نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه شیراز، شیراز، ایران.
2 استاد گروه تاریخ دانشگاه شیراز، شیراز، ایران.
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Eldiguzids (541-622 A.H /1146-1225 A.G) was one of the local Atabegs governments in Seljuk period which played an important role in political changes of Iraqi Seljuk in its late decades. This local government was an obedient of Iraqi Seljuk had some narrow relationship with Iraqi Seljuk (541-556 A.H /1146-1160 A.G). This government managed to give sultanate to the prince who was under its supervision in 556 A.H/ 1160 A.G. This period continued until collapse of Iraqi Seljuk in 590 A.H/ 1194 while Eldiguzids governed as Atabegs Sultan and their relationship with central government became more important and gradually increased. The present study with its historical method tends to identify the effective factors behind such a relationship. The findings show that the factors such as protection of Eldiguzids from Seljuk, Abbasids Caliphate, the interventionist and expansionist strategy of Khwarazmian, invasions Georgian to Aran and Azerbaijan and the increasing greeds of Eldiguzids and their attempts to seize the Seljuk monarchy led to the formation of relations between Iraqi Seljuk and Eldiguzids. These factors, in accordance with their nature and the general atmosphere of the relationship between Iraqi Seljuk and Eldiguzids in two periods have caused changes in these relations from the stage of friendship to enmity.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
قدرت گرفتن سلجوقیان را نمیتوان یک رویداد سیاسی صرف تلقی کرد. گرچه بعد از سقوط شاهنشاهی ساسانی، نخستین بار سلجوقیان توانستند یکپارچگی سیاسی و ارضی ایران را بازآفرینی کنند، مرسوم کردن برخی از سنتهای اجتماعی ترکان، همچون نهاد اتابکی، این دستاورد آنها را کمرنگ کرد. حضور این قوم در ایران و جهان اسلام با ورود تعداد زیادی از اقوام غز به قلمرو اسلامی آغاز شد.[1] آنان پس از تشکیل حکومت، برخی از آداب و رسوم، تشکیلات و سازمانهای اجتماعی و دولتی خویش را در این سرزمینها مرسوم کردند.[2] نهاد اتابکی از جملة این سنتها بود که نخستین بار بعد از شکلگیری حکومت سلجوقی در ایران رواج یافت.[3] به موجب این سنت، سلاطین سلجوقی تربیت فرزندان خود را به امیری مجرب، موسوم به اتابک، واگذار میکردند. اتابکان در نقش پدر معنوی وظیفه داشتند آنچه برای یک حاکم ضروری بود، از جمله هنرهای رزمی و راه و رسم کشورداری،[4] را به شاهزادگان آموزش دهند تا آنان جامع شایستگیهای مورد ستایش ترکان شوند.[5]
از نظر سیاسی، یکی از وظایف اتابک نظارت بر مَلِک و جلوگیری از شورش او در منطقة مخصوص به خود بود.[6] اما این کارکرد بهتدریج تغییر یافت. اتابکان با تسلط بر ولایات واگذارشده به شاهزادگان پس از مدتی از توان اقتصادی و نظامی ویژهای برخوردار شدند.[7] این مسئله به همراه ضعف نهاد سلطنت، که پس از مرگ سلطان ملکشاه اول (465-485ق/ 1072-1092م) بروز کرد، موجب شد نهاد اتابکی در ایجاد و تشدید گرایشهای مرکزگریز در درون دولت سلجوقی نقش مهمی ایفا کند. این نهاد بهخصوص پس از مرگ سلطان محمد اول (498-511ق/ 1104-1117م) توسعه یافت و اتابکان به حاکمان واقعی ولایات واگذارشده به ملکهای سلجوقی تبدیل شدند.[8] با توجه به اینکه سلطنت در خاندان سلجوقی موروثی بود، امرا همواره درصدد بودند فردی از این خاندان را روی کار بیاورند که بتوانند به نام او و به کام خود حکومت کنند. این نهاد اتابکی بود که چنین شخصی را در اختیار آنها میگذاشت. گذشته از این، تأسیس سلسلههایی در ایالات دوردست برای آنها سادهتر از تسلط بر خود سلطنت بود.[9]
یکی از مهمترین این دودمانها اتابکان آذربایجان بود که در سال 541ق/ 1146م توسط شمسالدین محمد ایلدگز (541-568ق/ 1146-1172م) در منطقة اران و آذربایجان تأسیس شد. ایلدگز غلامی قبچاقی بود که بعد از طی مدارج ترقی مورد توجه سلطان مسعود قرار گرفت. در نتیجه سلطان مؤمنهخاتون، همسر برادر متوفای خود طغرل دوم (526- 529ق/1131-1134م)، را به عقد وی درآورد و او را مسئول تربیت ارسلان بن طغرل نمود.[10] ایلدگز پس از تسلط بر قلمرو که به وی واگذار شده بود، رفتار شایستهای با رعایای این منطقه کرد و بر مشروعیت دولت خویش افزود.[11] موقعیت جغرافیایی اقطاع ایلدگزیان از دو جهت در پیشبرد اهداف سیاسیشان مؤثر واقع شد. آنها از یک سو برای دفاع از اران در برابر تهاجمات گرجیان سپاه نیرومندی تشکیل دادند[12] و از سوی دیگر دور بودن اقطاعشان از کانون تحولات سیاسی در عراق موجب شد که کمتر در این منازعات شرکت کنند و توان خویش را برای روز موعود نگه دارند.[13]
عوامل مؤثر بر مناسبات سلجوقیان عراق و ایلدگزیان و شیوة تأثیرگذای این عوامل بر مناسبات آنها در دو دوره قابل بررسی است. در دورة نخست که فاصلة زمانی شکلگیری دودمان اتابکان آذربایجان تا جلوس ارسلان بن طغرل به تخت سلطنت را دربرمیگیرد (541-556ق/ 1146-1160م)، ایلدگزیان بیشتر مشغول تحکیم پایههای قدرت خویش در اقطاعشان بودند. در این دوره، بهرغم ضعف نهاد سلطنت، اتابکان آذربایجان، دستکم از لحاظ نظری، هنوز دستنشاندة حکومت مرکزی بودند. البته آنها پس از تثبیت حکومتشان، بهمنظور افزایش قدرت خویش، گاه در برخی از منازعات سلجوقیان عراق با دیگر عناصر سیاسی دخالت و در نتیجه مناسباتی با حکومت مرکزی برقرار میکردند. در دورة دوم که از جلوس ارسلانشاه به تخت سلطنت تا انقراض سلجوقیان عراق ادامه مییابد (556-590ق/ 1146-1170م)، اتابکان آذربایجان بهعنوان همهکارة سلطنت در کانون تحولات سیاسی قرار گرفتند. بنابراین، مناسبات گستردهای میان آنها و سلجوقیان عراق شکل گرفت.
در پژوهش حاضر تلاش میشود به این سؤالات پاسخ داده شود که چه عواملی موجب شکلگیری مناسبات میان سلجوقیان عراق و اتابکان آذربایجان شد؟ و این عوامل چه تأثیری بر مناسبات آنها گذاشت؟ فرض ما بر این است که فراوانی و ماهیت این عوامل و میزان تأثیرگذاری آنها در این دو دوره متفاوت بود. در دورة نخست که روابط میان این دو حکومت محدود بود، عوامل مؤثر بر این مناسبات نیز کم بودند. همچنین چون اتابکان آذربایجان تعهد چندانی در قبال منافع سلطنت نداشتند، این عوامل بیشتر موجب واگرایی در مناسبات آنان میشد. مهمترین عامل اثرگذار بر مناسبات طرفین در این دوره خلافت عباسی بود.
در دورة دوم مناسبات، ایلدگزیان بهعنوان حامیان سلطنت در کانون حوادث قرار گرفتند. همچنین ایلدگز از مادر سلطان ارسلان صاحب دو پسر به نامهای جهانپهلون محمد و قزلارسلان عثمان شد که بعد از وی به منصب اتابکی سلاطین عراق رسیدند. بدین ترتیب، اتابکان آذربایجان و سلجوقیان عراق بهاتفاق عهدهدار سلطنت شدند و مناسبات آنها وارد مرحلة جدیدی شد. پاسداری ایلدگزیان از کیان سلطنت، مداخلات خوارزمشاهیان، فزونخواهی اتابکان آذربایجان و تلاش آنها برای غصب سلطنت به همراه تهاجمات گرجیان به آذربایجان و اران از جمله عواملی بودند که موجبات شکلگیری روابط دو طرف را فراهم آوردند. در این دوره هرگاه روابط میان سلجوقیان و ایلدگزیان حسنه بود، منافع مشترک آنها ایجاب میکرد که در جهت تقویت روابطشان بکوشند، اما زمانی که بینشان اختلافی درمیگرفت، اکثر این عوامل به ابزاری برای تشدید واگرایی میان دو حکومت مبدل میشد.
در پژوهشهای متعددی همچون تاریخ سلاجقه و خوارزمشاهیان،[14] سلجوقیان از آغاز تا فرجام، و تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورة سلجوقیان مختصری از تاریخ دودمانی اتابکان آذربایجان و روابط آنها با سلجوقیان عراق بیان شده است. در کتاب دولت اتابکان آذربایجان[15] نیز مناقشات این خاندان با سلجوقیان عراق که منجر به تسلط ایلدگزیان بر نهاد سلطنت شد، بررسی شده است. در پایاننامة «مناسبات اتابکان آذربایجان با سلجوقیان عراق، خوارزمشاهیان و خلافت عباسی»[16] صرفاً به چند نمونه از مناسبات سلجوقیان عراق با ایلدگزیان اشارهای کوتاه شده است. تورج تیموری نیز در مقالهای با عنوان «روابط سیاسی اتابکان آذربایجان با خلفای عباسی» ضمن بررسی اوضاع سیاسی سلاجقة عراق، مناسبات اتابکان آذربایجان با نهاد خلافت را واکاوی کرده است. اما در پژوهش حاضر راهبردهای متفاوت نهاد خلافت که به واگرایی یا همگرایی در مناسبات سلجوقیان عراق و اتابکان آذربایجان منجر شد، مورد توجه است. به علاوه، دلایل اتخاذ این راهبردها و راهکارهای نهاد خلافت در این زمینه تبیین شده است. در مقالة «تحولات داخلی گرجستان و حملة گرجیان به آذربایجان در عصر دوم سلجوقی»[17] تحولات سیاسی گرجستان و تأثیر آن بر مواجهه با اتابکان آذربایجان بررسی شده است. در پژوهشهای مشابه دیگری همچون «روابط اتابکان آذربایجان و گرجیها در دورة حکمرانی اتابک ابوبکر ایلدگزی (607 -587ق/ 1210-1191م)»[18] و «روابط اتابکان آذربایجان با گرجیها در دورة شمسالدین ایلدگز»[19] مسائلی همچون موقعیت بازرگانی و سوقالجیشی قفقاز و تلاش گرجیان برای حل بحرانهای داخلی از طریق معطوف نمودن اذهان به مبارزه با اتابکان، از عوامل مؤثر بر مناسبات گرجیان با ایلدگزیان معرفی شدهاند، ولی به نقش حملات گرجیان در مناسبات ایلدگزیان و سلجوقیان اشارهای نشده است. کیهان نیز در پژوهشی[20] روند قدرتیابی ایلدگز و چگونگی چیرگی وی بر نهاد سلطنت را مد نظر داشته است. اما در پژوهش حاضر تلاش میشود علت این موضوع مشخص شود که چرا حملات گرجیان به اقطاع اتابکان آذربایجان در یک برهه به همگرایی و در برهة دیگری به واگرایی در مناسبات ایلدگزیان و سلجوقیان عراق انجامید. در واقع، نوآوری پژوهش پیشرو در این است که نگارندگان ابتدا عوامل مؤثر بر شکلگیری مناسبات ایلدگزیان و سلجوقیان عراق را بررسی کرده و سپس به شیوة تأثیرگذاری این عوامل بر روابط میان آن دو پرداختهاند.
عوامل مؤثر بر مناسبات سیاسی سلجوقیان عراق و اتابکان آذربایجان
پاسداری اتابکان آذربایجان از سلطنت سلجوقی
اتابکان آذربایجان تا برههای به شیوههای مختلف از کیان سلطنت در برابر مخالفان آن دفاع میکردند. این مؤلفه که در برخی مواقع با همراهی سلاطین سلجوقی انجام میگرفت، موجب همگرایی در مناسبات طرفین میشد. در دورة اول مناسبات آنها، به دلیل آنکه ایلدگزیان بیشتر تلاش خود را صرف تثبیت پایههای قدرت خویش در اقطاعشان میکردند و از جانب دیگر شاهزادة تحت سرپرستی آنها هنوز به سلطنت نرسیده بود، این مؤلفه نقش کمتری در مناسبات طرفین داشت. البته در این دوره مادامی که ایلدگزیان علیه منافع حکومت مرکزی عمل نمیکردند، پاسدار سلطنت محسوب میشدند. اما تنها تلاش علنی آنها در این زمینه همکاری با سلطان مسعود برای سرکوب مخالفان سلطنت بود. فشار امرای نظامی بر سلجوقیان عراق در دورة سلطنت مسعود غیر قابل تحمل شده بود.[21] در چنین شرایطی، تنها راهکار سلطان برای مهار قدرت روزافزون امرا و تثبیت سلطنت خود، تفرقهافکنی در بین آنها بود.[22] اتحاد عبدالرحمن طغایرک، عباس و بزابه بر ضد مسعود در سال 541ق/ 1146م نمونهای از زیادهخواهیهای امرا بود که خطرات جدی را متوجه کیان سلطنت میکرد. مسعود با همکاری ایلدگز ابتدا عبدالرحمن و عباس را با اتخاذ تدابیر خاصی از میان برداشت،[23] سپس به کمک سپاه اتابکان آذربایجان بزابه را نیز به قتل رساند.[24]
نقش این مؤلفه در دورة دوم مناسبات دو حکومت بسیار پررنگتر شد. پس از آغاز سلطنت ارسلان (556 -571ق/ 1161-1175م) کارشکنیهای زیادی علیه وی صورت گرفت. محوریت ایلدگز در ادارة امور دشمنی برخی از امرا به سرکردگی امیر اینانج، حاکم ری، را به همراه داشت. ایلدگز تلاش کرد با انعقاد پیوندی زناشویی وی را از ادامة دشمنی با سلطنت بازدارد. بر این اساس، در سال 556ق/ 1161م دختر اینانج به نکاح پهلوانمحمد پسر ایلدگز درآمد. اینانج گرچه نسبت به سلطان سوگند وفاداری خورده بود، در همین سال با هدف خلع ارسلانشاه با اتابکان سلغری فارس متحد شد. اما این اتحاد در همین سال به دست ایلدگز درهم شکسته شد.[25] همزمان سلطان ارسلان ضمن غارت داراییهای اینانج در شهر ری، بخشی از اقطاعات وی همچون گلپایگان و ساوه را از کنترل او خارج کرد.[26] در سال 561ق/ 1165م هنگامی که با خواستة اینانج برای واگذاری مجدد این اقطاعات موافقت نشد، وی مجدداً طغیان کرد و در شرایطی که تحت تعقیب ایلدگز قرار داشت، به علاءالدوله شرفالملک حسن باوندی (560-568ق/ 1164-1172م) حکمران طبرستان پناهنده شد.
اینانج میخواست با وساطت باوندیان اقطاعات سابق خویش را به دست آورد، اما چون میانجیگری علاءالدوله اثری نبخشید،[27] از ایلارسلان خوارزمشاه (551-567ق/ 1156-1171م) درخواست کمک کرد و به پشتوانة سپاه نیرومند و اموال فراوانی که خوارزمشاه در اختیارش قرار داد،[28] در سال 561ق/ 1165م حملة گستردهای به قلمرو سلجوقیان تدارک دید، اما جز غارت برخی از نواحی توفیقی کسب نکرد و در شرایطی که تحت تعقیب سپاه مشترک سلجوقیان و ایلدگزیان بود، مجبور به فرار شد. با این حال، در همین سال با پشتیبانی مجدد باوندیان موفق شد سپاه سلجوقی به فرماندهی سلطان ارسلان و پهلوانمحمد بن ایلدگز را شکست دهد.[29] گویا در همین تاریخ به موجب پیمانی ری دوباره به اینانج واگذار شد، زیرا ابن اثیر دلیل حملة ایلدگز به ری، در سال 563ق/ 1167م، را نقض عهدنامة صلحی میداند که دو سال پیش میان او و اینانج منعقد شده بود. ایلدگز پس از محاصرة ری، برای نجات سلطنت از کارشکنیهای متعدد اینانج، وی را با کمک گروهی از غلامانش از میان برداشت.
اتابکان احمدیلی مراغه از دیگر مخالفان سلطنت بودند که با اهتمام ایلدگزیان از مواضع خویش عقب نشستند. ارسلانآبه بن آقسنقر (528-570ق/ 1133-1174م) در نخستین مخالفت علنی خویش با سلطنت در سال 556ق پنج هزار سوار برای کمک به اینانج به ساوه فرستاد. ایلدگز با شکست دادن این سپاه، ارسلانآبه را به بیعت با سلطان فراخواند، اما وی به دستور اتابک اعتنایی نکرد. بنابراین، ایلدگز سپاهی به فرماندهی پسرش به مقابله با ارسلانآبه فرستاد. ارسلانآبه سپاه سلجوقی را در کرانة سپیدرود شکست داد، سپس در سال 563ق/ 1167م تلاش کرد فرزند[30] سلطان محمد را که تحت سرپرستیاش قرار داشت به سلطنت بگمارد، اما با شکستی که از سپاه ایلدگز خورد، از مواضع خویش عقب نشست. [31]
دیگر حمایت مهم اتابکان آذربایجان از نهاد سلطنت مقابلة آنها با اقدامات زیادهخواهانة سلغریان بود. اتابک سنقر بن مودود (543-556ق/ 1148-1160م) در سال 556ق/ 1148م شاهزاده محمود بن ملکشاه را بهعنوان سلطان معرفی کرد.[32] بهرغم توفیقات اولیة سلغریان و شکستهای جزئی که به سپاه مشترک سلجوقیان و ایلدگزیان وارد آمد، ایلدگز موفق شد در نبرد مهمی که در همین سال در صحرای ساوه رخ داد، سپاه سلغری را شکست دهد.[33] بعد از این رخداد، سنقر که از حضور در دربار سلطان بیمناک بود، به درخواست ایلدگز برای بیعت با ارسلان وقعی ننهاد. مرگ سنقر در همین سال[34] موجب عقبنشینی سلغریان از مواضع پیشینشان شد. اتابک زنگی، برادر و جانشین سنقر، در سال 560ق/ 1164م به حضور سلطان رسید و به وی اظهار وفاداری نمود. سپس بهعنوان خراجگزار سلجوقیان حاکمیت وی بر فارس تمدید شد.[35] با اهتمام اتابکان آذربایجان، اتابکان زنگی موصل نیز به اطاعت از سلجوقیان عراق گردن نهادند.[36]
ایلدگز در برابر تهدیدات کوچکتر نیز بهخوبی از منافع سلطنت دفاع کرد. وی اصرارهای مکرر اتابک شمله، حکمران خوزستان، مبنی بر واگذاری نهاوند را نپذیرفت، تهاجمات برخی از گروههای مهاجم ترکمان به دینور و همدان را خنثی کرد[37] و با همکاری سلطان ارسلان علیه اسماعیلیان الموت که توانسته بودند در اطراف شهر قزوین استحکامات نظامی برآورند، عملیات نظامی موفقی تدارک دید. در نتیجة همکاریهای اتابک و سلطان «امرای اطراف سر بر خط بندگی نهادند و رعایا در سایه عدل و عاطفت بیاسودند.»[38]
پس از مرگ ایلدگز در سال 568ق/ 1172م، فرزندش پهلوانمحمد (568-582ق/ 1172-1186م) که اینک به منصب اتابکی سلطان ارسلان رسیده بود، راه او را ادامه داد. پهلوان در نخستین اقدام با قتل اتابک شمله به تجاوزات وی به قلمرو سلجوقیان عراق خاتمه داد. همچنین از سلطنت طغرل سوم (571-590ق/ 1174-1194م) در برابر مدعیان جدید قدرت دفاع کرد. وی با اتخاذ تدابیری ویژه و فشار آوردن بر متحدان شاهزاده محمد، فرزند طغرل دوم، تلاش او برای کسب سلطنت را ناکام گذاشت.[39] در پی مخالفت اتابک فلکالدین (570-584ق/ 1174-1188م) با سلطان طغرل، در سال 570ق/ 1174م، پهلوان با تدارک یک لشکرکشی موفقیتآمیز، توانست ضمن تحمیل برتری خویش به احمدیلیان، تبریز را تصرف و قلمرو آنها را به مراغه محدود کند.[40] همچنین بعد از آنکه روابط سلجوقیان و سلغریان در دورة اتابک تکله (570-590ق/ 1174-1193م) تیره شد و «با ملوک عراق او را خصومت افتاد»،[41] «چند بار به نفس نفیس خود بدان صوب حرکت فرموذ.»[42] نخستین بار در سال 575ق/ 1179م از غیبت اتابک تکله استفاده کرد و «به دارالملک شیراز آمد و اهلش را قتل و اموالش را غارت کرده عود نمود.»[43] در سال 581ق/ 1185م نیز موفق شد ضمن شکست سپاه بزرگ سلغری که آمادة حمله به قلمرو سلجوقیان عراق بود، تکله را وادار به تبعیت از حکومت مرکزی نماید.[44] پهلوان در اقدامی هوشمندانه با تقاضای صلاحالدین ایوبی برای سرکوب اسماعیلیان الموت در همین سال مخالفت کرد و بدین ترتیب مانع از مداخلات خارجی در امور حکومت سلجوقیان عراق شد.[45] تأثیرگذاری این مؤلفه بر مناسبات طرفین با مرگ پهلوان در سال 582ق/ 1186م و ایجاد دشمنی شدید میان ایلدگزیان و سلجوقیان عراق به پایان رسید.
فزونخواهی و سلطنتطلبی اتابکان آذربایجان
اقدامات اتابکان آذربایجان در دفاع از کیان سلطنت با محدود کردن اختیارات سلاطین عراق و افزایش توان خویش همراه بود. این مسئله زنجیرهای از کنش و واکنشهای مختلف را در میان طرفین به دنبال داشت که بهتدریج شدت یافت، تا اینکه به مرحلة بحران رسید. در دورة نخستِ مناسبات دو حکومت این مؤلفه نقش محدودی داشت. تلاش ایلدگز برای خلع سلطان محمد دوم (548-554ق/ 1153-1159م)، شاخصترین اقدام ایلدگزیان برضد سلطنت محسوب میشود. محمد در آغاز سلطنت خویش برخلاف پیمانی که با یکی از امرای بزرگ دربار موسوم به خاصبک منعقد کرده بود، به تحریک رقبای خاصبک وی را به قتل رساند. سپس بهمنظور بازداشتن ایلدگز از هرگونه نافرمانی سر خاصبک را نزد وی فرستاد. ایلدگز با نکوهش اقدام ناجوانمردانة سلطان، به کمک گروهی از امرا، سلیمانشاه بن محمد (555-556ق/ 1159-1160م) را به سلطنت گماشت. سلیمانشاه که با رفتارهای ناشایست خود موجبات نارضایتی امرا را فراهم کرده بود،[46] پس از مدتی به دلیل شنیدن شایعة دستگیری خویش توسط امرا به مازندران گریخت.[47]
بهرغم نگرانی فراوان ایلدگز از بازگشت محمد به قدرت و دلخوری سلطان از این اقدام اتابکان آذربایجان، محمد با تساهل از خطای ایلدگز گذشت و با وی عهدنامة صلح منعقد کرد.[48] از آنجا که پس از جلوس ارسلانشاه به تخت سلطنت، ایلدگزیان زمام امور سلطنت را به دست گرفتند، این عامل نقش بیشتری در واگرایی مناسبات طرفین گذاشت. اگرچه ایلدگز لقب «مطواعترین بندگان» آل سلجوق را یدک میکشید،[49] اقدامات وی زمینة چیرگی اتابکان آذربایجان بر مقدرات نهاد سلطنت را فراهم آورد. ایلدگز فرزندان و امرای طرفدار خویش را در مناصب سلطانی برگماشت، بهگونهای که ارسلان فقط در ظاهر شاه بود و این او بود که اختیار تمام امور را در دست داشت.[50] اگرچه ایلدگز بر سکههای خود اصطلاح «سلطانالمعظم» را برای ارسلان به کار میبرد، لقب «ملکالاعظم»[51] را که معمولاً به شاهزادگان سلجوقی[52] تعلق داشت بر خود نهاد که بیانگر نقش مساوی یا بیشتر ایلدگز در ادارة امور سلطنت بود.[53] بر این اساس، این روایت که ارسلان را پادشاهی صبور معرفی میکند که «از غایت علو همت به تحقیق جمع و خرج ممالک التفاتی نمیفرمود»[54] نادرست است و کنارهگیری وی از ادارة امور را باید ناشی از تحکمات ایلدگز دانست. حسینی میگوید سلطان در موارد بسیاری از خودکامگی ایلدگز ناراحت میشد، ولی توان آن را نداشت که در این باره با او سخن بگوید. وقتی هم که این موضوع را با مادر خویش در میان گذاشت، مادرش با بیان خدماتی که ایلدگز در راه اعتلای سلطنت وی انجام داده است، او را از هرگونه مخالفت با اتابک برحذر داشت.[55] اگرچه این خاتون که کرمانی او را «دایة سلطنت» مینامد، نقش مهمی در جلوگیری از بروز تنش جدی میان سلطان و اتابک داشت،[56] ارسلان تلاش کرد برای مقابله با زیادهخواهیهای ایلدگزیان، از طریق ایجاد ارتباط با مؤید آیابه متحد جدیدی پیدا کند[57].
با مرگ ایلدگز و همسرش در سال 568ق/ 1172م و آغاز اتابکی پهلوانمحمد زیادهخواهی ایلدگزیان تشدید شد. محمد اگرچه نام ارسلان و جانشین وی طغرل سوم را بر سکههای خویش حک میکرد، در اقدامی بیسابقه به خود لقب «السلطانالمعظم اتابک اعظم» داد.[58] وی صراحتاً از ارسلان درخواست کرد به لقب فرمانروا اکتفا کند و در ادارة امور مداخله نکند.[59] اما ارسلان که به تبعیت از اتابکان آذربایجان رغبت چندانی نداشت، با مغتنم شمردن مرگ ایلدگز، علناً به نافرمانی از جانشین وی پرداخت.[60] گذشته از این، برخی از امرا که مخالف چیرگی ایلدگزیان بر مقدرات سلطنت بودند، در سلطان میدمیدند که تنها در صورتی سلطنتش استوار خواهد شد که اتابکان آذربایجان را از میان بردارد. ارسلان با حمایت امرا درصدد این کار برآمد، اما بیماری[61] و سپس مرگ مشکوک وی مانع از برآورده شدن خواستهاش شد.[62] گزارشها نشان میدهد سلطان با توطئة پهلوانمحمد مسموم شد.[63] پهلوان با حذف ارسلان و گماشتن فرزند هفتسالة وی به مقام سلطنت[64] نفوذ خود بر نهاد سلطنت را کامل کرد، چنانکه در شهرها خطبة سلطنت به نام طغرل خوانده میشد، ولی عملاً او هیچ اختیاری نداشت.[65] با این حال، پهلوانمحمد که ادامة این وضعیت را به صلاح آیندة مناسبات طرفین نمیدید، برادر و جانشین خود، قزلارسلان عثمان (582-587ق/1186-1191م)، را به فرمانبرداری از طغرل سفارش نمود.[66] ولی طولی نکشید که مناسبات قزلارسلان و طغرل نیز جنبة خصمانه به خود گرفت. هرچند منابع تلاش میکنند ریشة بروز این اختلافات را به «جماعت فتانان و بدگویان عراق» نسبت دهند،[67] دلیل آن را میبایست در قدرتطلبی قزلارسلان و اقدامات پیشین اتابکان آذربایجان جستوجو کرد.
قزلارسلان میکوشید در قبال نهاد سلطنت همان راهبرد نیاکانش را ادامه دهد،[68] اما طغرل که اینک به سن بلوغ رسیده بود، درصدد احیای مقام سلطنت برآمد. وی برای تحقق این راهبرد[69] در سال 583ق/ 1187م کنترل بیشتر شهرهای عراق را به دست گرفت. بعد از آن دو طرف بهمنظور پیروزی بر یکدیگر درصدد یافتن متحدانی برآمدند. قزلارسلان موفق شد حمایت خلیفه الناصر (575-622ق/ 1179-1225م) را جلب کند،[70] اما درخواست کمک طغرل از صلاحالدین ایوبی (569-589ق/ 1173-1193م) میانجیگری بیسرانجام ایوبیان را به همراه داشت.[71] طغرل توانست سپاه نخست خلیفه را به دلیل ناهماهنگی میان سپاه او و قزلارسلان درهم شکند،[72] اما در برابر سپاه تجدید سازمانیافتة خلیفه مجبور شد پایتخت را به مقصد آذربایجان ترک کند.[73] در جریان درگیریهای متعددی که در فاصلة سالهای 584 تا 587ق/ 1188 تا 1191م میان آنها صورت گرفت، دو طرف در تعقیبوگریز یکدیگر بین همدان و آذربایجان در رفتوآمد بودند، چنانکه «اتابک را رفتن همان بوذ و سلطان را آمذن همان و این مسئله دَوِّر شذ»[74] تا اینکه طغرل به دلیل خیانت برخی از امرای سپاهش به اسارت اتابک درآمد. قزلارسلان قصد داشت با گماشتن شاهزادهای دستنشانده، سنجر بن سلیمانشاه، به روال سابق عمل کند، اما با تحریک نهاد خلافت خود را سلطان نامید.[75]
قزلارسلان در سکهای که گویا در همین تاریخ ضرب کرد، نام سلجوقیان را حذف کرد و به خود لقب «سلطان القاهر شهنشاه ایران قزلارسلان» داد.[76] با این حال، سلطنت مستعجل وی بیش از یک روز دوام نیاورد و در همان شبی که قرار بود صبحش به تخت سلطنت بنشیند، به قتل رسید.[77] برخی از منابع گروههایی همچون فداییان اسماعیلی و امرای نظامی را عامل قتل اتابک معرفی کردهاند.[78] اما حسینی این حادثه را توطئة اینانجخاتون و پسرانش میداند و دلیل این اقدام آنان را غلامبارگی قزلارسلان و بیتوجهی وی به خاتون ذکر میکند.[79] با توجه به نزاع قدرت در میان جانشینان پهلوانمحمد،[80] در اینکه اینانجخاتون عامل قتل اتابک بوده است، تردیدی وجود ندارد. اما میبایست انگیزة اصلی وی را تصاحب قدرت دانست.[81]
پس از این حادثه ابوبکر (587-607ق/ 1191-1210م) بر آذربایجان مسلط شد و اینانجخاتون و پسرانش نیز در ظاهر مالک عراق شدند.[82] انتظار میرفت، با توجه به اسارت طغرل، حاکمیت فرزندان خاتون بر عراق پایدار بماند. اما با آزاد شدن سلطان منازعات سابق تداوم یافت. اینانجخاتون که بعد از مرگ پهلوان به امیرالامرایی فرزندش قانع بود،[83] بعد از سنتشکنی قزلارسلان در تصاحب عنوان سلطنت، دامنة انتظاراتش بالا رفته و خواستار مقام شاهی برای فرزندان خویش بود.[84] اما در نبردی که در سال 588ق/ 1192م در اطراف قزوین میان طغرل و فرزندان خاتون رخ داد، سلطان پیروز شد. بعد از این رخداد، اینانجخاتون با ارسال نامهای متملقانه، ریاکارانه، از مخالفان سلطنت برائت جست و اظهار داشت در صورت تمایل سلطان، حاضر است به نکاح وی درآید.[85] سلطان برای زدودن کدورتها به این پیوند رضایت داد. بهرغم حسننیت طغرل و اهتمام وی برای کاهش تنشها،[86] هدف خاتونِ مکار از نزدیکی به سلطان به قتل رساندن وی بود. چنانکه در پوشش همسر سلطان، از یک سو بهمنظور یافتن پشتیبانی نیرومند، باب مکاتبه با تکش خوارزمشاه (567-596ق/ 1171-1199م) را گشود[87] و از سوی دیگر با همکاری قتلغاینانج درصدد مسموم کردن سلطان برآمد. اما توطئة آنان افشا شد و به قتل خاتون و زندانی شدن فرزندش انجامید. طغرل، در اقدامی نادرست، بنا به شفاعت ارکانِ دولت قتلغاینانج را آزاد کرد،[88] اما این انعطاف مانع کینهورزی و زیادهخواهی ایلدگزیان نشد. قتلغاینانج که تا پیش از این داعیة قدرت داشت، اکنون در مقام خونخواهی از مادرش نیز برآمده بود. وی در دو مرحله از خوارزمشاهیان کمک طلبید. با وجود فرار در مقابل سپاه خوارزمشاه، در سال 588ق/ 1192م، تکش موفق به تصرف ری شد. سپس براساس عهدنامهای که با طغرل منعقد کرد، حاکمیت او بر شهر ری به رسمیت شناخته شد. اقدام طغرل در حمله به ری و اخراج گماشتگان تکش موجب شد قتلغاینانج با بهرهگیری از این اوضاع برای دومین بار خوارزمیان را به مقابله با سلجوقیان فراخواند. بنابراین، تکش در سال 590ق/ 1194م بار دیگر به ری حمله کرد و بعد از پیوستن قتلغاینانج به وی، طغرل را شکست داد و بر سراسر قلمرو سلجوقیان مسلط شد.[89]
خلافت عباسی
سلطة سلجوقیان تا مدتها خیزش سنیمذهبانی تلقی میشد که هدفشان تجدید قدرت خلفای عباسی، براندازی حکومتهای شیعیمذهب و ترویج تسنن است. با این حال، روابط سلجوقیان و خلفای عباسی هیچ گاه مطلوب نبود.[90] یک دهه پیش از ظهور ایلدگزیان، نهاد خلافت تلاشهای گستردهای را برای بازیابی توان دنیوی خویش آغاز کرده بود.[91] نقشآفرینی در مناسبات ایلدگزیان و سلجوقیان عراق نیز از جمله اقدامات خلفا برای تحقق این راهبرد بود. در واقع، از این تاریخ تغییر بزرگی در روابط سلطنت و خلافت روی داد و اتابکان آذربایجان جایگزین سلاطین سلجوقی در روابط با خلفای عباسی شدند.[92]
در دورة اول مناسبات ایلدگزیان و سلجوقیان، خلافت به دو شیوه از توان نظامی اتابکان برضد سلجوقیان بهرهبرداری میکرد. در شیوة نخست شرایط را برای حمایت ایلدگز از مدعیان سلطنت فراهم مینمود. به دنبال تلاش سلیمانشاه برای کسب سلطنت عراق، خلیفه المقتفیلامرالله[93] (555-530ق/ 1136-1160م) به نام سلیمانشاه خطبه خواند. سپس به موجب پیمانی قرار بر آن شد که بعد از جلوس سلیمانشاه به تخت سلطنت، عراق به خلیفه واگذار شود و سلیمانشاه صرفاً مالک مناطقی گردد که در خراسان به تصرف وی درمیآید.[94] خلیفه با این تدبیر زیرکانه قصد داشت هم سلجوقیان عراق را براندازد و هم سلیمانشاه را در مقابل سلطان سنجر قرار دهد. براساس همین رویکرد ضمن پشتیبانی مالی و نظامی از سلیمانشاه، او را بهمنظور جلب حمایت ایلدگز روانة آذربایجان کرد. اما اتحاد ایلدگز و سلیمانشاه در سال 551ق/ 1156م توسط سلطان محمد درهم شکسته شد.[95] ایلدگز نامة دوستانهای به سلطان نوشت و ضمن اینکه خود را بندة سلجوقیان نامید، گفت که صرفاً به دلیل نسب شاهی سلیمانشاه از وی حمایت کرده است. سلطان محمد، بهرغم دلخوری فراوان از همسویی ایلدگزیان با راهبردهای خلافت، بهمنظور خنثیسازی تدابیر خلیفه، ضمن نادیده گرفتن خطای ایلدگز با او پیمان وفاداری بست.[96]
خلافت در شیوة دوم وعده داد به نام شاهزادة تحت سرپرستی ایلدگز خطبة سلطنت بخواند و بدین طریق در جهت واگرایی مناسبات سلجوقیان و ایلدگزیان گام برداشت. محمد بعد از شکست دادن سلطنتطلبان، بهمنظور کینخواهی از کارشکنیهای متعدد خلافت، در سال 551ق/ 1156م به بغداد حمله کرد.[97] خلیفه برای رفع محاصرة بغداد ایلدگز را قانع کرد که در ازای خواندن خطبه به نام شاهزاده ارسلان به پایگاه سلطنت در همدان یورش برد.[98] زمانی که این خبر در میان سپاه سلطان منتشر شد، «لشکر از جهت نان و خان و مان و بستگان در گریختن آمدند.»[99] ایلدگز که از تصرف همدان ناتوان مانده بود، بعد از تحقق خواستة خلیفه در رفع محاصرة بغداد، عازم آذربایجان شد. سلطان محمد مصمم بود ایلدگز را به دلیل نقض عهد و همپیمانی مجدد با سیاستهای خلیفه تنبیه کند، اما مرگ مجال این کار را به وی نداد.
خلافت عباسی در دورة دوم مناسبات سلجوقیان عراق و ایلدگزیان، نقش دوگانهای در روابط آنها ایفا نمود. این نهاد از آغاز سلطنت ارسلان تا مرگ پهلوانمحمد (556-582ق/ 1160-1186م) برای تحقق راهبرد سابق خویش به تحریک عناصر مختلف برضد سلجوقیان پرداخت. چون در این دوره ایلدگزیان بهعنوان مدافعان سلطنت، با همکاری سلجوقیان، به خنثیسازی توطئههای خلافت اقدام میکردند، خلافت به عاملی در جهت همگرایی مناسبات آنها مبدل شد. پس از آغاز سلطنت ارسلان، خلیفه المستنجدبالله (555-566ق/ 1160-1171م) با وعدة خواندن خطبة سلطنت به نام شاهزادة تحت سرپرستی اتابکان احمدیلی، فلکالدین را به نافرمانی از سلطان ارسلان ترغیب نمود. المستنجد در سال 563ق/ 1168م نیز در ازای دریافت مبالغی و تصرف تمام سرزمین عراق با سلطنت شاهزادة تحت سرپرستی فلکالدین موافقت کرد. این راهبرد خلافت موجب شد ایلدگزیان و سلجوقیان عراق برای مقابله با مدعیان سلطنت با هم متحد شوند. عملیات نظامی مشترک آنها برضد احمدیلیان اگرچه در سال 556ق/ 1160م ناموفق بود، اما در سال 563ق/ 1168م توانستند فلکالدین را شکست دهند و با انعقاد عهدنامة صلحی توطئة خلافت را ناکام گذارند.
خلیفه در ادامة همین راهبرد به اتابک سنقر سلغری وعده داد در صورتی که ایلدگز را شکست دهد، به نام محمود بن ملکشاه که نزد سلغریان بود، خطبة سلطنت میخواند. اما سلغریان هم در سال 556ق/ 1160م در صحرای ساوه مغلوب سپاه سلجوقی به فرماندهی ایلدگز شدند. بدین ترتیب، این اقدام خلیفه نیز موجب همگرایی بیشتر در مناسبات سلجوقیان و ایلدگزیان شد.[100] خلافت چون نتوانست از طریق برانگیختن مخالفان سلطنت به هدف خویش دست یابد و از طرفی حکومت سلجوقیان نیز در نتیجة اقدامات ایلدگزیان به ثبات نسبی رسیده بود، موقتاً از مواضع خویش عقبنشینی کرد. اما آگاهی سلجوقیان و ایلدگزیان از تهدیدات بالقوة نهاد خلافت موجب شد که این دو حکومت ضمن تأکید بر همگرایی خویش، بر حفظ مناسبات دوستانه با این نهاد اهتمام ورزند. با این حال، فضای کلی حاکم بر مناسبات آنها در اواخر حیات ایلدگز بر بیاعتمادی بود.[101] این نهاد در دورة اتابکی پهلوانمحمد به حمایت از سلجوقیان در برابر مخالفان آنها روی آورد. به همین منظور از شورش ملک محمد برضد طغرل سوم که با هدف غصب سلطنت صورت گرفته بود، حمایت نکرد.[102]
در شیوة دوم که دورة زمانی مرگ پهلوانمحمد تا برافتادن سلجوقیان را شامل میشد (582-590ق/ 1186-1194م)، خلافت با مشاهدة اختلاف میان ایلدگزیان و سلجوقیان، در پی اتحاد با اتابکان ایلدگزی برآمد تا این دشمنیها را تشدید کند. قزلارسلان در سال 583ق/ 1187م با بیم دادن الناصر از اقدامات طغرل برای احیای سلطنت از خلیفه درخواست کمک کرد.[103] اتابک که خود را بندة عباسیان معرفی میکرد، متعهد شد در ازای این خدمت احکام خلافت را در عراق جاری کند. خلیفه در همین سال سپاه مجهزی[104] به فرماندهی وزیر خویش ابنیونس به یاری قزلارسلان فرستاد.[105] پذیرش خواستة قزلارسلان توسط الناصر و یاری رساندن او به اتابک، بیشترین نقش را در برهم خوردن مناسبات میان ایلدگزیان و سلجوقیان و فروپاشی نهایی این حکومت ایفا نمود.[106] تأخیر اتابک در پیوستن به سپاه خلیفه و عجلة وزیر برای مصاف با سپاه سلجوقی موجب شد که طغرل با بهرهگیری از این وضعیت در سال 584ق/ 1188م سپاه خلیفه را در دایمرج شکست دهد.[107] الناصر سپاه دیگری به یاری ایلدگزیان فرستاد. این سپاه طغرل را به آذربایجان متواری کرد و قزلارسلان لقب «نصیر امیرالمؤمنین» گرفت. بعد از این رخداد، طغرل نامة فروتنانهای به خلیفه نوشت و ضمن اظهار بندگی از وی درخواست کرد که اجازه دهد بهعنوان نایب خلافت به سلطنتش ادامه دهد.[108] الناصر از طغرل خواست به دلیل حرمت دیوان عزیز یکی از پسران خویش را به بغداد بفرستد.[109] سلطان نیز آلبارسلان خردسال را کفنپوش روانة بغداد کرد تا بدین طریق رضایت خلیفه را جلب نماید. الناصر در ظاهر به نکوداشت این طفل پرداخت،[110] اما چون مصلحت خلافت را در ادامة دشمنی میان ایلدگزیان و سلجوقیان میدانست، با درخواست طغرل موافقت نکرد. واکنش خلیفه به رویدادهای بعد از اسارت طغرل بهخوبی بیانگر این رویکرد خلافت بود. قزلارسلان با وجود اختلافات عمیقی که با سلجوقیان داشت، تصمیم گرفت سنجر بن سلیمانشاه را به سلطنت برساند.[111] اما «ناگاه از دارالخلافه ملطفهای به اتابک فرستادند مشتمل بر آنکه ترا خود بر تخت سلطنت میباید نشستن به دیگری چه ضرورت و به قبلة دیگر چه حاجت.»[112] الناصر با بیان اینکه «پادشاه تویی و حامی تو منم»[113] به قزلارسلان جسارت بخشید. در نتیجه او نیز «سنجر را با قلعه فرستاذ و خود بر تخت سلطنت نشست و آیینی نو نهاذ.»[114] بعد از مرگ قزلارسلان نیز خلیفه همچنان به نقش خود در تشدید دشمنی میان طرفین ادامه داد. این نهاد از یک طرف باب مکاتبه با دولتمردان سلجوقی را گشود تا شاید بتواند بدین طریق آنان را به سوی خویش جلب کند[115] و از جانب دیگر همگام با ایلدگزیان به تحریک خوارزمشاهیان برای حمله به عراق پرداخت.[116]
حملات گرجیان به آذربایجان و اران
سلجوقیان پس از تثبیت پایههای قدرت خویش در ایران، از سال 442ق/ 1050م حملاتی را به قلمرو گرجیان ترتیب دادند و موفق شدند آنها را خراجگزار خویش کنند. گرجیان در این زمان به دلیل نفوذ اشراف زمیندار و کلیسای کاتولیک در موضع ضعف بودند. اما به دنبال اصلاحات مهم داوید چهارم (481-518ق/ 1089-1125م) که منجر به احیای وحدت سیاسی و ارضی گرجستان شد، ترکمانان از این منطقه بیرون رانده شدند.[117] پیروزی گرجیان در نبرد موسوم به دیدگوری[118] (515ق/ 1121م) که از آن بهعنوان بزرگترین پیروزی در تاریخ میانة گرجستان یاد میشود، موجب تسلط آنها بر تفلیس شد.[119] بعد از این رویداد توازن قوا در منطقة قفقاز به هم ریخت و گرجیان راهبردی تهاجمی در قبال سلجوقیان اتخاذ کردند.[120] تا قبل از شکلگیری دودمان ایلدگزی، سلجوقیان خود تهاجمات گرجیان به منطقة اران و آذربایجان را دفع میکردند. بعد از ظهور اتابکان آذربایجان وظیفة دفاع از این منطقه به آنان سپرده شد. تهاجمات گرجیان به اقطاع ایلدگزیان در فاصلة زمانی شکلگیری این دودمان تا مرگ پهلوانمحمد (541-582ق/ 1146-1186م) موجب همگرایی در مناسبات طرفین شد.
در دورة اول مناسبات دو حکومت، گزارشهایی دربارة مقاومت ایلدگزیان در برابر یورشهای گرجیان به اران موجود است که این مقاومت نقش مهمی در همگرایی آنان با سلجوقیان داشت.[121] اما نقش این مؤلفه در دورة دوم مناسبات آنها پررنگتر بود. در شرایطی که ایلدگز مشغول تحکیم پایههای سلطنت ارسلان بود، گرجیان با اغتنام فرصت در سال 556ق/ 1161م به اقطاع ایلدگزیان حمله کردند[122] و شهرهای آنی و دوین را عرصة قتل و تاراج قرار دادند. ایلدگز ابتدا شخصاً به مقابله با گرجیان رفت،[123] ولی بهتنهایی قادر به رویارویی با آنان نبود. بنابراین، از سلطان ارسلان تقاضای کمک کرد. سلطان نیز با سپاه بزرگی عازم آذربایجان شد. اتابک و سلطان علاوه بر عقب راندن گرجیان، بهمنظور تضعیف روحیة آنان عملیات نظامی پیروزمندانهای در خاک گرجستان انجام دادند.[124] به دنبال تصمیم گرجیان برای حمله به اران در سال 568ق/ 1173م ایلدگز مجدداً از سلطان ارسلان درخواست کمک کرد.[125] اگرچه سلطان بعد از ورود به آذربایجان به دلیل بیماری نتوانست در نبرد با گرجیان حضور یابد، اما اتابک به پشتوانة سپاه سلطان و دلگرمی ناشی از حضور وی بر گرجیان پیروز شد.[126] بعد از این موفقیت، سلطان پنجاه روز در نخجوان ماند و به عاملان این پیروزی خلعت پوشاند. بدین ترتیب، در این مورد نیز تهاجمات گرجیان موجب همگرایی در مناسبات طرفین شد.[127] شکستهای سختی که در دورة ایلدگز بر گرجیان وارد آمد، به همراه اقتدار پهلوانمحمد موجب شد که گرجیان توان ادامة راهبرد سابق را نداشته باشند، تا جایی که پهلوانمحمد در آغاز سلطنت طغرل عملیات نظامی بازدارندهای را در خاک گرجستان انجام داد.[128]
اختلافات لاینحلی که بعد از مرگ پهلوان میان جانشینان وی و سلجوقیان عراق به وجود آمد، سبب شد همکاری دو حکومت در همة زمینهها از جمله در مقابله با گرجیان قطع شود. در نتیجه اتابکان آذربایجان ناگزیر شدند بهتنهایی به دفع حملات گرجیان بپردازند. این حملات علاوه بر اینکه به اتابک ابوبکر فرصت نمیداد به امور داخلی عراق عجم رسیدگی کند،[129] موجب تحلیل رفتن بخش زیادی از توان نظامی ایلدگزیان نیز شد. بنابراین، سلجوقیان توانستند از این فرصت در جهت تثبیت موقعیت خویش در عراق بهره ببرند. عملیات تهاجمی قزلارسلان در گرجستان در بحبوحة درگیری وی با طغرل را، که منجر به تصرف تفلیس شد، میتوان در همین راستا توجیه کرد.[130] همچنین بعد از شکست فرزندان اینانجخاتون از سلطان طغرل در سال 588ق/ 1192م، آنان به بهانة اینکه ابوبکر در این جنگ یاریشان نداده است، در آذربایجان به مصاف با وی رفتند. قتلغاینانج و عمر بعد از شکست خوردن از ابوبکر، به دربار ملکه تامارا (579-609ق/ 1184-1213م) حاکم گرجستان پناهنده شدند و با کمک وی توانستند ابوبکر را شکست دهند و بر گنجه مسلط شوند. این در حالی بود که طغرل با استفاده از این فرصت ری و اصفهان را به تصرف درآورد و به حکمران بلامنازع عراق تبدیل شد. بعد از این رخداد نیز در نتیجة حملات مداوم گرجیان به آذربایجان عملاً فرصت هرگونه مخالفت احتمالی ابوبکر با سلجوقیان از میان رفت.[131]
راهبرد مداخلهجویانه و توسعهطلبانة خوارزمشاهیان
از آغاز سلطنت ارسلان تا مرگ پهلوانمحمد، خوارزمشاهیان[132] بهعنوان تهدیدی مشترک موجب همگرایی سلجوقیان و ایلدگزیان شدند. نخستین مداخلة خوارزمشاهیان در امور داخلی حکومت سلجوقیان عراق به حمایت ایلارسلان از امیراینانج مربوط میشد. چنانکه پیش از این گفته شد، اینانج بعد از طغیان در برابر سلجوقیان در سال 561ق/ 1166م به ایلارسلان پناهنده شد و با وعدة واگذاری عراق به خوارزمشاهیان از وی یاری طلبید. خوارزمشاه نیز با کمکهای مالی و نظامی خود به حمایت از این عنصر شورشی پرداخت.[133] اینانج با حمایت خوارزمشاهیان تلاش کرد اقطاعات خویش را بازپس بگیرد، اما موفق به این کار نشد و بعد از غارت برخی از نواحی در مقابل سپاه سلطان و اتابک مجبور به فرار شد.[134] چون بعد از مرگ سنجر، ملک مؤید تابعیت سلجوقیان عراق را پذیرفته بود،[135] لذا حمایت ایلدگز از وی در برابر حملة ایلارسلان را نیز میبایست در ذیل همین مؤلفه گنجاند. در سال 562ق، مؤید در برابر حملة ایلارسلان به نیشابور از ایلدگز درخواست کمک کرد. ایلدگز علاوه بر نامة هشدارآمیزی که در این مورد به خوارزمشاه نوشت، سپاهی نیز برای رفع محاصرة نیشابور تجهیز کرد. اما هنگامی که از مصالحة میان مؤید و ایلارسلان آگاه شد، به آذربایجان برگشت. زمانی که در نتیجة اقدامات ایلدگز حکومت سلجوقیان به ثبات نسبی رسید، خوارزمشاهیان موقتاً از راهبرد خویش دست کشیدند، اما همچنان تهدیدی بالقوه محسوب میشدند. در سراسر دورة اتابکی پهلوانمحمد میان وی و تکش (568-596ق/ 1173-1200م) مناسبات نیکویی برقرار بود و نامههای دوستانه[136] و هدایایی میان آنان ردوبدل میشد.[137]
خوارزمشاهیان که مترصد فرصت مناسبی برای تصرف عراق بودند، زمانی که اختلاف میان ایلدگزیان و سلجوقیان را مشاهده کردند، برای تحقق داعیههای توسعهطلبانة خویش در تصرف عراق،[138] درخواست اتابکان برای حمله به این منطقه را اجابت کردند و بدین ترتیب در واگرایی میان ایلدگزیان و سلجوقیان کوشیدند. اینانجخاتون بعد از اینکه به نکاح طغرل درآمد، بهمنظور یافتن متحدی برای حذف طغرل، نامههای عاشقانه و هدایایی برای تکش فرستاد. خوارزمشاه نیز «از لطافت طبع و میل و رغبتی که او را به زنان بود به مجلس شراب درپوشیدی.»[139] اما نخستین دعوت رسمی از خوارزمشاهیان برای حمله به عراق توسط قتلغاینانج صورت گرفت. وی بعد از شکستی که در سال 588ق/ 1192م در مقابل طغرل متحمل شد، به ری پناه برد و از تکش یاری طلبید. اما با نزدیک شدن سپاه خوارزمشاه، به دلیل بیاعتمادی[140] از مقابل تکش گریخت. با این حال، تکش ری را تصرف کرد و به موجب پیمانی که با طغرل منعقد نمود، رسماً ادارة این شهر را در اختیار گرفت. طغرل در سال 590ق/ 1194م ری را از تصرف گماشتگان خوارزمشاه خارج کرد. نقض عهد طغرل به همراه درخواست دوبارة قتلغاینانج از تکش، موجب حملة مجدد خوارزمیان به عراق شد. پس از پیوستن قتلغاینانج به خوارزمیان، سلطان طغرل بدون اتخاذ تدابیر نظامی به مقابله با آنان رفت. اما در جریان نبردی که در همین سال در حوالی ری رخ داد، به دست قتلغاینانج کشته شد.[141]
نتیجهگیری
پاسداری اتابکان آذربایجان از سلطنت سلجوقی، خلافت عباسی، حملات گرجیان به آذربایجان و اران، راهبرد توسعهطلبانه و مداخلهجویانة خوارزمشاهیان و فزونخواهی اتابکان آذربایجان در جهت محدود کردن اختیارات سلاطین سلجوقی و متعاقب آن تلاش برای غصب سلطنت پنج عاملی بودند که در دورة 49 سالة همزمانی سلجوقیان عراق و اتابکان آذربایجان بر شکلگیری و جهتدهی روابط آنها تأثیر گذاشتند. دورة اول مناسبات آنها که برهة 15 سالة پایهگذاری سلسلة اتابکان آذربایجان تا جلوس ارسلان به تخت سلطنت را شامل میشد، به دلیل کوتاهی این دوره و اشتغال ایلدگزیان به تثبیت پایههای قدرتشان در آذربایجان و اران محدود بود. اما در دورة دوم که برهة 34 سالة جلوس ارسلان به تخت سلطنت تا فروپاشی سلجوقیان عراق را دربرمیگرفت، به دلیل قرار گرفتن ایلدگزیان در متن قدرت، مناسبات میان آنها تأثیرگذاری بیشتری داشت. این عوامل از نظر نوع تأثیری که بر مناسبات طرفین گذاشتند، به دو گروه تقسیم میشوند. پاسداری اتابکان آذربایجان از کیان سلطنت سلجوقی تنها عاملی بود که موجب همگرایی آن دو شد. چهار عامل دیگر به تناسب شرایط و نوع مناسبات دو حکومت اثرگذاری دوگانهای بر مناسبات آنها گذاشتند. بدین ترتیب که در برهههایی موجب همگرایی میشدند و در مواقعی دیگر موجبات واگرایی در مناسبات طرفین را فراهم میآوردند. این عوامل از لحاظ منشأ شکلگیری به دو گروه داخلی و خارجی تقسیم میشوند. حملات گرجیان به آذربایجان و اران و مداخلات خوارزمشاهیان عوامل خارجی و سه عامل دیگر جزء عوامل داخلی به شمار میآیند.
[1]. Cloude Cahen, “Ghuzz”, Encyclopedia of Islam, vol. 11 (Leiden: 1991), p. 1108.
[2]. فاروق سومر، تاریخ غزها (ترکمنها) تاریخ، تشکیلات طایفهای و حماسهها، ترجمة وهاب ولی (تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1390)، ص 24.
[3]. Cloude Cahen, “Atabak”, Encyclopedia of Islam, vol. 1 (Leiden: 1986), p. 731.
[4]. Andrew Peacock, The great Seljuk Empire (Edinburgh: University press, 2015), p. 93.
[5]. شهرام یوسفیفر، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی ایران در دورة سلجوقیان (تهران: انتشارات پیامنور، 1386)، ص 200.
[6]. آن کاترین لمبتون، سیری در تاریخ ایران بعد از اسلام، ترجمة یعقوب آژند (تهران: امیرکبیر، 1363)، ص 47.
[7]. سید ابوالقاسم فروزانی، سلجوقیان از آغاز تا فرجام (تهران: سمت، 1393)، ص 5 و 477.
[8]. Clifford Edmund Bosworth, “The political and Dynastic History of the Iran World (A. D. 1000–1217)”, in The Cambridge History of Iran, the Saljuq and Mongol Periods, editet by J. A. Boyle, vol. 5 (Cambridje: University Press, 1968), p. 200.
[9]. لمبتون، ص 50.
[10]. Gulay Ogun Bezer, “Ildeniz Semseddin Ildenizliler Hanedaninin Kurukusu Ve Ilk Hukumdari (1148–1175)”, chilt 22 (Ankara: Turkiye Diyanet Vakfi, islam ansiklopedisi, 2000), p. 81.
[11]. محمد بن خاوندشاه بن محمود (میرخواند)، روضه الصفا فی سیره الانبیاء و الملوک و الخلفا، تصحیح و تحشیه جمشید کیانفر، ج 7 (تهران: اساطیر، 1385)، ص 3598.
[12]. ملیحه ستارزاده، سلجوقیان (تهران: سمت، 1392)، ص 158.
[13]. علی بن ناصر بن علی الحسینی، اخبار الدوله السلجوقیه، تصحیح محمد اقبال (بیروت: دارالآفاق الجدیده، 1993م)، ص 128.
[14]. عباس پرویز، تاریخ سلاجقه و خوارزمشاهیان (تهران: شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران، 1351).
[15]. ضیاء بنیادوف، دولت اتابکان آذربایجان، ترجمة علی حسینزاده داشقین (تهران: اختر، 1383).
[16]. فرزاد استاد، «مناسبات اتابکان آذربایجان با سلجوقیان عراق، خوارزمشاهیان و خلافت عباسی» (پایاننامة کارشناسی ارشد دانشگاه ارومیه، 1396).
[17]. ناصر صدقی و محمد عزیزنژاد، «تحولات داخلی گرجستان و حملة گرجیان به آذربایجان در عصر دوم سلجوقی (515-622 ه.ق)»، تاریخ اسلام و ایران، س 23، ش 20، (زمستان 1392)، ص 87-107.
[18]. محمد عزیزنژاد و علیرضا کریمی، «روابط اتابکان آذربایجان و گرجیها در دورة حکمرانی اتابک ابوبکر ایلدگزی (607-587ق/ 1210-1191م)»، تاریخ روابط خارجی، س 16، 63 (تابستان 1394).
[19]. هوشنگ خسروبیگی، محمد عزیزنژاد و میرصمد موسوی، «روابط اتابکان آذربایجان و گرجیها در دورة شمسالدین ایلدگز»، تاریخنامة ایران بعد از اسلام، س 3، ش 5 (پاییز و زمستان 1391).
[20]. Huseyin Kayhan, “Azerbaycan Atabeyli Ginin Kurulusu Ve Atabey Ildeniz”, Turkiat mecmuasi, N 28 (2018).
[21]. Ibid, p. 46.
[22]. Peacock, p. 97.
[23]. رشیدالدین فضلالله همدانی، جامع التواریخ (تاریخ آلسلجوق)، تصحیح محمد روشن (تهران: مرکز پژوهشهای میراث مکتوب، 1386)، ص 82 و 87-88.
[24]. ظهیرالدین نیشابوری، سلجوقنامه به همراه ذیل سلوقنامه (تهران: کلالة خاور، 1332)، ص 58 و 63-64.
[25]. عزالدین ابیالحسن علی بن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج 11 ( بیروت: دارالصاد، 1386ق)، ص 268-271.
[26]. عمادالدین محمد بن محمد البنداری الاصفهانی، تاریخ دوله آل سلجوق، چ 3 (بیروت: دارالآفاق الجدیده، 1400ق)، ص 273.
[27]. همدانی، ص 114-115.
[28]. الحسینی، ص 147-148.
[29]. همدانی، ص 115-117.
[30]. منابع بدون اشاره به نام این فرزند میگویند سلطان محمد که میدانست سپاهیان از جانشینی طفل صغیرش حمایت نمیکنند، در هنگام مرگ او را به امانت به آقسنقر سپرد. بنگرید به: عمادالدین علی بن ابی الفداء، المختصر فی اخبار البشر، تحقیق محمد عزب، یحیی سید حسین و حسین مونس، ج 3 (قاهره: دارالمعارف، 1119ق)، ص 47؛ زینالدین عمر بن مظفر بن وردی، تاریخ ابن وردی، ج 2 (بیروت: دارالکتب العلمیه، 1417ق)، ص 60.
[31]. ابن الاثیر، ج 11، ص 268-270 و 332 و 348.
[32]. محمد بن عبدالرحمان بن خلدون، العبر، ترجمة محمد پروین گنابادی، ج 4 (تهران: علمی و فرهنگی، 1366)، ص 141.
[33]. ابن الاثیر، ج 11، ص 270.
[34]. احمد بن محمد غفاری کاشانی، تاریخ نگارستان، تصحیح مرتضی مدرس گیلانی (تهران: کتابفرشی حافظ، 1404ق)، ص 150.
[35]. نیشابوری، ص 78.
[36]. الحسینی، ص 164.
[37]. ابن الاثیر، ج 11، ص 390 و 394-395.
[38]. محمد راوندی، راحه الصدور و آیه السرور، به کوشش محمد اقبال، تصحیح مجتبی مینوی (تهران: امیرکبیر، 1333)، ص 4 و 286 و 289.
[39]. الحسینی، ص 169-170.
[40]. ابن الاثیر، ج 11، ص 423.
[41]. عثمان بن محمد جوزجانی، طبقات ناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی، ج 1 (تهران: دنیای کتاب، 1363)، ص 271.
[42]. راوندی، ص 335.
[43]. میرزاحسن حسینی فسائی، فارسنامة ناصری، تصحیح و تحشیه منصور رستگار فسایی، ج 2 (تهران: امیرکبیر، 1367)، ص 250.
[44]. محمد بن حسن بن اسفندیار، تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال، به همت محمد رمضانی، ج 2 (تهران: کلالة خاور، 1320)، ص 143-144.
[45]. راوندی، ص 337.
[46]. البنداری الاصفهانی، ص 213-214.
[47]. همدانی، ص 99.
[48]. البنداری الاصفهانی، ص 224.
[49]. راوندی، ص 223.
[50]. الحسینی، ص 143 و 166-167.
[51]. سید جمال ترابی طباطبائی، سکههای شاهان اسلامی ایران (بیجا: بینا، 1350)، ص 54.
[52]. مشهورترین دارندة این لقب سنجر بود که در دورة امارتش بر خراسان (490-513ق/ 1096-1119م) لقب ملک داشت (بنگرید به: رشیدالدین فضلالله همدانی، جامع التواریخ (تاریخ ایران و اسلام)، تصحیح محمد روشن، ج 2 (تهران: مرکز پژوهشهای میراث مکتوب، 1392)، ص 1495). البته یکی از امرای بزرگ سنجر موسوم به مؤید آیابه نیز لقب ملک داشت. مؤید بعد از مرگ سنجر در سال 552ق بر قومس، نیشابور، طوس و نسا مسلط شد (ابن الاثیر، ج 11، ص 293).
[53]. پرستو قاسمی اندرود، «سکههای اتابکان آذربایجان مکشوفه در استان زنجان»، پیام بهارستان، س 6، ش 11 (بهار و تابستان 1388)، ص 114.
[54]. غیاثالدین بن همامالدین الحسینی خواندمیر، حبیب السیر، مقدمة جلالالدین همائی، زیر نظر محمود دبیرسیاقی، ج 2 (تهران: کتابفروشی خیام، 1333)، ص 530.
[55]. الحسینی، ص 167.
[56]. افضلالدین ابوحامد کرمانی، تاریخ افضل، فرآورده مهدی بیانی (تهران: دانشگاه تهران، 1326)، ص 43.
[57]. ابن الاثیر، ج 11، 292-293.
[58]. قاسمی اندرود، ص 54-56.
[59]. البنداری الاصفهانی، ص 275.
[60]. Clifford Edmund Bosworth, “Saldjukids”, Encyclopedia of islam, vol. 8 (Leiden: Encyclopedia of islam, 1995), p. 944.
[61]. الحسینی، ص 168-169.
[62]. مرگ وی در نیمة ربیعالآخر سال 571ق/ 1175م درنتیجه تحمل اندوه ناشی از مرگ مادرش بیان شده است. بنگرید به: میرخواند، ج 6، ص 3254.
[63] . میرخواند، ج 6، ص 3254؛ البنداری الاصفهانی، ص 275.
[64]. میرخواند، ج 6، ص 3258 و ج 7، ص 3254.
[65]. ابن الاثیر، ج 11، ص 525-526.
[66]. الحسینی، ص 173.
[67]. همدانی، ص 125.
[68]. قاضی احمد غفاری قزوینی، تاریخ جهانآرا، مقابلة علامه قزوینی (تهران: کتابفروشی حافظ، 1343)، ص 125.
[69]. البنداری الاصفهانی، ص 375.
[70]. ابن الاثیر، ج 11، ص 560.
[71]. جمالالدین محمد بن سالم بن واصل، مفرج الکروب فی اخبار بنی ایوب، تصحیح جمالالدین شیال، ترجمة پرویز اتابکی، ج 2 (تهران: علمی فرهنگی، 1383)، ص 365.
[72]. ابن الاثیر، ج 11، ص 560 و ج 12، ص 25.
[73]. الحسینی، ص 178.
[74]. راوندی، ص 348.
[75]. خواندمیر، ج 2، ص 534.
[76]. ترابی طباطبائی، ص 58.
[77]. غفاری قزوینی، ص 125.
[78]. میرخواند، ج 6، ص 3260؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، نظام التواریخ، تصحیح هاشم محدث (تهران: بنیاد موقوفات محمود افشار، 1382)، ص 114.
[79]. الحسینی، ص 180-182.
[80]. وراث ذکور پهلوان چهار تن بودند. قتلغاینانج محمود و عمر از همسر اصلی پهلوان، اینانجخاتون، زاده شدند و ابوبکر و ازبک کنیززاده بودند. پهلوان در زمان حیات خویش ابوبکر را تحت سرپرستی قزلارسلان به حکومت آذربایجان گماشت، همدان را به ازبک بخشید و بقیة عراق را به قتلغاینانج و عمر واگذار کرد (الحسینی، ص 172-173). بعد از مرگ پهلوان، اینانجخاتون کوشید قتلغاینانج را به منصب اتابکی طغرل بگمارد، اما در رقابت با قزلارسلان ناکام ماند (خواندمیر، ج 2، ص 558). اینانجخاتون که شاهد سهم اندک پسرانش از میراث پهلوان بود، برخی از امرا را به حمایت از آنان فراخواند، اما در این راه نیز توفیقی به دست نیاورد. این اختلاف بعد از مرگ قزلارسلان میان وارثان پهلوانمحمد نیز ادامه یافت. قتلغاینانج و عمر بعد از شکست از ابوبکر (در سال 588ق) به همپیمانی با گرجیان برضد وی روی آوردند (الحسینی، ص 174 و 184-188).
[81]. ابن اسفندیار، ج 2، ص 153-154.
[82]. راوندی، ص 363.
[83]. میرخواند، ج 7، ص 3602.
[84]. راوندی، ص 363.
[85]. الحسینی، ص 182-185.
[86]. خواندمیر، ج 2، ص 536.
[87]. ابن اسفندیار، ج 2، ص 157.
[88]. میرخواند، ج 7، ص 3604.
[89]. ابن الاثیر، ج 12، ص 106-109.
[90]. David Durand Guedy, “New Trends in The Political History of Iran Under the Great Saljuqs (11th–12th Centuries)”, History Compass, N 13 (2015). p. 323.
[91]. ابوالفرج اهرون بن عبری، تاریخ مختصر الدول، ترجمة محمدعلی تاج و حشمتالله ریاضی (تهران: اطلاعات، 1364)، ص 274؛ محمد بن علی بن طباطبا بن طقطقی، تاریخ فخری، ترجمة محمدوحید گلپایگانی (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350)، ص 407-409.
[92]. تورج تیموری، «روابط سیاسی اتابکان آذربایجان با خلفای عباسی»، تاریخ ایران، ش 18 (تابستان و پاییز 1394)، ص 53.
[93]. المقتفی در پی احیای توان دنیوی نهاد خلافت، با صرف اموال فراوان، سخنچینانی را به همة سرزمینهای اسلامی فرستاد تا هیچ خبری از وی پنهان نماند (ابوالعباس قلقشندی، مآثر الأنافه فی معالم الخلافه، تحقیق عبدالستار احمد زاج، ج 2 (بیروت: عالمالکتب، بیتا)، ص 37). این خلیفه بعد از مرگ سلطان سنجر در سال 552ق خطبة سلجوقیان را قطع کرد و به حاکمان شام و جزیره نیز دستورات مشابهی در این مورد صادر کرد (شمسالدین احمد بن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، حققه احسان عباس، ج 2 (بیروت: دارصاد، بیتا)، ص 428).
[94]. ابی الفرج عبدالرحمان بن علی الجوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، دراسته و تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، ج 19 (بیروت: دارالکتب العلمیه، بیتا)، ص 106؛ أبی الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر، البدایه و النهایه، تحقیق عبدالله بن عبدالحسن ترکی، ج 16 (قاهره: مرکز البحوث و الدراسات العربیه و الاسلامیه، 1419ق)، ص 376.
[95]. ابن الاثیر، ج 11، ص 206-207.
[96]. الحسینی، ص 142.
[97]. ابن الاثیر، ج 11، ص 212. مستوفی زمان این حمله را سال 553ق ذکر کرده است (حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی (تهران: امیرکبیر، 1339)، ص 460). ولی مقریزی معتقد است این حمله در اواخر ربیعالآخر سال 552ق روی داده است (تقیالدین احمد بن علی مقریزی، السلوک لمعرفه دول الملوک، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، ج 1 (بیروت: دارالکتبالعلمیه، 1418 ق)، ص 147).
[98]. الحسینی، ص 139-140.
[99]. راوندی، ص 267.
[100]. ابن الاثیر، ج 11، ص 215 و 332 و 267-270.
[101]. ابن الاثیر، ج 11، ص 394-395.
[102]. الحسینی، ص 170 و 172.
[103]. ابن الاثیر، ج 11، ص 560؛ ابنوردی، ج 2، ص 97.
[104]. همدانی تعداد این سپاه را پانزده هزار سوار ذکر کرده است (همدانی، ص 126). الحسینی میگوید که خلیفه برای تجهیز این سپاه ششصدهزار دینار هزینه کرده بود (الحسینی، ص 177).
[105]. الحسینی، ص 176-177.
[106]. Faruk Sumer, “Kizilarslan Azerbaycan Atabeg”, chilt 25 (Ankara: Turkiye Diyanet Vakfi: islam ansiklopedisi, 2000), p. 544.
[107]. ابن الاثیر، ج 12، ص 24-25.
[108]. الحسینی، ص 178-180.
[109]. همدانی، ص 128.
[110]. شمسالدین ابوالمظفر سبط بن جوزی، مرآه الزمان فی تاریخ الاعیان، ج 21 (حیدرآباد: مطبعه معارف العثمانیه، 1370ق)، ص 377.
[111]. راوندی، ص 363.
[112]. محمد بن عبدالله بن نظام الحسینی یزدی، العراضه فی حکایه السلجوقیه، به کوشش مریم شمسی (تهران: بنیاد موقوفات محمود افشار، 1388)، ص 151. نخجوانی با در نظر داشتن این واقعیت میگوید: «ناصر با خود مقرر کرد که سلطان طغرل را براندازد.» (هندوشاه نخجوانی، تجارب السلف در تواریخ خلفا و وزرای ایشان، تصحیح عباس اقبال (تهران: بینا، 1313)، ص 324).
[113]. میرخواند، ج 7، ص 3603.
[114]. راوندی، ص 363.
[115]. نیشابوری، ص 90.
[116]. ابن الاثیر، ج 12، ص 108.
[117]. صدقی و عزیزنژاد، ص 90-94.
[118]. Didgori.
[119]. William Edward David Allen, A Hhistory of the Georgian People (London; 1932), p. 98-99.
[120]. صدقی و عزیزنژاد، ص 98.
[121]. الحسینی، ص 128.
[122]. نیشابوری، ص 77.
[123]. ابنخلدون، ج 4، ص 143.
[124]. الحسینی، ص 157-162.
[125]. ابن ازرق الفاروقی، تاریخ فاروقی (قاهره: بینا، 1379ق)، ص 364-365.
[126]. نیشابوری، ص 81.
[127]. همدانی، ص 118-119.
[128]. الحسینی، ص 171.
[129]. عزیزنژاد و کریمی، ص 108.
[130]. بنیادوف، ص 92.
[131]. الحسینی، ص 184-190.
[132]. برای کسب آگاهی دربارة چگونگی پایهگذاری حکومت خوارزمشاهیان و مناسبات آنها با سلجوقیان بنگرید به: اللهیار خلعتبری و محبوبه شرفی، تاریخ خوارزمشاهیان (تهران: سمت، 1398)، ص 15-39.
[133]. الحسینی، ص 147.
[134]. همدانی، ص 115-116.
[135]. ابن الاثیر، ج 11، ص 292-293.
[136]. برای مطالعة این نامهها بنگرید به: بهاءالدین محمد بن مؤید بغدادی، التوسل الی الترسل، تصحیح و تحشیه احمد بهمنیار (تهران: اساطیر، 1385)، ص 165-182.
[137]. الحسینی، ص 162 و 171.
[138]. نیشابوری، ص 90.
[139]. ابن اسفندیار، ج 2، ص 157.
[140]. جوینی علت فرار قتلغاینانج را ترس وی از آوازة قدرت تکش ذکر کرده است (علاءالدین عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح محمد قزوینی، ج 2 (تهران: دنیای کتاب، 1375)، ص 28).
[141]. ابن الاثیر، ج 12، ص 106-109.