی نمیگوید، خُرّادِ بُرزین کنجکاوانه از بهرام دربارۀ این شگفتی در نخجیرگاه میپرسد، اما بهرام پاسخ نمیدهد و دژم به ایوان میرود:
به شهر اندرآمد ز نخجیرگاه از آن کار نگشاد لب بر سپاه
نگه کرد خُرّادِ بُرزین بدوی چنین گفت کای مهترِ راستگوی،
به نخجیرگاه این شگفتی چه بود که آن کس ندید و نه هرگز شنود؟
ورا پهلوان هیچ پاسخ نداد دژم گشت و سر سوی ایوان نهاد.
(فردوسی، 1393، ج 7، 587)
چون بهرام خوی و شیوۀ دیگری گرفت و به آیین شاهان بر تخت زرّین مینشست و به شیوۀ آنها انجمن میگزارد، دبیر بزرگ دانست که بهرام «دِلیر و سُتُرگ» شده است، پس اندیشناک پیش خُرّادِ بُرزین رفت و چاره اندیشیدند. خُرّادِ بُرزین به پادشاه ایران وفادار بود و اکنون که بهرام را آرزومند تاج و تخت شاهی میدید، از دبیر خواست تا هردو شبانه به سوی تختگاه ایران بگریزند:
نگه کرد کارش دبیر بزرگ بدانست کو شد دِلیر و سُتُرگ
چو نزدیکِ خُرّادِ بُرزین رسید بگفت آنچ دانست و دید و شنید
چو خُرّادِ بُرزین شنید این سَخُن بدانست کآن رنجها شد کَهُن
چنین گفت پس با گرامیدبیر که کاری چنین بر دل آسان مگیر،
نباید گشاد اندرین کار لب بر شاه باید شدن تیره شب،
که بهرام را دل پر از تاج گشت همان تخت زیر اندرش عاج گشت.
(همان، 588-589)
چون بامدادان بهرام از گریختن خُرّادِ بُرزین و دبیر بزرگ آگاه شد، جنگاورانی را برای بازگرداندن آن دو فرستاد و بههرروی آنها دبیر بزرگ را گرفتند و پیش بهرام آوردند. او در پاسخ به دشنامگویی و خشم بهرام، این گریختن به سوی تختگاه را اندیشۀ خُرّادِ بُرزین خواند و اینکه او چنین میانگاشت که اگر بهرام بر تخت نشیند، آن دو را خواهد کشت. بهرام اگرچه دبیر بزرگ را نکوهید، اما از کشتن او درگذشت. خُرّادِ بُرزین ـ که شاید از راه دیگری رفته بود ـ گریخت و خود را به تختگاه رسانید (همان، 587-590). با وجود گزارش فردوسی دربارۀ دستگیری دبیر بزرگ، بهگفتۀ بلعمی «هرمزد خراد برزین و بزرگ دبیر هردو از پیش بهرام بگریختند و بجَستند و سوی هرمزد آمدند و قصّۀ آن کنیزک او را بگفتند» (طبری، 1380، ج 2، 776-777؛ همچنین نک: نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 360-361). هرچه باشد، این گریختن شبانۀ خُرّادِ بُرزین از اردوگاه بهرام چوبین و رسیدن به تختگاه هرمزد چهارم، یکبار دیگر گواه چالاکی و زیرکی این چهرۀ سیاستمدار و شگفتانگیز روزگار ساسانیان است. خُرّادِ بُرزین در دیدار با پادشاه، همۀ رخدادها و رازهای پنهانی اردوگاه بهرام را بازگفت و از شکارگاه و گور و کاخ شگفتآور و گفتوگوی بهرام با زن زیبای تاجدار یاد کرد:
وُ زین روی خُرّادِ بُرزین نهان همیتاخت تا نزد شاه جهان
همه گفتنیها بدو بازگفت همه رازها برگشاد از نهفت
چنین تا از آن بیشه و مرغزار یکایک همیگفت با شهریار،
وُ زآن رفتن گور و آن راه تنگ از آرامِ بهرام و چندین درنگ،
وُ زآن کاخ و آن تخت گوهرنگار پرستندگان و زنِ تاجدار،
یکایک بگفت آن کجا دیده بود دگر هرچ از آن کار پرسیده بود.
(فردوسی، 1393، ج 7، 590)
او در گفتوگو با هرمزد یادآور میشود که سپاهیان با بهرام همدل شدهاند و آن زن تاجدار را همانا «بخت بهرام» میانگارند:
ز خُرّادِ بُرزین بپرسید شاه چه گفتند ازآن زن بدانجا سپاه؟
به هرمزد چنین گفت کای شهریار سپه یکسره زآن زنِ تاجدار،
بگفتند کآن بخت بهرام بود که بس خوب بر تخت و پدرام بود.
(همان، 590-592)
پادشاه به شگفتی آمد و موبد موبدان را فراخواند و از خُرّادِ بُرزین خواست تا گفتههایش را برای موبد نیز بازگو کند. بهباور موبد، آن گور همانا دیوی بود که بهرام را به راه نادرست رهنمون کرده و آن کاخ، جادویی بود و زن تاجدار، جادوگری که ستاندن تاج و تخت را به دل بهرام افکنده بود و پادشاه باید تلاش کند تا سپاه همراه بهرام را به تختگاه بازآورد (همان، 590-592؛ دربارۀ بهرام چوبین و این زن تاجدار نک: آیدنلو، 1399، 21-52). از اشارههای کم و بیش منابع تاریخی دربارۀ کارهای خُرّادِ بُرزین و بهویژه از گزارش بلند و پرشاخوبرگ شاهنامۀ فردوسی دربارۀ او، نیک پیداست که خُرّادِ بُرزین نزد هرمزد چهارم بسیار ارجمند بوده است که چون نمایندۀ او به دیدار خاقان ترک میرود و سپس چون چشم و گوش وفادار پادشاه، در کنار بهرام دیده میشود و هرگاه نیاز به جانفشانی برای پادشاه باشد، دریغ نمیورزد.
خُرّادِ بُرزین در کنار خسرو دوّم: همراهی تا روم
چندی دیگر، پیوند دوستانۀ هرمزد و بهرام تیره شد و بهرام با سپاهیان خود به رویارویی با هرمزد برخاست و فرماندهان و بزرگان سپاه نیز برای تاختن به تختگاه همداستان شدند (یعقوبی، 1366، ج 1، 206؛ دینوری، 1371، 111؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 372؛ فردوسی، 1393، ج 7، 580-583، 592-600؛ همچنین نک: شهبازی، 1389، 578-579؛ جلیلیان، 1396 ب، 433-437). بهرام در نامهای به خاقان ترک درخواست آشتی کرد و نوید داد که: «اگر بر جهان پاک مهتر شوم/ ترا همچو کهتر برادر شوم» و چون آمادۀ نبرد با هرمزد میشد، گنجینۀ خود را گشود و به سپاهیان درهم و دینار بخشید و نیاز آنها را برآورد (فردوسی، 1393، ج 7، 608-609). بهگزارش دینوری، در این هنگام بود که هرمز جرابزین (هرمزد خراد برزین/ خُرّادِ بُرزین) و یزدَک دبیر سپاه (در متن عربی: «کاتب الجُند») شبانه از اردوگاه بهرام گریختند و خود را به تختگاه رسانیدند و پادشاه را از رخدادها آگاه ساختند (دینوری، 1371، 111-112؛ دینوری، 1960، 83؛ همچنین نک: نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 356، 360). کوشش هرمزد برای دوستی و آشتی با بهرام و گونهای پوزش خواستن از او (دینوری، 1371، 112-113؛ بلعمی، 1385، 751) و یا بهروایتی دیگر، فرستادن سپاهی برای نبرد با او (طبری، 1352، ج 2، 729؛ یعقوبی، 1366، ج 1، 207؛ فردوسی، 1393، ج 7، 615-618) ناکام ماند و اکنون فرماندهان سپاه و بزرگان در تختگاه همداستان شدند که با کنار گذاشتن هرمزد، تاج و تخت را به شاهزاده خسرو واگذارند (دینوری، 1371، 113). پیش از اینکه بهرام و سپاهیان او به تختگاه درآیند، بزرگان و نژادگان ایرانی توانستند بندویه و بستام دو دایی خسرو، و دیگران را از زندان هرمزد بیرون آورند (همان، 113؛ همچنین نک: طبری، 1352، ج 2، 727؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 373؛ فردوسی، 1393، ج 7، 623-624). آتش شورش به کاخ شاهی رسید و بهزودی هرمزد به زندان افکنده شد و بینایی چشمهایش را گرفتند (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 189-200؛ طبری، 1352، ج 2، 727؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 373؛ فردوسی، 1393، ج 7، 623-625). خسرو که در آذربایجان بود، از رویدادها آگاه گردید و با بزرگان و سپاهیان هوادار خود به تختگاه آمد و پادشاه شد (دینوری، 1371، 113-114؛ یعقوبی، 1366، ج 1، 207؛ طبری، 1352، ج 2، 727-729؛ فردوسی، 1393، ج 7، 626-628؛ ج 8، 3-4). بهرام آگاه از شورش در تختگاه، با جنگاوران خود از ری به سوی پایتخت آمد (دینوری، 1371، 114؛ یعقوبی، 1361، ج 1، 207؛ طبری، 1352، ج 2، 729؛ مسعودی، 1382، ج 1، 267). خسرو پادشاه شده بود و بهرام که تا چندی پیش خود را هوادار به تخت برآمدن شاهزاده خسرو میخواند، بهانۀ تازهای برای یورش به تختگاه آفرید و در سپاه آوازه درافکند که میخواهد خسرو و همدستان وی را که هرمزد را از تخت گرفتهاند، از پای درآورد و دوباره پادشاهی را به هرمزد واگذارد (دینوری، 1371، 114؛ بلعمی، 1385، 752؛ فردوسی، 1393، ج 8، 22-23). پیغامهای آشتیجویانۀ خسرو به بهرام و پیشنهاد دوستی و بخشیدن فرمانروایی سرزمینهایی از ایرانشهر به او، نتیجهای نداشت و پاسخهای بهرام گستاخانه و پرخاشگرانه بود. در نبردی که در کنارۀ رودخانۀ نهروان رخ داد، جنگاوران خسرو گریختند و پارهای نیز به سپاه بهرام پیوستند و خسرو با خویشاوندان و نزدیکترین یاران خود به تختگاه و آنگاه به سوی بیزانس گریخت (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 201-206؛ دینوری، 1371، 115-117؛ طبری، 1352، ج 2، 730-731؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 375-376؛ فردوسی، 1393، ج 8، 16-34، 42-59). هنوز چندان از تختگاه دور نشده بودند که همراهان خسرو، بهویژه داییهای او بندویه و بستام، اندیشناک شدند که مبادا بهرام دوباره هرمزد را به تخت نشاند و برای بازآوردن آنها سپاه بفرستد، یا از بیزانس درخواست کند پناهندگان را به ایران بازگرداند (دینوری، 1371، 116؛ طبری، 1352، ج 2، 731؛ مسعودی، 1382، ج 1، 268؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 376؛ فردوسی، 1393، ج 8، 51-52). ازاینرو، بستام و بندویه بدون آن که شاهزاده را از اندیشۀ خود آگاه کنند به بهانهای به تختگاه بازگشتند و هرمزد را به دست خود خفه کردند و شتابان بازگشتند و به سوی روم پیش تاختند (دینوری، 1371، 116-117؛ بلعمی، 1385، 752؛ فردوسی، 1393، ج 8، 51-52؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 366-367؛ همچنین نک: نولدکه، 1378، 303 پانوشت 1؛ شهبازی، 1389، 597-600). یکی از همراهان و نزدیکان خسرو در نبرد نهروان و گریختن به سوی بیزانس، خُرّادِ بُرزین بود که در این روزهای سخت و تنهایی شاهزاده خسرو، سخت همدل و فرمانبردار او بود (دینوری، 1371، 116-117؛ فردوسی، 1393، ج 8، 12-13، 41؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 365، 373). اگرچه در گزارش روزهای پایانی فرمانروایی هرمزد چهارم و از تخت فروگرفتن او به دست بزرگانی چون بستام و بندویه، در منابع ما نام خُرّادِ بُرزین بهچشم نمیآید، اما از همراهی او با خسرو در گریختن به بیزانس و دوستی و همدلی همیشگی او با خسرو، برمیآید که او نیز همراه دیگر بزرگان یکی از ستیزه گران با هرمزد چهارم بوده است.
بهرام چوبین در تختگاه خود را پادشاه خواند و با تاج و جامۀ شاهی به تخت برآمد (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 209-210؛ همچنین نک: طبری، 1352، ج 2، 732-733؛ دینوری، 1371، 119-120؛ فردوسی، 1393، ج 8، 59-68). او جنگاوران خود را برای بازگرداندن شاهزاده و همراهان وی فرستاد که اگرچه به گریختگان رسیدند، اما با نیرنگ بندویه و گرفتار شدن خود او، خسرو و دیگران از چنگ دشمن گریختند (فردوسی، 1393، ج 8، 53-59؛ دینوری، 1371، 117-119؛ طبری، 1352، ج 2، 731-732؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 376-377). چندی دیگر، بهرام سیاوشان یکی از فرماندهان بزرگ بهرام چوبین، با سخنهای بندویه که پس از دستگیری به اشارۀ خود بهرام چوبین، در خانۀ او زندانی بود، فریفته شد و تلاش کرد با همراهی چند تن دیگر، بهرام چوبین را فروگیرد، اما ناکام ماند و با مرگ او، بندویه نیز به آذربایجان گریخت و به موشیل ارمنی و دیگر هواداران خسرو پیوست (دینوری، 1371، 120؛ فردوسی، 1393، ج 8، 68-74؛ برای روایتی دیگر از توطئه برای کشتن بهرام چوبین نک: تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 217-218).
خسرو با خویشاوندان، یاران و نگهبانان ویژۀ خود، به شهر مرزی کیرکیسیون رسید و پروبوس فرماندۀ این شهر، آنها را به نیکی پذیرفت. روز دیگر، خسرو نامهای به امپراتور موریکیوس نوشت و خود را «خسرو، پادشاه ایرانیان» و موریکیوس را «امپراتور بسیار دوراندیش رومیها، نیکوکارترین، صلحجو، دوستدار بزرگی و شرافت و دشمن ستمگری، دادگر، پرهیزگار، رهانندۀ درماندگان، مهربان و بخشایشگر» خواند. او در این نامه که پروبوس آن را برای امپراتور فرستاد، نوشت که «خواست خداوند چنین بوده است که جهان از آغاز با دو چشم، درخشان شود؛ یکی پادشاهی بسیار نیرومند رومیها و دیگری، پادشاهی بسیار خردمندانۀ ایران. و با این دو نیروی بزرگ است که مردمان ناآرام و ستیزهجو، فرمانبردار میشوند و زندگی مردم همواره قانونمند میگردد». بهباور خسرو، روم و ایران باید آشفتگیها و بیقانونیها را در جهان از بین ببرند و در تنگناها به یاری همدیگر بشتابند و ازاینرو، از امپراتور میخواهد در این روزهایی که «دیوهای بسیار بداندیش به پادشاهی ایران یورش آوردهاند و کارهای نفرتانگیز انجام دادهاند، بندگان را علیه اربابان و مردم را علیه فرمانروایان شوراندهاند، بینظمی را علیه نظم و آشوب و آشفتگی را علیه آرامش برانگیختهاند و دشمن خوبیها و نیکیهایند،» رومیها او را در جنگ با بهرام یاری دهند؛ بندۀ بیدادگری که بزرگی و شکوه خود را از نیاکان خسرو یافته است، امّا گستاخانه به تخت پادشاهی ایران چنگ انداخته و کشور را به آشوب کشانیده است. خسرو خود را «فرزند» نیازمند امپراتور میخواند و اینکه اکنون سزاوار رومیهای صلحجو است که برای رهایی ایران برخیزند و رهاییبخشان و درمانگران پادشاهی ایرانیان شوند و نام خود را در تاریخ بلندآوازهتر کنند (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 206-208). نویسندۀ این نامۀ خسرو به امپراتور بیزانس نیز باید خُرّادِ بُرزین بوده باشد، چراکه بهگزارش فردوسی، این خُرّادِ بُرزین بود که از زبان خسرو برای گرفتن کمک جنگی از روم نامهای شیوا و خردمندانه به امپراتور روم نوشت (فردوسی، 1393، ج 8، 86-87). از سوی دیگر در شاهنامه، خُرّادِ بُرزین پیش از اینکه سیاستمداری زیرک و نیرنگباز و کاردان باشد، یک «دبیر» ارجمند است (فردوسی، 1393، ج 7، 533؛ ج 8، 108، 249) و گهگاه اوست که نامههای پادشاه ایران را مینویسد (فردوسی، 1393، ج 8، 87 نوشتن نامۀ خسرو دوّم به امپراتور روم) یا نامههایی که دیگر فرمانروایان برای او فرستادهاند را میخواند (فردوسی، 1393، ج 8، 248-249 خواندن نامۀ امپراتور روم پیش سپاهیان). خُرّاد بُرزین چنانکه از سرگذشت و چندوچون کارهای او در دربار خاقان ترکها و امپراتور روم برمیآید، شاید چند زبان آموخته بود (همان، ج 8، 249-253؛ برای دبیران چندزبانه در دورۀ ساسانیان نک: بلعمی، 1385، 762-763؛ محمّدیملایری، 1372، ج 1، 273-277). چندان شگفت نیست اگر بزرگان و کارگزاران ارجمند درباری در این روزگار زبانهای بیگانه را آموخته باشند، یا دستکم آنهایی که برای رسانیدن پیغامهای پادشاه ایران به سرزمینهای همسایه فرستاده میشدهاند، تا اندازهای با زبان آن مردمان آشنا بوده باشند. بهویژه از دورۀ خسرو انوشیروان که خود او فرمانروایی خردمند و دانشپرور بود و نهضت علمی و فرهنگی ایرانیان در روزگار او به اوج خود رسید (نک: محمدی، 1374، 203-228؛ جلیلیان و گیلانی، 1396، 21-34)، ایرانیان با آموختن زبانهای بیگانه به ترجمۀ متنهای فلسفی، پزشکی، نجوم و دیگر دانشهای یونانی و هندی به زبان فارسی میانه پرداختند (میرفخرایی، 1394، 404-414؛ رضایی باغبیدی، 1379، 145-158؛ جعفریدهقی، 1394، 749-780). خُرّاد بُرزین نیز در چنین روزگاری زندگی میکرد و چنان یک دبیر، باید دانشها و هنرهای ویژۀ دبیران را آموخته باشد، چون آگاهیم که در دورۀ ساسانیان، دبیران باید در آموزشگاهها (در فارسی میانه: «دبیرستان»)، دانش و آگاهیهای فنّی و ویژۀ دبیری را میآموختند و نیز باید دارای زبان و بیانی شیوا و خطی زیبا میبودند (محمدی، 1374، 324-329؛ تفضلی، 1385، 46-48). این دبیران پس از آموختن دانشها و آیینهای دبیری، گزینش میشدند تا همۀ هنرها و تواناییهای آنها آشکار شود و آنگاه چیرهترین و آگاهترین دبیران، به دبیرخانۀ دربار شاهی راه مییافتند و اندکاندک ارجمندی ویژهای به دست میآوردند (جهشیاری، 1348، 30-31؛ تفضلی، 1385، 47-48).
خُرّادِ بُرزین در بیزانس: سخنوری و خردمندی
خسرو و یاران او به شهر هیراپولیس رسیدند. موریکیوس به کامنتیولوس فرماندۀ سرزمینهای شرقی روم دستور داده بود که با خسرو دیدار کند و برای او سازوبرگی شاهانه فراهم آورد و گروهی از نگهبانان رومی را برای پاسداری او برگزیند. چنین شد و خسرو نیز به اردوگاه سپاهیان ایرانی در مارتیروپولیس پیغام فرستاد و با اشاره به دوستی خود با امپراتور روم، آنها را به فرمانبرداری خواند و بستام را نیز به ارمنستان و آذربایجان فرستاد تا ایرانیان هوادار خسرو را برای جنگ با بهرام گرد آورد (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 210-211). خسرو حتی اندیشید که خود به تختگاه امپراتور برود، اما موریکیوس به او پیغام فرستاد که خسرو نباید از مرزهای سرزمین خود دور شود، چراکه بهرام بیدادگر نیرومندتر خواهد شد (همان، 211). خسرو نمایندگانی نزد امپراتور فرستاد و او در انجمنی شاهانه، نمایندگان پادشاه ایران را پذیرفت و ارج گذاشت. بهگزارش تئوفیلاکتسیموکاتا، تاریخنگار بیزانسی همروزگار با این رخدادها، چون امپراتور به پارسها اجازۀ سخن گفتن داد، برترین آنها با دیدگانی اشکآلود سخن آغاز کرد تا به این شیوه، امپراتور را با ایرانیان همدل و همراه سازد. او پس از ستایش امپراتور روم، از بدبختی خسرو گفت و اینکه چگونه شاهی را از چنگ او درآوردهاند و اکنون اگر از کمک و همراهی امپراتور روم برخوردار نگردد، باید از تاج و تخت خود چشم بپوشد و مردی ستمگر به جای او پادشاه ایرانیان شود. این نمایندۀ خسرو میگوید که اکنون شاید آنهایی که نیکوکار نباشند چنین بگویند که نباید به ایرانیان کمک شود و بهتر است آنها درگیر جنگ خانگی و بدبختیهای خود باشند و این برای روم صلح به بار میآورد، اما آنها نمیدانند که روم به تنهایی نمیتواند جهان را فرمانروایی کند. و نیز این بدبختی ایرانیان همیشگی نخواهد بود چنانکه سرگذشت تاریخی آنها گواه است و اکنون اگر رومیها از همراهی با خسرو که از نامآورترین و دلاورترین شاهان جهان است خودداری ورزند، برای آنها مایۀ سربلندی نخواهد بود و نیز اگر رومیها، بختبرگشتهای را یاری ندهند، راستکاری نکردهاند و اگر اکنون امپراتور از کمک به خسرو پرهیز کند، پس چه هنگام برای دفاع از راستی برمیخیزد و میجنگند؟ اکنون هنگام آن است که امپراتور کاری را انجام دهد که سزاوار نام و ارجمندی اوست، مگر اینکه راه نادرست در پیش گیرد و خود را سزاوار تاج و تخت امپراتوری روم نداند. در این هنگام است که امپراتور روم میتواند دادگری خود را به همۀ مردم جهان بنمایاند و بدون جنگ و خونریزی، با کمک به خسرو برای رومیها صلح به ارمغان آورد. نمایندۀ خسرو همچنین به امپراتور میگوید که مبادا رومیها به درخواست نمایندگان بهرام با او همداستان شوند که این مایۀ بیآبرویی روم خواهد شد، چراکه بهرام مردی ناسپاس و بدکردار است که از پادشاه خود نافرمانی کرده است، پس چگونه میتواند دوستی و همراهی رومیها را برانگیزد؟ در پایان، این نمایندۀ ایرانی به امپراتور روم میگوید که اگر رومیها به خسرو یاری دهند، ایرانیان شهر مارتیروپولیس را به روم بازمیگردانند، شهر دارا نیز به روم بخشیده خواهد شد و از ارمنستان بیرون خواهند رفت و آشتی و دوستی جای جنگ را میگیرد. و اینکه، این سخنها تنها گوشنواز نیستند و ایرانیان بهراستی پایبند پیمان خود خواهند بود و نمیخواهند با دروغگویی تخم دشمنی و کینه بکارند (همان، 211-216). سپستر به این فرستادۀ خردمند و سخنور خسرو بازمیگردیم.
بهگزارش فردوسی، خسرو و یاران او هنگام گریختن به روم، در میانۀ راه بازرگانی را دیدند که از مردم اردشیر خورّه در پارس بود. او خوان گسترد و خوردنیها گذارد و آبدستان (= آبریز، آفتابه) آورد تا خسرو دست بشوید، اما خُرّادِ بُرزین آبدستان را از او گرفت و خود بر دست پادشاه آب ریخت. سپس بازرگان برای پادشاه جام می آورد و دوباره خُرّادِ بُرزین آن جام را از او ستاند و نزد شاه رفت:
چو نان خورده شد مرد مهمانپرست بیامد گرفت آبدستان به دست
چو از دور خُرّادِ بُرزین بدید ز جایی که بُد پیش خسرو دوید
ز بازارگان بستد آن آبِ گرم بدان تا ندارد جهاندار شرم
پس آن مردِ بازارگان پُر شتاب می آورد برسان روشنگلاب
دگر باره خُرّادِ بُرزین ز راه ازو بستَد آن جام و شد نزد شاه.
(فردوسی، 1393، ج 8، 78-79؛ برای این خدمتگذاریهای خُرّادِ بُرزین نک: خالقیمطلق، 1391، ج 11، 35)
خسرو برای درخواست کمک جنگی از امپراتور روم، پنج تن از همراهان خود، بستام، بالوی، اندیان، شاپور و خُرّادِ بُرزین را برگزید و آنها را پند و اندرز داد که در دربار قیصر، چگونه باشند و چگونه سخن گویند. او از خُرّادِ بُرزین خواست تا نامهای شیوا و خردمندانه به امپراتور بنویسد، چراکه فیلسوفان نزد اویند و مبادا سخن یاوهای بشنوند و چون امپراتور نامه را میخواند، زبان بگشاید و رومیها همتای گفتار او نخواهند بود (فردوسی، 1393، ج 8، 86-87). در روایت دیدار فرستادگان خسرو با امپراتور روم نیز خُرّادِ بُرزین چنان یک سیاستمدار ورزیده و خردمند بهچشم میآید و امپراتور روم را شگفتزده میکند. نمایندگان خسرو به روم رسیدند و امپراتور آنها را در کاخ خود پذیرفت و ایرانیان زبان به ستایش و آفرین امپراتور گشودند و او نیز با خوشآمدگویی از شاه ایران و از رنج راه پرسید. چون به دستور امپراتور، چهار تخت زرّین برای فرستادگان شاه ایران نهادند، دیگران نشستند اما خُرّادِ بُرزین به پای ایستاد.[1]در پاسخ به امپراتور که از او نیز میخواست تا بنشیند، خُرّادِ بُرزین پاسخ داد که چون وی نامۀ شاه ایران را در دست دارد و هنوز پیام را نگزارده است، سزاوار نخواهد بود که بنشیند:
به فرمان آن نامور شهریار نهادند کرسیّ زرّین چهار
نشست این سه پُرمایۀ نیکرای همیبود خُرّادِ بُرزین به پای
بدو گفت قیـــصر که بر زیرگـاه نشینــــد کسی کو بپیمود راه
چنین گفت خُرّادِ بُرزین که شاه مرا در بزرگی ندادهســـت راه،
که در پیش قیصر بیارم نشست چنین نامۀ شاه ایران به دست.
(همان، 88-89)
به اشارۀ امپراتور، خُرّادِ بُرزین سخن آغاز کرد و او پس از ستایش پروردگار و اشارهای به تاریخ کهن ایرانیان و یگانگی و پیوستگی ایرانیان و رومیها، پیغام خسرو را بازگفت که از امپراتور میخواست تا در برابر «بندهای ناسزاوار» (= بهرام چوبین) که تاج و تخت خاندانی او را ستانده بود، وی را یاری دهد. امپراتور روم با شنیدن سخنهای خُرّادِ بُرزین و خواندن نامۀ خسرو، غمگین شد و به خُرّادِ بُرزین گفت که خسرو همچون «خویش و پیوند» اوست و از هیچ کمکی به وی فروگذار نخواهد شد و «اگر دیده خواهد ندارم دریغ» (همان، 88-91)
فرستادۀ سخنور خسرو در گزارش تئوفیلاکتسیموکاتا، اینگونه که در شاهنامۀ فردوسی نیز آمده است، خُرّادِ بُرزین بوده و این، هم از سخنوری و فرهیختگی او در انجمن رومیها و گفتوگو با امپراتور روم پیداست و هم از اشارۀ تئوفیلاکتسیموکاتا به نیرنگ او برای همدل ساختن امپراتور با ایرانیان، که با دیدگان اشکآلود از نافرمانی و بیدادگری بهرام سخن میگوید و با ستایش و بزرگداشت رومیها و امپراتور، از آنها درخواست کمک میکند. آگاهیم که بندویه پیشتر به چنگ نیروهای بهرام افتاده بود و پس از رهبری توطئهای ناکام برای کشتن بهرام، به آذربایجان گریخت (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 209، 217-218؛ دینوری، 1371، 119-121؛ فردوسی، 1393، ج 8، 68-74). بستام نیز پیش از رفتن نمایندگان خسرو به سنای روم، به دستور خسرو برای گرد آوردن سپاه به ارمنستان و آذربایجان رفته بود (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 210-211)، ازاینرو بیگمان این نمایندۀ سخنور و فریبکار خسرو، بندویه یا بستام نبودهاند. سیاستمداری و خردمندی نمایندگان خسرو، بهویژه تلاش خُرّادِ بُرزین و ستایش آنها از امپراتور روم، همدلی و مهربانی رومیها را برانگیخت و ازاینرو، سنا و امپراتور روم با نادیده گرفتن پیشنهادهای بهرام، پذیرفتند که در جنگ خانگی ایرانیان، با همۀ نیروی خویش هوادار خسرو باشند (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 216). بههر روی، چنانکه از این گزارشها برمیآید، با سخنوری و سیاستمداری خُرّادِ بُرزین بود که امپراتور بیزانس با خسرو برای نبرد با بهرام همراه شد و برای نخستین بار در تاریخ ساسانیان، جنگاوران رومی و ایرانی در کنار یکدیگر جنگیدند.
بهگزارش فردوسی هنگامی که فرستادگان خسرو در دربار قیصر بودند، وی خواست تا خردمندی و تیزهوشی ایرانیان را بیازماید و دستور داد پیکرهای شگفتانگیز از دختری ساختند که گهگاه سر خود را تکان میداد و اشک میریخت. امپراتور به فرستادگان خسرو گفت که این دختر اوست و گرفتار غم و اندوه مرگ شوهر خود شده است و از آنها خواست با دخترش سخن بگویند و عشق و مهر وی را از دل دختر بیرون کنند تا آرام گیرد. فرستادگان ایرانی ـ بستام، بالوی و شاپور ـ یکی پس از دیگری به این پیکره یا دختر ساختگی امپراتور نزدیک شدند و با او سخنها گفتند، اما تلاش آنها بیهوده بود و آن دختر چیزی نمیگفت و تنها اشک میریخت. خُرّادِ بُرزین پس از دیگر دوستان خود پیش شاهدخت رفت و چون به او و کنیزکان همراه وی نگریست، به شگفت آمد چراکه کنیزکان نیز سخن نمیگفتند، اشکهای شاهدخت همواره میریخت و او بازوان و پاهای خود را تکان نمیداد. خُرّادِ بُرزین نزد امپراتور بازگشت و گفت که این دختر و کنیزان او، پیکرههایی بدون روح، و طلسماند که رومیها ساختهاند تا فرستادگان خسرو را بیازمایند. امپراتور از خردمندی و دانش فراوان وی به شگفت آمد و او را ستود و شایستۀ آن خواند که «دستور» (= وزیر/ مشاور) پادشاهان باشد (فردوسی، 1393، ج 8، 105-110). آنگاه امپراتور در کاخ خود، خُرّادِ بُرزین را به اتاقی بُرد که در آن پیکرۀ اسبی با سوارکار دیده میشد که آزادانه در هوا آویخته بودند. امپراتور از او میپرسد که چرا این پیکره از هوا به زمین نمیافتد و او میگوید که پاسخ را از کتابهای هندیها میداند و آن، چنین است که اسب و سوار از آهناند و خانه از مغناطیس ساخته شده است و چون از هر سو به خاصیّت آهنربایی اسب و سوار را به خود میکشاند، این چنین در هوا آویخته ماندهاند. آنگاه خُرّادِ بُرزین با امپراتور دربارۀ دین هندیها، مسیحیت و برتریهای «دین کیومرثی» و «راه و آیین تهمورثی» بر مسیحیت و نیز دربارۀ تبار پادشاهان ایرانی و دادگری و دینداری و خردمندی آنها و بیدادگری و خونریزی رومیها گفتوگو میکند. امپراتور نیز خردمندی و زبانآوری خُرّادِ بُرزین را میپسندد و آفرینها میگوید و خسرو، پادشاه ایرانیان را نیز میستاید که چون او کهتری دارد و تاجی ارزشمند به خُرّادِ بُرزین میبخشد (همان، 110-115). امپراتور روم پیش از فرستادن سپاه به کمک خسرو، به نمایندگان او خواستۀ فراوان بخشید و آنها را اینگونه ستود که: «سَزد گر برآرند گردن به ماه» و بهویژه دربارۀ خُرّادِ بُرزین گفت:
چو خُرّادِ بُرزین نبیند کــــــــــــــــسی وُگر چند ماند به گیتـــــی بسی
بدان آفریـــــــــــــــــدش خدای جهان که تا آشـــــــــکارا شود زو نهان
چو خورشید تابنده او بیبدیست همه رای و کردار او ایزدیست.
(همان، 248-249)
گویا روایت طلسم ساختن رومیها، یادگاری است از آنچه فرستادگان ایرانی در دربار روم دیده بودند؛ یکی شاید تندیس مریم مقدّس بوده است که پسر نوزاد خود را در آغوش گرفته بود و زنانی گرداگرد او بودهاند و از چشم مریم اشکی میریخت و همزمان دستی میجنبانید (= مریم گریان). و دیگری تندیس مردی بر اسبی آویخته در هوا، یعنی تندیسی بدون پایه بوده است و گویا ایرانیان با دیدن این پیکرهها که بازتاب صنعت پیشرفتهتر رومیها بود، بهشگفتی آمدهاند و در بازگشت به ایران، آن را بازگو کردهاند و سپس شاخ و برگ افسانهای گرفته است. آزمودن خرد و هوش نمایندگان خسرو و گفتوگوی خُرّادِ بُرزین با امپراتور روم نیز گویا ساختهوپرداختۀ ایرانیان برای بازنمایی بیشتر دانایی این نمایندۀ خسرو و زیرکی و خردمندی اوست (خالقیمطلق، 1393، ج 11، 51؛ همچنین نک: خالقیمطلق، 1386، 44). در هیچ منبع تاریخی دیگری، داستان آزمودن فرستادگان خسرو و این گفتوگوی خُرّادِ بُرزین با امپراتور نیامده است، بنابراین شاید این داستان در خداینامه دورۀ ساسانیان نیز وجود نداشته است و تاریخنگارانی که ترجمه/ ترجمههای عربی خداینامه را پیش چشم داشتهاند، این روایت را ندیدهاند. اگر چنین باشد، باید انگاشت که روایت طلسم ساختن رومیها و آزمودن فرستادگان خسرو، از راه دیگر دفترهای پهلوی به دست گردآورندگان شاهنامۀ ابومنصوری (نوشتهشده در 346 هجری) رسیده است و چون این شاهنامۀ منثور، یگانه منبع فردوسی در سرودن شاهنامه بود (برای این دیدگاه نک: خالقیمطلق، 1386، 34-63؛ امیدسالار، 1376، 120-140؛ امیدسالار، 1378، 239-252؛ خطیبی، 1381، 54-73)، این داستان نیز با پایبندی او به منبع خود، در شاهنامۀ فردوسی آمده است.
خسرو در پیغام تازهای به موریکیوس نوشت که اگر به یاری رومیها بتواند بهرام را شکست دهد و پادشاه شود، در یک معاهدۀ دوستی همیشگی، شهرهای مارتیروپولیس، دارا و پارهای از ارمنستان ایران را به روم خواهد داد و از گرفتن هزینۀ نگهداری دربندهای قفقاز چشم خواهد پوشید (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 211-216؛ همچنین نک: نولدکه، 1378، 307 پانوشت 1؛ وینتر و دیگناس، 1386، 33). در سوی دیگر، بهرام نیز در نامهای به موریکیوس پیشنهاد داد که اگر گریختگان را تنها گذارد، شهرهای دارا، نصیبین و کرانۀ غربی رودخانۀ دجله را به امپراتور واگذار میکند (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 217). چند تن از بزرگان و سناتورهای رومی پیشنهاد دادند که امپراتور به خسرو کمک نکند تا ایرانیان درگیر جنگی خانگی بوده و یکچند رومیها از نبرد با آنها آسوده باشند (سبهئوس، 1396، 91؛ همچنین نک: دینوری، 1371، 121؛ یعقوبی، 1366، ج 1، 208؛ فردوسی، 1393، ج 8، 92-93). گذشته از این، رومیها از راستی و درستی خسرو چندان دلگرم نبودند و حتی اندیشناک بودند که شاید پیشنهادهای او نیرنگی بیش نباشد و دشواریهای تازهای در مرزهای شرقی روم بهوجود آید (سبهئوس، 1396، 90-91).
بهرام ربایندۀ تاج و تخت ساسانیان بود و چشمانداز پشتیبانی روم از شاهزادۀ تاج باخته تا اندازهای روشنتر بود. ازاینرو، موریکیوس خردمندانهتر دید از شاهزادهای هواداری کند که خود را «بندۀ» امپراتور روم میخواند و به او پناهنده شده بود. او در نامهای به بهرام درخواست او را نپذیرفت و به فرماندهان خود پیغام داد تا خسرو را یاری دهند و نیز همۀ ایرانیانی را که از سالهای پیش در روم اسیر جنگی بودند، همراه با جنگاوران رومی برای نبرد با بهرام فرستاد (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 216-217). خسرو در بهار سال 591 م. با همراهی جنگاوران رومی آمادۀ نبرد با بهرام شد. او در شهر دارا فرود آمد و پس از اینکه موریکیوس کمربندی گرانبها، تاج شاهی و تختها و میزهای زرّین و نیز گروهی از نگهبانان ویژۀ خود را برای پاسداری از خسرو به شهر دارا فرستاد، هر روز ایرانیان بیشتری از همراهی بهرام روی برمیتافتند و به سپاهیان خسرو میپیوستند. خسرو نیز در فرمانی شاهانه، شهر دارا را به امپراتور روم بخشید و دَلاوزاس/ دُلابَزَس شهرب را که مردی برجسته بود، به بیزانتیوم فرستاد تا کلید شهر و سند حقِّ مالکیت این شهر را به رومیها واگذارد (همان، 231-233). بهباور چند پژوهندۀ تاریخ ساسانیان، این دَلاوزاس/ دُلابَزَس باید همان فرستادۀ خسرو دوّم به نام دَلاوزاس/ دُلابَزَس پارسی باشد که در اکتبر سال 590 م. به نمایندگی از خسرو برای دیدار با امپراتور موریکیوس به تختگاه امپراتوری آمده بود. در آن هنگام امپراتور که در یکی از کاخهای خود در بیرون تختگاه بود، شتابان خود را به شهر رسانید و چنانکه سزاوار این فرستاده بود، با او دیدار و گفتوگو کرد (همان، 232 پانوشت 16؛ 259 پانوشت100 ؛ همچنین نک: نولدکه، 1378، 311 پانوشت 1 که او را زَلابزان و دُلَبزان آورده است؛ شهبازی، 1389، 613 که او نیز ریخت زَلابزن یا به یونانی ذُلابزیس/ دُلابزیس را درست میداند). همچنین نولدکه و به پیروی از او، شهبازی گفتهاند که این زَلابزان یا دُلَبزان همان هرمزد نیرنگباز و فرستادۀ خسرو دوّم برای کشتن بهرام چوبین است و نام کامل او را هرمزد جَرابزین آوردهاند (نولدکه، 1378، 311 پانوشت 1؛ شهبازی، 1389، 613). کریستنسن نیز در اشارهای کوتاه میگوید که خسرو ، سیاستمدار کهنهکار خود، جَرابزین یا هرمزد جَرابزین را با کلید شهر دارا به بیزانس فرستاد (کریستنسن، 1383، 59). اگرچه تئوفیلاکتسیموکاتا در یادکرد دیدار نخستین فرستادگان خسرو با امپراتور، نام نمایندۀ سخنور و زیرک خسرو را که با چشمانی آشکآلود از رومیها برای نبرد با بهرام درخواست کمک میکرد، نیاورده است، اما چنین برمیآید که او همین زَلابزان یا دُلَبزان بوده است که دو بار دیگر نیز به دیدار امپراتور رفته است، یکی برای واگذاردن کلید شهر دارا و دیگری در اکتبر سال 590 م. و هر دو بار نیز امپراتور او را چنانکه سزاوار فرستادهای ارجمند بود، به نیکی نواخت. پیشتر نولدکه و به پیروی از او، شهبازی یکی بودن این زَلابزان/ دُلَبزان و هرمزد جَرابزین یا خُرّادِ بُرزین در شاهنامه را یادآور شدهاند (نولدکه، 1378، 311 پانوشت 1؛ شهبازی، 1389، 613)، اما اشارهای به یکی بودن اینها با آن نخستین فرستادۀ خسرو نکردهاند. بر بنیاد گزارش شاهنامۀ فردوسی دربارۀ دیدار خُرّادِ بُرزین با امپراتور روم و سخنرانی و زیرکی و خردمندی او، باید فرستادۀ سخنور و نیرنگباز خسرو در روایت تئوفیلاکتسیموکاتا را همین خُرّادِ بُرزین یا زَلابزان یا دُلَبزان (به یونانی: ذُلابزیس/ دُلابزیس) بدانیم.
بهرام که از آمدن خسرو و نیروهای رومی آگاه شده بود، با جنگجویان خود از تختگاه بیرون زد و روانۀ نبرد شد. خسرو گروهی از سپاهیان خود را به فرماندهی مبودس به سوی تختگاه فرستاد و خود با دیگر نیروها از شهر دارا به سوی آذربایجان تاخت (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 233). مبودس شهرهای سلوکیۀ تیسفون، رومیه یا انطاکیۀ خسرو (در کنارۀ شرقی دجله و جنوب تیسفون) و آنگاه خود تیسفون بزرگترین شهر و تختگاه ایرانشهر را گشود و به گوش همگان رسانید که خسرو شاهنشاه ایران است (همان، 237-241). از سوی دیگر، خسرو و رومیها به آذربایجان رسیدند (همان، 241-243) و بندویه و موشل ارمنی نیز با جنگاوران خود به خسرو پیوستند و مردانی از پارس، اصفهان و خراسان نیز که از پادشاهی بهرام ناخرسند بودند، به سوی خسرو گریختند (طبری، 1352، ج 2، 732-733؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 379). در نبردی خونین در دشتی در جنوب دریاچۀ ارومیه، شیرازۀ سپاه بهرام از هم گسیخت و بهرام با بازماندۀ سپاهیان و یاران ویژۀ خود به سوی خراسان گریخت و با گذشتن از رودخانۀ جیحون به خاقان ترکها پناه برد (تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 243-248؛ دینوری، 1371، 122-125؛ طبری، 1352، ج 2، 733؛ مسعودی، 1382، ج 1، 268؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 377-378؛ فردوسی، 1393، ج 8، 135-155، 168-170). خسرو پس از پیروزی در نبرد با بهرام و بازگشت پیروزمندانه به تختگاه، به فرماندهان و جنگجویان رومی که او را در نبرد با بهرام یاری داده بودند، درهم و دینار فراوان و پیشکشهای ارزنده بخشید (مسعودی، 1382، ج 1، 270؛ دینوری، 1371، 127، 139؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 387؛ فردوسی، 1393، ج 8، 163؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 382). بهگزارش فردوسی، این خُرّادِ بُرزین بود که از سوی پادشاه، سپاهیان رومی را عَرض داد و به آنها درهم و دینار و هدیهها بخشید:
به خُرّادِ بُرزین بفرمود شـــــــاه که رو عَرضگه ساز و دیوان بخواه،
همه لشکر رومیان عَرض کُن هر آنکس که هستـــند نو، گر کَهَن،
دو دیوان بده رومیان را ز گنج به دادن نبــــاید که بیــــــــــــنند رنج.
(فردوسی، 1393، ج 8، 163)
همچنین خسرو بزرگان و فرماندهان و جنگجویان وفادار به خود را پاداشها بخشید و بهویژه آنهایی که همراه وی به روم گریخته بودند، ارج فراوان دیدند و فرمانروایی استانها و شهرستانهایی از ایرانشهر را به دست آوردند (طبری، 1380، ج 2، 803؛ دینوری، 1371، 127-128؛ فردوسی، 1393، ج 8، 164-166؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 385). بندویه و بستام که با پایمردی و کوشش زیاد خواهرزادۀ خود را به تخت نشانده بودند ـ دستکم برای چندی ـ از جایگاه ویژهای برخوردار شدند. بندویه وزیر بزرگ شد و ادارۀ همۀ دیوانها و خزانۀ ایرانشهر به او واگذار گردید و بستام نیز اسپهبد خراسان و قومس و طبرستان و گرگان شد (دینوری، 1371، 127). یکی از نزدیکترین و وفادارترین یاران و دوستان پادشاه، خُرّادِ بُرزین بود که او نیز پایگاه و ارج ویژهای در دربار یافت، چنانکه پادشاه همۀ مهتران را در فرمان خُرّادِ بُرزین درآورد و پای فرمانهای شاهی نام او میآمد:
بفرمود تا هرک مهـــتر بدند به فرمان خُرّادِ بُرزین شدند،
به گیتی رونده بود کام اوی به منشورها بر بود نام اوی.
(فردوسی، 1393، ج 8، 165)
از گزارش فردوسی برمیآید که خُرّادِ بُرزین شاید وزیر خسرو و یا رئیس همۀ کارهای دربار شاه شده بود، چنانکه بنداری اصفهانی نیز میگوید که خسرو «دواوین المملکته» (= دیوانهای کشور) را که خسرو انوشیروان به وجود آورده بود، به خُرّاد بن بُرزین واگذارده است (بنداریاصفهانی، 1350 ق. ج 2، 220؛ همچنین نک: مجملالتواریخ و القصص، 1383، 96 که میگوید خُرّادِ بُرزین «دستور» (= وزیر) خسرو پرویز بوده است). سپستر چون قباد دوّم/ شیرویه از مریم دختر امپراتور و همسر خسرو زاده شد، پادشاه ایران پیغام شادباش و مژده برای امپراتور روم فرستاد که گویا نویسندۀ این نامه هم خُرّادِ بُرزین بوده است (فردوسی، 1393، ج 8، 246) و چون فرستادگان امپراتور روم نامۀ ستایشآمیز او را با پیشکشهای ارزنده به دربار خسرو آوردند، پادشاه از خُرّادِ بُرزین خواست تا این نامه را برای همگان بخواند:
به خُرّادِ بُرزین چنین گفت شاه که این نامه برخوان پیش سپاه
به عنوان نگه کرد مرد دبیــــــر که گویندهای بود و هم یادگیر.
(همان، 248-249)
پیغامآوران رومی یک ماه در ایران به نیکی و شادی میهمان دربار بودند و سپس خسرو نامۀ امپراتور را پاسخ داد و با پیشکشهای ارزندۀ فراوان به روم فرستاد (همان، 253-259). از اشارۀ فردوسی به چندوچون نگارش و مُهر نهادن این نامه و نگهداری آن به دست خُرّادِ بُرزین، هرچند نه آشکارا، چنین برمیآید که شاید این نامه را هم خُرّادِ بُرزین نوشته باشد:
نهادند بر نامهبر مُهر شاه همیداشت خُرّادِ بُرزین نگاه.
(همان، 257)
شاهکار خُرّادِ بُرزین: بهرام چوبین در کام مرگ
با وجود بهرام در نزد خاقان ترک، شاهی و زندگانی برای خسرو گوارا نبود (ثعالبیمرغنی، 1372، 380) و همواره اندیشناک بود که مبادا بهرام به یاری ترکها به نبرد با او برخیزد (یعقوبی، 1366، ج 1، 210؛ دینوری، 1371، 127-128؛ بلعمی، 1385، 756؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 379-383). ازاینرو، خسرو در پیغامی درشت و گلایهآمیز از خاقان پرسید که چرا بهرام بندۀ نافرمان و ناسپاس وی را پناه داده است و از او خواست که یا بهرام را به ایران بازگرداند و راه دوستی و آشتی با ایرانیان در پیش گیرد، یا آمادۀ نبردی سخت و خونین با سپاهیان ایران باشد که آتش آن آهن را میگدازد و کودکان را پیر میکند (ثعالبیمرغنی، 1372، 380؛ همچنین نک: فردوسی، 1393، ج 8، 184-186). خاقان ترکها نمیخواست این دشمن پادشاه ایران و مایۀ نگرانی او را از دست بدهد و بنابراین به خسرو پاسخی درشت و گستاخانه داد و یادآور شد که هرگز بهرام را بازنمیگرداند (ثعالبیمرغنی، 1372، 380؛ فردوسی، 1393، ج 8، 184-188؛ همچنین دربارۀ این نامهنگاریها نک: خالقیمطلق، 1391، ج 11، 115-116). خسرو از این همداستانی خاقان و بهرام بیشتر بهخشم آمد و نگران از آغاز جنگی دیگر با بهرام، در انجمنی از بزرگان و نژادگان، آنها را از پاسخ خاقان آگاهانید. آنها به پادشاه گفتند که مردی خردمند و زیرک را به دربار خاقان بفرستد تا پنهانی وی را از سرگذشت بهرام و نافرمانی و ناسپاسی او آگاه کند و اینگونه بتواند خاقان را با پادشاه ایران همدل سازد (فردوسی، 1393، ج 8، 187-188؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 356). از سوی دیگر، چون بهرام شنید که خسرو به خاقان نامه نوشته است، به دربار او آمد و با دشنامگویی به خسرو، از خاقان خواست که سپاهی دلاور به او بسپارد تا ایرانزمین را برای خاقان به چنگ آورد و تخمۀ ساسانیان را نابود گرداند:
سپاهی دلاور ز چین برگــزین بدان تا ترا گردد ایرانزمـــــین،
بگیرم به شمشیر ایران و روم ترا شاه خوانم بران مرز و بوم،
به نام تو بر پاسبانان به شب به ایران و نیران گشــــایند لب،
ببرّم سر خسرو بدهـــــــــــــــنر که مه پای ماناد از یشان مه سر،
چو من کهتری را ببندم میان ز بُن برکنم تخـــم ســــــاســانیــان.
(فردوسی، 1393، ج 8، 188)
خاقان در انجمن شاهی، این پیشنهاد بهرام را با بزرگان و خردمندان بازگو کرد و آنها همداستان بودند که باید سپاهی بزرگ و نیرومند را به فرماندهی دو جنگاور دلاور خود با بهرام برای جنگ با خسرو همراه کنند. بهرام روانۀ مرو شد و اردوگاه جنگی خود را در کنارۀ آمودریا (= جیحون) بنیاد نهاد و نگهبانان او گذرگاههای رودخانه و هرگونه رفتوآمد به سوی ایران را سخت میپاییدند (همان، 188-190). در این روزگار نیز یکبار دیگر خُرّادِ بُرزین چنان سیاستمداری کهنهکار به میدان آمد و کاری را با سیاست و نیرنگ پیش برد که شاید در نبود او، باید چند ده هزار جنگاور در آوردگاه نبرد برای انجام آن میکوشیدند. خسرو، خُرّادِ بُرزین خردمند را با ارمغانهای فراوان و پیغام دوستی نزد خاقان فرستاد. او باید راه دوستی و مهربانی با خاقان در پیش میگرفت تا اندکاندک با اندرزهای خود، باور نیک خاقان را دربارۀ بهرام دیگرگون کند و پیوند دوستی آنها را بگسلد:
به خُرّادِ بُرزین چنین گفت شاه که بگزین برین کار، بر خانه راه
یکی سوی خاقان بیمایه پوی سَخُن هرچ دانی که باید، بگوی
به ایران و نیـــــــران تو داناتری همـــان بر زبان بر توانــــــــــاتری.
(همان، 190)
خُرّادِ بُرزین به سوی سرزمین ترکها رفت و چون بهرام آمدوشد از راه جیحون را میپایید، از گذرگاهی ناشناخته از رودخانه گذشت و خود را به سرزمین خاقان رسانید. او به دربار پذیرفته شد و در دیدار با خاقان، سخنورانه پس از ستایش خداوند و اشارهای به گذشتههای کُهن ایران از خویشاوندی خسرو از سوی مادربزرگ با خاقان و دیگر چیزها گفت، چنانکه خاقان از زبانآوری و دانش خُرّادِ بُرزین خرسند و خشنود شد و به شگفتی آمد و او را ستود:
همی گفت و خاقان بدو داده گوش چنین گفت کای مردِ دانشفروش،
به ایران اگر نیز چــــون تو کسست ستایندۀ آسمــــــــــان او بسست.
(همان، 191-192)
بههرروی، خُرّادِ بُرزین چندی در تختگاه خاقان ماندگار شد و همواره نزد او میآمد و خاقان را ارج مینهاد و گفتوگوها میکرد و اندکاندک زبان به بدگویی از بهرام گشود و اینکه چگونه هرمزد پادشاه ایران او را برگزیده و ارج نهاده بود، اما بهرام که مردی بد نهاد و بیوفاست، ناسپاسانه نافرمانی کرد و تاج و تخت شاهی ساسانیان را به چنگ خود درآورد. خُرّادِ بُرزین با چنین سخنهایی خاقان را بیم داد که مبادا بهرام با او نیز بیوفایی و شاهی او را تباه کند. اما خاقان سخت هواخواه بهرام بود و خشمآگین به خُرّادِ بُرزین یادآور شد که اگر وی فرستادۀ شاه ایران نبود، نمیگذاشت بار دیگر به بارگاه درآید و هشدار داد که مبادا دوباره از بهرام بدگویی کند (ثعالبیمرغنی، 1372، 380-381؛ فردوسی، 1393، ج 8، 193-194؛ همچنین نک: بلعمی، 1385، 756؛ دینوری، 1371، 128؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 386-387). خُرّادِ بُرزین با زیرکی از خاقان خواست اکنون که چنین باوری دارد، دستکم از این گفتوگو با بهرام چیزی نگوید که مبادا وی را فروگیرد و خاقان نیز پذیرفت (دینوری، 1371، 128؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 387). او اکنون میدانست که نمیتواند کین بهرام را در دل خاقان نشاند، بهویژه که بهرام وی را آزمند ایران ساخته بود و چنانکه فردوسی گزارش میدهد، بهرام به او گفته بود که وی را بر خسرو چیره خواهد کرد و ایران را به فرمان او خواهد آورد و خاقان نیز با سپردن مردان جنگی و سازوبرگ فراوان، بهرام را آمادۀ نبرد با خسرو گردانید و به اشارۀ خاقان، بهرام اردوگاه خود را در کنارۀ آمودریا ساخته بود (فردوسی، 1393، ج 8، 194-197؛ همچنین نک: ثعالبیمرغنی، 1372، 381). خُرّادِ بُرزین که نمیخواست ناکام باشد، بهزودی با میانجیگری پیشکار و کدخدای خاتون، نزد او رفت و همواره با نیرنگ و مهربانی و بخشیدن ارمغانها، با اشاره به گذشتۀ بهرام در ایران و نافرمانی او و اکنون ارجمندی او در دربار خاقان، و نیز یادآوری نبردهای بهرام با ترکها و کشتن شابه شاه و تاراج گنجینههای او، دل خاتون را سخت برآشفت تا اینکه خاتون ترسناک از اینکه مبادا بهرام شاهی آنها را تباه کند، با خُرّادِ بُرزین همدل شد تا بهرام را با نیرنگی فروگیرند (همان، 194-195؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 381؛ دینوری، 1371، 128-129؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 387-388). بهگزارش فردوسی، خُرّادِ بُرزین پس از ناامید شدن از خاقان، همواره چارهای میجست تا به خاتون نزدیک شود. از سوی دیگر، او ترکی سالخورده به نام قلون را که مردی تنگدست و کینهجو بود و بهرام یکی از خویشاوندان او را کشته بود، برای کشتن بهرام با خود همراه گردانید و درهم و دینار فراوان بخشید تا در آینده به دست او بهرام را فرو گیرد. چندی دیگر، خُرّادِ بُرزین شنید که یکی از دختران خاتون بیمار است و چون پزشکی نیز میدانست، با میانجیگری پیشکار خاتون، نزد او راه یافت و دخترش را درمان کرد. خُرّادِ بُرزین پیشکشها و دینارهایی را که خاتون به او بخشید، نپذیرفت و از او خواست آنها را نگاه دارد تا روزی که بهکار آید (فردوسی، 1393، ج 8، 194-196). او دو ماه در سرزمین ترکها ماند و از کارها و برنامههای پنهانی بهرام آگاهی داشت. چندی دیگر، چون میخواست قلون را برای کشتن بهرام به مرو بفرستد و برای گذشتن از آمودریا مُهر خاقانی نیاز بود، نزد خاتون آمد و گفت که در برابر درمان دخترش، اکنون از خاتون میخواهد مُهر خاقان را بر پروانهای گذارد تا بتواند به ایران بازگردد. خاتون چاره را در آن دید که چون خاقان در خواب باشد، گِل بر نگین انگشتری او بگذارد و بنابراین از خُرّادِ بُرزین گِل مُهر خواست و هنگامی که خاقان در خواب بود، گِل را بر نگین انگشتری خاقان نهاد و بیدرنگ آن را به خُرّادِ بُرزین رسانید و او نیز آن را بهعنوان پروانۀ عبور به قلون سپرد و به سوی مرو روانهاش کرد. قلون به مرو رسید و پس از ورود به بارگاه بهرام، چنانکه گویی میخواهد پیغام خاتون را بگذارد، با بهرام تنها شد و با کاردی زهرآگین او را فروگرفت. خُرّادِ بُرزین نیز بیدرنگ به ایران گریخت و مژدۀ مرگ بهرام را به خسرو داد (همان، 197-207). پایمردی خُرّادِ بُرزین در سرزمین ترکها برای نابودی بهرام، در گزارش ثعالبی نیز تا اندازۀ زیادی همانند روایت فردوسی آمده است و این گزارش نیز در شناخت چهرۀ خُرّادِ بُرزین و سیاستمداری او سودمند است. بهگفتۀ ثعالبی، هرمزد جُرابزین (= خُرّادِ بُرزین) پس از ناکامی از همراه گردانیدن خاقان با خود، با خاتون سخنها گفت و ارمغانها و گوهرهای ارزندهای را که خسرو پرویز برای چنین روزی به او داده بود، به خاتون بخشید و او را بیشتر دلگرم ساخت. او از خاتون خواست که مردی از ویژگان دربار که سخت چابک و نیرومند و بیباک باشد، برگزیند تا کشتن بهرام به او واگذار شود. خاتون چنین مردی را یافت و پیش هرمزد جُرابزین راز و کار خود را به او گفتند و برای این کار نیز هرمزد جُرابزین پذیرفت که یکصد هزار درهم برای کشتن بهرام بپردازد که نیمی از آن را دستادست بدهد. هرمزد جُرابزین دانست که این مرد کار را انجام خواهد داد و بنابراین درستتر آن دید که اکنون خود را با نیرنگی برهاند. او به خاقان چنین گفت که دوست بازرگانم را به ایران فرستادهام تا جامهها و گوهرهایی ارزنده برای پیشکش به خاقان بیاورد، اما نگهبانان گذرگاه به فرمان بهرام چوبین راه بر رهگذران میبندند و به هیچکس بدون مُهر و پروانۀ خاقان، دستور گذر نمیدهد و بنابراین درخواست دارم که چنین پروانهای برای من فراهم گردد. خاقان پذیرفت و دستور داد نامهای بنگارند و خود وی آن را مُهر زد و به هرمزد جُرابزین سپرد. او برای آمدن به ایران، جامۀ بازرگانان پوشید، کسان و چیزهایی که با خود داشت، همه را به جای گذاشت و روانه شد. چون وی به رودخانه ـ آمودریا ـ رسید، گذرنامۀ مُهر شده را به نگهبانان پُل نشان داد و چیزی هم به آنها بخشید و توانست یک روز پیش از مرگ بهرام، به آسودگی از رودخانه گذر کند. بههرروی، ناقوس مرگ بهرام نواخته شد و خاتون با برنامه و دلگرمی هرمزد جُرابزین، مردی گستاخ و خونریز را به اردوگاه بهرام فرستاد تا بگوید از سوی خاتون برای بهرام پیغام آورده است و باید آن را در تنهایی به خود او بازگوید و اینگونه بتواند بهرام را فروگیرد. آن مرد به اردوگاه رفت و چون با بهرام تنها شد، چنانکه گویی میخواهد سخنی در گوش بهرام بگوید، به او نزدیک شد و کارد زهرآگین از آستین درآورد و در پهلوی بهرام فرو برد (ثعالبیمرغنی، 1372، 381-383؛ برای دیگر گزارشها از مرگ بهرام چوبین نک: دینوری، 1371، 128-129؛ یعقوبی، 1366، ج 1، 210-211؛ بلعمی، 1385، 756؛ مسعودی، 1382، ج 1، 270؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 356، 387-388؛ همچنین نک: خالقیمطلق، 1393، ج 11، 128-131). بهروایتی، خاقان چون از مرگ بهرام آگاه شد، دستور داد کشندۀ او را همراه با هفده فرماندۀ جنگی از پای درآورند و خاتون را نیز سخت نکوهش کرد (نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 388-389؛ همچنین دربارۀ واکنش خاقان به مرگ بهرام نک: دینوری، 1371، 130؛ طبری، 1352، ج 2، 734؛ فردوسی، 1393، ج 8، 206-207؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 383). اگر چنین باشد، آنگاه باید انگاشت که خُرّادِ بُرزین با هواداری خاتون، همۀ این فرماندهان جنگی را که شاید بهرام را نیز دشمن خود میشناختهاند، با خود همداستان ساخته بود و ازاینرو، مرگ بهرام توطئهای پیچیده و شگفت بود که خُرّادِ بُرزین آن را پیش برد. خاقان بیدرنگ دربارۀ خُرّادِ بُرزین پرسوجو کرد، اما فرستادگان خاقان به او دست نیافتند (فردوسی، 1393، ج 8، 207). اگرچه بهگزارش ثعالبی، گریختن هرمزد جُرابزین و گذار او از رودخانۀ جیحون در جامۀ بازرگانان، یک روز پیش از مرگ بهرام بوده است (ثعالبیمرغنی، 1372، 382)، اما چندان خردمندانه نیست که مردی سیاستمدار چون او پیش از آگاه شدن از مرگ بهرام، به ایران آمده باشد، چنانکه در منبع دیگری آمده است که هرمزد جُرابزین پس از مرگ بهرام شبانه گریخت و چون از جیحون گذشت بستام به پیشواز او رفت (نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 388-389). خُرّادِ بُرزین سپس خود را به تختگاه ایران رساند و پادشاه را از مرگ «بدگُهر دشمن» او آگاهانید (فردوسی، 1393، ج 8، 207). خسرو از مرگ بهرام بیاندازه خشنود شد و جشنها گرفت (همان، 207؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 385) و گذشته از بخشیدن درهم و دینار فراوان به مردم تنگدست و پیشکشها به آتشکدهها، به خُرّادِ بُرزین چنین گفت که اگر تاج و تخت خود را به تو دهم، زیبنده خواهد بود و فرمود تا دهان خُرّادِ بُرزین را به گوهر انباشتند و یکصد هزار دینار به پای او ریختند:
به خُرّادِ بُرزین چنین گفـــت شاه که زیبد تُرا گر دهم تخت و گاه
دهانش پر از گوهر شـــــــــاهوار بیاگند و دینار چون صـــــدهزار،
همی ریخت گنجور در پای اوی برین گونه تا تنگ شد جای اوی.
(فردوسی، 1393، ج 8، 207).
اینکه چگونه یک جنگجوی خونریز ترک با توطئهای پیچیده خود را به اردوگاه بهرام در مرو رسانید و آنگاه بیباکانه و با زیرکی چنان به بهرام نزدیک شد که کارد زهرآگین خود را در پیکر او فرو برد، در آن روزگار رویدادی بسیار شگفت بود و اندکاندک در روایتهای گوناگون ـ که همیشه نیز همانند نبودند ـ افسانهگونه بازگو شد (برای سرچشمۀ این روایتها نک: خالقیمطلق، 1391، ج 11، 130-131). اما آنچه در همۀ این روایتها بهچشم میآید، سیاستمداری، زیرکی و نیرنگبازی خُرّادِ بُرزین است که میتواند در سرزمین بیگانه، توطئهای پیچیده را رهبری کند و زیرکانه خاتون ترک و گویا پارهای از درباریان و جنگاوران ترک را برای کشتن بهرام با خود همداستان گرداند. هرچند باید انگاشت که نخستین روایت دربارۀ چگونگی مرگ بهرام از زبان خود خُرّادِ بُرزین برای پادشاه و ایرانیان بازگو شده است و سپس این روایت، شاخ و برگهای بیشتری گرفته و هر کس چیزی به آن افزوده است، اما بیگمان خُرّادِ بُرزین با فروگرفتن بهرام از جنگی بزرگ پیشگیری کرد. بهرام فرماندهای نبود که تا همیشه در سرزمینی بیگانه آرام گیرد و دیر یا زود، با کمک جنگی ترکها ـ که در گزارش ثعالبی و فردوسی هم اشارهای به آن هست ـ به رویارویی با خسرو برمیخاست. یاران و سپاهیان بهرام نیز چنانکه سپستر از همراهی آنها با شورش بستام برای گرفتن تاج و تخت ساسانیان برمیآید، مردانی آشتیناپذیر و کینهجو بودهاند و بهرام با چنین جنگاورانی و کمک خاقان ترکها شاید دوباره میتوانست خود را به تختگاه ساسانیان رساند. خسرو پرویز بهراستی پادشاه خوشبختی بود که مردی وفادار، خردمند و زیرک چون خُرّادِ بُرزین را برای جانفشانی در کنار خود داشت.
خُرّادِ بُرزین رازآلود: از دبیری تا سپاهیگری
خسرو اگرچه با همدلی و تلاش دو دایی خود، بستام و بندویه و نیروی جنگی امپراتوری روم به تخت شهریاری برآمد، هیچگاه از یاد نبرد که دست آن دو، به خون پدرش آلوده است. او که سخت در اندیشۀ خونخواهی پدرش بود، برای فروگرفتن بندویه که اکنون نیرومندتر هم شده بود، بهانهای جست و بیدرنگ به کشتن او دستور داد (دینوری، 1371، 130-132؛ فردوسی، 1393، ج 8، 219؛ برای دیگر گزارشها دربارۀ این رخداد نک: یعقوبی، 1366، ج 1، 211؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 378؛ رویدادنامه خوزستان، 1395، 57-58؛ سبهئوس، 1396، 125؛ تئوفیلاکتسیموکاتا، 1397، 255). خسرو با نیرنگی تازه کوشید تا بستام را از خراسان به تختگاه آورد و او را هم فروگیرد. بستام در میانۀ راه از مرگ برادر آگاه شد و به سرزمین دیلم نزد سپاهیان و یاران بهرام گریخت. بزرگان سپاه بهرام، این میهمان ارجمند را به دوستی پذیرفتند و با یادکرد تبار خاندانی برجستۀ بستام، از او خواستند تا گردیه خواهر بهرام را به همسری گیرد و برای گرفتن تاج و تخت ایران، با خسرو پرویز به نبرد برخیزد. بستام با پذیرفتن خواست آنها، به تخت شاهی برآمد و همۀ بزرگان و نژادگان آن سرزمینها فرمانبردار او شدند. بهزودی خویشاوندان خاندانی بستام و دیگران نیز به سوی او شتافتند و برای نبرد با خسرو آماده شدند (دینوری، 1371، 132-133؛ فردوسی، 1393، ج 8، 219-223؛ همچنین نک: نولدکه، 1378، 508-509؛ کولسنیکف، 1389، 121-123؛ Shahbazi, 1990, 181-182). خسرو نیز آمادۀ کارزار شد و سه فرماندۀ خود را که یکی از آنها خُرّادِ بُرزین بود، با سپاهیانی جداگانه که هر کدام دوازده هزار جنگاور بودند به آوردگاه در نزدیکی شهر همدان فرستاد و سپستر خود نیز با سپاه دیگری به آنها پیوست (دینوری، 1371، 133-134). پس از سه روز نبرد سخت و خونین، خسرو با کُردویه/ گُردویه برادر بهرام چوبین که از دوستان و فرماندهان وفادار خسرو بود، پنهانی سخن گفت و چارهای برای پیروزی اندیشیدند. پادشاه از او خواست تا به خواهرش گُردیه که از زنان جنگاور سپاه بهرام و اکنون همسر بستام بود، پیغام دهد که اگر بستام را از پای درآورد، خسرو او را همسری خواهد گرفت و چون پسری به دنیا آورد، جانشین خسرو خواهد شد. به پیشنهاد کُردویه، خسرو این درخواست و مژدۀ خود را در نامهای به خط خود نوشت و سپس همسر کُرودیه به بهانۀ دیدار با گُردیه به اردوگاه بستام رفت و در این دیدار، نامۀ پادشاه را نهانی به او داد. گُردیه شبانه بستام را در خواب کشت و خود به اردوگاه خسرو گریخت و سپاهیان بستام نیز جنگ را بیهوده دیدند و پراکنده شدند (دینوری، 1371، 132-135؛ فردوسی، 1393، ج 8، 225-228؛ برای روایتی دیگر دربارۀ مرگ بستام نک: سبهئوس، 1396، 131-132؛ رویدادنامه خوزستان، 1395، 57-58). در این رویداد نیز نام خُرّادِ بُرزین، چون دوست و همراهی وفادار به خسرو دیده میشود و از اینکه او در این نبرد یکی از سه فرماندۀ خسرو بوده است، برمیآید که او گذشته از اینکه مردی دبیر و سیاستمداری کهنهکار بود و همچون نمایندۀ پادشاه برای مهمترین گفتوگوهای جنگ و آشتی به دربار خاقان ترک و امپراتور روم میرفت، در جنگاوری و هنر سپاهیگری و فرماندهی نبرد نیز کارآزموده بوده است و این بیش از پیش چهرۀ خُرّادِ بُرزین را شگفت و رازآلود میگرداند.
اندکی پس از سال 600 م. به اشارۀ خسرو دوّم که از کارهای نعمان بن منذر، حاکم عرب دستنشاندۀ ساسانیان در حیره ناخشنود بود، وی دستگیر شد و با مرگ او روزگار فرمانروایی آللخم نیز به پایان آمد (نک: یعقوبی، 1366، ج 1، 265-266؛ بلعمی، 1385، 773-775؛ حمزۀ اصفهانی، 1346، 58). خسرو، فرمانروایی حیره را به ایاس بن قبیصۀ طایی بخشید و یک کارگزار ایرانی را نیز کنار او گماشت. (طبری، 1352، ج 2، 757-758، 764؛ حمزۀ اصفهانی، 1346، 113). چندی دیگر و شاید میانۀ سالهای 604 تا 611 م. (نولدکه، 1378، 330-331 پانوشت 1)، این فرمانروای حیره ناگزیر شد با همراهی پارهای از قبیلههای عرب که هوادار ساسانیان بودند، در ذیقار ـ چشمۀ آبی در نزدیکی کوفه ـ با قبیلههای ستیزهگر بکر بن وائل که در نزدیکی حیره تاختوتاز میکردند، وارد کارزار شود (یعقوبی، 1366، ج 1، 265-266؛ طبری، 1352، ج 2، 758-759؛ بلعمی، 1385، 776-777). ایاس بن قبیصه پیش از رویارویی با عربها، از خسرو یاری خواست و او نیز قیس بن مسعود شیبانی کارگزار خود در سواد عراق، و یکی از بزرگان ایرانی به نام هامرز شوشتری فرماندۀ پادگان قُطقُطانیه (آبشخوری در نزدیکی کوفه) و ایرانی دیگری به نام جَلابزین فرماندۀ پادگان بارِق (آبشخوری در مرز قادسیه و بصره) را به سوی حیره فرستاد (طبری، 1352، ج 2، 759؛ مسکویهرازی، 1369، ج 1، 212-213). بهگزارش بلعمی، خسرو پس از فرستادن ایاس بن قبیصه و هامرز، «سرهنگی دیگر بیرون کرد نام او، هرمز خراد با هشت هزار مرد و او نیز سوی ایاس بن قبیصه به حیره گرد آمد، و ایاس را بر آن همه سپاهها مهتر کرد و حرب او را داد» (طبری، 1380، ج 2، 819-820). در آرایش جنگی سپاه ساسانیان در نبرد ذیقار، ایاس بن قبیصه که از حیره با نیروهای جنگی خود به ذیقار آمده بود، فرماندهی کلِّ سپاه را داشت و فرماندهی پهلویِ راست سپاه به هامرز و فرماندهی پهلوی چپ به جَلابزین ـ در تاریخ بلعمی: هرمز خراد ـ سپرده شد. پس از یکی دو روز نبرد و خیانت گروههایی از جنگجویان عرب سپاه ایران که در گرماگرم جنگ گریختند و به همتباران خود پیوستند، عربها پیروز شدند. در این نبرد، هامرز در جنگ تن به تن با بُرد بن حارثه یَشکُری از پای درآمد و قیس بن مسعود شیبانی پس از شکست توانست از آوردگاه بگریزد (طبری، 1352، ج 2، 759-763؛ بلعمی، 1385، 778-786؛ مسکویهرازی، 1369، ج 1، 213-216؛ همچنین نک: نولدکه، 1378، 356 پانوشت 1 و 349 پانوشت 4). بهگزارش طبری، پس از مرگ هامرز عربها از هر سو به سپاه ایرانیان تاخت آوردند و آنها ناگزیر گریختند. عربهای پیروزمند در ادَم جایی نزدیک ذیقار به ایرانیان رسیدند و دوباره با یکدیگر جنگیدند و جَلابزین به دست حنظله بن ثعلبه بن سیّار عجلی از قبیلۀ بکر بن وائل کشته شد (طبری، 1352، ج 2، 762-763؛ مسکویهرازی، 1369، ج 1، 216؛ برا ی نبرد ذیقار نک: کولسنیکف، 1389، 133-142؛ سالم، 1383، 201-206، 212-219؛ جلیلیان، 1396 ب، 466-473). در گزارش دیگری از سدۀ چهارم هجری، در یادکرد نام فرماندهان خسرو در نبرد ذیقار، گذشته از قیس بن مسعود شیبانی و هامرز، نام هرمزد جَرابزین نیز آمده و گفته شده که او یکی از بزرگترین مرزبانان ایرانی بوده و در این جنگ جان باخته است (نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 419-422). این گزارش در کنار روایت بلعمی که در آن نام «هرمز خراد» جایگزین «جَلابزین» شده است، آگاهی تازهای دربارۀ زندگی هرمزد خراد یا خُرّادِ بُرزین به دست میدهد و پیداست که در دورۀ خسرو دوّم، خُرّادِ بُرزین یا هرمزد خراد / جَلابزین که دبیر و سیاستمداری ورزیده بود، به فرماندهی یک دژ مرزی برگزیده شده است. این پادگانهای مرزی چون قُطقُطانه و بارِق که جَلابزین/ هرمزد خراد/ خُرّادِ بُرزین فرماندۀ آن بود، دژهایی مرزی در کنارۀ بیابان بودند و چندان از حیره دور نبودند و چون فرماندهان این دژها، ایرانیاند سپاهیان آنها نیز میبایست ایرانی بوده باشند (نک: نولدکه، 1378، 355 پانوشت 3؛ محمّدیملایری، 1372، ج 1، 254-256). حمزۀ اصفهانی در اشاره به مرزبانان و کارگزاران ایرانی در سرزمینهای عربی در روزگار خسرو دوّم، پس از نام بردن از هامرز فرماندۀ سپاه خسرو در نبرد ذیقار، از مردی به نام فنابرزین وهونکهان یاد میکند که عربها وی را خنابرزین مینامیدهاند و مرزبان سراسر کنارۀ بیابان مجاور آبادیهای عراق از مرز حیره تا بحرین بوده است (حمزۀ اصفهانی، 1346، 141؛ همچنین نک: محمّدیملایری، 1372، ج 1، 207). اگر این گزارش را بپذیریم و فنابرزین/ خنابرزین، ریخت دیگرگونشدۀ خُرّادِ بُرزین یا جَرابزین باشد، آنگاه آشکار میگردد که در سیاست عربی خسرو دوّم، او مرزبانی سرزمینهایی از حیره تا بحرین را به این یار وفادار خود سپرده است و شاید او از پایگاه خود در دژ بارِق بر این سرزمینها فرمانروایی میکرده است. همچنین باید یادآور شد که بلعمی در اشارههای خود به کارهای هرمزد خراد یا هرمز خراد برزین در دورۀ هرمزد چهارم و خسرو دوّم، همواره او را «سرهنگ» (فرماندۀ جنگی/ جنگاور) مینامد که این نیز گواه سپاهیگری اوست (نک: طبری، 1380، ج 2، 768، 819-820؛ بلعمی، 1385، 756 پانوشت 2). با این همه، نولدکه باور دارد که هرچند شاید بتوان این جَلابزین فرماندۀ دژ بارِق را با آن جرابزین که با نیرنگ خود، بهرام را کشت یکی دانست، امّا «بعید مینماید که مردی را که کاری به آن مهمی انجام داده بود، به چنین فرماندهی بیاهمیتی گماشته باشند» (نولدکه، 1378، 355 پانوشت 3). شهبازی نیز به پیروی از او، باور دارد که این جَلابزین «همنام سردار بزرگ ایرانی جَلابزین است و یکی از فرماندهان دژهای ایرانی در مرز اعراب بوده است.» (شهبازی، 1389، 613، 637).
پیغامآوران قباد دوّم/ شیرویه: اسپاذگُشنَسب و خُرّادِ بُرزین؟
در سال سی و هشتم فرمانروایی خسرو پرویز ـ 628 م. ـ پارهای از بزرگان، نژادگان و فرماندهان سپاه که از شیوۀ فرمانروایی او سخت خشمگین و آزرده بودند، برای رویارویی با او همداستان شدند. آنها پادشاه سالخورده را به زندان افکندند و قباد دوّم/ شیرویه، بزرگترین پسر او را به تخت نشاندند. شورشیان از پادشاهِ دستنشاندۀ خود، مرگ پدرش را خواستار شدند و او که از سویی نمیخواست دست به خون پدر بیالاید و از سوی دیگر، در چنگ این بزرگان گرفتار شده بود، به اشارۀ آنها در پیغامی به پدرش یکایکِ گناهان او را یادآور شد، تا اگر میتواند پاسخی به آنها دهد، تا شاید از ریختن خون او درگذرند (نک: دینوری، 1371، 137-141؛ طبری، 1352، ج2، 767-779؛ بلعمی، 1385، 796-813؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 399-401؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 428-431؛ فردوسی، 1393، ج 8، 299-300؛ همچنین نک: محمّدیملایری، 1372، ج 1، 307-415؛ جلیلیان، 1396 ج، 65-88). اگرچه طبری و دیگران، تنها از یک فرستادۀ شیرویه به نام اسپاذ گُشنَسب یاد میکنند (طبری، 1352، ج 2، 770-771؛ دینوری، 1381، 138؛ بلعمی، 1385، 800؛ ثعالبیمرغنی، 1372، 399؛ نهایَهُالأَرَب فی اَخبارِ الفُرسِ وَ العَرَب، 1375، 429-430)، بهگزارش فردوسی، شیرویه در انجمن بزرگان گفت که دو مرد «راد و نیکو سَخُن» را باید نزد پدر بفرستد و ایرانیان دو مرد سالخورده و دانا به نام اَشتاگُشَسب/ اَسفاگُشَسپ (و یا ریختِ کوتاهِ آن، اَشتاد یا اسفاد) و خُرّادِ بُرزین را برای رسانیدن پیغام شیرویه به پدر برگزیدند (فردوسی، 1393، ج 8، 324؛ همچنین نک: زند، 1400، 143-146). فردوسی، ارجمندی این دو مرد نژاده را با واژگانی چون «دانا»، «گوینده»، «یادگیر»، «داننده»، «خردمندِ پاکیزهگوی»، «جهاندیده و کارکرده» و «گَو» یادآور شده است (همان، 324-352). چون این دو فرستادۀ شیرویه به خانهای رفتند که خسرو در آن زندانی بود، خُرّادِ بُرزین با گلینوش فرماندۀ نگهبانان خانه، با دلیری سخن گفت و اینکه از سوی شیرویه برای پدرش پیغام آورده است. فردوسی در گزارش این رخداد، همواره به ارجمندی و دانایی و سخنگویی خُرّادِ بُرزین اشاره دارد (همان، 324-328، 330، 331-332) و از او چنان یک دوستدار و هوادار خسرو یاد میکند، چنانکه خُرّادِ بُرزین و اَشتاگُشَسب پس از شنیدن پاسخهای خسرو به شیرویه، سخت غمگین و سوگوار میشوند و با دلی دردمند نزد شیرویه باز میگردند (همان، 325-327، 352).
طبری در گزارش دیدار اسپاذگُشنَسب با خسرو میگوید که او یکی از خدمتکاران خود را همراه داشت و پیش از رفتن نزد خسرو، روپوش خود را درآورد و به او داد و آنگاه پارچۀ پاکِ سپیدی از آستین درآورد و به چهرۀ خود مالید[2] و نزد خسرو رفت (طبری، 1352، ج 2، 771). بنابراین، حتی در روایت طبری هم اسپاذگُشنَسب تنها نیست و مردی همراه دارد که گویا باید خُرّادِ بُرزین بوده باشد، نه خدمتکار او. از سوی دیگر، فردوسی نیز میگوید که دو فرستادۀ شیرویه پیش از دیدار با خسرو، پنام بستهاند:
دو مردِ خردمندِ پاکیــــزهگوی به دستار چینی ببستند روی،
چو دیدند، بردند پیشش نماز ببودند هردو زمانـــــــــی دراز.
(فردوسی، 1393، ج 8، 330)
با شناختی که از پایبندی فردوسی به منبع خود یعنی شاهنامۀ ابومنصوری داریم (نک: خالقیمطلق، 1377، 512-539؛ خالقیمطلق، 1386، 3-70؛ خطیبی، 1381، 54-73)، باید انگاشت که در شاهنامۀ ابومنصوری و بنابراین در منابع آن نیز که یک دستنویس از خداینامه و نیز دیگر دفترهای پهلوی بودهاند (نک: خالقیمطلق، 1390، 109-115)، نام خُرّادِ بُرزین آمده بود و بنابراین پیغامگزاران شیرویه ـ دستکم به گزارش شاهنامۀ ابومنصوری و شاهنامۀ فردوسی ـ دو تن بودهاند. اگر چنین باشد، آنگاه این خُرّادِ بُرزین در نبرد ذیقار کشته نشده است و حتی سپستر شاید اوست که در سال دوازدهم هجری در نبرد ذاتالسلاسل/ نبرد زنجیر با خالد بن ولید میجنگد. (نک پایینتر) و باید پرسید که آیا نیرنگهای جنگی خسرو پرویز در نبرد با رومیها و در سرگذشت او، برآمده از اندیشۀ خود او بود یا خُرّادِ بُرزین سیاستمدار و نیرنگباز بود که چنین نیرنگها و توطئههای پیچیدهای را به پادشاه پیشنهاد میداد؟ شگفت اینکه بلعمی اگرچه همداستان با طبری، به مرگ هامرز در نبرد تن به تن با بُرد بن حارثۀ یشکری اشاره میکند، اما چیزی دربارۀ مرگ هرمزد خراد در نبرد تن به تن با حنظله بن ثعلبه نمیگوید (نک: طبری، 1380، ج 2، 824؛ بلعمی، 1385، 781-787). خود طبری نیز در روایتی از نبرد ذیقار بدون اشاره به مرگ جَلابزین ( = هرمزد خراد)، تنها از مرگ هامرز و شکست و گریختن ایرانیان یاد میکند و سپس در روایتی دیگر از مرگ جَلابزین نیز به دست حنظله بن ثعلبه سخن میگوید (طبری، 1352، ج 2، 761-763؛ طبری، 1380، ج 2، 759-763) آگاهیم که ایاس بن قبیصه توانست از نبردگاه ذیقار بگریزد و تا سالها زنده ماند (بلعمی، 1385، 786؛ همچنین نک: نولدکه، 1378، 356 پانوشت 1). آیا پس از مرگ هامرز و شکست سپاه ایرانی، جَلابزین/ هرمزد خراد نیز به همراه دیگر سپاهیان ایرانی گریخته بود؟
هماورد خالد بن ولید: هرمزد یا خُرّادِ بُرزین؟
در آستانۀ فروپاشی ساسانیان، ابوبکر (11-13 ق.) خلیفۀ مسلمانان در محرّم سال 12 هجری، خالد بن ولید فرماندۀ جنگاور خود را با سپاهانی به سوی عراق و فرج الهند (شهر اُبُلِّه در دهانۀ خلیج فارس) فرستاد. خالد بن ولید با دیگر نیروهایی که خلیفه سپستر به یاری او فرستاد، در اُبُلِّه اردوگاه زد و آنگاه سپاهیان عرب در سه گروه جداگانه برای رویارویی با ایرانیان به سوی پاسگاه ایرانی حفیر (جنوب غربی بصره) پیش تاختند. این پاسگاه، از بزرگترین پایگاههای جنگی ایران در کنارۀ بیابان بود و در این هنگام چنانکه منابع عربی گزارش میدهند، یکی از اسواران ایرانی به نام هرمزد، فرماندۀ این پاسگاه بود. هرمزد رویکرد خشونتآمیز و سختگیرانهای دربارۀ عربها داشت و آنها نیز از هرمزد خشمگین بودند و او را تجسّم بدنهادی میشناختند و به زشتخویی او مثال میزدند که: «خبیثتر از هرمزد و کافرتر از هرمزد.» پیشتر خالد بن ولید به هرمزد پیغام داده بود که اسلام آورد و اگرنه، با مردانی به نبرد او خواهد آمد که مرگ را چنان دوست دارند که ایرانیان زندگی را دوست میدارند. هرمزد که در خشکی با راهزنان عرب و در دریا ـ خلیج فارس ـ با دزدان دریایی که از سوی هند تا اُبُلِّه پیش میآمدند، میجنگید در پیغام به تختگاه ساسانیان، یورش عربها را گزارش داد و خود به جنگ خالد بن ولید شتافت. او با نیروهای خود به سوی کاظمه (منطقهای بین بحرین و بصره) رفت و چون شنید که خالد و نیروهای او در حفیر گرد هم میآیند، با شتاب فراوان و پیش از عربها خود را به حفیر رسانید و سپاه آراست. از سوی دیگر، چون خالد آگاه شد که ایرانیان زودتر از او در حفیر فرود آمدهاند، سپاه خود را به سوی کاظمه برد، اما هرمزد نیز آگاه شد و پیش از خالد سپاهیان خود را به کاظمه رسانید. هرمزد نیروهای جنگی خود را در کنار سرچشمۀ آب فرود آورد، فرماندهی پهلوی چپ سپاه را به قباد و پهلوی راست را به انوشگان، دو تن از شاهزادگان ساسانی سپرد و خود در میانۀ سپاه جای گرفت. خالد بن ولید ناگزیر شد که سپاه خود را روبهروی ایرانیان و جایی که آب نبود، جای بدهد. یک روایت افسانهای میگوید که خالد به یاران خود گفته است خداوند آب را به هر یک از این دو گروه که بیشتر در رزم پای فشارد، ارزانی خواهد داد؛ آنگاه خداوند ابری فرستاد و باران فرو بارید و آبگیرهایی که پشت سپاه خالد بود، آکنده از آب شد. در نبردی که درگرفت و آن را ذاتالسلاسل/ نبرد زنجیر نامیدهاند، خود هرمزد کشته شد اما بازماندۀ سپاهیان شکستخوردۀ او با قباد و انوشگان دو شاهزادۀ ساسانی به مذار گریختند و سپستر همراه نیروهایی که از تیسفون به فرماندهای کارن برای کمک به هرمزد آمده بودند و دیر رسیدند، در نبردی دیگر با خالد بن ولید جنگیدند (طبری، 1352، ج 4، 1480-1489؛ ابناثیر، 1374، ج 3، 1273-1274). طبری در یک روایت خود بازگو میکند که هرمزد به یاران خود گفته بود که باید خالد را با نیرنگی از پای درآورند و چنان شد که هرمزد در آغاز نبرد، از سپاه بیرون آمد بانگ «مرد و مرد» برآورد و خالد را به نبردی تن به تن خواند. هر دو پیاده بودند و به هم آویختند و پس از چند زدوخورد، چند جنگجوی ایرانی ناگاه از کمینگاه به خالد تاختند و از آن سوی نیز، یکی از عربها به یاری خالد شتافت. خالد در جنگ پای فشرد و هرمزد را کشت و آن جنگجوی عرب نیز یاریگران هرمزد را فروگرفت (طبری، 1352، ج 4، 1488-1489). در دورۀ ساسانیان آیین کُهن نبرد «مرد و مرد» در جنگهای ایرانیان با همسایگان شناختهشده است (نک: کریستنسن، 1374، 306-307؛ دیگناس و وینتر، 1386، 117-119). مهمّترین ویژگی این نبرد، آیینهای آن بود چنانکه دو سپاه میپذیرفتند که هر کدام برترین جنگجوی خود را به میدان نبرد بفرستند و هنگام نبرد، هیچکس نباید به یاری آنها میآمد. درنبردهای ساسانیان با عربها نیز بارها نبرد «مرد و مرد» درگرفت و همواره با مرگ پهلوان ایرانی، دیگر ایرانیان خود را میباختند (نک: شهبازی، 1375، 33-34).
چنانکه پیشتر گفته شد، خُرّادِ بُرزین در دورۀ خسرو دوّم، گهگاه در نبردها نیز فرماندۀ سپاه میشد، چنانکه یکی از سه فرماندۀ خسرو در نبرد با بستام بود و سپستر آنگونه که طبری میگوید فرماندۀ دژ مرزی بارِق در نزدیکی حیره شده بود و در جنگ ذیقار با سپاهیان خود دوشادوش دیگر فرماندهان خسرو، با عربهای ستیزهجو جنگید و در یک نبرد تن به تن کشته شد. با این همه، اگر روایت فردوسی دربارۀ زنده بودن خُرّادِ بُرزین در دورۀ قباد دوّم/ شیرویه پذیرفته شود، آنگاه باید انگاشت که او نیز همانند قیس بن مسعود شیبانی دیگر فرماندۀ خسرو در نبرد ذیقار، از آوردگاه گریخته و گزارش طبری و دیگران دربارۀ مرگ او در ذیقار نادرست است و شاید ساختهوپرداختۀ عربها باشد که دربارۀ بزرگی این جنگ و پیروزی خود بسیار مبالغه میکردهاند. اکنون شاید بتوان گفت که هرمزد فرماندۀ نیرنگباز هماورد خالد بن ولید نیز همین خُرّادِ بُرزین بوده باشد که گویا فرماندهی یکی از بزرگترین دژهای ایرانی در کنارۀ بیابان برای رویارویی با عربها به او واگذار شده بود. اینکه خشونتها و بدنهادی و بدخویی این هرمزد زبانزد عربها شده بود، شاید یادآور سیاستمداری و نیرنگبازی خُرّادِ بُرزین باشد و دور نیست که نیرنگها و زیرکیهای هرمزد در برخورد با عربهای کنارۀ بیابان، چنین او را بدنام ساخته باشد.
در پایان و با شناختی که از زیرکی و نیرنگبازی و کاردانی خُرّادِ بُرزین داریم، ناخودآگاه این اندیشه نیرو میگیرد که شاید بهراستی ریختهایی از نام او در منابع عربی همچون «هرمزد جُرابزین» یا «جلابزین» با واژۀ «جُربُز» ریخت عربیشدۀ «گُربُز/ گُربِز» یا «کُربُز» پیوندی داشته باشد که میدانیم بهمعنای «زیرک»، «فریبنده»، «فریبندۀ خبیث»، «فریبکار»، «مکّار و مُحیل»، «طرار»، «خبیث»، «نادرست»، «آب زیر کاه»، «زیرک و دانا»، «زیرک و بسیاردان و دوراندیش»، «داهی»، «هوشیار»، «چارهگر» و «دلیر و شجاع» است و نیز «گُربُزی» یا «گُربِزی» بهمعنای «عاقلی و زیرکی و دانایی»، «خبث و ناپاکی»، «افسون و حیله» و «دلیری و بزرگی» است (نک: دهخدا، 1377، ج 11، 16776-1677؛ همچنین: حسندوست، 1395، ج 4، 2357-2358). خود واژۀ «گُربُز/ گُربِز»، احتمالاً مشتق از گُرپیچ (gurpēč٭) از «گُرپَک» (gurpak) شاید بهمعنای «گربهصفت»٭ باشد (حسندوست، 1395، ج 4، 2357-2358). اگر چنین پیوندی پذیرفتنی باشد، آنگاه شاید نام این سیاستمدار ایرانی، «هرمزد» و یا «هرمزد خُرّاد» بوده است و ایرانیان او را برای زیرکی و فریبکاری و نیرنگبازی یا «گُربِزی»های او، «هرمزد گُربُز»٭ و یا «هرمزد خُرّاد گُربُز»٭ نامیدهاند و سپستر این نام در منابع عربی و فارسی به ریختهای دیگری درآمده است.
نتیجهگیری
خُرّادِ بُرزین یکی از چهرههای رازآلود و ناشناختۀ دهههای پایانی تاریخ ساسانیان است که سرگذشت و کارهای شگفتآور او بهویژه در شاهنامۀ فردوسی در چارچوب رخدادهای دورۀ فرمانروایی هرمزد چهارم، خسرو دوّم و قباد دوّم/ شیرویه بازگو شده و همواره از وی چنان دبیری فرهیخته و سیاستمداری ورزیده، خردمند، زبانآور و نیرنگباز و یکی از ارجمندترین درباریان این دوره یاد میشود. خُرّادِ بُرزین بهویژه یکی از نزدیکترین و وفادارترین یاران و دوستان خسرو دوّم بود و در چشم او ارج و پایگاه ویژهای داشت. ورود خُرّادِ بُرزین به پهنۀ تاریخ ساسانیان، از روزگار هرمزد چهارم و یورش هپتالیان/ ترکها به مرزهای شرقی ایرانشهر است و از این هنگام او چنان یک سیاستمدار کهنهکار، خردمند و نیرنگباز دربار ساسانیان بهچشم میآید که از سوی پادشاه به اردوگاه این دشمن شرقی رهسپار شد و با گفتوگوهای آشتیجویانه از ویرانگریها و تاختوتازهای بیشتر آنها جلوگیری کرد تا از این رهگذر، سپاه ایرانی به فرماندهی بهرام چوبین بتواند خود را به رویارویی ترکها برساند. او با کاردانی و زیرکی خود، تا رسیدن سپاه ایرانی به آوردگاه، هم دشمن را از پیشروی و ویرانگری بیشتر بازداشت و هم آگاهیهای ارزندهای دربارۀ توانایی و سازوبرگ جنگی آنها بهدست آورد. سپستر و هنگامی که بهرام و سپاه ایرانی به نزدیکی اردوگاه ترکها رسیدند، خُرّادِ بُرزین که اکنون راز او فاش شده بود، پنهانی گریخت و خود را به سپاه ایران رساند و بهرام را از سازوبرگ و توان جنگی ترکها آگاهانید. خُرّادِ بُرزین همچون نمایندۀ ویژه و چشم و گوش هرمزد چهارم، در نبردهای بهرام با ترکها همراه او بود و سپستر که بهرام نافرمان شد و به رویارویی با پادشاه برخاست، وی که با بهرام همداستان نبود به دربار گریخت و هرمزد را از رخدادهای شرق و نافرمانی بهرام آگاه کرد. بهزودی هرمزد چهارم به دست بزرگان و نژادگان ایرانی برکنار شد و چون بهرام با سپاهیان خود به تختگاه رسید، خسرو پسر و جانشین هرمزد با نزدیکترین یاران خود که یکی از آنها خُرّادِ بُرزین بود، به بیزانس گریخت. سپستر خُرّادِ بُرزین از سوی خسرو برای گرفتن کمک جنگی از امپراتور بیزانس به دربار او رفت و چنانکه از گزارش تئوفیلاکتسیموکاتا و فردوسی برمیآید، با سخنوری و زیرکی این سیاستمدار خردمند ایران بود که امپراتور بیزانس با خسرو برای نبرد با بهرام همراه شد. در دورۀ فرمانروایی خسرو دوم، خُرّادِ بُرزین پایگاه و ارجمندی ویژهای یافت و همواره نام او چنان دبیری ارجمند و سیاستمداری کاردان شنیده میشود. شاهکار او در این روزگار، توطئهای پیچیده و شگفتآور برای کشتن بهرام، دشمن ستیزهگر خسرو در سرزمین ترکها بود و با انجام آن، نام خُرّادِ بُرزین چنان سیاستمداری زیرک و نیرنگباز در تاریخ ساسانیان جاودانه شد. او که همیشه دوست وفادار خسرو بود، در جنگها نیز فرماندهی سپاه را به دست میگرفت، چنانکه وی یکی از فرماندهان خسرو در نبرد با ویستهم بود. همچنین سپستر فرماندهی دژ مرزی بارِق در نزدیکی حیره به او واگذار شد و او همراه دو فرماندۀ دیگر، در نبرد ذیقار با قبیلههای عرب ستیزهگر بکر بن وائل جنگید و بهروایتی در این جنگ کشته شد. با این همه، چنانکه از دیگر منابع ـ بهویژه شاهنامۀ فردوسی ـ برمیآید، گویا او تا روزگار قباد دوّم/ شیرویه (628 م.) پسر و جانشین خسرو نیز زنده بوده است. شاید هرمزد فرماندۀ نیر نگباز ایرانی که در نبرد ذاتالسلاسل (12 ق./ 633 م.) به دست خالد بن ولید کشته شد، همین خُرّادِ بُرزین بوده باشد. بههر روی، سرگذشت و کارهای شگفتآور خُرّادِ بُرزین چنان است که چهرۀ این دبیر و سیاستمدار ناشناختۀ ایرانی را رازآلود میگرداند.
[1]. در شاهنامه، پیشتر فرستادگان شاه پنج تن بودند، اما در دیدار با امپراتور روم، آنها چهار تناند و یکجا نام آنها بستام، شاپور، اندیان و خُرّادِ بُرزین میآید (فردوسی، 1393، ج 8، 86، 103؛ همچنین نک: خالقیمطلق، 1391، ج 11، 41.
[2]. پیداست که در روزگار اسلامی، معنای این کار فرستاده/ فرستادگان شیرویه را نیک درنیافتهاند. این پارچۀ سفید و پاک، پنامی بود که ایرانیان جلو دهان خود میگرفتند تا نفس آنها چیزهای مقدّس ـ همچون آتش و یا پادشاه ـ را آلوده نکند. نک: نولدکه، 1378، 363 پانوشت 5؛ 387 پانوشت 2؛ شهبازی، 1389، 653؛ خالقیمطلق، 1391، ج 11، 232.