نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسندگان
1 گروه تاریخ. دانشکده علوم انسانی. دانشگاه تربیت مدرس. تهران. ایران
2 دانشیار گروه تاریخ، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه تربیت مدرس، تهران، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
One of the issues faced by the Qajar government in the second half of the 13th/19th century was the mass migration of the people. The migration took place from 1266 AH/1850 AD and to a relatively larger extent, from 1286 AH/1870 AD, from different provinces of Iran to other lands, especially the Southern Caucasus. Consequently, several thousand people left their homeland every year to work. As soon as they arrived in these areas, the migrants were employed in the worst conditions in factories, oil industries, villages, farms, docks, etc. in the worst conditions. In this article, an attempt has been made to use a descriptive-analytical approach based on collecting data from archival sources and adopting the theoretical framework of attraction and repulsion models based on the opinions of thinkers such as Ravenstein, Thomas, and Everett S. Lee, to explain the causes of the Iranian labor force migrates to the Caucasus. This research proposes that the economic, political, and social factors as push and pull factors in the origin and destination created a sort of imbalance that caused the migration of Iranian labor to the Caucasus and this process continued over the years.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
پدیدۀ جابهجایی جمعیت و مهاجرت به خارج از مرزها طی ادوار مختلف تاریخی بارها در ایران اتفاق افتاده است. اما از دورۀ قاجاریه و بهخصوص با شروع پادشاهی ناصرالدین شاه (1264 تا 1313ق/ 1848 تا 1896م) روند مهاجرت شتاب گرفت و هر ساله جمعیت زیادی از مردم خاک کشور را ترک کردند، به گونهای که روزنامهها مکرر گزارشهایی دربارۀ کسانی مینوشتند که «از وطن مألوف مهاجر و عازم غربت بودند.»[1] بنابراین، در دورۀ قاجاریه بخش قابل توجهی از مردم مهاجرت کردند که از این میان جمعیت زیادی از آنها راهی جنوب قفقاز شدند.
مهاجرت به خارج از ایران همچنان بهعنوان یکی از مهمترین مسائل مبتلابه جامعه خودنمایی میکند و با وجود تمام تغییر و تحولات و ترقیهای مادی هنوز مورد توجه است. پژوهشهای تاریخی میتوانند در حل این مسئله راهگشا باشند. بنابراین، پژوهش حاضر تلاش دارد به این پرسش پاسخ دهد که چه عواملی زمینهساز مهاجرت نیروی کار ایرانی به قفقاز شد؟
در زمینۀ علل مهاجرت به قفقاز در دورۀ قاجاریه پژوهشهایی انجام شده است. مقالاتی همچون «کار مزدی و مهاجرت: کارگران ایرانی در جنوب روسیه (1880-1914)»[2] نوشتۀ حسن حکیمیان، «نقش و جایگاه آذربایجان در مهاجرت نیروی کار ایرانی به قفقاز»[3] نوشتۀ سیروان خسروزاده و دیگران، «کارنامه و روزگار ایرانیان مهاجر در قفقاز 1900-1920»[4] نوشتۀ محمدحسین خسروپناه، «تأثیر جریانهای سیاسی قفقاز بر مهاجران ایرانی مقیم باکو در انقلاب 1905 روسیه»[5] نوشتۀ سهراب یزدانی و سوده ابراهیمزاده گرجی و «مهمانان ناراضی: فرودستان ایران در حاشیۀ امپراتوری تزاری»[6] نوشتۀ تورج اتابکی به این موضوع اشارههایی کردهاند.
نویسندگان این مقالات هر کدام مسئلۀ مهاجرت ایرانیان را به علل خاصی تقلیل دادهاند. حکیمیان تغییرات ساختاری در شرایط اقتصادی هر دو کشور را علت اصلی مهاجرت در آن هنگام میداند و مینویسد علت اصلی مهاجرت محسوس، به نظر ما، عوامل سیاسی یا طبیعی نیست. او مهاجرت را به عوامل اقتصادی تقلیل میدهد، در صورتی که نمیتوان بحث مهاجرت را پیش کشید و به عوامل سیاسی و طبیعی سرزمین مهاجرفرست بیتوجه بود. حکیمیان پیدایش فرصتهای اشتغال در خارج از کشور را از عوامل پرجاذبهتر برای مهاجرت میداند و به سیاست، وضعیت اجتماعی مردم و پیوندهای فرهنگی، مذهبی و زبانی قفقاز بهخصوص با منطقۀ آذربایجان توجهی ندارد. خسروزاده هم بر دیدگاههای اقتصادی تأکید میکند و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی و ناتوانی دولت در حل آنها را علت این مهاجرت میداند. یزدانی نیز اگرچه در مقدمه به علل مهاجرت میپردازد، بحث اصلی خود را به تأثیر فعالیت احزاب انقلابی روسیه و قفقاز و اعتصابات فراگیر منطقه بر ایرانیان مقیم باکو اختصاص میدهد. اتابکی هم زوال اقتصاد سنتی و توان محدود اقتصاد جدید ایران در تأمین کار و به علاوه تغییرات اقتصادی و سیاسی روسیه در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی را از علل مهاجرت ایرانیان میداند.
کتابهایی همچون پیشینههای اقتصادی-اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی[7] تألیف خسرو شاکری و ایرانیان مهاجر در قفقاز: فعالیتهای فرهنگی در سالهای 1931-1900م[8] نوشتۀ نظامعلی دهنوی نیز به عوامل مهاجرت پرداختهاند. شاکری بر دگرگونی نظام اقتصادی ایران در دورۀ قاجاریه تأکید دارد و دهنوی هم در ابتدای کتاب خود، در چند صفحه به صورت خلاصه، به عوامل مهاجرت ایرانیان به قفقاز اشاره و از این مبحث عبور میکند، زیرا موضوع کتاب او فعالیتهای فرهنگی ایرانیان در قفقاز است
پژوهش حاضر ضمن توجه به تحقیقات پیشین، با تکیه بر منابع دست اول، سعی دارد عوامل دافعه و جاذبه در مبدأ و مقصد مهاجرت نیروی کار ایرانی را بررسی کند. بدین ترتیب، تفاوت اصلی این پژوهش با پژوهشهای پیشین در این است که تمام عوامل (فشار و کشش) مهاجرت نیروی کار ایرانی را در دورۀ قاجاریه مد نظر قرار میدهد. برای این منظور نگارنده در گردآوری دادهها و تولید محتوا از منابع آرشیوی استفاده کرده است.
پژوهش حاضر به لحاظ مکانی بر ایران دورۀ قاجاریه و جنوب قفقاز که تحت سیطرۀ روسیۀ تزاری بود، تأکید دارد. بنابراین، در متن مقاله هر کجا از قفقاز نام برده شده، مراد جنوب قفقاز است. به لحاظ زمانی نیز تحولات نیمۀ دوم قرن سیزدهم قمری/ نوزدهم میلادی مد نظر است.
چارچوب نظری
مهاجرت پدیدۀ جدیدی نیست و از زمانهای دور تا به امروز وجود داشته است. اینکه چنین پدیدهای از چه ساز و کارهایی تبعیت میکند، افراد با چه انگیزههایی دست به مهاجرت میزنند و آیا میتوان برای مهاجرت قانونمندی خاصی در نظر گرفت، باعث شده است دیدگاهها و نظریههای مختلفی در مورد آن شکل بگیرد. مهمترین نظریه در این باب در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی تحت عنوان مدلهای دافعه و جاذبه مطرح شد. نظریهپردازان این نظریه به دو دسته عوامل توجه میکنند: یکی عواملی که باعث دفع انسانها از محل سکونت خود میشود و دیگری عواملی که در مقصد باعث جذب آنها میشود. نخستین نظریۀ رسمی را ارنست جورج روانشتاین[9]، اقتصاددان آلمانی ـ انگلیسی،مطرح کرد. وی در دو مقاله (1885و 1889م) به قوانین مهاجرت پرداخت. روانشتاین معتقد بود مهاجرت از طریق فرایند «فشارـ کشش» اتفاق میافتد. او در نظریۀ خود بر عوامل اجتماعی، اقتصادی و فیزیکی تأکید داشت که در مجموع شامل هفت قانون میشود: 1. حجم عظیمی از مهاجران مسافتی کوتاه طی میکنند. 2. مهاجران اطراف شهری که رشد سریعی دارد، جمع میشوند. 3. فرایند دفع برخلاف فرایند جذب عمل میکند. 4. هر جریان مهاجرت یک جریان ضد مهاجرت نیز دارد. 5. هرچه فاصلۀ مبدأ و مقصد بیشتر باشد، مهاجران بیشتر ترجیح میدهند به یک شهر صنعتی و تجاری کوچ کنند. 6. روستاییان بیشتر مهاجرت میکنند. 7. در مسافتهای کوتاه زنان بیشتر از مردان مهاجرت میکنند.[10]
دروتی توماس[11] نظریهپرداز دیگری بود که بر عوامل جاذبه و دافعه در مهاجرت تأکید داشت. او در نظریۀ خود (1941م) عدم تعادل اقتصادی و اجتماعی را مد نظر قرار داده است. توماس شکلگیری جریان مهاجرت را ناشی از وضعیت نامطلوب اجتماعی و اقتصادی مبدأ و وضعیت مطلوب مقصد میداند و معتقد است تا زمانی که این عدم تعادل برطرف نشود، جریان مهاجرت ادامه خواهد داشت.[12]
اورت. اس. لی[13]، بهعنوان یکی دیگر از نظریهپردازان مدل دافعه و جاذبه، عوامل میانی بین مبدأ و مقصد را تحلیل کرده است. لی در نظریۀ خود (1966م) چهار عامل را در پدیدۀ مهاجرت دخیل میداند: 1. عوامل مرتبط با مبدأ. 2. عوامل مرتبط با مقصد. 3. موانع بازدارنده. 4. عوامل شخصی.[14] او عوامل مؤثر بر دافعه و جاذبه را برحسب خصوصیات زمینهای افراد در نظر میگیرد و از آن تحت عنوان «موانع مداخلهگر» نام میبرد؛ یعنی برخی از موانع قابل رفع و برخی دیگر دارای اثرات کلی هستند. این موانع برحسب زمینههای اجتماعی اثرات متفاوتی بر هر فرد میگذارند.[15] پژوهش پیشرو میکوشد با الهام گرفتن از این نظریههای مهاجرت مدل دافعه و جاذبه به بررسی عوامل مؤثر بر مهاجرت نیروی کار ایرانی به قفقاز بپردازد.
نظریهپردازان مدل دافعه و جاذبه هنگامی که از فشار در مبدأ مهاجرت سخن به میان میآورند به عوامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فیزیکی توجه دارند. این عوامل در مهاجرت نیروی کار ایرانی به قفقاز بسیار تأثیرگذار بودند. در همین خصوص باید اشاره کرد که از نیمۀ دوم قرن سیزدهم قمری/ نوزدهم میلادی مردم ایران دستهدسته راهی قفقاز شدند. در آن سوی مرزها با آغوش باز از آنها استقبال نمیشد و محیطی آرام و زندگانی خالی از مشقت در انتظار آنان نبود[16] و اتباع روس انواع اجحافها را در حق آنها میکردند،[17] اما در وطن هم، به گفتۀ چارلز عیسوی، وضعیت چنان «پیچیده و ناخوشایند» بود که «موجب مهاجرت عمومی ایرانیان فقیر به قسمتهای جنوبی روسیه» میشد.[18] در همین ایام روزنامۀ ثریا گوشزد کرد که «ای ابنای عزیز وطن، ای بزرگان مملکت و ای صاحبان مزارع و قراوای ارباب دهات و باغات، رعیت بیچاره و فقیر فلکزده را رحم نمایید و حقوق او را ادا کنید و نگذارید که وطن مألوف را گذاشته و پریشان احوال و گرفتار وبال شده، فرار نماید.»[19] اما به این مسئله توجه نمیشد و بنابراین شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به سمتی پیش رفت که به صورت عوامل دافعه (فشار) در مبدأ عمل کرد.
1-1. وضعیت نامطلوب اقتصادی؛ قحطی، بیکاری و فقر
اقتصاد یکی از عواملی است که نظریهپردازان مهاجرت بهعنوان عامل دافعه به آن اشاره کردهاند. چنانکه در بحث نظری اشاره شد، به باور نظریهپردازان وضعیت نامطلوب اقتصادی مانند فقر و بیکاری سبب مهاجرت میشود. با توجه به چنین دیدگاههایی میتوان تأثیر وضعیت اقتصادی ایران را در مهاجرت نیروی کار ایرانی به قفقاز تحلیل کرد.
همزمان با دورۀ قاجاریه، در غرب انقلاب صنعتی به وقوع پیوسته بود که در نتیجۀ افزایش تولید، استفاده از نیروی بخار و کشف سرزمینهای جدید در کنار بهرهگیری از مواد خام مستعمرات و جنگهای مستعمراتی زمینههایی را مهیا کرده بود که سرمایهداری صنعتی اروپا قدم در آسیا و افریقا و دیگر نقاط جهان بگذارد. این حرکت از نظر اقتصادی نتایج و پیامدهایی را در کشورهایی همچون ایران داشت تا آنجا که کالاهای خارجی در ایران رواج یافت، صنایع دستی رو به زوال رفت و بازارهای کوچک محلی از رونق افتاد. اقتصاد ایران، همانند سیاست آن، ناگزیر از «تعادل» خارج شد. نقشۀ جغرافیایی، انسانی و طبیعی کشور در پی از دست رفتن پارهای از مناطق آن تغییر کرد که به محدودتر شدن ظرفیت تولیدی و بازار داخلی و کاهش قدرت سیاسی انجامید. پیامد این امر انعقاد موافقتنامههای تعرفهای ویژهای بود که صنعت داخلی را که از لحاظ اقتصادی کمبنیه و از حیث فنی عقبافتاده شده بود، در رقابت با محصولات ماشینی ارزانقیمت بیدفاع گذاشت. این فرایند به حذف صادرات کالاهای ساختهشده، گرایش به تولید فرآوردههای کشاورزی تجاری، کاهش احتمالی تولید مواد غذایی اصلی و افزایش عمومی واردات منجر شد.[20] پس نوعی «تغییرات بنیادی در الگوی تولید چه در کشاورزی و چه در صنایع دستی شهری» به وجود آمد که «اقتصاد ایران را با مقتضیات سرمایهداری اروپا هماهنگ» کرد.[21]
بدین ترتیب مرزهای ایران به روی سرمایهداران و تجار اروپایی باز شد[22] که در نتیجۀ آن بازرگانان ایرانی در مقایسه با همقطاران اروپاییشان در نامساعدترین موقعیت قرار گرفتند و جامعه شاهد زوال صنایع دستی ایران و جایگزینی تدریجی یا سازگاری آن با نیازهای صنعت اروپایی گردید[23] و تغییرات زیانآوری در زمینۀ مبادله به وجود آمد.[24] با توجه به چنین وضعیتی ورود کالاهای خارجی به ایران آغاز شد. محمدمهدی اصفهانی در این باره مینویسد: «مال فرنگ رواج یافته است و این فقره نیز پیوسته در اوج است.»[25] به طور کلی ایران به لحاظ اقتصادی به غرب بهویژه روسیه و انگلستان وابسته شد.[26]
ورود کالاهای خارجی «بازار تمامی رشتههای بزرگ و عمدۀ صنایع مملکت را رواج و رونق بکاهید و کمکم هر چندی دایرۀ تجارت خارجه در ایران وسعت گرفت، بازار امتعه و معمولات داخلۀ مملکت را کسادی افزوده شد»[27] و «اهل ایران رو کردند به خرید متاع خارجی.»[28] از رهگذر هجوم کالاهای مصرفی غربی بود که پیشهوران دچار معضلات و مشکلات اساسی شدند و «بسیاری از شعب بزرگ و عمدۀ صنایع ایران که سرمایۀ توانگری مملکت بود، یکسره باطل و خلق کثیری از مردم ایران که ارباب صنایع بودند، بالمّره از کار افتاده و عاطل مانند.»[29] به گونهای که «دهقانان ایرانی زیر اینگونه فشارها که بر آنها وارد میشد دچار فقر و خانه خرابی میشدند، صنعتگران نیز به ورشکستگی دچار میگشتند.»[30]
البته خسرو شاکری معتقد است همۀ این وضعیت را «نباید به سوءنیت خارجی یا تهاجم وحشیانۀ سرمایهداران اروپا نسبت داد»[31] چرا که اجارهداری زمین و وضعیت دهقانان، ستمدیدگی عمومی اهالی، سامان درونی قدرت و جوّ حاکم بر حکومت در جلوگیری از ایجاد بخش صنعتی خصوصی و دولتی در ایران نقش بارزی داشت.[32] هرچه بود «احدی از شاه و بزرگان و علما و تجار که خون مردم را میخوردند در این صدد برنیامدند که مثل خارج کارخانه دایر کنند یا کاری کنند که صنعت قدیم ایران برنیفتد.»[33] صنایع داخلی رو به نابودی رفت و پیشهوران حرفه و پیشۀ خود را از دست دادند و دهقانان نیز بیکار شدند. در واقع این اتفاق باعث بیکاری نیروی کار شد.[34] در نتیجه «کرورها مردمی که از صنایع معاش میکردند عملۀ خارج» شدند.[35] در این شرایط، قحطی، «وبا، طاعون، گرسنگی و بیماریهای دیگر تنها چیزهایی بود که به وفور یافت میشد و بیداد میکرد.»[36] قحطی سالهای 1285تا 1288ق/ 1869تا 1872م بسیار وحشتناک بود، تا آنجا که حدود 10 درصد جمعیت ایران تلف شدند.[37]
این قحطیها با بیماری وبا نیز همراه شد. وبا تقریباً همهساله یا دو سال یک بار در بخشهایی از کشور یا در سراسر آن شیوع مییافت و رشتۀ زندگی و فعالیت اجتماعی را تا حدودی میگسست. در سالهای ۱۲۶۳ و 1264ق/ 1846 و 1847م در ولایت آذربایجان، در ۱۲۶۷و 1269ق/ 1850 و 1852م در تهران، قم و تبریز و در ۱۲۷۳ق/ 1856م، وبا تمام ایران را فرا گرفت.[38] وبا و قحطی در همۀ ولایات نفس مردم را به شماره انداخته بود. مردم به علفخواری، خوردن گوشت حیواناتی مانند اسب، الاغ، سگ، گربه و غیره روی آورده بودند.[39] در خراسان آدم میکشتند و گوشت او را میخوردند و مردم آذربایجان از شدت تنگدستی عریضههایی به حکومت نوشتند.[40]
گاهی همزمان با وبا، طاعون نیز شیوع مییافت. شدیدترین طاعون مربوط به سالهای 1287-1288ق/ 1871-1872م بود که در نتیجۀ پنج سال بیبارانی در اکثر نواحی ایران رخ داد و حیوانات و مردم بسیاری را به کام مرگ فرو برد.[41] بخش کشاورزی خسارت زیادی دید، زیرا بر اثر کمآبی رودخانهها و قناتها بخش بزرگی از اراضی خشک و بسیاری از دهات متروک شدند.[42] بخش قابل توجهی از دامداران و افراد ایلیاتی گلههای خود را از دست دادند. پس فقط گرسنگان وجود داشتند، چنانکه رسولزاده نوشته است: «ایرانیان گرسنهاند. این حقیقت را کسی نمیتواند انکار کند.»[43]
این وضعیت نابهسامان سبب شد بسیاری برای کسب و کار بهناچار به قفقاز مهاجرت کنند.[44] ایزابلا بیشوپ که در سال 1308ق/ 1890م از شهر کرمانشاه دیدن کرده، در مورد مهاجرت مردم این شهر نوشته است: «سکنۀ دهات مجاور و حومۀ شهر عموماً فقیر و کمبضاعت و از چند سال قبل تاکنون سه ربع سکنۀ آن به کشور عثمانی و شهرهای شمال آذربایجان مهاجرت کردند.»[45] در اسناد وزارت خارجۀ انگلیس (به تاریخ 5 شوال 1288ق/ 18 دسامبر 1871م) آمده است:
سیل انبوه مهاجران از ولایات جنوبی به سوی گیلان که وضع خواروبار که در آنجا نسبتاً خوب بود، از حدود مه 1871 به راه افتاد، تا ماه نوامبر (از اردیبهشت تا آذرماه) میان 25 تا 35 هزار مهاجر به این ولایت که جمعیت اصلیاش 100،000 نفر بود، سرازیر شده بود. شماری از مهاجران راهشان را به شمال ادامه دادند و با گذشتن از مرز به روسیه رفتند.[46]
وقایع اتفاقیه نیز گزارش میدهد که «بیماری وبا در بارفروش شیوع یافته و باعث متفرق شدن مردم از اوطان خود شده بود.»[47] پس جای تعجب نداشت «که در چنین وضعیتی دهقانان مجبور میشدند روستاهای خود را ترک گویند و دستهدسته رو به مهاجرت آوردند.»[48]
2-1. شرایط نابهسامان سیاسی و اجتماعی و موانع مداخلهگر
نظریهپردازان مدل دافعه و جاذبه در بررسی عوامل مرتبط با مبدأ به شرایط اجتماعی و فیزیکی و موانع مداخلهگر اشاره میکنند. آنها شرایط نامطلوب اجتماعی را در فرایند دفع مهم میدانند.[49] از نظر آنها موانع مداخلهگر گاهی دارای اثرات کلی و غیرقابل رفع هستند که برحسب زمینههای اجتماعی اثرات متفاوتی بر افراد دارند.[50] با توجه به چنین دیدگاههایی، این عوامل درخصوص مهاجرت نیروی کار ایرانی به قفقاز قابل بررسی است.
ناامنی و استبدادی که حاکمان و عمال آنها در ایران به وجود آورده بودند، به یکی از عوامل دافعه در مبدأ مهاجرت تبدیل شده بود؛ استبدادی که از شخص شاه شروع میشد و تا پایینترین مقام ادامه داشت. شاهان در مقام «ظلالله» و «حافظ الرعایا» در زندگی مردم اعمال نفوذ و قدرت میکردند.[51] این استبداد سیاسی خود وسیلهای برای اعمال فشار اقتصادی بر مردم شده بود. نمونۀ بارز آن فروش ایالات و مناصب دولتی بود که حاکم را مجاز میکرد از مردم مالیات بگیرد. این کار او به فشار اقتصادی منتهی میشد و وضعیت اجتماعی مردم را دگرگون میکرد.
شاه حکومت ایالات و مناصب دولتی را در ازای پول بیشتر به افراد زیردست خود میفروخت. آنها هم مجاز بودند برای جبران پول پرداختشده، بهزور، از مردم مالیات بگیرند. به این صورت که پیشخریدکنندۀ مالیات از شاه، ضمن تحمیل فشار شدید به مردم فقیر، مالیات را تا چند برابر از آنها وصول میکرد.[52] این فروش حکومت خود منشأ ستمگریهای بیحساب شد و از کرمان تا دیگر ایالات اوضاع به همین منوال بود.[53] خاطرهای از دوران کودکی سید جعفر پیشهوری نشان میدهد که در آذربایجان، بهعنوان یکی از ایالتهای مهاجرفرست، چه رفتار ظالمانهای با رعیت میشد که آنها را مجبور به مهاجرت میکرد. پیشهوری از یک زن با چهار فرزند کوچکش نام میبرد که به خانۀ او پناه میبرند و ادامه میدهد:
زن و بچهها از شدت سرما دست و پایشان کرخت شده بود. سه ساعت تمام توی برف، باد و طوفان سرد راه پیموده بودند. بین مادرم و مهمانان گفتوگو زیاد و طولانی شد. من بالاخره فهمیدم که ارباب برای مالیات بهره و درست یادم نیست با چه بهانهای چند نفر محصل و مأمور به خانۀ زن دهاتی فرستاده، پول خواسته بود. طبیعی است چلۀ زمستان بیچاره ممکن نبود پول داشته باشد. شوهرش هنوز از مسافرت برنگشته بود. ناچار میبایستی دیگ و کماجدان و پلاس کهنۀ خود را گرو گذاشته برای ارباب پول تهیه کند...[54]
در ایالتهای دیگر هم وضعیت بهتر نبود. چنانکه در وقایع اتفاقیه آمده است: «در استرآباد حکام قبل از اینکه حاصل شالیزارها و غیره برداشت شود مالیات حواله میکردند و رعایا ناچار اجناس خود را به سلم به قیمت نازل میفروختند و بدهی جنسی نیز به قیمت بالا تسعیر و وجه نقد آن از رعایا اخذ میشد، به این جهت ضرر و خسارت به رعایا میرسید و اقلی رعایا مجبور به مهاجرت و متفرق میشدند.»[55] بیشوپ مینویسد: «وقتی که حاکمی به مبلغ سی هزار تومان (ده هزار لیره استرلینگ) برای انتصاب خود پیشکش میکند و ممکن است روزی از مقام خود معزول گردد بدیهی است که چنین شخصی بهندرت حقوق انسانی و جنبۀ عدل و انصاف را رعایت میکند. لذا تا میتواند به جبر و عنف از مردم اخاذی میکند.»[56] سرهنگ اچ. پیکو[57]، وابستۀ نظامی انگلیس در دورۀ ناصرالدین شاه در ایران، در نامۀ خود به سر هنری مورتیمر دوراند[58] (1850-1924)، وزیر مختار انگلیس در ایران، طی نیمۀ دوم قرن سیزدهم قمری/ نوزدهم میلادی مینویسد: «در شرایط کنونی موقعیت حاکم در ایالات بهمنزلۀ مالکیت خصوصی است که بخشی از اموال شاه را به اجاره گرفته است، نه بهمنزلۀ نمایندۀ مسئول حاکم. او این حق را از شاه خریداری کرده است تا از مردم بهرهکشی کند.»[59] سر مورتیمر دوراند همچنین در گزارشی در 1312ق/ 1895م که از تهران به انگلیس فرستاده است، میگوید: «کشور را غارت میکنند... در کشور هیج محکمۀ قضایی قابل اعتمادی نیست.»[60] «ایران بسیار بد اداره میشود و شرایط کلیاش رضایتبخش نیست.»[61] در همین خصوص حاج سیاح نوشته است: «کسی در فکر آیندۀ مملکت و رفاه رعیت نیست. آنچه زیاد میشود لقب است و فسق و فجور و تنبلی و نفوذ بیکاران و مفتخواران و فرار رعایا و مظلومان به بلاد خارجه.»[62]
این حجم از ظلم و ناامنی در ساختار حکومت برای مردم قابل تحمل نبود و برخی از آنها را ترغیب به مهاجرت میکرد. رسولزاده که خود از نزدیک وضعیت زندگی مردم را مشاهده کرده و شاهد مهاجرت آنها بود، از «خودکامگی خانها، مفتخواریها، بیحیایی فراشان، خیانتپیشگی وزرا» سخن به میان میآورد[63] و مینویسد: «همشهری از ظلم خانها و محتکران و برای رهایی از چند بیکاری و بیقانونی و به قصد محافظت خویش و به دست آوردن لقمه نانی برای اهل و عیال خود که در کمال عسرت و بدبختی در ایران به سر میبرند، به باکو میآید.»[64] زینالعابدین مراغهای نیز میگوید: «در ایران امنیت نیست... بیچارگان چه کنند. بعضی از تعدی حکام، برخی از ظلم بیگلربیگی و داروغه و کدخدا، این ناکسان در هر کس که بویی بردند پنج شاهی پول دارد، به هزار گونه اسباب چینی بر او میتازند... این است که مردم جلای وطن کرده، ممالک روم و روس و هندوستان را پر کردهاند.»[65] ناظمالاسلام کرمانی هم از تعدی و ظلمی مینویسد که مردم را مجبور به فرار به قفقاز میکرد.[66] حتی هفتهنامۀ اکینچی که در باکو منتشر میشد، طی همان سالهایی که مهاجرت ایرانیان به قفقاز شدت گرفته بود، نوشته است: «امید است که شاه ایران بتواند نظم و قانونی برقرار کند تا رعیت بتواند در کشور خود کار کند.»[67]
البته این ظلم و ستم حکومت قاجاریه در قفقاز هم اعمال میشد؛ قونسولگریها در حق مهاجران انواع اجحافها را روا میداشتند. آنها نهتنها از حق و حقوق مهاجران دفاع نمیکردند[68] بلکه خودشان حقوق آنها را ضایع میکردند.[69] چنانکه اگر فردی در حین کار کشته میشد، با همکاری صاحبان کار، حق و حقوق خانوادۀ او را پرداخت نمیکردند.[70] نایبهای قونسولگری نیز در قبال رفتار خود پاسخگو نبودند.[71] اگرچه مهاجران عرایضی به مجلس شورای ملی[72] و وزارت امور خارجه[73] ارسال میکردند و برای تشخیص صحت و سقم گفتههای مهاجران دستور تحقیق و تفحص داده میشد،[74] اما اینگونه رفتارها همچنان باقی بود.
پس ظلم و ستم مقامات ایرانی را که منجر به فشار اقتصادی بر مردم میشد، میتوان با نظریۀ موانع مداخلهگر اورت. اس. لی منطبق دانست؛ یعنی چنین رفتارهایی اثرات کلی بر جامعۀ ایران دورۀ قاجاریه داشت و برحسب زمینههای اجتماعی اثرات متفاوتی بر هر فرد میگذاشت و باعث میشد عدهای راهی جز مهاجرت پیش روی خود نداشته باشند.
از دیدگاه نظریهپردازان مهاجرت، عوامل مرتبط با حوزۀ مقصد[75] یا فرصتهای مطلوب[76] همچون امکانات شهرهای صنعتی و تجاری و مسافت کوتاه میان مبدأ و مقصد[77] از عوامل جاذبه به شمار میروند. از این رو، در بررسی علل مهاجرت نیروی کار ایرانی به قفقاز میبایست به این عوامل توجه داشت. عوامل جاذبه بهعنوان محرکهایی قدرتمند توانستند سالانه جمعیت زیادی از نیروی کار ایرانی را روانۀ مناطقی از قفقاز کنند. پس به نظر میآید مهاجرین گرچه بهاختیار ترک وطن نمیکردند، شرایط مقصد نیز در جذب آنها مؤثر بود. این عوامل در حوزههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی قابل بررسی هستند.
1-2. فرصتهای مطلوب اقتصادی؛ توسعۀ صنعتی و تجاری
روانشتاین معتقد است فرایند جذب (کشش) به این صورت است که افراد اغلب شهری را برای مهاجرت انتخاب میکنند که به لحاظ صنعتی در حال پیشرفت باشد و نیروی جاذبۀ این شهر مرحله به مرحله به اقصا نقاط کشور نفوذ میکند.[78] چنانکه وقتی قفقاز بر اثر کشف نفت توسعه یافت، شهرهایی همچون باکو و سپس مناطقی همچون بالاخانی، صابونچی، بیبیهیبت و غیره نیز بهتدریج رشد کردند. نفت در قفقاز ابتدا به صورت دستی از چاهها استخراج میشد تا اینکه در سال 1264ق/ 1848م نخستین چاه نفت حفر شد[79] و بعد از آن در مکانهای مختلف، بهویژه باکو، نفت اکتشاف شد.
حکومت روسی قفقاز تا سال 1289ق/ 1873م نفت را به صورت انحصاری اجاره میداد، اما عملیات استخراج و بهرهبرداری به روشهای کاملاً ابتدایی انجام میگرفت و صدور و فروش هم کم بود[80] تا اینکه قوانین جدیدی برای میدانهای نفتی وضع شد. بر این اساس، حق جستوجو و تولید نفت در زمینهای خالی از سکنۀ دولت برای شهروندان روسی و خارجی به نسبت مساوی در نظر گرفته شد. پس شرکتهای خارجی اجازه یافتند در سرمایهگذاری و پشتیبانی فنی صنعت نفت مشارکت کنند. افزایش سرمایهگذاری باعث شد حکومت روسی قفقاز سیاستهای مالیاتی تسهیلکننده در نظر بگیرد. بدین ترتیب، در سال 1294ق/ 1877م مالیاتهای غیرمستقیم بر سودآورترین محصولات نفتی را لغو کرد و برای شرکتهای نفت روسیه که از خارج واردات داشتند، تعرفههای گمرکی بالایی وضع کرد.[81] با این اقدامات سرمایهگذاران نفت میتوانستند سودی تضمینشده به دست آورند.
در تمام مناطق، بهخصوص باکو، صحبت از نفت بود و سرمایهداران برای بستن قراردادها و مقاطعۀ آن صف میکشیدند. رابرت نوبل[82] و آلفرد نوبل[83] سوئدی بهعنوان نخستین سرمایهداران اروپایی وارد قفقاز شدند و یک پالایشگاه نفتی در باکو خریداری کردند و بدین ترتیب شرکت نوبل به بزرگترین شرکت نفتی در منطقۀ باکو تبدیل شد.[84] بعد از آن نیز شش شرکت انگلیسی، سه فرانسوی، دو آلمانی، دو بلژیکی و یک یونانی در صنایع نفت قفقاز سرمایهگذاری کردند.[85] بنابراین، انحصار نفت شکسته شد. ماشینهای بخار به راه افتادند. پالایشگاههای جدیدتری مجهز به ابزار پیچیده و محصول علوم جدید نصب شدند و به راه افتادند. در نتیجه به جای میزان استخراج ناچیز، حجم تولید بالا رفت[86] و باکو %95 از تولید نفت روسیه و بیش از نیمی از تولید جهانی را تأمین کرد.[87] اکتشاف نفت آنچنان شدت گرفت که تادیوس سهویتوخوسکی از آن بهعنوان «انقلاب نفتی» نام میبرد.[88]
معادن نیز در قفقاز رونق گرفتند و شرکتهای صنعتی سرمایهداری در این مناطق ایجاد شدند. در کوههای شهر گدهبیگ منابعی از مس وجود داشت که با کشف آنها نیاز به نیروی کار به وجود آمد. همچنین تولید پیلۀ ابریشم رونق یافت و صنعت پردازش ابریشم در شهرهایی همچون شکی، شوشا و اردوباد ایجاد شد و هر سال نیز توسعه پیدا کرد.[89] بنابراین، رونق اقتصادی قفقاز و گسترش صنایع و کارخانجات آغاز شد و تنها در شهری همچون نخجوان 4 کارخانۀ بافندگی، 8 کارخانۀ چرمسازی، 6 کارخانۀ آجرپزی، کارخانههای ابریشم و 2 کارخانۀ بخار ابریشم تأسیس شد.[90]
توسعۀ صنعت نساجی و تقاضای فزاینده برای خرید پنبه بر اثر جنگ داخلی امریکا موجب افزایش کشتگاهها شد که صدها کارگر میبایست در آنها کار میکردند. تخصصی و متنوع کردن صنایع نیز باعث شد کشت توتون و پرورش تاکستانها بهبود یابد. توسعۀ کشت انگور منجر به تأسیس شرکتهای شرابسازی و تصفیۀ مشروبات الکلی شد و کشت تنباکو هم رونق یافت و در باکو، شکی و شماخی کارخانههای تنباکو بنا شد.[91] این اتفاق نیاز به حمل و نقل و ارتباطات را پدید آورد. در همین خصوص کشتیرانی در دریای خزر رونق گرفت و کشتیهای زیادی برای حمل نفت و کالاهای تجاری و مسافران ساخته شد.[92] همچنین ساخت راهآهن در دستور کار قرار گرفت و راهآهن تفلیس به باکو در سال 1300ق/ 1883م به بهرهبرداری رسید. راهآهن ولایات معدنی باکو ـ بالاخانی، صابونچی و سوراخانی نیز شروع به کار کردند و در سال 1318ق/ 1900م راهآهن قفقاز به راهآهن سراسری روسیه متصل شد.[93] به علاوه در سال 1276ق/ 1860م خطوط تلگرافی بین تفلیس، نخجوان، باکو، گنجه، شکی و دیگر شهرها ایجاد گردید و در نیمۀ سال 1297ق/ 1880م خطوط تلفنی در باکو برای نخستین بار کشیده شد.[94]
وضعیت اقتصادیقفقاز نیاز به نیروی کار را روز به روز بیشتر کرد و روسیۀ تزاری سیاست استخدام نیروی کار از مناطق دیگر را در پیش گرفت. ایران، بهویژه ایالتهای شمالی آن، بهترین شرایط را برای تأمین چنین نیرویی داشت.
2-2. وضعیت سیاسی و اجتماعی؛ اشتراکات فرهنگی و فاصلۀ جغرافیایی
نظریهپردازان مهاجرت فاصلۀ جغرافیایی، وضعیت مطلوب اجتماعی و زمینهها و عوامل شخصی را که ناشی از شرایط اجتماعی و سیاسی هستند، در جذب مهاجران مهم دانستهاند. در این خصوص، عواملی چون سیاستهای روسیه، اشتراکات فرهنگی ایران با قفقاز و مسافت کوتاه میان ایالات شمالی ایران بهخصوص آذربایجان با شهرهایی همچون باکو را میتوان از دلایل مهاجرت نیروی کار ایرانی به قفقاز برشمرد.
یکی از سیاستهای روسیۀ تزاری که در جذب نیروی کار ایرانی در قفقاز مؤثر بود، ایجاد قوانین تسهیلکننده برای مهاجران بود. بدین منظور در 19 رمضان 1305ق/ 30 می 1888م در قفقاز بخشنامهای صادر شد که طبق آن مهاجران ایرانی میتوانستند با تذکرۀ خودشان بدون مانع در این نواحی زندگی کنند. حتی در سالهای بعد، ساکنان نواحی مرزی که در شمال غرب ایران زندگی میکردند، میتوانستند بدون ویزای کنسولگری و بدون پرداخت مبلغ خاصی وارد مناطق قفقاز شوند.[95] البته در مواقعی هم حکومت روسی قفقاز تذکرۀ ایرانیان را قانونی نمیدانست و قونسولگریهای اروپایی حتی به اندازۀ یک شهادتنامه اعتباری برای آن قائل نبودند. به همین دلیل ایرانیان مهاجر در قفقاز را که تذکره داشتند «بهعنوان بی تذکره بودن گرفته حبس و تحتالحفظ به ایران» میفرستادند.[96]
نگاه مثبت مقامات محلی قفقاز به نیروی کار ایرانی سیاست دیگری بود که در جذب مهاجران ایرانی کارساز شد. مقامات محلی بهخوبی میدانستند که کارگران مهاجر چه نقشی در اقتصاد قفقاز دارند و حتی زمینداران محلی نیز موافق حضور آنها بودند. برای نمونه هنگامی که در ایران انقلاب مشروطیت در حال وقوع بود، دولت روسیه نظارت جدی بر مرزهای خود اعمال کرد و برای مهاجران محدودیتهای کاری به وجود آورد، تا جایی که در 1325ق/ 1907م شمار مهاجران ایرانی بهشدت کاهش یافت. این اتفاق باعث افزایش دستمزد مهاجران در قفقاز شد. در همین زمان کارگران ایرانی شاغل در بخش کشاورزی به علت شرایط دشوار آب و هوایی و وضعیت سخت معیشت مجبور شدند کار خود را رها کنند. این امر به کمبود نیروی کار منجر شد. زمینداران و مقامات محلی به محدودیتی که برای مهاجران ایرانی در نظر گرفته میشد، اعتراض کردند. این اعتراض آنچنان مؤثر واقع شد که استاندار ایروان نوشت محدودیت مهاجران بر افزایش نرخ دستمزد کارگران محلی تأثیر قابل توجهای داشته است و یا فرماندار باکو تأکید کرد اگر از مهاجرت ایرانیها به قفقاز جلوگیری شود، منافع محلی آنها در خطر میافتد، چرا که خود بهتنهایی قادر به برداشت محصولات نیستند و این تأخیر در برداشت باعث خرابی و آفتزدگی محصولات میشود.
اگرچه نیروی کار ایرانی نقش مهم و تأثیرگذاری بهخصوص در بخش کشاورزی و کارهای سخت داشت، این نوع نگاه به کارگران ایرانی نه از آن جهت بود که آنها افرادی متخصص بودند، بلکه چون بسیار سختکوش بودند و در سختترین شرایط هم کار میکردند، تقاضا برایشان زیاد بود و مقامات محلی نمیخواستند چنین نیروی کاری را از دست بدهند.
اشتراکات فرهنگی ایران با قفقاز از دیگر عوامل تأثیرگذاری بود که در مهاجرت نیروی کار ایرانی نقش داشت. آنان دارای فرهنگ، تاریخ، دین و احساسات مشترک بودند. میان مردم محلی قفقاز و برخی از ایرانیان نسبتهای خویشاوندی وجود داشت و نوعی وحدت معنوی حول محور انگیزههای دینی و فرهنگی در میان خود احساس میکردند. همین اشتراکات باعث شده بود تعدادی از ساکنان قفقاز نیز به ایران مهاجرت کنند و در شهرهای مختلف ایران بهخصوص مناطق شمالی ساکن شوند. چنانکه در عرایضی که از آنها وجود دارد به عسرت و پریشانی خود اشاره دارند و درخواست شغل و تابعیت کردهاند.[98]
اگرچه پس از عهدنامۀ ترکمانچای هفده شهر قفقاز از خاک ایران جدا شد، این جدایی باعث از بین رفتن پیوندهای فرهنگی مردمان دو سوی ارس نشد. روسها سعی داشتند شرایط اجتماعی و فرهنگی این مناطق را تغییر دهند اما موفقیت چندانی به دست نیاوردند.[99] بنابراین، فرهنگ ایرانی که از قرنها پیش در این نواحی ریشه دوانیده بود، همچنان جایگاه خود را حفظ کرد. این پیوندها را میتوان از مشاهدات سیاحان غربی بهخوبی درک کرد. اورسل هنگامی که در ایروان است، مینویسد: «آخرین اشغالکنندگان آن خیلی کم در ترکیب شهر دست بردهاند و هنوز هم ایروان قیافۀ ایرانی خود را کاملاً حفظ کرده است»[100] و یا بنجامین در گزارش خود از باکو نوشته است: «باکو از هر جهت یک شهر ایرانی به نظر میرسد. به هر کجا میروید و به هر کس میرسید میبینید که کلاه پوستی ایرانی به سر دارد. چشمان سیاه و صورت سبزه و گندمگون او نشان میدهد که ایرانی است و چهرۀ زیبای ایرانی در همه جا به چشم میخورد.»[101]
ایرانیها در قفقاز چندان محدودیت اجتماعی نداشتند. بنجامین در مورد ایرانیان مقیم قفقاز نوشته است: «موقعی که شخصی از جلو مغازهها عبور میکند ایرانیها را با لباسهای مخصوص خود مشاهده میکند که روی نیمکتها چهار زانو نشستهاند و دارند پول میشمارند... با دیدن این ایرانیها انسان فکر میکند که باکو یک شهر صدرصد ایرانی است.»[102] همو در مورد زنان ایرانی در باکو مینویسد: «زنان ایرانی با حجاب کامل از منزل خارج میشوند و یک نفر خارجی وقتی آنها را میبیند به نظرش میآید که در یک شهر اسلامی است.»[103] در مدارس ایرانی، دانشآموزان، بهاستثنای قرائت قرآن به زبان عربی، تمام کتابهای درسیشان به زبان فارسی بود.[104] به لحاظ مذهبی نیز روسها بر مسلمانان سخت نمیگرفتند تا آنجا که در هر شهر مساجدی برای ادای فریضههای مذهبی وجود داشت. اورسل هنگام بازدید از شهرهای مختلف قفقاز توصیفهای زیبایی از مساجد این شهرها به دست میدهد و حتی از فروش کتابهای دینی ایرانیها سخن میگوید.[105]
مسافت کوتاه ایالات شمالی ایران بهخصوص آذربایجان با شهرهایی همچون باکو باعث شده بود مهاجرت به این مناطق معمولاً راحتتر از مناطق دیگر باشد[106] و ایرانیان رغبت بیشتری برای حضور در آن داشته باشند.[107] «برای اینکه به وطن خودشان نزدیک بود خیال میکردند هر وقت بخواهند میتوانند مراجعت کنند... از حیث زبان و مذهب و آداب و رسوم با اهالی محلی توفیر زیادی نداشتند. لذا در آنجا خیلی هم در بند نوع کار نبودند.»[108] در واقع ایرانیان به این نتیجه رسیده بودند که در قفقاز به سبب اشتراکات فرهنگی، زبانی و مذهبی با سختگیری خاصی در زمینۀ نوع پوشش و حجاب و غیره روبهرو نخواهند شد و به علاوه بهراحتی شغل پیدا خواهند کرد، پس راه مهاجرت به آن دیار را در پیش گرفتند.
این شرایط باعث میشد تعدادی از ایرانیها از راه قانونی و با تذکره،[109] و شمار بسیاری به صورت قاچاقی وارد قفقاز شوند.[110] بخش زیادی از مهاجران از ایالت آذربایجان و گروهی هم از مردم گیلان، خراسان، کردستان، همدان، قزوین و زنجان بودند. بلوا از تذکرههایی که طی سالهای 1307 تا 1323ق/ 1890 تا 1905م در مشهد، انزلی و رشت صادر شده، سخن به میان میآورد و مینویسد از مناطق کرانهای در غرب ایران، یعنی قصر شیرین، افرادی برای کسب درآمد به قفقاز مهاجرت میکردند.[111] دهنوی گیلان، زنجان، قزوین، همدان و سنقروکلیایی را از خاستگاههای اصلی مهاجران میداند.[112]
نتیجهگیری
تکیۀ اصلی پژوهشهایی که درخصوص مهاجرت نیروی کار ایرانی به قفقاز انجام گرفته بیشتر بر عامل اقتصادی است، اما نمیتوان تنها بر این عامل تأکید کرد و میبایست نگاه جامعتری به مسئلۀ مهاجرت داشت. این پژوهشها معمولاً اینگونه القا میکنند که آذربایجان تنها به علت وضعیت اقتصادی به یکی از ایالتهای مهاجرفرست تبدیل شد، در صورتی که در این برهه همۀ ایالتهای ایران با مشکل اقتصادی مواجه بودند. و به علاوه از ایالات دیگر همچون خراسان، گیلان، همدان، کردستان و غیره نیز مهاجرت به قفقاز صورت میگرفت. میبایست توجه کرد که آذربایجان به لحاظ کشاورزی از دیگر ایالتهای ایران وضعیت بهتری داشت. پس مهاجرت افراد علاوه بر جنبههای اقتصادی به مسائل سیاسی و اجتماعی هم مربوط میشد؛ یعنی ظلم و استبداد حکام چنان بیداد میکرد که مردم مجبور به مهاجرت میشدند. مراغهای از تعدی حکام، ظلم بیگلربیگی، داروغه و کدخدا سخن به میان آورده است، رسولزاده به ظلم خانها و بیقانونی اشاره میکند و ناظمالاسلام کرمانی از تعدی و ظلمی مینویسد که رعیت را مجبور به فرار به قفقاز میکرد. پس ظلم و ناامنی در تمام سطوح زندگی مردم رخنه کرده بود و منابع بهوفور از ظلم و ستم حاکمان کرمان، فارس، اصفهان و ایالات دیگر سخن گفتهاند. اما مسافت زیاد منطقۀ قفقاز باعث میشد افراد کمتر به آنجا مهاجرت کنند و یا به مناطق دیگری همچون آسیای مرکزی، هند و غیره بروند. البته عکسالعمل مردم در مقابل این ظلم و ستم دستگاه حاکمه را نمیتوان به آگاهی سیاسی تعبیر کرد و اذعان داشت مهاجران ایرانی در نتیجۀ نوعی آگاهی سیاسی دست به مهاجرت زدند، بلکه ظلم و ستم حکام آنها را مجبور به مهاجرت میکرد.
نگارنده بر این باور است که مجموعهای از عوامل مختلف زمینههای مهاجرت گستردۀ نیروی کار ایرانی را به قفقاز فراهم کرد؛ عواملی که در پژوهش حاضر از آنها بهعنوان عوامل دافعه در مبدأ و عوامل جاذبه در مقصد نام برده شده است. به عبارت دیگر، مهاجرت بر اثر فرایند «فشارـ کشش» صورت گرفت؛ یعنی شرایط نامطلوب اقتصادی و اجتماعی (قحطی، بیکاری، فقر، بیماری، ظلم و ناامنی اجتماعی) در ایران دورۀ قاجاریه و شرایط مطلوب قفقاز (کشف نفت و توسعۀ صنعتی و تجاری شهرها، نیاز به نیروی کار، مسافت کوتاه و اشتراکات فرهنگی با ایران) به ایجاد نوعی عدم تعادل میان مبدأ و مقصد انجامید، تا جایی که مردم راهی بهجز مهاجرت پیش روی خود نمیدیدند و با وجود هزاران سختی و مشقتی که در آنجا دامنگیرشان بود، باز ترجیح میدادند راهی قفقاز شوند.
[1]. ثریا، س 2، ش 42 (10 رجب 1318)، ص 16.
[2]. حسن حکیمیان، «کار مزدی و مهاجرت: کارگران ایرانی در جنوب روسیه (1880-1914)»، ترجمۀ افسانه منفرد، تاریخ معاصر ایران، کتاب هفتم (1374)، ص 47-71.
[3]. سیروان خسروزاده، سیده رؤیا بارسلطان، سوده ابراهیمزاده گرجی، «نقش و جایگاه آذربایجان در مهاجرت نیروی کار ایرانی به قفقاز (1855-1906/ 1234-1285شمسی)»، تحقیقات تاریخ اجتماعی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، س 8، ش 1 (بهار و تابستان 1397).
[4]. محمدحسین خسروپناه، «کارنامه و روزگار ایرانیان مهاجر در قفقاز 1900-1920»، نگاه نو، ش 43 (تهران، 1378)، ص 65-86.
[5]. سهراب یزدانی، سوده ابراهیمزاده گرجی، «تأثیر جریانهای سیاسی قفقاز بر مهاجران ایرانی مقیم باکو در انقلاب 1905 روسیه»، تحقیقات تاریخ اجتماعی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، س 7، ش 2 (بهار 1396)، ص 195-216.
[6]. تورج اتابکی، «مهمانان ناراضی: فرودستان ایران در حاشیۀ امپراتوری تزاری»، دولت و فرودستان؛ فراز و فرود تجدد آمرانه در ترکیه و ایران، ترجمۀ آرش عزیزی (تهران: ققنوس، 1396)، ص 61-96.
[7]. خسرو شاکری، پیشینههای اقتصادی-اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی (تهران: اختران، 1384).
[8]. نظامعلی دهنوی، ایرانیان مهاجر در قفقاز: فعالیتهای فرهنگی در سالهای 1931-1900م (تهران: مرکز اسناد و خدمات پژوهشی وزارت امور خارجه، 1383).
[9]. Ernst Georg Ravenstein
[10]. دیوید لوکاس، پاول میر، درآمدی بر مطالعۀ جمعیتی، ترجمۀ حسین محمودیان (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1381)، ص 149.
[11]. Doherty Thomas
[12]. فریدون جعفری معطر، مهاجرت نخبگان (تهران: مؤسسۀ تحقیقات و توسعۀ علوم انسانی، 1387)، ص 39.
[13]. Evert. S. Lee
[14]. عبدالعلی لهساییزاده، نظریات مهاجرت (شیراز: انتشارات نوید شیراز، 1368)، ص 61.
[15]. مایکل تودارو، مهاجرت داخلی در کشورهای در حال توسعه، ترجمۀ مصطفی سرمدی و پروین رئیسیفرد (تهران: مؤسسۀ کار و تأمین اجتماعی، 1367)، ص 22.
[16]. جعفر پیشهوری، تاریخچۀ حزب عدالت: به نقل از روزنامۀ آژیر (تهران: علم، 1359)، ص 14.
[17]. مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجۀ ایران، س 1329، کارتن 12، پوشۀ 38، سند 10.
[18]. چارلز عیسوی، تاریخ اقتصادی ایران (عصرقاجار، 1332-1215ق)، ترجمۀ یعقوب آژند (تهران: نشر گستره، 1362) ص 75.
[19]. ثریا، س 2، ش 42 (10 رجب 1318)، ص 17.
[20]. محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسلۀ پهلوی، ترجمۀ محمدرضا نفیسی، کامبیز عزیزی، چاپ پنجم (تهران: مرکز، 1374)، ص 90.
[21]. شاکری، ص 87.
[22]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمۀ احمد گلمحمدی، محمدابراهیم فتاحی (تهران: نی، 1377) ص 72.
[23]. شاکری، ص 51.
[24]. کاتوزیان، ص 93.
[25]. محمدمهدی اصفهانی، نصف جهان فی تعریف الاصفهان، تصحیح منوچهر ستوده (تهران: امیرکبیر، 1368)، ص 126.
[26]. احمد اشرف، موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران: دورۀ قاجاریه (تهران: انتشارات زمینه، 1359)، ص 46.
[27]. شیخ حسن کربلائی، تاریخ دخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباکو، به کوشش رسول جعفریان (تهران: انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ١٣٨٢)، ص 43-42.
[28]. محمدعلی سیاح، خاطرات، به کوشش حمید سیاح، به تصحیح سیفالله گلکار (تهران: ابنسینا، 1346)، ص 472.
[29]. کربلائی، ص 43.
[30]. ایوانف، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمۀ آذر تبریزی (تهران: شبگیر، ارمغان، 1357)، ص 22، 23.
[31]. شاکری، ص 92
[32]. همان.
[33]. سیاح، ص 472.
[34]. Əkinçi، On səkkizinci nömrə, Fi 1 sentyabr sənə 1877/ Fi 4 rəməzanülmübarək sənə 1294.
[35]. سیاح، ص 472.
[36]. جان ویشار، بیست سال در ایران، ترجمۀ علی پیرنیا (تهران: چاپخانۀ خوشه، 1363)، ص 227.
[37]. ایوانف، ص 23.
[38]. هما ناطق، مصیبت وبا و بلای حکومت (تهران: نشر گستره، 1358)، ص ۱۳-۱۹.
[39]. محمدتقی بیگ ارباب، تاریخ دار الایمان قم (قم: بینا، 1353)، ص 60.
[40]. ناطق، ص ۱۳-۱۹.
[41]. عیسوی، ص 31.
[42]. حسن جابری انصاری، تاریخ اصفهان و ری و همۀ جهان (اصفهان: بینا، 1321)، ص 55-278.
[43]. محمدامین رسولزاده، گزارشهایی از انقلاب مشروطیت ایران، ترجمۀ رحیم رئیسنیا (تهران: نشر و پژوهش شیرازه، 1377)، ص 46.
[44]. ایوانف، ص 23.
[45]. ایزابلا بیشوپ، از بیستون تا زردکوه بختیاری، ترجمۀ مهراب امیری (تهران: چاپ مهنا، 1375)، ص 20.
[46]. شوکو اوکازاکی، «قحطی بزرگ 1288»، ترجمۀ هاشم رجبزاده، آینده، س 12، ش 3-1 (فروردین و اردیبهشت و خرداد 1365)، ص 31.
[47]. وقایع اتفاقیه، ش 58 (20 مهر 1232)، ص 3.
[48]. شاکری، ص 87.
[49]. لوکاس و میر، ص 149.
[50]. تودارو، ص 22.
[51]. آبراهامیان، ص 62.
[52] . ایران در یک قرن پیش «سفرنامۀ دکتر ویلز»، ترجمۀ غلامحسین قراگوزلو (تهران: اقبال، 1368)، ص 106.
[53]. هنری مورتیمر دیوراند، گزارش سر مورتیمر دیوراند؛ اسنادی دربارۀ وضعیت ایران در دهۀ پایانی قرن نوزدهم، ترجمۀ احمد سیف (تهران: نشر نی، 1392)، ص 19.
[54]. پیشهوری، ص 11.
[55]. وقایع اتفاقیه، ش 275 (18 اردیبهشت 1235)، ص 3.
[56]. بیشوپ، ص 20.
[57]. H. pico
[58]. Henry Mortimer Durand
[59]. گزارش سر مورتیمر دوراند، ص 82.
[60]. همان، ص 7، 8.
[61]. همان، ص 38.
[62]. سیاح، ص 278.
[63]. رسولزاده، ص 45.
[64]. همان، ص 78.
[65]. زینالعابدین مراغهای، سیاحتنامۀ ابراهیمبیگ (تهران: نشر اسفار، 1364)، ص 19.
[66]. ناظمالاسلام کرمانی. تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علیاکبر سعیدی سیرجانی، بخش دوم (تهران: نشر پیکان، 1377)، ص 121.
[67]. Əkinçi, Doqquzuncu nömrə, Fi 18 noyabr sənə 1875/Fi 1 ziq’ədə, sənə 1292.
[68]. مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجۀ ایران، س 1319، کارتن 7، پوشۀ 15، سند 1.
[69]. مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، دورۀ 2، کارتن 160، جزوهدان 29، پوشۀ 9، نامۀ 1.
[70]. چهرهنما، س 9، ش 17 (10 ذیالقعده 1330)، ص 7.
[71]. مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجۀ ایران، س 1325، کارتن 7، پوشۀ 6، سند 216.
[72]. مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، دورۀ 3، کارتن 8، جزوهدان 38، پوشۀ 1، نامۀ 1؛ همان، دورۀ 2، کارتن 160، جزوهدان 29، پوشۀ 3، نامۀ 18.
[73]. مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجۀ ایران، س 1335، کارتن 15، پوشۀ 15، سند 128.
[74]. همان، س 1335، کارتن 15، پوشۀ 15، سند 129.
[75]. لهساییزاده، ص 61.
[76]. جعفری معطر، ص 39.
[77]. لوکاس و میر، ص 149.
[78]. همان.
[79]. مناف سلیمانوف، باکو شهر نفت و موسیقی، ترجمۀ صمد سردارینیا (تبریز: اختر، 1386)، ص 204.
[80]. ارنست اورسل، سفرنامۀ قفقاز و ایران، ترجمۀ علیاصغر سعیدی (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1382)، ص 147.
[81]. В. Н. Косторниченко, »Иностранный капитал в нефтяной промышленности дореволюционной России: к разработке периодизации процесса«, Экономическая история Обозрение, Под ред: Л.И.Бородкина, Вып 10 (Москва: Изд-во Мгу, 2005), с 46.
[82]. Robert Nobel
[83]. Alfred Nobel
[84]. Audrely L Altsdadt, The Azarbaijani Turks: Power and Indentity under Russian rule (Stanford: Hoover Instition press, 1992), p. 21.
[85]. سلیمانوف، ص 209.
[86]. اورسل، ص 147.
[87]. А. Н. Гулйев, »Стака Бакйнскйх РаБочйх В Декабре 1904 Года«, Вопросы истории, № 12 (Декабрь 1954), с 26, https://elibrary.com.ua/m/articles/view
[88]. تادیوس سویتوخوسکی، آذربایجان و روسیه (1905-1920): شکلگیری هویت ملی در یک جامعۀ مسلمان، ترجمۀ کاظم فیروزمند (تهران: شادگان 1381)، ص 31.
[89]. Косторниченко, с 68.
[90]. جعفر جمشیدیراد، تاریخ سیاسی نخجوان (از چیرگی روسها تا سقوط بلشویکها 1828-1991) (تهران: مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی، 1379)، ص 32.
[91]. Косторниченко, с 67, 68.
[92]. Altsdadt, p. 23.
[93]. صمد سردارینیا، قتل عام در دو سوی ارس، چ سوم (تبریز: اختر، 1388)، ص 409.
[94]. Косторниченко, с 68.
[95]. Н. К. Белова, »Об отходничестве из северо-западного Ирана в конце XIX – начале XX века«, Вопросы истории, № 10 (Москва:1956), c 113.
[96]. مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجۀ ایران، س 1318، کارتن 25، پوشۀ 5، سند 41.
[97]. Там жэ, с 115-116.
[98]. مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، دورۀ 7، کارتن 108، جزوهدان 15، پوشۀ 1، نامۀ 1؛ دورۀ 11، کارتن 12، جزوهدان 44، پوشۀ 51، نامۀ 1.
[99]. بنگرید به: مهدی احمدی، «روسیسازی قفقاز از عهدنامۀ ترکمانچای تا انقلاب 1905روسیه (با تکیه بر اران و شروان)»، پایاننامۀ کارشناسی ارشد تاریخ دانشگاه تهران، 1390، ص 62-114.
[100]. اورسل، ص 110.
[101]. اس. ج. دبلیو. بنجامین، ایران و ایرانیان: عصر ناصرالدین شاه، ترجمۀ محمدحسین کردبچه (تهران: جاویدان، 1369)، ص 21، 22.
[102]. همان، ص 23.
[103]. همان.
[104]. فیروز منصوری، مطالعاتی دربارۀ تاریخ، زبان و فرهنگ آذربایجان (تهران: مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1379)، ص 460، 461.
[105]. اورسل، ص 132.
[106]. Белова, с 114.
[107]. پیشهوری، ص 15.
[108] همان.
[109]. مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجۀ ایران، س 1322، کارتن 7، پوشۀ 2، سند 11.
[110]. همان، س 1319، کارتن 7، پوشۀ 15، سند 135.
[111]. Белова, с113-114.
[112]. دهنوی، ص 17.