نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسندگان
1 استاد، گروه جغرافیای سیاسی، دانشکده ادبیات، دانشگاه تربیت مدرس، تهران، ایران.
2 دانشجوی دکتری روابط بینالملل، دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دانشگاه علامه طباطبایی، تهران، ایران.
3 دانشجوی دکتری جغرافیای سیاسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه فردوسی، مشهد، ایران.
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The Mamasani tribal, as one of the Lor ethnic groups settled in the northwest of Fars province and the foothills of the Zagros, has played a significant role. Varying views regarding the origin of the Mamasani tribal are the main purpose for investigating its emergence, its historical and geographical background, its political structure, and the establishment of its tribes in their different territories. In regard to the research hypothesis, it seems that the Mamasani tribal, having a long-lasting historico-geographical background, gradually migrated to the region of Shulistan in the late Safavid period and formed a political structure with a 4 + 1 + 1 pattern (4 Mamasani Lor tribes, 1 Shul tribe, and 1 Qashqai tribe), based on characteristics of power, authority, shrewdness, and type of livelihood, apart from the position of the chieftain (Ilkhan). The present study is a basic data mining research based on the descriptive-analytical method by collecting archival documents (primary sources, local histories, and reliable historical texts) and field data (interview and observation). Based on in-depth and extensive studies, eight new hypotheses have been proposed about the origin and historico-geographical background of the Mamasani tribal confederation, its migration to Shulistan in the late Safavid period, and its political structure. Based on these hypotheses, the results show that in the aftermath of the late Safavid collapse of Mamasani chieftainship in Posht-e kuh in Kohgiluyeh, Mamasani tribes (Baksh, Javid, Rostam, Doshmanziyari) gradually entered to the region of Shulustan. After an early peaceful coexistence with Shuls, They overcame them and formed a new territory under their own chieftains. Consequently, the structure of the Mamasani tribal confederation was shaped, consisting of four Mamasani tribes, one Lor tribe of Shul, and one Turkic tribe of Qashqai but due to lack of a single leadership, socio-political disintegration, and intratribal and extribal (with other tribes and the central government) conflicts were intensified.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
واژۀ «لر» اولین بار در آثار برخی از مورخین و جغرافیدانان قرن چهارم هجری و بعد از آن دیده میشود که اغلب به صورت «اللریه»، «لاریه»، «بلاد اللور» و «لوریه» ضبط شده است. بنا به گفتۀ بارون دوبد، لغت لر برگرفته از واژۀ لهراسب است. یوستی آن را به کلمۀ Rudhro به معنای قرمز نسبت میدهد. تاریخ گزیده لور را همان لیر میداند که در زبان لری به کوهستانهای پوشیده از جنگل اطلاق میشود.[1] حمدالله مستوفی نام لرها را به محلی موسوم به «لور» واقع در گردنۀ مانرود نسبت میدهد. از جمله مکانهای دیگری که شبیه به لور هستند میتوان به لیر در ناحیۀ جندیشاپور و لیراوی در کهگیلویه اشاره کرد. یاقوت حموی از محلی با عنوان لردجان (لردگان) نام برده است. به عقیدۀ مینورسکی، لرها تیرهای ایرانی در جنوب غربی ایران هستند و به چهار شعبۀ لرهای خاص (ساکنان لرستان فعلی و پشتکوه)، ممسنی، کهگیلویه و بختیاری تقسیم میشوند.[2] براساس تقسیمات ایلام، جغرافیای مناطق لرنشین به شرح زیر است: 1. ماساباتیک یا ماساباتیس[3]: معروف به ماه سَبَدان، شامل محدودهای از ایلام که از جلگۀ ایوان در امتداد کوههای زاگرس تا حدود سوزیانا گسترش داشته است. این منطقه با پشتکوه لرستان مطابقت دارد که امروزه ایلام نامیده میشود. 2. سیماش[4]: شمال شوش را دربرمیگرفته است. 3. شوش: با خوزستان کنونی مطابقت دارد. 4. انشان[5]: شهرستانهای مسجدسلیمان، ایذه، کهگیلویه و بویر احمد، سپیدان، ممسنی و غرب شیراز را دربرمیگرفته است. 5. کربیانه[6]: بین ماد و شوش واقع بوده است که با لرستان مطابقت دارد.
باید اشاره کرد که در اواخر قرن ششم لرستان به دو قسمت بزرگ و کوچک تقسیم شد. با توجه به نوع لهجه، لرها به دو گروه خاوری و باختری تقسیم میشوند که مرز طبیعی بین آنها رود دز یا، به عقیدۀ لرها، رودخانۀ سزار است. گروه خاوری شامل بختیاریها، لرهای کهگیلویه و بویر احمد، ممسنی و مناطقی نظیر خوزستان، فارس، بوشهر، هرمزگان و کرمان میشود. گروه باختری که در منطقۀ وسیعی بین رود دز در شرق و مرزهای عراق در غرب به سر میبرند، شامل لکها، لرهای لرستان، نهاوند، سیلاخور، بروجرد، تویسرکان، ملایر، ایلام و شمال خوزستان است.[7]
براساس این تقسیمبندی، ایل ممسنی ایل لُرتبار ایرانی به شمار میرود که از دوران هخامنشی تاکنون نام خود را حفظ کرده است. سرزمین ممسنی بخشی از دولت انزان و یکی از ساتراپنشینهای مهم آن بوده است. واژۀ انزان تا پایان سلسلۀ هخامنشیان بر تمامی مناطق کهگیلویه، شمال بهبهان و ممسنی اطلاق میشد. با روی کار آمدن سلوکیان و اشکانیان این واژه منسوخ شد.[8] کاوش در زمینۀ شهر باستانی لیدوما در شهرستان ممسنی میتواند به روشن شدن زوایای پنهان تاریخ ایل ممسنی کمک شایانی کند. بنیان پژوهش کنونی بر این پرسش استوار است که ایل ممسنی از چه تبار و خاستگاه تاریخی و جغرافیایی برخوردار بوده و ساختار سیاسی آن و استقرار طوایف در قلمروهای مختلف چگونه شکل گرفته است؟
در بیان فرضیۀ تحقیق، به نظر میرسد ایل ممسنی ضمن برخورداری از تبار و خاستگاه تاریخی ـ جغرافیایی کهن، در اواخر دورۀ صفویه به فضای جغرافیایی شولستان مهاجرت کرد و ساختار سیاسی فضا را به صورت الگوی 4+1+1 (استقرار چهار طایفۀ لرتبار ممسنی+یک طایفۀ لرتبار شول+یک طایفۀ ترکتبار قشقایی) بر بنیاد شناسههای قدرت، اختیار، درایت و نوع معیشت و فارغ از منصب ایلخان شکل داد.
وجه تمایز این نوشتار با آثار سایر پژوهشگران در این است که نگارندگان مقالۀ پیشرو دانشآموختۀ رشتههای علوم سیاسی و جغرافیای سیاسی هستند. بنابراین، بدیهی است که تحلیل فرضیات بر بنیاد این علوم صورت گرفته است و صرف بیان تاریخی وقایع مد نظر نیست. سایر آثار صرفاً به بیان وقایع تاریخی مربوط به طوایف ممسنی پرداخته و از تبیین تبارشناسی، خاستگاه تاریخی ـ جغرافیایی، چگونگی شکلگیری ساختار جدید سیاسی ایل ممسنی طی دورۀ پساشولستان (دورۀ پس از چیرگی ایل ممسنی بر شولتبارهای مستقر در قلمرو شولستان) و تحولات ناشی از نبود منصب ایلخانی عاجز ماندهاند که در این تحقیق براساس فرضیات جدید به این مسئله پاسخ داده خواهد شد.
تبارشناسی و جغرافیای زیستی ایل ممسنی
لغت ممسنی از واژگانی نظیر مماستی، مماسنی، مامحسنی یا محمدحسنی گرفته شده و طبق روایتی مماسنی کلمهای ترکی به معنای «مادر برای من» یا «مادر برای تو» است.[9] به طور کلی، تبارشناسی و جغرافیای زیستی ایل ممسنی مورد توجه پژوهشگران بومی و غیربومی قرار گرفته است. عصارۀ این نوع دیدگاههای متنوع و متفاوت در جدول شمارۀ 1 درج شده است.
جدول 1. فرضیات تبارشناسی و جغرافیای زیستی ایل ممسنی
یکی از مناطق مورد بحث در مسیر حملۀ اسکندر مقدونی (330پ.م) به نواحی کوهستانی جنوب غرب ایران، برای تصرف تختجمشید، منطقۀ نورآباد ممسنی (فهلیان) است. دو محوطۀ باستانی تل نورآباد و تل اسپید و دو دشت رستم 1 (فهلیان) و 2 دارای آثار باستانی فراوانی است. با توجه به گذر بیشترین راههای ارتباطی از ناحیۀ فارس به غرب به نظر میرسد در زمان حملۀ اسکندر مقدونی، این منطقه یکی از مهمترین مناطق دسترسی به تختجمشید بوده است.[10] |
عسکری چاوردی و دیگران
|
ساکنان ممسنی در دوران قبل از ورود اسلام، که این سرزمین اَنشان یا اَنزان خوانده میشد، بومیان این منطقه بودهاند. چنانکه در منطقۀ دربند پارس به رهبری آریوبرزن به مقابله با اسکندر مقدونی پرداختند. شواهد تاریخی و جغرافیایی نشان میدهد که اسکندر طی چندین جنگ برای فتح ایران تلاش کرد. |
کنتکورس
|
سرزمین ممسنی بخشی از دولت انزان و یکی از ساتراپنشینهای مهم آن بوده است. واژۀ انزان تا پایان سلسلۀ هخامنشیان بر تمامی مناطق کهگیلویه، شمال بهبهان و ممسنی اطلاق میشده است. با روی کار آمدن سلوکیان و اشکانیان این واژه منسوخ شد.[11] |
P
حبیبی فهلیانی |
پیش از مهاجرت ممسنیها به شولستان، قسمتی از ناحیۀ بلاد شاپور به آنها تعلق داشت و احتمالاً ممسنیها در زمان سلجوقیان و مغولها در همین ناحیه سکونت داشتهاند. بنابراین، مالکیت لرهای ممسنی بر بخشی از اراضی بلاد شاپور و همچنین استقرار قبلی لرهای ممسنی در این ناحیه باعث میشود تا این ایل در کنار شولیها و یا در مرز شول قرار گیرند.[12] |
اسدپور و اسحاقی |
ایل ممسنی در حدود قرن پنجم هجری قمری (دوازدهم میلادی) از لُرستان به فارس مهاجرت کرد و در سرزمینی بین خوزستان و فارس اقامت گزید و چون مردم این ایل از قوم شولهای لُرستان بودند، این سرزمین به شولستان (ممسنی کنونی) معروف شد.[13] |
افشار سیستانی |
مماسنیها همراه با طوایفی دیگر از جبلالسماق شام به ایران آمدند. برخی از طوایف در اوایل قرن ششم به ایران وارد شدند و به اتابکان لر بزرگ از جمله هزار اسب پیوستند و آن را شوکت و پیروزی دادند. مستوفی معتقد است که آنها در قرن ششم وارد این مناطق شدند، اما این فرض که طوایف بزرگ مماسنی در قرن ششم یکباره از سوریه به کهگیلویه و فارس آمدند و با اتابکان همکاری کردند، صحیح نیست.[14] |
مستوفی |
زمان ورود ایل ممسنی به منطقۀ فعلی ممسنی را قرن ششم و هفتم میدانند.[15] |
مجیدی کرایی، امانالهی و مینورسکی، |
اطراف کازرون را بلاد شول میگفتند که در اوایل قرن 12ق به اشغال طوایف ممسنی درآمد و به مَمَسَنی معروف شد.[16] |
ابن بطوطه |
ممسنیها بازماندۀ خاندان سورن هستند که برخی از تیرهها و طوایف آنها از ابتدا در قلمرو شولستان تابعیت ساختاری شولها را پذیرفته بودند. در تأیید این مدعا میتوان به مطالب مندرج در کتاب انقراض صفوی، سنگقبرهای عهد صفوی و قاجار در روستاهای شول، مالچهشیخ و هرایرَز، سندنامۀ شاهطهماسب اول صفوی به مولانا محیالدین محمد و اسناد محلی عهد صفوی اشاره کرد. از سوی دیگر، ممسنیهای کهگیلویهای از دهدشت تا سمیرم شامل دو ساختار «چرام ممسنی» و «بلوکات سرحدی ممسنی» یعنی بکش و جاوید و رستم بودند که در پایان حکومت صفوی به دلیل ضعف شولها و مهاجرت اکثریت آنها به بلاد فارس از یکسو و شکست ساختار ممسنیها در پشتکوه کهگیلویه از سوی دیگر بهتدریج به قلمرو شولستان مهاجرت کردند. این مهاجرتها تا زمان پهلوی اول در مسیر شمال به جنوب (کهگیلویه به بوشهر) ادامه داشت.[17] |
اشرافی |
مطالب مندرج در تواریخ عصر مغول تا اوایل صفوی بیانگر این است که اندیشۀ فتح شولستان با استفاده از ابزار زور و قدرت معتبر نیست و شولها با گذشت زمان در جمعیت ممسنی ادغام شدند و بخشی از هویت قومی ممسنی را تشکیل دادند.[18] |
همتی |
مماسنیها قبل از اسلام از کردستان سوریه به سمت جنوب غربی، در امتداد کوههای زاگرس، مهاجرت کردند و به دلیل زندگی شبانی به دنبال چراگاهها و علفزارهای زیاد و همچنین زمینهای حاصلخیز بودند که ابتدا به کردستان و سپس در مسیر خود به لرستان، کهگیلویه و شولستانات وارد شدند. آنها شولها را از لرستان تا ممسنی تعقیب کردند و در نهایت به کهگیلویه و چرام و بعداً ممسنی فعلی (شولستان) وارد شدند و شولها را متفرق کردند و خود به جای آنها نشستند. نام طایفۀ آنها از مماسنی به ممسنی تبدیل و سرزمین شولستان نیز ممسنی شد.[19] |
چوبیه و شاهقاسمی |
مردم ممسنی پس از مهاجرت و قبل از سکونت در محل فعلی، ابتدا در بلاد شاپور و چرام ساکن شدند. ممسنیها تماماً به محیط جغرافیاییِ فعلی خود مهاجرت نکردند؛ عدهای با بیرون راندن شولها به محل کنونی مهاجرت کردند و عدهای از آنها (کُراییها، مَشایخ گلبار، مَمویی و مَدوییها و غیره) در دهدشت و چرام ماندگار شدند.[20] |
خفری |
در اواخر حکومت صفویه که ممسنیها بر نواحی شولستان استیلا یافتند، نام شولستان را منسوخ کردند و آن را بلوک ممسنی نامیدند.[21] |
اقتداری و حسینی فسائی |
فهلیانیها خود را شولستانی میدانستند. آنها از اینکه ممسنیها تمام زمینهای مزروعیشان را تملک کردند ناخشنود بودند. مالکان از اجحاف دائمی که در حق آنان میشود بهسختی شکایت دارند.[22] |
دوبد |
سرزمینی که امروزه به نام ممسنی شناخته میشود تا اوایل حکمرانی قاجاریان «شولستان» نام داشت. سرزمین شولها بهتدریج به تصرف ممسنیها درآمد و سرانجام در زمان قاجاریه این منطقه به ممسنی موسوم شد.[23] |
امانالهی |
هجرت عبدالمجید از سیستان به ممسنی زمینهساز تسلط فرزندانش بر این منطقه شد. چنانکه حسن بر منطقۀ رستم (شاهحسنی: مخفف آن روستای شوسنی است) و محمدحسن بر تمام ایل ممسنی (محمدحسنی: مخفف آن ممسنی است) مسلط گردید. دلیل مهاجرت ممسنیها به سیستان نیز سرپیچی آنها از دستور شاهعباس صفوی مبنی بر دریافت چهل بره بور (چهل دختر موسرخ) از دهمردههای ممسنی بوده است. در دورۀ نادشاره افشار نیز چند هزار نفر از ساکنان ممسنی (بهویژه تیرۀ کرایی) به سیستان کوچ داده میشوند.[24] برخی دیگر از ممسنیها به رهبری قائد حسنخان به داراب مهاجرت کردند. طبق یک روایت، قائد حسنخان به دلیل درگیری طایفهای بر سر اراضی ملکی که منجر به کشت و کشتار شد، به شیراز مهاجرت کرد و سپس به سبب سرکوب حاکم یاغی بندرعباس، والی فارس منطقۀ داراب و فسا را بهعنوان پاداش به او بخشید و سپس 500 خانوار ممسنی به او پیوستند. طبق روایتی دیگر، مخالفت قائد حسنخان با ظلم و ستم مأموران حکومت قاجار موجب تبعید وی و جمعی از طوایف ممسنی به داراب شد.[25] |
روایتهای محلی |
در مجموع، جغرافیای زیست ممسنی را میتوان بر بنیاد سه اصل «زمان ورود»، «چگونگی ورود» و «مدیریت امور» تجزیه و تحلیل کرد:
الف. زمان ورود: بنا به نظر اکثر نویسندگان و مورخان، زمان ورود ایل ممسنی به قلمرو شولستان در دورۀ صفویه بوده است. دو عاملِ بنیادینِ سیاسی و اقتصادی، نظیر تحولات پشتکوه کهگیلویه و چرام و تأمین نیاز معیشتی برای انسان و دام، در این مهاجرت نقش داشتند. البته قرائن و احتمالاتی وجود دارد که نشان میدهد روند مهاجرت ایل ممسنی به این سرزمین قبل از دورۀ صفویه آغاز شده بوده است.
ب. چگونگی ورود: بنا به نظر اغلب مورخان، راهیابیِ ایل ممسنی به جغرافیای شولستان به صورت تدریجی بوده است، یعنی طوایف ایل ممسنی با تقدم و تأخر به این فضای زیستی وارد شدهاند. با این حال هستند مورخانی که بر ورود همزمان طوایف ممسنی به سرزمین شولستان تأکید دارند. سه سند تاریخی، یعنی فرمان و نامۀ شاهطهماسب صفوی و مجموعه مکاتبات ایالت فارس و لارستان، گویای این واقعیتاند که ایل ممسنی به صورت تدریجی وارد شولستان شده است. جدای از این، میتوان به فرضیۀ بومی بودن ایل ممسنی نیز اشاره کرد که برخی از محققان با استناد به جنگ ممسنیها با اسکندر مقدونی در دربند پارس بر این باورند که ممسنیها از آغاز در سرزمین فعلی حضور داشتهاند.
ج. مدیریت امور: بعد از ورود ایل ممسنی به سرزمین شولستان، مناسبات میان ایل ممسنی و قوم شول و چگونگی مدیریت سیاسیِ فضای جغرافیایی شولستان مطرح میشود. برخی بر این باورند که این دو بازیگر در آغاز با یکدیگر همزیستی مسالمتآمیز داشتند، اما طی گذر زمان قوم شول ضعیف شد و ایل ممسنی بر آن چیرگی یافت. در دورۀ پساشولستان، شماری از ساکنان این قوم در سازۀ فهلیان ماندند و عدۀ کثیری از آنها به دیگر مکانها و فضاهای جغرافیایی مهاجرت کردند.
چگونگی استقرار و مکانگزینی طوایف ممسنی
دربارۀ چگونگی استقرار طوایف ممسنی در قلمرو شولستان و تقسیم فضای زیستی از منظر جغرافیای سیاسی، نگارندگان فرضیاتی را مطرح ساختهاند:
فرضیۀ نخست این است که پس از فتح شولستان، فهلیان همچنان مرکز بوده است و طوایف ممسنی به دلیل نزدیکی جغرافیایی به فهلیان به تقسیم قلمرو پرداختهاند. در واقع، ورود طوایف دشمنزیاری و جاوید به مناطق سردسیری و طوایف بکش و رستم به دشت و جلگه براساس جغرافیای فهلیان و مرکزیت آن ترسیم شده است، زیرا طوایف نیازهای روزمرۀ خود را از طریق فهلیان تأمین میکردند. فرضیۀ دوم این است که منازعات فراوان میان طوایف پس از ورود به شولستان نشان میدهد که آنها موقعیت جغرافیایی و قلمرو خود را به اختیار برگزیدهاند و در این امر الزامی وجود نداشته است. به این معنا که ورود طوایف دشمنزیاری و جاوید به منطقۀ زیستی خود بر بنیاد موقعیت راهبردی آن بوده است، به گونهای که در صورت بروز خطر و حملۀ سایر طوایف میتوانستهاند عکسالعمل سریع داشته باشند. فرضیۀ سوم این است که پس از فتح شولستان، قدرت طوایف رستم و بکش بیش از طوایف جاوید و دشمنزیاری بوده است، چنانکه آنها موفق به تصرف املاک و اراضی زراعی بیشتری شدند. علاوه بر این، طایفۀ بکش در متن تحولات سیاسی و نظامی نظیر حادثۀ قلعهسفید و قلعۀ گل و گلاب[26] و بحران داخلی بکش[27] و طایفۀ رستم در مبارزه با معینالتجار بوشهری[28]، جنگ تنگۀ تامرادی[29] و تنگۀ گجستان[30] حضور قابل توجهی داشتهاند. فرضیۀ چهارم این است که خوانین ممسنی پس از فتح شولستان براساس اقتضائات معیشتی با توافق بکدیگر به تقسیم قلمرو پرداختند. بدین ترتیب، طوایف جاوید و دشمنزیاری به دلیل برخورداری از دام بیشتر وارد ناحیهای شدند که متراکم از مرتع، علوفه و جنگلهای انبوه بود، ولی طوایف بکش و رستم به دلیل شرایط محیط زیست خود که دشتی هموار بود به کشاورزی روی آوردند. فرضیۀ پنجم این است که مهاجرت تدریجی و جداگانۀ هر یک از طوایف ممسنی به قلمرو شولستان منجر به تفکیک حوزههای جغرافیایی آنها از یکدیگر شده است. در این مورد میتوان به استقرار موقت طایفۀ بکش در نواحی کنونی شهرستان رستم نظیر رستم یک، زِردو، بَردنگان، نواحی تَنگه لَهلَه، صحرای هُمایجان، صحرای دار، رودشیر، کُمهر، کاکان و بخشهایی از ماهور میلاتی اشاره کرد. همچنین پس از مهاجرت ملاخوبیار از منطقۀ بختیاری به ممسنی، میریخان بر بخشی از طایفۀ بکش حکمرانی میکرد که پس از کشته شدن وی در محلۀ موردابی، ولیخان بزرگ بکش زمام امور را بر عهده گرفت. از سوی دیگر، در بخشی از قلمرو کنونی طایفۀ جاوید، نظیر روستای گوسنگان، افراد بومی شولستان ساکن بودند که قبل از مهاجرت ایل ممسنی در مناطق سردسیر اقامت داشتند و طایفۀ جاوید محل زندگی آنها را تصرف و به قلمرو جغرافیایی خود منضم کرد. در واقع، نیروهای سلحشور طایفۀ جاوید تنها بخشی از آنها را وادار به فرمانبرداری از خود کردند و پیش از آنکه طایفۀ جاوید به این مناطق مهاجرت کند، بومیان در این مکان مستقر بودهاند.[31]
براساس فرضیۀ ششم، سه حلقۀ پیونددهندۀ ایل ممسنی به یکدیگر عبارتاند از: بومیان مستقر در قلمرو شولستان با هویت ممسنیالاصل، چرام ممسنی و بلوکات سرحدی (طوایف بکش، جاوید و رستم). به نظر میرسد با وقوع تحولات داخلی نظیر حملات محمود افغان و نادرشاه افشار از یکسو و تحولات پشتکوه کهگیلویه (مانند شورش قلندرشاه و ملا هدایتاله آرندی علیه حکومت صفویه) و نیاز بلوکات سرحدی به قلمرو مناسب و امرار معاش در یک سرزمین مرغوب از سوی دیگر، زمینۀ تضعیف و کنار زدن شولها فراهم گردید.[32] بنابراین، طوایف بکش و رستم و جاوید موفق به کسب قدرت در قلمروهای مختلف شولستان (بهاستثنای فهلیان) شدند و دو گروه دیگر یعنی ممسنیالاصلهای مستقر در شولستان و چرام ممسنی (با مهاجرت تدریجی) به آنها ملحق گردیدند و تفکیک مرزهای طایفهای شکل گرفت. فرضیۀ هفتم استقرار طوایف ممسنی بر بنیاد جهت جغرافیایی است. موقعیت جغرافیایی کنونی طوایف ممسنی نشان میدهد که هر یک از آنها از جهت جغرافیایی خاصی وارد شولستان شدهاند. بر این اساس، طایفۀ رستم از مبدأ چرام به شمال و سپس سرزمین رستم وارد شد. طوایف دشمنزیاری و جاوید از مبدأ چرام به شمال غرب مهاجرت کردند. طایفۀ بکش از مبدأ چرام به سمت جنوب شولستان وارد شد و طایفۀ ترکتبار ماهور میلاتی از فیروزآباد (در دورۀ قاجاریه) به سمت جنوب غربی ممسنی کوچ کرد. براساس فرضیۀ هشتم، بنیادها و قابلیتهای زیستی سرزمین شولستان باعث جذب و بهتبع آن مهاجرت طوایف ممسنی به این سرزمین شد. طوایف ممسنی به دلیل نبود امنیت و نیازهای معیشتی ابتدا در یک محدودۀ فضایی در کنار هم جمع شدند و زندگی کردند. در ادامه به سبب امکانات زیستی مناطق مختلف شولستان و ضعف قدرت شولها در نتیجۀ حملات خارجی، طوایف ممسنی تقسیم قلمرو کردند.
روی هم رفته، بر بنیاد گزارههای فوق، میتوان دو حالت را نتیجه گرفت:
الف. چگونگی شکلگیری ساختار عشیرهای: سه طایفۀ قدرتمند بکش، جاوید و رستم پس از ورود به سرزمین شولستان در فضاهای مختص به خود ساکن شدند. این طوایف با تأثیرگذاری بر روابط قدرت و تعیین الگوی رفتاری خود با مردم شولستان، که در آغاز مبتنی بر الگوی همزیستی مسالمتآمیز و سپس رقابت بود، ساختار سیاسی فضا را شکل دادند. حلقۀ مفقودۀ این ساختار طایفۀ دشمنزیاری بود که سرزمین دَهمَردهها را بهعنوان قلمرو خود برگزید. به نظر میرسد آنها نسبت به سایر بلوکات سرحدی با اندکی تقدم و تأخر از قلمرو کهگیلویه و چرام جدا و به این ساختار ملحق شدند. بر این اساس، چهار قلمرو بکش، جاوید، رستم و دشمنزیاری به موازات چهار قلمرو فهلیان، کاکان، رئیس و محمدصالحی در این ساختار حضور داشتند که بهتدریج منطقۀ کاکان به دلیل تصاحب آن توسط قشقاییها از ساختار فضایی و سیاسی ممسنی حذف شد. از سوی دیگر، طایفۀ رئیس تا دورۀ زندیه در چارچوب ساختار ایل ممسنی قرار داشت، هرچند پیش از آن بر اثر حملۀ نادرشاه به محمدخان بلوچ در منطقۀ شولستان، این طایفه به کهمره جروق، نودان و سمغان کوچ اجباری داده شده بود. علاوه بر این، طایفۀ محمدصالحی در نتیجۀ اقدامات خانعلیخان رستم طی دورۀ فتحعلی شاه قاجار از ساختار ایل ممسنی حذف و به مناطق دشتی، خشت و میان قشقاییها کوچانده شد.[33] بنابراین، این ساختار به شکل الگوی ژئوپلیتیک 4+1 در سپهر سیاسی و فضایی ممسنی نمود یافت. با گذر زمان به دلیل تصرف ماهور میلاتی توسط قشقاییها، این ساختار به صورت 4+1+1 پدیدار شد. بدین معنی که چهار طایفة لرتبار ممسنی به همراه سازۀ لرتبار شول (فهلیان) و طایفۀ ماهورِ ترکتبار قشقایی این ساختار را تکوین کردند و هر کدام فضای زیستی همراه با مرزهای مشخص خود را شکل دادند.
ب. چگونگی تقسیمبندی فضای جغرافیایی و استقرار طوایف در قلمروها: این محور بر مؤلفههایی نظیر قدرت، اختیار، درایت و نوع معیشت استوار بود. دربارۀ قدرت میتوان گفت که محلِ سکونت طوایف را میزان قدرت آنها مشخص میکرد. و شاید این اراده و زیرکی خوانین بود که موقعیت زیستی طوایف را تعیین مینمود. تنوع اقلیمی و پراکنش زیستی فضای شولستان نیز بر نحوۀ قرارگیری طوایف ممسنی تأثیر داشت.
نقشۀ 1. فضاهای زیستی متعلق به طوایف ممسنی[34]
تنشهای سیاسی و نظامی طوایف ممسنی پس از استقرار در قلمرو شولستان
پس از مکانگزینی طوایف ممسنی در قلمروهای مختلف شولستان، خوانین در رأس هرم قدرت قرار گرفتند و با افزایش توانمندیهای خود، در مقابل یکدیگر صفآرایی کردند و بهمنظور قلمروگستری وارد تنشهای سیاسی و یا زد و خوردهای نظامی بر سر سرحدات مرزی شدند. در ساختار ایلی ـ عشیرهای، هر یک از خوانین به صورت مستقل عمل میکردند و نزد حکومت و تودۀ مردم، تحت عنوان کلانتر شناخته میشدند و تمام مناطق را زیر سلطه داشتند. اگرچه نقش بیگلربیگی و برخی از اقشار، نظیر علما، اعیان، اشراف، تجار، رؤسای عشایر و کدخدایان، را در انتخاب خوانین ممسنی نمیتوان نادیده انگاشت، اما خان از قدرت تمامعیاری برخوردار بود، تا آنجا که اِنس و جن قادر به مقابله با او نبودند.[35] خوانین ممسنی افرادی متکبر و خودخواه بودند و خود را تافتهای جدابافته از مردم میدانستند، چنانکه آیین دستبوسی و یا کشتار افراد با اشارۀ خوانین بهآسانی انجام میگرفت.[36] تحت این شرایط، خوانین بیش از آنکه به دنبال همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر باشند تا بتوانند از طریق رویکرد همکاریجویانه بر مشکلات فائق آیند، منافع خاص خود را دنبال میکردند. از این رو، ایجاد اتحاد میان طوایف امری دشوار بود و آنها همواره یا درگیر بحران داخلی در قلمرو طایفۀ خود بودند و یا با سایر طوایف و دولت مرکزی تنش داشتند.
به نظر میرسد یکی از عواملی که روند شکاف میان طوایف ممسنی را تشدید ساخت، نبود مدیریت منسجم و واحد بهمنظور پایش سیاسی تمامی قلمروهای طوایف پس از استقرار آنها در فضاهای جغرافیایی شولستان بود. بر این اساس، نگارندگان بر این باورند که وجود یک پیشوای واحد تحت عنوان «ایلخان» در رأس هرم ساختار عشیرهای ممسنی میتوانست این خلأ مدیریتی را جبران کند و مانع از فرسایش انرژی و توان طوایف در تقابل با یکدیگر شود. به عبارتی، شخصیت ایلخان ضمن تراکم و تجمیع قدرت و انسجام تمام طوایف ممسنی زیر چتری واحد، میتوانست عنصری واسطه برای برقراری مناسبات و روابط تعاملیِ سازنده با دولت مرکزی باشد. در واقع ایلخان، در مقام فرستادۀ ویژۀ طوایف ممسنی نزد دولت مرکزی، میتوانست هر گونه توطئۀ احتمالی خارجی علیه ایل را خنثی سازد و در شرایط حساس، معادلات سیاسی و نظامی را به سود ایل خود تغییر دهد. با توجه به نبود ایلخان در ساختار ایلی ـ عشیرهای ممسنی پس از دورۀ صفویه، در مقایسه با ایلاتی نظیر قشقایی و بختیاری، به نظر میرسد این مسئله میتواند یکی از عوامل حائز اهمیت در درجازدگی و ایستایی طوایف ممسنی، کند شدن مسیر حرکت آنها به سوی تحول اجتماعی و توسعهنیافتگیشان باشد.
جایگاه ایلخانی در مناسبات اجتماعی ـ سیاسی ایل ممسنی
به طور کلی، ایلات بختیاری، قشقایی و ممسنی در تحولات اجتماعی و سیاسی ایران نقش مهمی داشتهاند. سران ایل بختیاری در مذاکره با مقامات بریتانیا و مشارکت در جریان مشروطۀ دوم در سال 1287ش، ایل قشقایی در ساماندهی نهضت جنوب علیه حکومت پهلوی دوم در سال 1325ش، ایل ممسنی در به قدرت رسانیدن کریمخان زند و راهاندازی جنگهای تنگۀ تامرادی و تنگۀ گُجستان علیه حکومت پهلوی اول و دوم بهترتیب طی سالهای 1309ش و 1342ش قویاً مؤثر ظاهر شدند. یکی از راههای کنترل گرایشهای گریز از مرکز این ایلات ایجاد منصب ایلخانی بود که حکومت مرکزی بهواسطۀ آن قادر به اعمال نفوذ اقتصادی و سیاسی بر ایل بود. بدین معنا که دولت با انتصاب شخصی به سمت ایلخانی، مالیات مورد نظر را از مردم ایل دریافت میکرد و مانع از اتحاد و انسجام درونایلی برای ساماندهی شورش و اعتراض میشد. دولت مرکزی با ایجاد منصب ایلخانی موفق شد ایل بختیاری و قشقایی را کنترل کند، ولی با فروپاشی ساختار ایلخانی ممسنی در اواخر دورۀ صفویه، دیگر انتصاب ایلخان صورت نگرفت و همین مسئله سبب تحرکات نظامی پیاپی آنان علیه دولت شد. اگرچه ایل ممسنی بهواسطۀ پیوندهای نَسَبی و سَبَبی که با خاندان زندیه داشت با آنها همراهی نمود، ولی درگیریهای مکرر با خاندان قاجار مانعی در برابر ایجاد منصب ایلخانی در رأس هرم ایلی ممسنی بود. بر این اساس، نه دولت قاجار تمایلی به ایجاد منصب ایلخانی و برقراری رابطه با ایل ممسنی داشت و نه خوانین ممسنی به همکاری با قاجار علاقهمند بودند. از این روی، به نظر میرسد در برخی از برهههای حساس میزان تنش و خشونت در قلمرو جغرافیایی ایل ممسنی چشمگیرتر از ایلات بختیاری و قشقایی بود. وقتی خوانین ممسنی با دولت مرکزی یا ایل قشقایی اختلاف پیدا میکردند، دولت، بهویژه در دورۀ قاجاریه بهواسطۀ تبار و نژاد مشترک، از ایل قشقایی حمایت میکرد که قویترین دلیل آن روابط سیاسی حسنۀ آنها با یکدیگر بهواسطۀ منصب ایلخانی بود. همچنین پس از پایان نهضت جنوب (1325ش) که ایلات ممسنی، بویر احمد و قشقایی علیه حکومت پهلوی بسیج شدند، بهرغم تبعید برخی از سران ایل قشقایی، خوانین ممسنی بیشتر به رایزنی با مقامات سیاسی و نظامی توجه داشتند تا جایگاه خود را حفظ نمایند. این مسئله نهتنها موجب تضعیف شخصیت حقیقی خوانین ممسنی نزد دولت مرکزی میشد، بلکه جایگاه ژئوپلیتیک ایل ممسنی را در ساختار سیاسی کلان کشور متزلزل میکرد. نتیجۀ این امر، بیاعتنایی دولت مرکزی به فضای جغرافیایی ممسنی بود که همین مسئله مسیر توسعه را برای این قلمرو ناهموار ساخت.
بنابراین، در ایلات بختیاری و قشقایی، از نظر «سلسلهمراتب» درونایلی، ایلخان بالاترین و قدرتمندترین مقام سیاسی و اداری به شمار میآمد و هم در مقابل شاه و هم در مقابل ایل وظایف و مسئولیتهای سنگینی بر عهده داشت. اما ایل ممسنی در ساختار اجتماعی خود با این ضعف مواجه بود. وظایفی نظیر ایجاد نظم و امنیت در ایل، دریافت مالیات منظم از طوایف و انتقال بهموقع آن به دولت مرکزی، کمک نظامی به دولت در هنگام جنگ با بیگانگان، دفاع از مرزها یا سرکوب شورشهای داخلی توان چانهزنی سیاسی ایلخانان را با دولت مرکزی افزایش میداد تا بتوانند امتیازات لازم را برای قلمرو خود کسب کنند. این در حالی است که خوانین ممسنی از چنین اختیارات و مزیتی برخوردار نبودند.
گزارۀ دیگر این است که هر یک از خوانین ممسنی بر قلمرو جغرافیایی طایفۀ خود «حکمرانی» و «نظارت» داشتند و حق مداخله در امور سایر طوایف را نداشتند. افراد یک طایفه بهسختی میتوانستند در قلمرو طایفهای دیگر رفت و آمد نمایند. بنابراین، امکان اتحاد و یکپارچگی طوایف بسیار نادر بود و هر طایفه بهتنهایی سعی در تأمین امنیت و افزایش قدرت سیاسی و توان نظامی خود داشت. به عبارتی، بینش سیاسی مبنی بر اجماع، همکاری و ائتلاف در میان طوایف ممسنی ضعیف بود. تنها موارد استثنا در این زمینه نقشآفرینی در به قدرت رسانیدن کریمخان زند طی جنگ پُلجُوزَق، انعقاد پیمان سرگَچینه (اتحاد ایلات ممسنی و بویر احمد) و پیمان چماِسپید (اتحاد ایلات ممسنی، بویر احمد و قشقایی) و نهضت جنوب بود. با وجود این، به نظر میرسد در پیمان سرگچینه خوانین طایفۀ جاوید حضور نداشتند و باباخان ایلامیِ دشمنزیاری به نمایندگی از طایفۀ جاوید پیماننامه را امضا کرد. این مسائل بیانگر بیاعتمادی و سوءظن طوایف ممسنی به یکدیگر بود که برای دفع و تضعیف یکدیگر از هر وسیلهای استفاده میکردند. در حقیقت نبود منصب ایلخان مانع از برقراری نشست و سلسلهجلسات مذاکره میان طوایف میشد و آنها توان خود را صرف مشاجره و درگیری طایفهای مینمودند. تحت این شرایط همگرایی اجتماعی و سیاسی طوایف ممسنی و جهانبینی خوانین برای تقویت بنیانهای اقتصادی و معیشتی توده کمرنگ بود. بر این اساس، ایل ممسنی بیشتر با چالشهای درونی دست و پنجه نرم میکرد و طوایف بیشترین انرژی خود را صرف غلبه بر یکدیگر میکردند.[37] این مسئله موجب ضعف ایل ممسنی و ناتوانی آنها برای مقابله با حکومت مرکزی شد. بنابراین، در شرایطی که ایل بختیاری و قشقایی با حکومت مرکزی یا قدرتهای ژئوپلیتیک بزرگی نظیر بریتانیا و آلمان مشغول رایزنی و مذاکره بودند، ایل ممسنی درگیر شکاف درونی و مقابله با حکومت ترکتبار قاجار بود. در شرایطی که این نوع مناسبات تعاملی با قدرتهای بزرگ، اخذ برخی امتیازات سیاسی و اقتصادی را برای ایلات بختیاری و قشقایی به دنبال داشت، ایل ممسنی فرصت و ابزار لازم (ایلخان) را نداشت تا باب مناسبات با چنین قدرتهایی را بگشاید که همین مسئله روند رشد و توسعه آن را کُند میکرد.
دولت مرکزی نیز از طریق نفاقاندازی در خانوادههای خوانین، تحریک کدخدایان و ریشسفیدان طوایف یا برانگیختن خوانین ایلات همسایه علیه خوانین ممسنی و همچنین با توسل به دخالت نظامی، سَر برآوردن یا شورش آنها را سرکوب میکرد و بر خوانین محلی مسلط میشد. میرزا فتاحخان گرمرودی، حاکم دوران محمدشاه قاجار، در این خصوص مینویسد:
در ممسنی، والیان فارس از هر راهی نسبت به رام کردن قدرت خوانین دریغ نمیورزند و حتی بدون اینکه احساس مسئولیت ملکداری نمایند با تحریک خوانین همسایه از جمله ترکان قشقایی به جنگ خوانین برخاسته و از آنان خلع قدرت مینمودند تا ناگزیر به اطاعت و پرداخت پیشکش و دیون مالیاتی شوند. در این باره میتوان به جنگ معتمدالدوله والی فارس اشاره کرد که توانست با ایجاد اختلاف میان ایلخان قشقایی و خانعلیخان ممسنی به تضعیف قدرت خان رستم بپردازد.[38]
در این شرایط، سرپیچی از فرامین دولت مرکزی که قدرت چانهزنی سیاسی و توان نظامی ایل ممسنی را با چالش اساسی مواجه ساخته بود، موجب عدم توجه مقامات حکومتی و متعاقباً شکلگیری جهانبینی شورش و وضعیت اقتصادی بسیار نامطلوب تودۀ مردم و توسعهنیافتگی اقتصادی و سیاسی شد. نبود حلقۀ واسطه (ایلخان) میان خوانین ممسنی و دولت مرکزی بهانۀ لازم را به دولت داد تا از قوۀ قهریۀ خود استفاده کند. این رویه به حوزۀ اقتصادی نیز سرایت کرد. چنانکه دولتهای قاجار و پهلوی با موقوفه و خالصه اعلام کردن املاک و اراضی کشت و زرع ایل ممسنی و واگذاری آنها به معینالتجار بوشهری زمینۀ تضعیف خوانین را فراهم ساختند و به اختلافات میان آنان دامن زدند. از این حیث، به نظر میرسد ایل ممسنی از نظر اختلافات درونی شبیه ایل بختیاری، ولی از نظر استواری در برابر حکومت مرکزی شبیه ایل قشقایی بود. این ویژگی فاصلۀ اجتماعی و سیاسی ایل ممسنی را از دولتهای مرکزی ایران دوچندان کرد. در ادامۀ این روند، ایل ممسنی با حکومت پهلوی نیز همانند قاجاریه در تعارض بود، با این تفاوت که مبنای شورش خوانین ممسنی علیه دولت پهلوی بیشتر تضاد منافع بود تا شکاف فرهنگی و قومی (مواجهۀ لر و ترک). خوانین ممسنی که از منصب ایلخانی بیبهره بودند تا از طریق مذاکره و رایزنی حقوقشان را از حکومت مرکزی طلب کنند، ناگزیر شدند از گزینۀ نظامی در مقابل دولت پهلوی استفاده نمایند و در اعتراض به اقدامات معینالتجار بوشهری ابتدا جنگ دُورَگ مَدو را در سال 1307ش راه انداختند که زمینۀ جنگ تنگۀ تامرادی اول و دوم در سال 1309ش شد. این مسئله منجر به کشته شدن تعداد زیادی از نیروهای دولتی شد که مهمترین پیامد آن اجرای طرح اسکان عشایر (تختهقاپو)، اعدام برخی از خوانین ممسنی نظیر امام قلیخان رستم در سال 1313ش و تصویب قانون کدخدایی در سال 1314ش بود. تشکیل نهضت جنوب در سال 1325ش و جنگ تنگۀ گجستان در سال 1342-1341ش از اقدامات بعدی خوانین بر ضد حکومت مرکزی بود.
از سوی دیگر، «موروثی» بودن قدرت اصلی بنیادین در ساختار هر طایفه به شمار میرفت، ولی نظم سلسلهمراتبی درونطایفهای و درونایلی به دشواری امکانپذیر بود. شمار داعیهداران مقام کلانتری و کدخدایی[39] در ایل ممسنی به اندازهای زیاد بود که به طور متوسط در هر دهه یک بحران داخلی برای کسب قدرت به وقوع میپیوست[40]. این مسئله ریشه در تحرکات نهفتهای داشت که از سوی مشاورانِ ارشد خوانین و کدخدازادگان برای خلع ید کردن نیاکان و دودمان آنها شکل میگرفت. علاوه بر این، نبود ایلخانی واحد که سلسلهمراتب و موازنۀ قوا را میان طوایف ممسنی برقرار سازد، در ایجاد هرج و مرج و بیثباتی قدرت خوانین تأثیرگذار بود. همچنین سیاستهای ناکارآمد خوانین در برقراری مناسبات اجتماعی و سیاسی با کدخداها و تودۀ مردم مانع از انسجام درونطایفهای و بهتبع آن انسجام درونایلی میشد. در شرایطی که موروثی بودنِ قدرت نیازمند شکیبایی و مدارای ورثۀ خوانین بود، در ایل ممسنی این مسئله چندان مورد اعتنا نبود. در تأیید این گفته میتوان به خلع خوانین و کدخداهای محلی توسط افراد همطایفهای اشاره کرد، از جمله سرنگونی میریخان توسط ولیخان بزرگ بکش، نبرد کدخدایان تیرههای بابِرسالار و کُرایی در رُهکون رستم، تقسیم قلمرو جغرافیایی طایفۀ جاوید به دو بخش لَهلَه به رهبری فتحاللهخان و ماهوری به رهبری خلیلخان و تقسیم قلمرو جغرافیایی طایفۀ رستم از مرز یقهسنگر. این مبارزات به اندازهای عمیق و پیچیده بود که کسانی نظیر معینالتجار بوشهری قادر بودند ضمن استعمار اموال ممسنی و استثمار ساکنان، در عزل و نصب خوانین، تقسیم قلمرو و ایجاد درگیری میان طوایف مداخله کنند. روی هم رفته میتوان گفت اگرچه موروثی بودن قدرت در ایل ممسنی باعث ایجاد نوعی نظم سلسلهمراتبی (وجود کلانتر در ایل ممسنی) در هر یک از طوایف، از رأس هرم قدرت تا رعیت در پایینترین اقشار، میشد، ولی عملاً جنگ وارثانِ قدرت مانع از تثبیت سلسلهمراتب ایلی و شکلگیری یک مرکز قدرتمند سیاسی و نظامی واحد در مقابل حکومت مرکزی میگردید. در این شرایط، وارثین خوانین بیشتر به دنبال تثبیت و تحکیم جایگاه سیاسی خود در رأس هرم قدرت بودند و کمتر به رشد و توسعۀ فضای زیستی خود توجه داشتند. حال آنکه به نظر میرسد وارثان قدرت در ایل قشقایی کمتر بر سر منصب ایلخانی مشاجره داشتند و ایلخان قادر به حفظ سلسلهمراتب درونایلی بود که ماحَصَل آن اقتدار ایل در مقابل حکومت مرکزی بود.
گزارۀ دیگر این است که تنها الزامات ساختاری منجر به ایجاد سلسلهمراتب و پشتیبانی توده از خوانین نمیشد، بلکه وجود شخصیت «فرهمند» نیز در حمایت توده از خوانین نقش قابل توجهی داشت. در ایل ممسنی بیشتر شخصیتهای اقتدارگرا، تنومند، سلحشور و جنگجو نقشآفرینی داشتند. هرچند خوانین ممسنی در مقام قاضی به حل و فصل مشاجرات و منازعات میان تیرهها میپرداختند و برخی از کدخداها از مقبولیت مردمی برخوردار بودند و در مقابل خوانین ایستادگی میکردند، بنیاد زندگی سیاسی ایل ممسنی و حکمرانی خوانین بر قدرت سخت استوار بود نه قدرت نرم. از این روی، افرادی که تحت عنوان خان یا کدخدا به اِعمال قدرت میپرداختند، کمتر با مردم و رعیت رابطه برقرار میکردند و همین مسئله تداوم دوران حکمرانیشان را به خطر میانداخت. در مجموع، نبود شخصیت فرهمند (نقشآفرینی شخصیتهای اقتدارگرا و سلحشور به جای شخصیت فرهمند و کاریزماتیک) در ایل ممسنی منجر به عدم پشتیبانی تودۀ مردم ممسنی از خوانین طایفۀ خود، شکلگیری مشاجرات و درگیریهای فراوان میان خوانین و رعیت و در نتیجه حکمرانی کوتاهمدت خوانین و بیثباتیهای مکرر میشد.
علاوه بر اینها، منصب ایلخانی «سکوی پرتاب» کسب قدرت سیاسی بود. ایل ممسنی به دلیل نداشتن این منصب هیچ وقت نتوانست همانند ایل بختیاری و قشقایی به ساختار قدرت در ایران نزدیک شود. تنها استثنا در این زمینه دورۀ زندیه است که ممسنیها به سبب پیوند قومی (لُرتبار) با خاندان زند و مشارکت در به قدرت رسانیدن کریمخان زند (جنگ پلجوزق) توانستند وزن ژئوپلیتیک خود را در میان ایلات جنوب افزایش دهند. ولی در دوران قاجار و پهلوی نهتنها خوانین، بلکه نخبگان ایل ممسنی نیز در دستگاه حکومت از جایگاهی برخوردار نشدند. در دورۀ پهلوی، تلقی دولتمردان از طوایف ممسنی این بود که به ناامنی و بیثباتی دامن میزنند. در واقع، خوانین ممسنی بیش از آنکه در پی ارتقای جایگاه سیاسی و اجتماعی ایل خود در سطح کلان باشند، رؤیای بازگشت خاندان زندیه به پادشاهی ایران را دنبال میکردند و به زد و خورد نظامی با حکومت قاجار میپرداختند. در ساختار درونی ایل درگیری میان طوایف شدید بود و طراحی نقشه برای سرکوب یکدیگر اولویت اصلی هر طایفه به شمار میرفت. در این شرایط، آنها برای رایزنی سیاسی با دولت مرکزی ناگزیر از واسطه قرار دادن ایلخانی بختیاری (واسطهگری برای پایان بخشیدن به جنگ تنگۀ تامرادی) بودند. به نظر میرسد یکی از عواملی که سبب میشد دولت مرکزی برای ایجاد منصب ایلخانی در ایل ممسنی اقدامی نکند، جمعیت کمتر این ایل در مقایسه با قشقاییها و عدم تسلط آنان بر حوزههای نفتی در مقایسه با بختیاریها بوده است. هرچند طی سالیان بعد در برخی از مناطق ممسنی نظیر ماهور میلاتی، میشان و بیبیحکیمه حوزههای نفتی کشف شد، ولی این میزان در مقایسه با نفت خوزستان که در اختیار ایل بختیاری بود، برای دولت مرکزی اهمیت کمتری داشت.
بدین ترتیب، روابط اجتماعی و سیاسی خوانین ممسنی با دولت قاجار و پهلوی بسیار ضعیف و نقش آنها در ساختار قدرت اندک بود. در این شرایط، ایل ممسنی برای احقاق حقوق خود چارهای جز رویارویی مستقیم نظامی با دولت مرکزی نداشت که قویترین پیآیند آن خسارتهای مالی و جانی فراوان بود. ایل ممسنی نهتنها دستورات دولت مرکزی را اجابت نمیکرد، بلکه به مبارزات نفسگیر خود ادامه میداد. این مسئله از جغرافیای نظامی و وضعیت ژئواستراتژیک ایل ممسنی نیز متأثر بود، چرا که وجود کوهستانها، مناطق صعبالعبور، قلعههای دژخیم نظیر قلعهسفید (سپید دژ)، قلعه سیاه، کَمَر پاشاده و کَمَر زُلدون (واقع در تنگۀ خاص جاوید) بر تحرکات لُجستیک طوایف میافزود. با وجود این، نبود ایلخان بازدارندۀ هماهنگی طوایف و تیرههای ممسنی با یکدیگر بود. چنانکه طوایف مختلف ممسنی در حوادث مختلف به جای همگرایی و مبارزه با سایر ایلات و یا دولت مرکزی به تقابل با یکدیگر میپرداختند. در مجموع، میتوان گفت ایل ممسنی به دلیل نداشتن منصب ایلخان، برخلاف ایلات قشقایی و بختیاری، نتوانست انسجام درونی پیدا کند و طوایف معمولاً به دنبال سرکوب یکدیگر بودند. این مسئله در ادوار مختلف تاریخ ایل ممسنی صرفاً منجر به مبارزۀ یک طایفه با دولت مرکزی میشد؛ نه همراهی و ائتلاف تمامی آنها با یکدیگر.
نتیجهگیری
نتایج پژوهش گویای آن است که دربارۀ خاستگاه جغرافیایی و شیوه و تاریخ ورود ایل ممسنی به قلمرو شولستان فرضیات متفاوتی وجود دارد. برخی سرچشمه و مبدأ فضایی و جغرافیایی ایل ممسنی را کردستان سوریه، جبلالسماق شام، آسیای مرکزی و چرام میدانند و برخی به سرزمین شولستان اشاره میکنند. درخصوص شیوۀ ورود ایل ممسنی به قلمرو شولستان نیز برخی از مورخین معتقدند که ممسنیها و شولستانیها در کنار یکدیگر همزیستی مسالمتآمیز داشتند و در جنگهای مختلف (علیه دیگران) با هم همکاری میکردند. برخی دیگر نظریۀ فتح شولستان را با استفاده از قوۀ قهریه (توان فیزیکی و زد و خورد) مطرح میسازند. از سوی دیگر، در این مقاله دربارۀ چگونگی استقرار هر یک از طوایف مختلف ممسنی در قلمروهای مختلف چندین فرضیه مطرح گردید. هدف از طرح این فرضیهها صرفاً بیان توصیفی مسیر مهاجرت ایل ممسنی نیست، بلکه تأثیر نحوۀ استقرار طوایف بر تحولات اجتماعی و سیاسی ممسنی مورد نظر است. با توجه به وجود تنش و منازعات سیاسی و نظامی میان طوایف ممسنی پس از استقرار آنها در سرزمین شولستان و نبود مکانیسمی مدیریتی که نقش تجمیع قدرت، پیوند طوایف و وساطت آنها با دولت مرکزی را بر عهده گیرد، جایگاه ایلخانی در معادلات اجتماعی و سیاسی ایل ممسنی مورد پردازش قرار گرفت. هدف از این امر نه شکافتن صِرف مسائل تاریخی، بلکه تبیین چرایی ازهمگسیختگی و توسعهنیافتگی ایل ممسنی در بستر تاریخ به دلیل عدم برخورداری آنها از منصب ایلخانی در رأس هرم قدرت است. بر این اساس، ایل ممسنی که فاقد انسجام درونی بود و توان رایزنی با دولت مرکزی را نداشت، در مضیقه و تنگنای ژئوپلیتیک قرار گرفت که بازتاب آن امروزه در بستر اجتماع ممسنی پدیدار است. فرضیات هشتگانه نشان میدهد که با توجه به فروپاشی ساختار ایلخانی ممسنی در پشتکوه کهگیلویه در اواخر دورۀ صفویه، طوایف ممسنی (بکش، جاوید، رستم و دشمنزیاری) به صورت تدریجی و مبتنی بر جهت جغرافیایی به سرزمین شولستان کوچ کردند و پس از همزیستی مسالمتآمیز اولیه در مجاورت شولها، بر آنها مستولی شدند و قلمرو جغرافیایی مختص به خود را تحت حکمرانی خوانین مجزا برگزیدند. از این رو، ساختار ایلی جدید ممسنی به صورت الگوی 4+1+1 (بنگرید به: نمودار شمارۀ 1) بر بنیاد شناسههای قدرت، اختیار، درایت و نوع معیشت شکل گرفت، ولی به دلیل نبود منصب ایلخانی واحد، رفتهرفته تعارضات درونایلی و برونایلی (با دولت مرکزی و سایر ایلات) شدت یافت و ایل ممسنی از نظر اجتماعی ـ سیاسی دچار ازهمگسیختگی شد.
نمودار 1. ساختار سیاسی فضا در ایل ممسنی طی دورۀ پساشولستان (مطابق با مدل مفهومی تحقیق)
[1]. سکندر امانالهی بهاروند، قوم لر (تهران: آگه، 1391)، ص 15-19.
[2]. ولادیمیر مینورسکی، رسالۀ لرستان و لرها، ترجمۀ سکندر امانالهی بهاروند و لیلی بختیار (تهران: بابک، 1362)، ص 20.
[3]. Masabatice
[4]. Simash
[5] .Anshan
[6]. Corbina
[7]. امانالهی بهاروند، ص 61-63.
[8]. حسن حبیبی فهلیانی، ممسنی در گذرگاه تاریخ (شیراز: نوید،1371)، ص 39.
[9]. نصراللهخان فتحینژاد، «ما به خاطر ترس از دست دادن املاکمان مخالف مصدق بودیم»، فراسو، س 2، ش 2 (1388)، ص 81.
[10]. علیرضا عسکری چاوردی و دیگران، سکونتگاههای هخامنشی و فراهخامنشی منطقۀ ممسنی (پژوهشهایی دربارۀ تاریخ، فرهنگ و تمدن ایران) (تهران: بصیرت، 1391)، ص 111-121.
[11]. حبیبی فهلیانی، ص 39.
[12]. حمید اسدپور، عارف اسحاقی، «اهمیت جغرافیای ممسنی و نقش تمدنی آن در کرانههای خلیج فارس»، تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، س 4، ش 17 (1393)، ص 129.
[13]. ایرج افشار سیستانی، ایلها و چادرنشینان و طوایف عشایری ایران، جلد اول و دوم (تهران: ثامن الائمه، 1381)، ص 657.
[14]. حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی (تهران: امیرکبیر، 1364)، ص 541.
[15]. نورمحمد مجیدیکرایی، تاریخ و جغرافیای ممسنی (تهران: علمی و فرهنگی، 1371)، ص 385-386.
[16]. ملا گرگعلی صادقی، ممسنی دشتی پر از نون و تشتی پر از خون (شیراز: کوشامهر، 1377)، ص 16.
[17]. ناصر اشرافی، «پیشینۀ سرزمینی و ایلی ممسنیها»، فراسو، س 11، ش 33-32 (1397)، ص 23-26.
[18]. ابوذر همتی، «تبارشناسی خوانین و سرداران ممسنی»، فراسو، س 2، ش 7 و 8 (1388)، ص 39.
[19]. محمدکریم چوبینه، سید عبدالمناف شاهقاسمی، ممسنی و شولستانات (شیراز: ادیب مصطفوی، 1397)، ص 167.
[20]. فرجالله خفری، تاریخ ممسنی و رستم (نورآباد ممسنی: فریاد کویر، 1394)، ص 129.
[21]. میرزا حسن حسینی فسائی، فارسنامۀ ناصری، تصحیح منصور رستگار فسایی، ج 2 (تهران: امیرکبیر، 1367)، ص 1561؛ احمد اقتداری، خوزستان و کهگیلویه و ممسنی (تهران: مؤسسۀ فرهنگی آیات، 1375)، ص 250.
[22]. بارون دوبد، سفرنامۀ لرستان و خوزستان، ترجمۀ محمدحسین آریا (تهران: علمی و فرهنگی، 1371)، ص 154.
[23]. بنگرید به: امانالهی بهاروند، ص 119.
[24]. ملا گرگعلی صادقی، «مایههای فخر: سایههای فقر»، فراسو، س 7، ش 24-23 (1393)، ص 65.
[25]. ابوذر همتی، «یادی از قائد حسنخان بانی طایفۀ ممسنی در داراب فارس»، فراسو، س 3، ش 11 (1389)، ص 37.
[26]. نبرد نیروهای معتمدالدوله، حاکم فارس، با ولیخان بزرگ بکش در قلعهسفید و قلعۀ گل و گلاب در سال 1251ق.
[27]. صفآرایی تیرههای بابرسالار و کرایی (هر دو منتسب به طایفۀ بکش) در مقابل هم در منطقۀ رُهکون به تحریک امام قلیخان رستم و کشته شدن چند تن از طرفین.
[28]. انعقاد قرارداد حاج معینالتجار بوشهری با خوانین ممسنی در سال 1318ق بهمنظور تسلط بر املاک و اراضی آنها.
[29]. جنگ اول و دوم تنگۀ تامرادی در سال 1309ش علیه نیروهای معینالتجار بوشهری.
[30]. جنگ خوانین ممسنی علیه دولت پهلوی دوم در تنگۀ گجستان واقع در قلمرو طایفۀ رستم در پی اصلاحات ارضی در سال 1341ش.
[31]. براساس یافتههای میدانی نویسندگان.
[32]. بنگرید به: اشرافی، ص 23-26.
[33]. اشرافی، ص 185.
[34]. فاطمه رزمجویی، علیرضا عسکریچاوردی، «جغرافیای تاریخی منطقۀ دشمنزیاری در ایل ممسنی فارس»، پژوهشنامۀ تاریخ، سیاست و رسانه، س 1، ش 3 (1397)، ص 344.
[35]. میرزا فتاحخان گرمرودی، سفرنامۀ ممسنی (تهران: مستوفی، 1372)، ص 134-138.
[36]. خفری، ص 376.
[37]. مراد کاویانیراد و دیگران، «تبیین رقابت انتخاباتی طایفهمحور در چارچوب مدل مرکز ـ پیرامون، نمونهپژوهی: انتخابات ادوار هشتم، نهم و دهم در حوزۀ انتخابیۀ ممسنی و رستم»، تحقیقات جغرافیایی، س30، ش 3 (1397)، ص 224.
[38]. مجیدیکرایی، ص 385-386.
[39]. براساس مادۀ 378 فصل دهمِ «قانون تشکیل ایالات و ولایات و دستورالعمل حکام» (مصوب 14 ذیالقعده 1325ق در اولین مجلس ملی مشروطه) مبنی بر پذیرش ده بهعنوان کوچکترین واحد حکومتی و نیز تصویب قانون کدخدایی در 1314ش طی دورۀ پهلوی اول، کدخداها قادر به قلمروداری و قلمروگستری شده بودند. برخورداری از مؤلفههایی همچون ثروت، قدرت و مالکیت نیز نقش بسزایی در افزایش دامنۀ نفوذ و اختیارات کدخداها در اقصا نقاط ممسنی داشت.
[40]. سید محمدحسین حسینی، دگرگونیهای اجتماعی سکونتگاه گچگران (مشهد: ارسطو، 1400)، ص 150.